eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان یاسمین پشت تلفن باهام حرف زدي و نذاشتي اينكارو بكنم ، احساس كردم كه تو كسي هستي كه مي تونم بهش تكيه كنم . احساس كردم تو . هموني هستي كه دنبالش مي گشتم . احساس كردم كه تو همون كسي هستي كه من رو فقط براي خودم مي خواي !براي همين هم دنبالت اومدم . اما تو انگار اشتباه متوجه شدي . فكر كردي كه با يه دختر چه ميد ونم ، اون جوري طرفي . تو نفهميدي همونطور كه تو مي تونستي يه شوهر ايده ال براي من باشي ، منم شايد مي تونستم يه زن خوب براي تو باشم تو از زندگي فقط يه تصوير زشت مي ديدي در صورتيكه زندگي يه تصوير نيست . يه فيلم رو با يه عكس نميشه فهميد . يادت باشه . ، پول خيلي چيزها هست اما همه چيز نيست : همين طور كه با عصبانيت حرف مي زد ، اشك از چشماش سرازير بود . با دستهاش اشكهاشو پاك كرد و گفت اين اشك عجز نيست . دوباره اشتباه نكن . دلم از اين مي سوزه كه بدون محاكمه ، محكوم شدم . تو حتي نخواستي منو بهتر و .بيشتر بشناسي . اي كاش همه چيز رو توي پول نمي ديدي . اي كاش جاي اون همه درس كه خوندي يه درس عدالت مي خوندي : يه لحظه مكث كرد و بعد تكيه اش رو به ديوار داد و چنگ توي موهاش زد و گفت . سردمه يخ كردم- . هيچ جوابي نداشتم بهش بدم . كاپشنم رو در آوردم و انداختم روي شونه اش با دستهاش كاپشن رو دور خودش پيچيد و نگاهم كرد و يه لبخند زد . برگشتم و پشت سرم رو نگاه كردم . كاوه دم در ورودي ، . روي پله ها واستاده بود . وقتي نگاهش كردم بهم آروم خنديد . فرنوش – دلم راحت شد اين حرفا رو بهت زدم . تو دلم خيلي سنگيني مي كرد حاال آروم شدي ؟- . فرنوش سرش رو تكون داد .خب حاال بريم تو . سرما مي خوري- : بدون اينكه ديگه حرفي بزنيم بطرف ساختمون حركت كرديم . وقتي از كنار كاوه رد شديم . كاوه آروم گفت ! دستتون درد نكنه فرنوش خانم . بالخره يكي پيدا شد روي اين آدم لجباز رو كم بكنه- . فرنوش نگاهش كرد و خنديد تا سر شام ديگه جز چند جمله كوتاه چيزي گفته نشد . سخت تو خودم فرو رفته بودم و فكر مي كردم . فرنوش روبروي من ، روي يك مبل نشسته بود و گاهي كه سرم رو بلند مي كردم چشماش رو مي ديدم كه به من خيره شده و با نگاه من ، نگاهش رو ازم مي .دزده . ژاله و كاوه هم تحت تأثير جو حاكم حرفي نمي زدن وقتي سرم رو پايين مي انداختم و فكر مي كردم ، يه آن به سرم مي زد كه بلند شم و از اون خونه فرار كنم . اما به محض اينكه سرم رو بلند مي كردم نگاهش مي كردم سست مي شدم . دلم راه نمي داد كه ازش جدا شم . نيم ساعت ، سه ربعي گذشت كه شام حاضر شد و مادر كاوه همه رو سر ميز دعوت كرد . من كنار كاوه نشسته بودم و كنار من پدر كاوه و فرنوشم روبروي من نشسته . بود : ژاله شروع كرد تا براي كاوه غذا بكشه . كاوه هم خواست براي من شام بكشه كه فرنوش گفت !كاوه خان ، من دارم براي بهزاد خان غذا مي كشم . شما خودتون رو زحمت ندين- كاوه – يعني بنده غلط بكنم ديگه ! بله ؟ . همه خنديدن . فرنوش – اختيار دارين منظورم اين بود كه ديگه شما زحمت نكشين . كاوه – معني اين يكي هم اينه كه شما ديگه فضولي نكنين ! دوباره همه خنديدن كاوه تو چرا از اين چيزها تعبير بد مي كني ؟- ! كاوه – ا...... ! شما هم بهزاد خان ؟ ببخشيد ها ، لب بود كه دندون اومد . صورتم از خجالت سرخ شد . زير چشمي به فرنوش نگاه كردم . صورت اونم گل انداخت ! ژاله – ديگه صحبت ها باالتر از ليسانس شد . دوباره خنده مجلس رو پر كرد . فرنوش – بفرماييد بهزاد خان . اگه چيز ديگه اي هم خواستين بفرمايين : كاوه آروم گفت 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662