eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
❣💞❣💞❣💞❣💞 💔 🍃 نویسنده: 📚 با بچها هماهنگ شدیم برای رفتن به پارک و پیک نیک دقیقا سه روز دیگه.. سه روز دیگه میشد ۹/خرداد... این تاریخ آشنا تو ذهنم مزه ی دهنم رو شیرین کرد... اونقدر شیرین که از ذوق جیغ خفه ای زدم رفتم زهرایی که درحال آشپزی بود رو بغل گرفتم و خندیدم... -چته دیوونه؟؟؟؟؟؟؟ و همزمان سعی میکرد منو از خودش جدا کنه... +زهرااااااا نه خرداد چه روز مهمییییستتتت بیتفاوت برگشت سمت قابلمه ای که داشت هم میزد و گفت.. -خب میخوایم با بچها بریم بیرون... +نههه نهههه یه چی دیگهههه☹️ -خب تو بگو.. +اوممم تولدمههههه😍 خندید و صورتم رو بوسید... -هزار ساله بشی الهی پس دوتا جشن همزمان داریم.. +بعله دیگه.. منو زهرا باهم رفتیم پارکی که بچها آدرسش رو گذاشته بودن گروه... از دور دیدمشون همه دور هم جمع نشسته بودن... دخترا همه اومده بودن... چنتا از پسرا هم والیبال بازی میکردن.. -مثل اینکه ما آخرین نفریما.. +اره فکر کنم.. -بححح بانوان خوش سیما خوش اومدین.. سلام آرومی دادم به جمع بچها و توجهی نکردم به خوشمزگی سحر.. داشتم بند کتونیمو باز میکردم که گوشیم زنگ خورد... علی بود.. اینموقع صبح آخه.. -سلام داداش.. از جمع دور شدم ولی نگاه کنجکاو پارسا رو دنبال خودم دیدم.. +سلامـ سها دانشگاهی؟! -نه داداش بیرونیم با بچها +کجا دقیقا؟؟ انگار تو خیابون بود.. +خیابونی علی؟! -اره بگو کجایی!! +پارک.... -اها باشه فعلا.. این تبریز بود.. مطمینم اینجا بود.. همون اطراف قدم زدم.. نمیدونم چرا استرس گرفتم.. -سها خانوم چیزی شده؟؟ +سلام اقای پارسا نه منتظر علیم.. -عه مگه علی اقا اینجان.. +فکر میکنم.. -خب بسلامتی چرا انقد نگرانین... همونموقع صدای بوق ممتد ماشینی نگاهمونو به ورودی پارک کشوند.. ماشین علی بود.. دو نفر جلو نشسته بودن و سبحانم از پنجره ی عقبی ماشین آویزون بود... +سهااا سهااااا امروز تولدته اینا میخوانن سوپرایزت کننننن صدای خنده ی بلند بچها فصای پارکو گرفت.. دستی از داخل ماشین سبحان رو نشوند سر جاش.. با خنده رفتم سمتشون.. سبحان بود و علی و حسام.. این اینجا چیکار میکرد اخه.. -سلام خوش اومدین.. با علی دست دادم.. سبحان سبک هم اومد دست بده که محلش نذاشتم.. +امروز با بچها قرار داشتیم به مناسبت فارغ التحصیلی خوش بگذرونیم دور هم که انگاری قسمت بوده شماهم مشارکت کنید... آقای پارسای دهن لق.. +چیقد خووووب بلیم بازی... علی زد پس کلش که بازهم از رو نرفت... اومد نزدیکم و اروم زیر گوشم گفت.. -ترشیده من میگم حسام بهتره، حالا خودت میدونی به من چه.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان یاسمین كاوه – نه ، منم ديگه سرحال نيستم . ميرم ماشين رو گرم كنم . فعال خداحافظ . توي حياط برگشتم كه از فرنوش خداحافظي كنم ، ديدم اشك توي چشماش جمع شده . بهش فكر نكن . فراموشش كن- . فرنوش- بخدا بهزاد ، بهرام نامزد من نيست .خداحافظ . خودت رو ناراحت نكن- . درو باز كردم و از خونه بيرون اومدم . كاوه منتظر بود . سوار ماشين شدم پدرت كاوه ؟- ! كاوه – پدر خودت بهزاد ! شوخي ننه بابايي نداشتيم با هم لوس نشو . پدرت رو كي مياره ؟- ! پدرم رو ، مادرم در مي آره- . مرده شورت رو ببرن كه يه دفعه نميشه باهات جدي صحبت كرد- . كاوه – آهان ! خودش ميره خونه . نزديكه . خب حركت كن ديگه- ! كاوه – تو اول تكليفت رو روشن كن بعد : اشاره به بيرون كرد . برگشتم ديدم فرنوش جلوي در واستاده و داره گريه ميكنه ، پياده شدم و بطرفش رفتم و گفتم .برو تو فرنوش . هوا سرده ، سرما ميخوري . فرنوش – ميخوام باهات حرف بزنم . بعداً . حاال برو تو فرنوش – فردا مي آم خونه ات ، باشه ؟ : مدتي نگاهش كردم و بعد گفتم . باشه فردا- . دوباره سوار ماشين شدم و حركت كرديم ! كاوه – چه بي حيا بود اين پسره بهرام ! نرسيده پاچه مونو گرفت . تف به گور پدر هر چي آدم دريده اس . خب دختر خالشه و حتما دوسش داره- . كاوه – اين كه دليل نميشه . عشق دليل نمي خواد- . كاوه – عشق آره دليل نمي خواد . اما مثل سگ پارس كردن و پاچه مردم رو گرفتن دليل مي خواد . ول كن عصباني بود يه چيزي گفت- ! ز مادر مهربانتر دايه خاتون ! جاي اينكه تو ناراحت باشي من دارم جوش ميزنم ! تو بيخودي جوش ميزني . طرف يه چيزي گفت ، منم جوابش رو دادم . تمام- ! كاوه – منو باش كه فكر ميكردم االن سوار ماشين بشي شروع ميكني به داد و بيداد كردن چه اروپايي با مسئله برخورد كردي فرانچسكو ! ناز بشي الهي ! واقعاً مثل يه شاهزاده باهاش برخورد كردي ! جدا بي غيرتي !!! عزيزم . بهش خنديدم چه لبخندي ! كاشكي بهرام رو دعوت ميكردي شام خونه . اين لبخند ژكوند رو ببينه يه دل نه صد دل عاشقت ميشه و –كاوه ! فرنوش رو ول ميكنه مياد خواستگاري تو ديوانه اي تو- . كاوه –پسر با رقيب بايد مبارزه كرد . بايد شكستش داد . آره اما نه با كتك كاري و دعوا مرافعه- . كاوه – با جونم و قربونت برم كه رقيب از ميدون در نميره . بهرام اگر تربيت داشت كه اون رفتار رو نميكرد تا آقاي ستايش از خونه بيرونش كنه- . كاوه – آره مامان و باباش تربيتش نكردن ، اما تا دلت بخواد پول بهش دادن 👇 🌺🍃http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662