eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 کلم خام مصرف کنید تا به سرطان سینه مبتلا نشوید • فلاونوئید موجود در کلم خام خاصیت ضدسرطانی دارد و روزی یک کاسه از آن کمک میکند تا سلولهای سرطانی هرگز شکل نگیرند ؛ کلم را میتوانید هر روز به شکل سالاد میل کنید و از خواص انرژی‌ بخش و ضد سرطانی آن بهره‌مند شوید ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 اگر خسته هستید یک نوشیدنی انرژی زا برای خودتان درست کنید 1 قاشق غذاخوری آب زنجبیل را با 1 قاشق غذاخوری آب لیموترش و 1 قاشق غذاخوری عسل مخلوط کنید.1 لیوان آب ساده به این ترکیب اضافه کنید و آن را به آرامی هم بزنید و نوش جان کنید. • اگر دوست دارید نوشیدنی تان خنک باشد، می توانید چند قالب یخ هم اضافه کنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 💥زیباترین منش انسان راستگویی است! ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_بذار برم زشته _تا نگی نمیذارم چیزی نگفتم بجاش بازم خواستم از اون حصار بیام بیرون خودتو بیخودی خسته نکن نمیتونی بری _دانیال بذار برم باشه ولی قبلش بگو که منو بخشیدی -اه باشه بخشیدمت حالا بذار برم(نمیخواستم کسی متوجه نبودن ما بشه البته تا حالا بعضی ها فهمیده بودن) دانیال دستشو کشید خواستم بیام برم که باز دستشو گذاشت -اه ه ه ....باز چرا نمیذاری برم -نمیخوای واسه خاطر این آشتی منو ببوسی؟ _چی؟ با دستم هل ش دادم عقب ولی اون از جاش تکون نخورد با صدای بلند گفتم:دانیال بذار برم اعصابمو قاطی تر از این نکن واسه چی عصبی شدی من که چیزی نگفتم با مشت کوبیدم تو سینه اش :برو کنار دانیال که دید عصبانیم دستش کشید وگذاشت برم وقتی میخواستم از در برم بیرون گفت :یکی طلبت.... با سرعت اومدم پایین بدجور عصبانی بودم ولی سعی کردم خودمو عادی نشون بدم چند نفری که متوجه غیبتم شده بود ازم پرسیدن کجا بودم منم گفتم سرم درد میکرد یه کم تو اتاق عقد نشستم تاآروم شم ولی هستی وپونه لبخندهای معناداری بهم زدند که عصبانی ترم کرد بالاخره باهر مشقتی بود اون شب تموم شد به همه خوش کذشته بود ولی برا من کوفت شده بود تنها موقعی که خوشحال بودم موقع خداحافظی مهمون ها بود ساعت دوازده بود که با صدای مادرم بلندشدم -سوگند پاشودیگه لنگ ظهره چشمهامو باز کردم بالای سرم وایستاده بود تا دید چشمامو باز کردم گفت پاشو یه نگاه تو آینه به خودت بنداز. دیشب تنبلی کردی حمومم نرفتی حال ببین چه شکلی شدی آدم وحشت میکنه _خسته بودم خوب دیگه بسه پاشو اول یه زنگی به دختر عمه لیلا بزن بعدم یه زنگ به دانیال بزن بعد از اونم برو حموم باشنیدن اسم دانیال اخمام رفت تو هم: واسه چی زنگ بزنم واسه چی نداره اون بیچاره ها از صبح ده بار زنگ زدن حالتو پرسیدن؟ من که چیزیم نیست اونا حالمو میپرسن تو چیزیت نیست .اونافقط میخوان ببینن چند روز کم خوابیدی و دیروزم که کلا سر پا بودی زیاد خسته نشده باشی آهان از اون لحاظ باشه زنگ میزنم -عجله کن دیگه زن عموت اینام اومدن -چی؟واسه چی؟ وااا...یعنی چی واسه چی خوب معلوم دیروز ریخت وپاش شده اومدن کمک آهان یادم نبود مامان که رفت با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم وزنگ زدم _الو -سلام سلام عروس گلم چطوری؟ مرسی ممنون مامان گفت زنگ زدید شرمنده خسته بودم واسه همین یه کم بیشتر خوابیدم خوب حق داری عزیزم تو این چند روزبدجور خسته شدی بایدم استراحت کنی -بالاخره شرمنده دیگه دشمنت شرمنده منم زنگ زده بودم حالتو بپرسم الانم بیشتر از این بهتر مزاحمت نشم این چه حرفیه شما مزاحم نیستید مراحمید قربونت برم عروس گلم مواظب خودت باش _حتما به مامان اینا سلام برسون مواظب خودتم باش _بزرگیتونو می‌رسونم _خداحافظ _خداحافظ _گوشی رو که قطع کردم دستم رفت تا شماره ی دانیال رو بگیرم ولی خیلی زود منصرف شدم بیخیالش بابا ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لباسامو حاضر کردم ورفتم حموم .توسکوت حموم تونستم خوب فکرکنم به دیروز به آینده ومهمتر از همه به مصیبتی که خودم سرخودم آوردم از حموم که اومدم بیرون رفتم آشپزخونه مامان و زن عمو اونجا بودن سلام و احوالپرسی کردم _پس بقیه کجان؟ ستاره و وحید رفتن بیرون بقیه ام تو اتاق خواهرتن مامان با حالت عصبی پرسید:مگه من به تو نگفتم به دانیال زنگ بزن _آره خوب _پس چرا زنگ نزدی -خوب مگه حالا چی شده -هیچی بیچاره زنگ زده میگه سوگندهنوز بیدار نشده ؟نکنه حالش خوب نباشه؟ منم گفتم چرا بیدار شده ولی ظاهرش خیلی آشفته بود رفت حموم . خودم میگم بهت زنگ بزنه رنگ زده که زده اصلا چرا اون دم به دقیقه زنگ میزنه _خوب نگرانته میخوام صد سال سیاه نباشه مامان با چشماش به زن عمو اشاره کرد که یعنی زشته جلو زن عموت منم شونه هامو انداختم بال واومدم بیرون -اصلا کجاش زشته همه عالم وآدم میدونن که من از این پسره خوشم نمیاد پنهون کردن نداره که.... گوشی رو برداشتم شماره شو گرفتم .یه بوق نزده بود که برداشت _الو _سلام _سلام خانمی _ببینم تو گوشی دستت بود که بوق نزده برداشتی - تو کارو زندگی نداری؟ -آره خوب منتظر زنگ جنابعالی بودم - تو کارو زندگی نداری؟ کار و زندگی من شمایید خانم خوبه خوبه از این حرف های حال به هم زن نزن _کجاش حال بهم زنه -کلا همه جاش ولی بنظر من که خیلی هم عاشقونه ست من خوشم نمیاددر گوشم از این حرف ها بزنی -ولی من دوست دارم حرف های عاشقونه در گوش ات بگم -اونوقت منم گوشی رو قطع میکنم قطع کنم؟ باشه بابا تسلیم حالا بگو ببینم حالت چطوره؟ _ای بد نیستم _ولی من خیلی حالم خوبه تو دلم گفتم بایدم باشه .سکوت کردم دانیال:خوب تونمیخوای چیزی بگی؟ -نه چی بگم هرچی دوست داری؟ -اووووم....چرا الان میخوام یه چیزی بگم _خوب بگو کاری نداری من خسته ام خداحافظ خیلی نامردی دوکلمه حرف نزده میگی خسته ام خداحافظ ناسلامتی نامزدیم دیگه آدم که موقع حرف زدن با نامزدش خسته نمیشه _ولی من با بقیه فرق میکنم همین فرق کردنت منو کشته -خوبه حالا. کای نداری -خوب هیچی نگه دار بعدا بهم میگی خداحافظ￾اگه داشته باشم چی؟ - باشه نوبت منم میشه حال تو رو بگیم سوگندخانم اما فعلا دور دور شماست مواظب خودت باش به بقیه ام سلام برسون _باشه -خداحافظ _خداحافظ گوشی رو قطع کردم:چی فک کردی دانیال خان؟ازاین به بعد همین آش و همین کاسه سر جام دراز کشیدم تو همه ی بدنم احساس کوفتگی میکردم صدای آیفون رو شنیدم ستاره و وحید بودند از جام بلند شدم و رفتم بیرون و سلام کردم وحید با لبخند گرمی جواب سلاممو داد ولی ستاره اومد جلو و تنگ بغلم کرد رفتیم تا کمی کمک مامان کنیم البته کار کمتری بهم میدادن چون من واقعا خسته بودم بعد از ناهار من وستاره تصمیم گرفتیم بریم بیرون گشتی بزنیم ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سماء پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد !!! همین که دیگر میل خرید یک جوراب سفید را نداشته باشی همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند