eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💌💕💌💕💌💕💌💕💌💔 🍃 نویسنده: 📚 دوست داشتم چشمام رو ببندم و تا آخر عمـر ثبت کنم این صحنه های قشنگ رو.. جمعیت سیاه پوشِ عزادار امام حسین.. وسط صحن انقلاب حرم امام رضا... اشکایی که تو چشام دو دو میزد و سری که هی دوست داشت بچرخه سمت چپ و ببینه اونی که ساخته بودم باهاش تموم آینده م رو.. رو به حرم ایستاده بود مـرد مشکی پوشم و آروم آروم و بی پروا اشک میریخت.. تسبیح تو دستش منو برد روزی که برای دومین بار اومدم عاشق چادر شم.. چند روز بعد ازمحرمیت دقیقا عصر تاسوعا که طبق سنتهای قبل با هییت محله بودیم و میرفتیم تا دارالرحمه، وقتی از کنار پاساژ ملزومات حجاب رد میشدم و دلم خواست برای حسام تسبیح فیروزه بخرم.. حسام متوجه میشه و پشت سر میاد.. درسته هدیه شو دید ولی هدیه ای بهم داد که شد تاج بندگیم.. وقتی تسبیح رو دادم دستش... دستم رو گرفت.. -نوبت منه.. خندیدم.. و افتخار کردم به قرمزی چشماش که از اشک برای صاحب عزای اون روز بود.. +نوبت تو.. خندید.. از اون خنده های قشنگی که هی بیشتر نشون میداد نجابتشو.. دستمو گرفت برد راست وسط چادرای مدل به مدل.. +منو چادری میخواستی؟! -تورو همین مدلی که هستی میخوام..محرم چادری میخوام.. مگه میشد بهش بگی نه.. مگه میشد ناراحت شی .. مگه میشد روش رو زمین بندازی... انتخاب کردم یه چادر ساده رو از همونجا گذاشتم سرم.. دست تو دست هم که برگشتیم بین جمعیت عزادار، زیر گوشم آروم زمزمه کرد... \°👣°\رفـتـن بھ هیئتــ /°💛°/با شمــا \°✋°\یعنے ڪھ بنده /°📖°/اجــر دعاهاے \°🌸°\قنوتـــم /°😍°/را گــرفتــھ م هرروز و هر لحظه با خودم فڪر میڪنم.. شاید بخاطر دعاهای حسام باشه که، منم عاقبت بخیر شدم.. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ 💕💌💕💌💕💌💕💌💕 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رمان یاسمین فرنوش – تو دوست نداري زير برف راه بري و قدم بزني ؟ . اگه يه روز پولدار شدم ، اين رو جزو برنامه روزانه ام تو زمستون قرار ميدم- فرنوش – ميدوني دوستام در مورد تو چي مي گفتن ؟ ! حتما گفتن عجب آدم سرديه- . فرنوش – نه ، ميگفتن خيلي سنگين و با وقاره : نگاهي بهش كردم و خنديدم بعد پرسيدم در مورد من با مادرت صحبت كردي ؟- . فرنوش – اونطوري هنوز نه چطوري هنوز نه ؟- آخه پشت تلفن كه نميشه حرف زد . تازه مامانم كه تو رو نديده . اون بايد تو رو ببينه بعد حتما موافقت ميكنه كه باهات –فرنوش . ازدواج كنم : بعد در حاليكه مي خنديد گفت . اين قد بلند و صورت جذاب و چشم و ابرويي كه تو داري حتما دهن مامانم رو مي بنده و قبول مي كنه- ! خوب بلدي با اين حرفها گولم بزني ها- . فرنوش – بهت راست گفتم بهزاد . اينا كه گفتم بعالوه روح پاك و بزرگت . همين ها رو ديدم كه عاشقت شدم . ميخواي منم ازت تعريف كنم ؟ نه ! من هيچ چيز رو نميگم و تمام عشق به تو رو تو قلبم نگه ميدارم- . فرنوش – تعريف از اين بهتر نميشه . فقط كمي ميترسم ، ميترسم يه وقت مامانت با ازدواج ما مخالفت كنه- . فرنوش- نه ، به اين چيزها فكر نكن . تو مامانم رو نمي شناسي . زن بدي نيست . ميدونم . فقط كمي دلم شور ميزنه- فرنشو – راستي يادم باشه وقتي مامان زنگ زد بهش بگم اگه خواست با اين كشتي هاي تفريحي مسافرتي كه كاوه ميگفت برگرده . ايران : داشتم از خنده مي تركيدم . از خودم خجالت كشيدم و دو تا فحش نثار كاوه كردم و گفتم اونا خوب نيست . مسافرت باهاشون خيلي طول ميكشه . من دلم مي خواد كه مادرت زودتر از خارج برگرده كه باهاش صحبت - . كنيم و اگه خدا بخواد زودتر ازدواج كنيم . فرنوش – اونطوري هم بد نيست . دوران نامزدي مون بيشتر طول ميكشه اومدم يه چيزي به فرنوش بگم كه يه دفعه از باالي بالكن طبقه باال صداي خنده شنيدم . سرمون رو بلند كرديم ديديم كاوه با بقيه دخترها و پسرها اونجا واستادن و دارن من و فرنوش رو نگاه ميكنن و مي خندن . تا ديديمشون همگي برامون آهنگ مبارك باد . رو خوندن . هم يه حال خوبي بهمون دست داد و هم خجالت كشيديم مجنون بيا تو . مي خواهيم شاه وزير بازي كنيم . شايد بخت بهت رو كرد و يه دفعه تو عمره شاه شدي . اونوقت ديگه –كاوه . حكم ت همه جا جاريه . چشم ، شما برين ما هم االن مي آييم- نميشه ، بايد همين االن بيايين تو خونه . پدر فرنوش خانم تلفن زده و به من سفارش كرده كه مواظب دخترش باشم . گفته –كاوه ! بپا اين بهزاد ديو سيرت، بچه ام رو گول نزنه . همگي زدن زير خنده اونقدر خجالت كشيدم ، كه داشتم آب مي شدم !كاوه – حاال مياي تو يا بازم بگم ؟ ! اومدم ، تو حرف نزن ، من اومدم تو- . وقتي دوباره همه تو سالن جمع شدن ، كاوه يه قوطي كبريت رو عالمت گذاشت و شروع كرد به بازي شاه وزير همه كبريت رو ميندازيم باال وقتي افتاد زمين اگر با طرف باريكش بود ة اون شاهه ، هرچي گفت بايد اجرا بشه . هر كسي –كاوه . هم كه اون يكي طرف كبريت بهش افتاد ، دزده . همه كبريت رو انداختن تا خود كاوه شاه شد و يه دختر به اسم شبنم دزد شد كاوه – اول بگو چرا دزدي كردي ؟ 👇 🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662