#پارت50 رمان یاسمین
اگه غصه ها تمام وجودمون رو گرفتن ؟-
فرنوش- آب درماني مي كنيم ! تازه تو ناسالمتي چند وقت ديگه دكتر مي شي ! درسهاتو خوب بخون كه اينها رو بتوني معالجه
! كني
اگه روزگار بهمون سخت گرفت ؟ -
. فرنوش- پناه به خدا مي بريم
. نگاهش كردم . صفا و مهر و يكرنگي تو چشماش مثل دريا موج مي زد
. اسم خدا رو بردي ، ترس از دلم رفت-
يه چايي ديگه مي خوري؟_
. فرنوش- آره ، به شرطي كه تا دفعه بعد كه اينجا مي آم ، استكانم رو نشوري
شادي تمام وجودم رو گرفت . تا چند دقيقه بعد همديگرو نگاه مي كرديم و حرفي نمي زديم . بعد بلند شد و در حالي كه پالتوش رو
: مي پوشيد گفت
شب منتظرتم . كاوه و پدر و مادرش هم مي آن . دير نكني ، چه ساعتي مي آي ؟ -
. هفت ، هشت، نه ، همين حدودها مي آم-
فرنوش – دعواي ديروز يادت رفته ؟
. نه ، نه ، سر ساعت هفت اونجام . راستي اين شماره تلفن صاحب خونه مه . بيا يادداشت كن . اگه كار مهمي داشتي زنگ بزن
. فرنوش- از خونه ما تا اينجا 5 دقيقه راه بيشتر نيست . كارت داشتم خودم مي آم
. باشه ولي اين شماره رو داشته باش . شايد الزم بشه-
: روسريش رو سرش كرد و با هم از اتاق بيرون رفتيم . وقتي داشت سوار ماشين مي شد گفتم
فرنوش ، خواهش مي كنم آرم رانندگي كن . باشه ؟-
بخدا من هميشه با احتياط و آروم رانندگي مي كنم . اهل ويراژ دادن و گاز و سرعت و اين حرفها نيستم . اون شب هم -فرنوش
ولي باشه ، . تاريك بود و برف مي اومد و حواسم به اين بود كه تو رو پيدا كنم . اين بود كه آقاي هدايت رو وسط خيابون نديدم
. چشم بيشتر احتياط مي كنم
. ممنون كه حرفم رو گوش مي دي-
. فرنوش – زن بايد حرف شوهرش رو گوش كنه
. وقتي اين حرف رو زد ، احساس شيرين و عجيبي ، سراسر وجودم رو گرفت
! فرنوش- نذار يادم هيچوقت از يادت بيرون بره و اجازه نده كه عشقم از قلبت
. همين االن در اتاق رو مي بندم كه بوي عطر خوبت هم از اتاق بيرون نره -
. نگاهي با محبت به من كرد و رفت
ساعت حدود 3 بعدازظهر بود كه به سرم زد يه سري به آقاي هدايت بزنم . شال و كاله كردم و راه افتادم . وقتي پشت در رسيدم ة
مونده بودم چيكار كنم . خونه زنگ نداشت . گفتم نكنه آقاي هدايت اين وقت روز خوابيده باشه . خواستم كمي صبر كنم كه تا اگه
. خواب باشه ، بيدار شه بعد در بزنم . دو دقيقه نگذشته بود كه هدايت در رو وا كرد
! هدايت – سالم مرد خجالتي ! باز كه در نزدي
. سالم ، حالتون چطوره ؟ دست دست كردم كه ساعت چهار بشه كه بيدار بشيد-
. هدايت – من هميشه خدا بيدارم . بيا تو
. وارد خونه شديم . طال جلو اومد و شروع به بوئيدن من كرد
نكنه بازم طال ورود من رو اطالع داد ؟-
. هدايت – آره ، اومده بود پشت در . براي هيچكس اينكارو نمي كنه
. دستي سر و گوش حيوون كشيدم و وارد ساختمون شديم
االن برات چائي دم مي كنم . آب جوشه . زود حاضر مي شه . خوب تعريف كن ببينم ، احوال رفيقت چطوره ؟ چرا با –هدايت
خودت نياورديش ؟ اون دختر خانم قشنگ حالش چطوره؟
ممنون هردو خوبند و سالم مي رسونن . اتفاقاً اون دختر خانم خيلي دلش مي خواست بياد خدمت شما و تشكر بكنه . كاوه هم -
. همينطور
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662