همین که فکر سفر برایت کابوس باشد همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد همین که در دیروز زندگی کنی از آینده بترسی و زمان حال را نبینی بی آرزو باشی ... بی رویا باشی بی هدف باشی ... عاشق نباشی برای رسیدن به عشق خطر نکنی برای آرزوهایت نجنگی یاد دوستی در قلبت نباشد شک نکن حتی اگر جوان باشی پیرگشته ای زندگی را زندگی کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهادت ، بر حاج قاسم چگونه گذشت؟ سوالی که در عالم خواب از حاج قاسم پرسیده شد و ایشان اینگونه پاسخ دادند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
⚛👈آب پياز مفید براي دندان درد 🍂براي تسكين درد بايد آب پياز را روي دندان ريخت و كمي نگه داشت، اين عمل را مي توان با پنبه انجام داد. 🔘 پياز لثه ها را تقويت مي كند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💠 خوراکی های سرشار از آهن؛ ❶↫جگر ❷↫عدس ❸↫کشمش ❹↫صدف خوراکی ❺↫لوبیای سفید ❻↫کنسرو تن ماهی ❼↫آب گوجه فرنگی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💑 حوادث ناگوار را ازهمسرتان پنهان نکنید❌ زیراممکن است او از راه دیگری مطلع شود و ناگوارتر از آنچه واقعیت دارد، تصورکند و رنج ببرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💧 ! 💎 لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد. روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام .... خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت: چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت: واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم. خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیار است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
(برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب المثل استفاده می شود) در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند. ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمی دهند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذارند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد. بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسه ای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب المثل در آمده و در موارد وجود شبهه ای در کار مورد استفاده قرار گرفت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 اگر شما هم این مشکلات را دارید پس واقعا باهوش هستید ۱- حرف‌های معمول روزانه حوصله‌تان را سر می‌برد. ۲- بیشتر از اینکه حرف بزنید، فکر می‌کنید. ۳- شغل شما به آسانی برای‌تان خسته‌کننده می‌شود و مدام دنبال روشهای جدیدتری هستید. ۴- بعضی وقت‌ها نمی‌توانید عمل کنید متأسفانه گاهی دیگران این ویژگی را با تنبلی اشتباه می‌گیرند و همین مسئله باعث سرخوردگی شما می‌شود. ۵- در ارتباط اجتماعی، ناشی محسوب می‌شوید. ۶- خیلی خیلی سخت عاشق می‌شوید از آنجا که شما بسیار محافظه‌کارتر، مستقل‌تر و تحلیل‌گرتر هستید، مردم این ویژگی‌های شما را به اشتباه با سرد و خودبین بودن مرتبط می‌دانند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📕 امیر که امسال دانشگاه قبول شده بود و خوابگاه بود، شب به درخواست زن عموش به خونشون میره. عموی امیر که کارمند بود هفته ای یکبار خونه می اومد، از قضا اون شب هم خونه نبوده. شب که میرسه خونه عموش، زنگ خونه رو میزنه وقتی میره داخل زن عمو با دامن کوتاه، تاپ و آرایش زیاد به استقبالش میاد، فرید که جا خورده بود با تعارف روی مبل میشینه و بعد از اینکه زن‌عمو شربت براش میاره کنارش میشینه و در زن عمو کمال تعجب شروع می‌کنه به…😱 👇 🔞👈 ادامه 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
