داستان و پند. ........
اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
#پارت43 رمان یاسمین ژاله – خيلي ها . خودتون خبر ندارين . خيلي ممنون . اما انگار كمي غلو مي فرمايين
#پارت44 رمان یاسمین
كاوه – بهزاد خان علائق شخصي شما هم رسيد ! اشاره به كبري خانم كرد
ژاله – بهزاد خان به چائي خيلي عالقه دارن ؟
. خنده ام گرفت
. كاوه – بهزاد خان چائي رو با مخلفاتش دوست دارن
ژاله – مخلفات چائي ديگه چيه ؟
. كاوه – خب قند و شير و ليمو ترش و اين چيزا ديگه . ژاله پاشو بيا . اين بلوز من يه جاش شكافته . ببين مي توني برام بدوزي
: نگاهش كردم كه بهم چشمك زد . وقتي كاوه و ژاله از سالن بيرون رفتن ، فرنوش گفت
مي دونيد تنها گذاشتن يه خانم توي خيابون جلوي دوستاش خيلي بده ؟ -
: سرم رو پايين انداختم و گفتم
. بله معذرت مي خوام-
فرنوش – همين ؟
. نمي دونم . اگه كاري هست بكنم كه شما من رو ببخشيد بفرماييد-
. فرنوش- بله ، كاري هست كه بتونيد انجام بدين . بايد علت كارتون رو توضيح بدين
. شرمندم توضيحي ندارم . فقط بازم عذر مي خواهي مي كنم -
برگشتم نگاهش كردم . واقعاً دختر قشنگي بود . مهرش توي دلم صد برابر شد . براي همين خودم رو مصمم تر ديدم تا از زندگيش
: كنار برم . فرنوش لحظه اي مكث كرد بعد گفت
مي شه ازتون خواهش كنم بريم توي حياط حرف بزنيم ؟-
مگه اينجا نمي تونيم حرف بزنيم ؟-
. فرنوش- ازتون خواهش كردم
. پس شالتون رو سرتون كنيد . سرما مي خورين-
به طرف حياط راه افتاد و من دنبالش . از پله ها كه پايين رفتيم . فرنوش تندتر جلو رفت . يه لحظه كاوه خودش رو به من رسوند
: و گفت
بهزاد . يه جاهائي هست كه عقل آدم اشتباه مي كنه ، اما دل آدم نه ! هميشه همه چيز رو نبايد با چرتكه و ماشين حساب ، حساب -
. كرد
اينا رو گفت و رفت . كمي صبر كردم و به حرفهاي كاوه فكر كردم و بعد به جايي كه فرنوش توي حياط رفته بود و منتظر من بود
: رفتم . وقتي بهش رسيدم گفتم
. حاال اينجا خوبه؟ حرفتون رو بفرماييد-
. نگاهي توي چشمام كرد كه تا عمق قلبم نفوذ كرد بعد با خشم و عصبانيت شروع كرد
تو پسر ديونه فكر ميكني كي هستي كه به خودت اجازه ميدي با يه دختر اين رفتارو بكني ؟-
. فرنوش خانم آروم باشيد . خواهش مي كنم خودتون رو كنترل كنيد-
فرنوش – تو فكر كردي اگر دختري صادقانه دنبال يه پسر بياد ، اگه يه دختر مرد مورد عالقه اش رو خودش انتخاب كنه ، كار بدي
كرده ؟
من از اون وقتي كه خودم رو شناختم ، آزاد بودم و هيچوقت از اين آزادي سوء استفاده نكردم . من يادگرفتم كه خودم براي زندگيم
تصميم بگيرم . من صدتا خواستگار دارم . همه خوش قيافه و پولدار . اما هيچكدوم برام امتحان و آزمايش خودشون رو پس ندادن
. . اينا رو ميگم كه بدوني
! فرنوش خانم چرا داد مي زنيد ؟ خوب نيست . همه صداتون رو مي شنون-
! فرنوش- دلممي خواد داد بزنم ! حرفم رو قطع نكن
من تو ديونه رو براي زندگي انتخاب كردم . ازت هيچ چيزي هم نمي خواستم حاضر بودم با همه چيزت بسازم چون احساس كردم
مردي! چون ديدم بدون چشم داشت به چيزي ، برام فداكاري كردي . چون كسي بودي كه بر خالف خيلي از پسرهاي توي دانشكده
چشمت دنبال كسي نبود . چون كسي بودي كه جلف نبودي . چون خود ساخته بودي . چون خوش قيافه بودي . چون ديدم برام مثل
. يه پناهگاهي
اون روز كه به اون پيرمرد زده بودم . وقتي تلفني باهات صحبت مي كردم و مي خواستم خودم رو به پليس معرفي كنم و تو محكم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662