eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 جوانی طلبه استادش گفت، برو فلان کتاب را بخر و بخوان، 10 روز بعد از تو امتحان خواهم گرفت. طلبه برای خرید کتاب به بازار رفت و انگور فروشی دید با انگورهایی طلایی. شدید هوس انگور کرد. با خود گفت: اگر انگور بخرم پولی برای کتاب نخواهم داشت و اگر انگور نخرم و کتاب بخرم، هوس انگور مرا از خواندن کتاب باز خواهد داشت و خواندن کتاب بی‌فایده خواهد بود. پس از ساعت‌ها کلنجار رفتن با خودش، یک خوشه انگور خرید و پولش برای کتاب نرسید. به منزل برگشت. از شدت ناراحتی از این که نتوانسته بود تسلیم نفس نشود ، بر خود می‌پیچید. برای تنبیه نفسش و این که علم را فدای شکم کرد، انگور را بر چوب سقف منزل آویزان کرد و تماشا کرد و نخورد و دانه های انگور سیاه و خراب شده و یک یک بر زمین افتادند. 10 روز بعد استاد خواست از او امتحان بگیرد. طلبه، داستان نخریدن کتاب را گفت. استاد گفت: نمره قبول گرفتی، موضوع آن کتاب در مورد مبارزه با نفس و کشش‌های نفسانی و راه‌های مقابله با آن بود که تو عملی آن را تجربه کردی، برو آنچه در این 10 روز دیده‌ای فکر کن و بنویس. طلبه رفت و اندیشه کرد و نوشت. کتابی که او در مورد غلبه و جهاد با نفس نوشت بسیار شیرین‌تر و حقایقش عینی‌تر از کتابی بود که باید می‌خرید. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @Dastan1224
عین واقعیته👇 زندگی دیگران را نابود نکنیم🙏 🔆جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند می‌گیری؟ 5000. همه‌ش همین؟ 5000 ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. 🔆زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. 🔆پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند 👹این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! ⚠️شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم. @Dastan1224
⏳⌛️⏳ ⏳⌛️ ⏳ ⏳ساعت شنی به من یاد داد باید خالی شوی تا پر کنی دلی را… چشمی را… گوشی را… خالی کنی خودت را از نفرت تا پر کنی کسی را از عشق…💖 خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش…😇 یادت باشد ☝️ ساعت شنی روزی میچرخد⏳ و این بار این تو هستی که پر میشوی…🎈 از آنچه خودت پر کرده ای دیگران را …💎 @Dastan1224
⁉️کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد... ✅ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم... ⁉️وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!! هر چه بود باز بود... ⁉️گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟ ✅✨✅ندا آمد: این را گفتم که بیایی... ✔️وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم! ☑️☑️☑️کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر @Dastan1224
📚پادشاه و نوجوان یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق رأی گفتند : چنین بیماری ، دوا و درمانی ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان دارای چنین و چنان صفتی را بیاورند. پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوی مردی که دارای آن اوصاف و نشانه ها می باشد ، بپردازند و او را نزدش بیاورند. مأموران به جستجو پرداختند ، تا اینکه پسری (نوجوان) با را همان مشخصات و نشانه ها که حکیمان گفته بودند ، یافتند و نزد شاه آوردند. شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبید و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زیادی به آنها داد و آنها به کشته شدن پسرشان راضی شدند. قاضی وقت نیز فتوا داد که : ریختن خون یک نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتی شاه جایز است. جلاد آماده شد که آن نوجوان را بکشد و زهره او را برای درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در این حالت ، لبخندی زد و سر به سوی آسمان بلند نمود. شاه از او پرسید : در این حالت مرگ ، چرا خندیدی ؟ اینجا جای خنده نیست .نوجوان جواب داد : در چنین وقتی، پدر و مادر ناز فرزند را می گیرند و به حمایت از فرزند بر می خیزند و نزد قاضی رفته و از او برای نجات فرزند استمداد می کنند و از پیشگاه شاه دادخواهی می نمایند ، ولی اکنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچیز دنیا ، به کشته شدنم رضایت داده اند و قاضی به کشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاکت من مقدم می دارد. کسی را جز خدا نداشتم که به من پناه دهد، از این رو به او پناهنده شدم. سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب کرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشکش جاری شد و گفت : هلاکت من از ریختن خون بی گناهی مقدمتر و بهتر است. سر و چشم نوجوان را بوسید و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسیار بخشید و سپس آزادش کرد. لذا در آخر همان هفته شفا یافت .(و به پاداش احسانش رسید.) همچنان در فکر آن بیتم که گفت پیل بانی بر لب دریای نیل زیر پایت گر بدانی حال مور همچو حال تست زیر پای پیل @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃اگر‌ میخواهی محبت خدا را بدست بیاوری چیزی بهتر از صلوات ‌زیاد فرستادن نیست 🍃اگر‌ عاشقانه‌ صلوات بفرستید میبینید چگونه محبت خدا در وجودتان زیاد میشود 🍃و فقط خدا میداند‌ در این صلوات چه چیزهایی هست 🍃نگاه به قرآن عبادت است و همچون نگاه ‌به امام زمان عج است و محبت خدا را جلب میکند ... ❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل‌ فرجهم ❤️ @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺آیت‌الله بهجت قدس‌سره: خوشا به حال کسانی که این مطالب (قرآن) را تنها تلفظ نباشد، بفهمند. کسی گفته بود: وقتی من سوره یاسین را می‌خوانم از روی ذوق و شوق حس می‌کنم که دارم قند می‌خورم. [یاسین] بهار قرآن است؛ و لذا خیلی از مردان و زنان که مقدس هستند دیگر یاسین را حفظ هستند و یاسین را دیگر ترک نمی‌کنند. خدا توفیق بدهد که قدردان باشیم. @Dastan1224
💠شیخ بهایی شیخ الاسلام اصفهان بود در همان موقع ها زمانی در مسجد چهار باغ نشسته بود و مشغول تصحیح نماز مردم بود در بین مردم پیرزنی هم آمده بود ، بعد که نوبتش شده شیخ به او گفت نمازت را بخوان: پیرزن شروع کرد به غلطی پلوتی حمد خود را خواندن ، که شیخ نیمه کاره حمدش را قطع کرد و گفت: تو که همه ی نمازت اشتباه هست. پیرزن گفت: نماز من اشتباهه؟؟ نماز تو اشتباهه؟ شیخ بهایی گفت: من شیخ الاسلام اصفهان هستم چطور می گی که نماز من اشتباهه؟؟ پیرزن گفت : نماز باید اثر داشته باشد، تو حمد بخوان و به این آب فوت کن ، من هم می خوانم و به این آب فوت می کنم، ببینیم نفس کدوم یک از ما می تونه این آب رو نگه داره؟ شیخ حمدش رو خوند و به آب فوت کرد ولی آب ناایستاد پیرزن با همون حالت اشتباه خوند و آب ایستاد. شیخ بهایی حیران شد و بعد از این جریان مدتی جزء شاگردان اون پیرزن قرار گرفت و پیش اون به تهذیب نفس پرداخت 📚به نقل از سخنرانی های جناب دکتر @Dastan1224
شاگرد و عابد ✍️شاگردی از عابدی پرسید:: تقوا را برایم توصیف کن؟ عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند. @Dastan1224