💟 داستان واقعی و بسیار زیبا ما سه دانشجو بودیم قرار گذاشتیم همخونه بشیم. ولی خونه‌ اجاره‌ای کم و قیمتشون بالا بود. می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک بشیم قیمتش هم به بودجه‌مون برسه تااینکه خونه‌ پیرزنی نشون‌مون دادن نزدیک دانشگاه تمیز و از هرلحاظ عالی فقط مونده بود اجاره! گفتن این پیرزن اول می‌خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه‌ش و شرایطمون رو گفتیم. پیرزن قبول کرد اجاره رو طبق بودجه‌مون بدیم که خیلی عالی بود. فقط شرطی داشت که هممون رو شوکه کرد. گفت هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره، درضمن تا وقتیکه اینجایین باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی! هممون مونده بودیم! من کسی بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خوندن مسخره می‌کردم. دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین میتونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه‌ پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. پا شد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیمساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جاییکه بلد بودم نماز جماعتو خوندم. موقع برگشتن پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته؟ من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. از فردا ساعتمون رو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد از چندروز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون می‌رفتیم نماز جماعت، برامون جالب بود. بعد از یکماه که صبح پا می‌شدیم و چراغو روشن می‌کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می‌شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چندروز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشون رو میخوندن. واقعا لذتبخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد می‌رفتیم نماز جماعت! خودمم باورم نمی‌شد نماز خون شده بودم. اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتام پیرزن از یکیمون خواهش می‌کرد یه سوره کوچک قرآن رو با معنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می‌شدم. چقدر عالی بود. بعداز چهارسال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره‌ها رو حفظ بوده. پیرزن ساده‌ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممون رو تغییر داد. خدایا سپاسگزارم که چنین فردی رو سر راهم گذاشتی. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🎀 کانال داستان های زیبا و آموزنده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
مادر دختری "چوپان" بود. روزها "دختر کوچولویش" را به پشتش می‌بست و به دنبال گوسفندها به "دشت و کوه" می‌رفت. یک روز گرگ به گوسفندان "حمله" می‌کند و یکی از بره ها را با خود می‌برد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی می‌گذارد و با چوبدستی "دنبال گرگ" می‌دود. از کوه بالا می‌رود تا در کوه "گم می‌شود." "دیگر مادر چوپان را کسی نمی‌بیند." "دختر کوچک" را چوپان‌های دیگری پیدا می‌کنند، دخترک بزرگ می‌شود، در کوه و دشت به "دنبال مادر" می‌گردد، تا "اثری" از او پیدا کند. روی زمین "گل‌های ریز و زردی" را می‌بیند که از "جای پاهای مادر" روییده... آنها را "می‌چیند و بو می‌کند." گلها "بوی مادرش" را می‌دهند، دلش را به بوی مادر خوش می‌کند... آنها را می‌چیند و خشک می‌کند و به "بازار" می‌برد و به "عطارها" می‌فروشد. "عطارها آنها را به بیماران می‌دهند، بیماران می‌خورند و خوب می‌شوند." روزی عطاری از او می‌پرسد: "دختر جان اسم این گل‌ها چیست؟!" دختر بدون اینکه فکر کند می‌گوید: "گل بو مادران" ❤️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹 سعی کنید خودتان را به نقطه اي از بلوغ برسانید که بدانید ، سکوت و ساکت ماندن، اکثر مواقع خیلی قدرت بیشتری از جواب دادن دارد! 🔹یکی از راهکارهایی که می‌تواند به شما کمک کند، که جلوی جر و بحث و مشاجره را بگیرید، این‌ست که، اگر از جواب یا حتی با سوژه ایی که می‌شنوید موافق نیستید، فقط نگاه کنید و سکوت کنید، 🔹اجازه بدهید سکوتتان جای شما صحبت کند، که این سکوت پر از کلی حرف‌ست! 🔹 همیشه سکوت به معنای رضایت نیست، و طرف مقابل شما خوب می‌داند، سکوت شما از كدام دسته است. 🔹ولی همین سکوت شما باعث میشود، پلها نشکنند، بی احترامی پیش نیاید، محیطی که درآن هستید دچار تنش نشود، 🔹و این را هميشه بدانید، كه وقت دیگری شما میتوانید حرف و نظرتان را بگویید، ولی به وقتش! مدل درستش، در اوج آرامش و خونسردی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبدیل پتو به بالش 😃🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 خوابیدن در یک اتاق سرد برای کیفیت کلی خواب شما عالیست • اتاق سرد به شما کمک میکند سریع بخوابید و همچنین کالری بیشتر بسوزانید • نگه داشتن دمای اتاق بین 15 تا 20 درجه سانتیگراد، بدن را به تولید هورمون ملاتونین ترغیب میکند که علاوه بر تقویت خواب، یک هورمون قدرتمند ضد پیری نیز محسوب میشود ! • بعلاوه گفته میشود اتاق سرد حساسیت به انسولین را افزایش داده و خطر ابتلا به دیابت نوع 2 را کاهش میدهد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 چگونه بوی بد کفش را از بین ببریم؟ • پا‌های شما هم مانند زیر بغلتان عرق میکند، از این رو یک مام جدا، مخصوص پاهایتان بخرید و آن را هر روز صبح قبل از بیرون رفتن از خانه استفاده کنید. با این کار پاهایتان دیگر عرق نمیکند. • اگر احساس کردید که پا‌های شما در حال عرق کردن و بو گرفتن است، به پاهایتان پودر بچه بزنید، سپس جوراب بپوشید. این پودر نه تنها پا‌های شما را خوشبو بلکه از عرق کردن آن‌ها نیز جلوگیری میکند • کفشتان را با جوش شیرین ضد عفونی کنید. شب قبل از خواب، کمی جوش شیرین به داخل کفشتان بپاشید، و صبح قبل از پوشیدن، آن‌ها را به خوبی بتکانید و سپس به پا کنید. با این کار بوی بد از کفش‌های شما رفع خواهد شد. • اگر میخواهید که کفشتان بو نگیرد، یک کفش را در تابستان دو روز پشت هم به پا نکنید. هر چه به کفشتان بیشتر استراحت دهید، احتمال این که بوی بدی بگیرد نیز کمتر خواهد شد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده تزئینی باحال برای سالاد🙌😃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. این آموزش بسیار ساده است. برای ساخت این شیشه های زیبا شما تنها به یک شیشه خالی , رنگ دلخواه و طرح مورد نظر نیاز دارید😍😍😍 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📕 امیر که امسال دانشگاه قبول شده بود و خوابگاه بود، شب به درخواست زن عموش به خونشون میره. عموی امیر که کارمند بود هفته ای یکبار خونه می اومد، از قضا اون شب هم خونه نبوده. شب که میرسه خونه عموش، زنگ خونه رو میزنه وقتی میره داخل زن عمو با دامن کوتاه، تاپ و آرایش زیاد به استقبالش میاد، فرید که جا خورده بود با تعارف روی مبل میشینه و بعد از اینکه زن‌عمو شربت براش میاره کنارش میشینه و در زن عمو کمال تعجب شروع می‌کنه به…😱 👇 🔞👈 ادامه 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
_بذار برم زشته _تا نگی نمیذارم چیزی نگفتم بجاش بازم خواستم از اون حصار بیام بیرون خودتو بیخودی خسته نکن نمیتونی بری _دانیال بذار برم باشه ولی قبلش بگو که منو بخشیدی -اه باشه بخشیدمت حالا بذار برم(نمیخواستم کسی متوجه نبودن ما بشه البته تا حالا بعضی ها فهمیده بودن) دانیال دستشو کشید خواستم بیام برم که باز دستشو گذاشت -اه ه ه ....باز چرا نمیذاری برم -نمیخوای واسه خاطر این آشتی منو ببوسی؟ _چی؟ با دستم هل ش دادم عقب ولی اون از جاش تکون نخورد با صدای بلند گفتم:دانیال بذار برم اعصابمو قاطی تر از این نکن واسه چی عصبی شدی من که چیزی نگفتم با مشت کوبیدم تو سینه اش :برو کنار دانیال که دید عصبانیم دستش کشید وگذاشت برم وقتی میخواستم از در برم بیرون گفت :یکی طلبت.... با سرعت اومدم پایین بدجور عصبانی بودم ولی سعی کردم خودمو عادی نشون بدم چند نفری که متوجه غیبتم شده بود ازم پرسیدن کجا بودم منم گفتم سرم درد میکرد یه کم تو اتاق عقد نشستم تاآروم شم ولی هستی وپونه لبخندهای معناداری بهم زدند که عصبانی ترم کرد بالاخره باهر مشقتی بود اون شب تموم شد به همه خوش کذشته بود ولی برا من کوفت شده بود تنها موقعی که خوشحال بودم موقع خداحافظی مهمون ها بود ساعت دوازده بود که با صدای مادرم بلندشدم -سوگند پاشودیگه لنگ ظهره چشمهامو باز کردم بالای سرم وایستاده بود تا دید چشمامو باز کردم گفت پاشو یه نگاه تو آینه به خودت بنداز. دیشب تنبلی کردی حمومم نرفتی حال ببین چه شکلی شدی آدم وحشت میکنه _خسته بودم خوب دیگه بسه پاشو اول یه زنگی به دختر عمه لیلا بزن بعدم یه زنگ به دانیال بزن بعد از اونم برو حموم باشنیدن اسم دانیال اخمام رفت تو هم: واسه چی زنگ بزنم واسه چی نداره اون بیچاره ها از صبح ده بار زنگ زدن حالتو پرسیدن؟ من که چیزیم نیست اونا حالمو میپرسن تو چیزیت نیست .اونافقط میخوان ببینن چند روز کم خوابیدی و دیروزم که کلا سر پا بودی زیاد خسته نشده باشی آهان از اون لحاظ باشه زنگ میزنم -عجله کن دیگه زن عموت اینام اومدن -چی؟واسه چی؟ وااا...یعنی چی واسه چی خوب معلوم دیروز ریخت وپاش شده اومدن کمک آهان یادم نبود مامان که رفت با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم وزنگ زدم _الو -سلام سلام عروس گلم چطوری؟ مرسی ممنون مامان گفت زنگ زدید شرمنده خسته بودم واسه همین یه کم بیشتر خوابیدم خوب حق داری عزیزم تو این چند روزبدجور خسته شدی بایدم استراحت کنی -بالاخره شرمنده دیگه دشمنت شرمنده منم زنگ زده بودم حالتو بپرسم الانم بیشتر از این بهتر مزاحمت نشم این چه حرفیه شما مزاحم نیستید مراحمید قربونت برم عروس گلم مواظب خودت باش _حتما به مامان اینا سلام برسون مواظب خودتم باش _بزرگیتونو می‌رسونم _خداحافظ _خداحافظ _گوشی رو که قطع کردم دستم رفت تا شماره ی دانیال رو بگیرم ولی خیلی زود منصرف شدم بیخیالش بابا ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لباسامو حاضر کردم ورفتم حموم .توسکوت حموم تونستم خوب فکرکنم به دیروز به آینده ومهمتر از همه به مصیبتی که خودم سرخودم آوردم از حموم که اومدم بیرون رفتم آشپزخونه مامان و زن عمو اونجا بودن سلام و احوالپرسی کردم _پس بقیه کجان؟ ستاره و وحید رفتن بیرون بقیه ام تو اتاق خواهرتن مامان با حالت عصبی پرسید:مگه من به تو نگفتم به دانیال زنگ بزن _آره خوب _پس چرا زنگ نزدی -خوب مگه حالا چی شده -هیچی بیچاره زنگ زده میگه سوگندهنوز بیدار نشده ؟نکنه حالش خوب نباشه؟ منم گفتم چرا بیدار شده ولی ظاهرش خیلی آشفته بود رفت حموم . خودم میگم بهت زنگ بزنه رنگ زده که زده اصلا چرا اون دم به دقیقه زنگ میزنه _خوب نگرانته میخوام صد سال سیاه نباشه مامان با چشماش به زن عمو اشاره کرد که یعنی زشته جلو زن عموت منم شونه هامو انداختم بال واومدم بیرون -اصلا کجاش زشته همه عالم وآدم میدونن که من از این پسره خوشم نمیاد پنهون کردن نداره که.... گوشی رو برداشتم شماره شو گرفتم .یه بوق نزده بود که برداشت _الو _سلام _سلام خانمی _ببینم تو گوشی دستت بود که بوق نزده برداشتی - تو کارو زندگی نداری؟ -آره خوب منتظر زنگ جنابعالی بودم - تو کارو زندگی نداری؟ کار و زندگی من شمایید خانم خوبه خوبه از این حرف های حال به هم زن نزن _کجاش حال بهم زنه -کلا همه جاش ولی بنظر من که خیلی هم عاشقونه ست من خوشم نمیاددر گوشم از این حرف ها بزنی -ولی من دوست دارم حرف های عاشقونه در گوش ات بگم -اونوقت منم گوشی رو قطع میکنم قطع کنم؟ باشه بابا تسلیم حالا بگو ببینم حالت چطوره؟ _ای بد نیستم _ولی من خیلی حالم خوبه تو دلم گفتم بایدم باشه .سکوت کردم دانیال:خوب تونمیخوای چیزی بگی؟ -نه چی بگم هرچی دوست داری؟ -اووووم....چرا الان میخوام یه چیزی بگم _خوب بگو کاری نداری من خسته ام خداحافظ خیلی نامردی دوکلمه حرف نزده میگی خسته ام خداحافظ ناسلامتی نامزدیم دیگه آدم که موقع حرف زدن با نامزدش خسته نمیشه _ولی من با بقیه فرق میکنم همین فرق کردنت منو کشته -خوبه حالا. کای نداری -خوب هیچی نگه دار بعدا بهم میگی خداحافظ￾اگه داشته باشم چی؟ - باشه نوبت منم میشه حال تو رو بگیم سوگندخانم اما فعلا دور دور شماست مواظب خودت باش به بقیه ام سلام برسون _باشه -خداحافظ _خداحافظ گوشی رو قطع کردم:چی فک کردی دانیال خان؟ازاین به بعد همین آش و همین کاسه سر جام دراز کشیدم تو همه ی بدنم احساس کوفتگی میکردم صدای آیفون رو شنیدم ستاره و وحید بودند از جام بلند شدم و رفتم بیرون و سلام کردم وحید با لبخند گرمی جواب سلاممو داد ولی ستاره اومد جلو و تنگ بغلم کرد رفتیم تا کمی کمک مامان کنیم البته کار کمتری بهم میدادن چون من واقعا خسته بودم بعد از ناهار من وستاره تصمیم گرفتیم بریم بیرون گشتی بزنیم ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بقیه ام میخواستن بیان ولی ما مخالفت کردیم زن عمو گفت لااقل وحیدم با خودتون ببرید زشته اون تنها میمونه اینجا ولی خوشبختانه خود وحید گفت که میخواد استراحت کنه ونمیتونه باما بیاد دوتایی زدیم بیرون پیشنهاد دادم بریم یه گشتی تو یکی ازمرکز خرید ها بزنیم وستاره قبول کرد بعد از گشت زدن وخرید دوتا بلوز جفت هم رفتیم پارک موقع قدم زدن ستاره بازم بحث وبه موضوع دیروز کشید _بازم نمیخوای بگی دیروز واسه چی گریه میکردی بازم یاد قضیه ی دیروز افتادم وناراحت شدم :چیز مهمی نبود اگه مهم نبود چرا گریه میکردی؟با دانیال حرفت شده بود؟ لبخندی زدم وگفتم نه بابا با بی صبری گفت:پس چی شده بود هیچی بابا همین جوری دلم گرفته بود -سوگند خانم نداشتیم ها من هر چی باشه به تو میگفتم ولی تو نمیگی _ستاره تو منو دوست داری؟ _این چه حرفیه خوب معلومه _پس اگه دوستم داری نذار بیشتر از این ناراحت بشم باناراحتی گفت-خوب باشه نگو ولی بدون خیلی نامردی دستشو وگرفتم و فشار دادم :عزیز دلم ناراحت نشو یه روزی حتما بهت میگم -اونوقت کی مثلا؟ _کی شو نمیدونم ولی مطمئن باش که بهت میگم _خوب شاید من تا اون موقع مردم _دیوونه این چه حرفیه که میزنی خدا نکنه خوب این شتریه که در خونه ی هر کسی میخوابه -دیگه از این حرف ها نزن شنیدی؟ چیزی نگفت بعد از چند لحظه گفت:میدونی مامانت اینا قراره پس فردا برا دانیال پاگشا بگیرن _چی کار کنن؟ _برا دانیال پاگشا بگیرن وااا یعنی چی اول اونا باید برا من بگیرن -من دیگه اینجا شو نمیدونم تازه فردای اونم خونه ما مهمونید _واسه چی؟ -خوب معلومه پاگشا _من نمیدونم اینکارها یعنی چی؟ خوب رسمه از این به بعد دائما میرید مهمونی -چه مزخرف چه زودم شروع شدن -آره خوب مامان من میخواست قبل رفتن ما این مهمونی رو بگیره مامان تو هم گفته اول باید خود شما پاگشا بگیرید بعد بقیه فامیل واسه همین اینقدر زود شده چقدر بدم میاد از اینکارا چرا مهمونی رفتن که خوبه تو هم دوست داشتی -آره ولی نه هر مهمونی و نه با هر کسی اولا مهمونی ما هر مهمونی ای نیست دوما دانیالم هر کسی نیست نامزدت -خوب از همین اش بدم میاد -بسه دیگه سوگند تو که اینجوری نبودی تو عاقلتر از من بودی یادته قبلا من اینجور حرف ها رو میزدم وتو نصیحتم میکردی یادته؟ _آره _یادته میگفتی وحید دیگه الان نامزدته باید دوستش داشته باشی نباید دلشو بشکنی حال چی شده خودت عکس حرفات عمل میکنی _قضیه شما فرق میکرد _چه فرقی میکرد _اولا تو از وحید متنفر نبودی دوما وحید ارزش دوست داشتنو داره دستم وگرفت و منو سمت خودش برگردوند وگفت: بخدا دانیال لایقترینه برای دوست داشتن _پوزخندی زدم چشاش داد میزدن که هنوزم دلش پر از احساسه شاید کمتر شده باشه ولی هنوزم هست ..... صورتمو برگردوندم نمیخواستم بیشتر از این نگاش کنم هم من وهم اون ترجیح دادیم تا خونه هیچ حرفی نزنیم چون هر حرفی مصادف بود با درد ورنج .بغض و اشک ودر آخر نفرت وبازهم نفرت... ساعت تقریبا هشت شب بود من وستاره تو آشپزخانه بودیم وداشتیم وسایل شام رو آماده میکردیم که زنگ خونه رو زدند بعد از مدتی مامان صدام زد ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🎀بازیابی_کفش_قدیمی ایده بگیر و ایده ها تو به اشتراک بزار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📌مرکز علمی کاربردی فرهنگ وهنر قم در مقطع کاردانی و کارشناسی دانشجو می‌پذیرد. 🔺پذیرش بدون آزمون و صرفا با سوابق تحصیلی سایت: 🌐 http://itaihe.ac.ir 🌐 شماره تماس: 09217149236 - 09925718654 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1274544220C1bd1170916
هدایت شده از ..
🔴اولین فروشگاه با امکان پرداخت در محل🔴 🔶هم اکنون به بزرگترین و ارزانترین فروشگاه مجازی در ایتا بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/4067164162C323f980ba7 🔷انگشترفروشی هیات شهدا🔷 👌برای شما برنامه های ویژه‌ داریم. http://eitaa.com/joinchat/4067164162C323f980ba7