خبر شهادت:
⭐️شهید احمدعلی نیّری⭐️
💬سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود.
📻مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمیتواند حال و هوای مادری که از فرزندش بیخبر است را درک کند. همه میدانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم.
⏳حالا این بیخبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا میخواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند.
حیرتزده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانوادهی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیبتری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!💫
اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده میشد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.☁️
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را میگرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر میکردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم.
همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل میشناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بیخبرم.
💥سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعهی تهران رفته بودیم. آنقدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آوردهاند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.»💥
بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حقشناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از اینکه حضرت آقا این حرفها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.
عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_ششم
با شنیدن این سوال، تمام بدنم به لرزه افتاد. نکند حسین چیزي راجع به مجروح شدنش بگوید. صداي حسین گرم و آرام بلند شد: من، حسین ایزدي هستم. فارغ التحصیل رشته نرم افزار از دانشگاه آزاد، در حال حاضر هم در یک شرکت خصوصی با یک حقوق تقریبا خوب و مزایاي عالی، مشغول کار هستم. تقریبا خیالم راحت شده بود که دوباره پس از یک مکث کوتاه، صداي حسین رشته افکارم را پاره کرد: از شانزده سالگی تا نوزده سالگی توي جبهه بودم. ضمن جنگ درس خوندم و دیپلم گرفتم. دوبار مجروح شدم. یک بار از ناحیه پا، یک بارهم شیمیایی شدم. سال 66 ، همه خوانواده ام رو که به مناسبت تولد پسر خاله ام دور هم جمع شده بودند، در موشک باران تهران از دست دادم. دو سال بعدش هم وارد دانشگاه شدم و به تنهایی این چند سال زندگی کردم. الان هم خونه پدري ام رو که طرفهاي خیابون گرگان و میدون امام حسین بود، فروختم و یک آپارتمان 80 متري تو فاز 6 شهرك غرب خریده ام. حدود دو سه میلیونی هم از فروش خونه، دستم مونده، آدرس شرکت و خونه پدري و خونه جدید هم روي این کاغذ نوشتم. هر جوري هم که شما بخواید، عمل می کنم.
چند لحظه اي صدایی نیامد. می دانستم که پدر و مادرم از شنیدن این اطلاعات جدید، نزدیک به سکته هستند. دعا کردم پدر و مادرم حرف نسنجیده اي نزنند. پس از چند دقیقه که به نظرم یک قرن آمد، صداي مادرم بلند شد:- من واقعا براي اتفاقی که براي خانواده تون افتاده، متأسفم. اما با این حرفهایی که زدید، موضوع کاملا فرق می کنه،مطمئنا از ما انتظار ندارید که... که... یعنی...حسین با خنده گفت: که دخترتون رو دست یک آدم علیل و مریض و بی خانواده بدید... نه؟صداي پدرم دستپاچه بلند شد: نه! اینطور نیست...دوباره سکوت شد. بعد از چند دقیقه، صداي حسین را شنیدم: خوب، ببخشید از اینکه وقتتون رو گرفتم. من دیگه مرخص می شم. و رفت. پنج دقیقه بعد از رفتن حسین، کوه آتشفشان منفجر شد. صداي مادرم تمام در و دیوار و بنیان خانه را لرزاند:- واي، واي امیر، دارم سکته می کنم. پسره فقط کور و کر نبود! تمام درد و مرض هاى دنیا رو با هم داره، آخه کدوم سرش رو بگیرم، از هر طرف مى گیرى یک ور دیگه اش در مى ره، مجروح، شیمیایى! بگو مى خواد دختره رو بدبخت کنه و بره پى کار خودش!... دلم مى سوزه که این احمق ساده دل ما هم دلش سوخته مى خواد ایثار و فداکارى کنه!دیگه نمى دونه دوره این حرفها گذشته، دیگه کسى دوزار هم براى این کارا ارزش قایل نیست... آخه بدبخت! بیچاره تو که از درد و مرض نداشته کوروش مى ترسى چه جورى حاضر مى شى با یک آدمى که هر لحظه ممکنه بمیره، زندگى کنى؟... اصلا نمى فهمه مى خواد چه کار کنه ها! همش از روى بچگى و نادونى این دختره است، فکر کرده این هم یک جور بازیه، اما نه هالو! این بازى نیست، وقتى با یکى دو تا بچه، بیوه شدى، مجبور شدى برگردى کنج خونۀ پدرى ات،بهت مى گم دنیا دست کیه!
تمام تنم گر گرفته و از شدت خشم مى لرزیدم. چرا مادرم فکر مى کرد من احمق و هالو هستم؟ چرا این حرفها را می زد؟ جورى از حسین حرف مى زد انگار در مورد یک جسد مجهول الهویه صحبت مى کند. بعد با صداي پدرم به خود آمدم: - مهناز جون، انقدر حرص نخور. خداي نکرده سکته می کنی ها! حالا که اتفاقی نیفتاده! این هم یک خواستگار مثل بقیه خواستگارها، ردش می کنیم بره پی زندگی اش، مهتاب هم حتما این چیزا رو در موردش نمی دونسته، تازه هنوز حرفی نزده که، نه گفته « نه » نه گفته ،« بله » ،شاید اصلا خودش هم مخالف باشه... چند لحظه بعد، فقط صداي گریه مادرم سکوت خانه را می شکست. اما من، سنگ شده بودم. اصلا دلم نمی خواست ازاتاقم بیرون بیایم و به مادرم دلداري بدهم و بگویم حق با اوست و من از ازدواج با حسین منصرف شدم. چند روز بعدي،همه ساکت بودند. سهیل و گلرخ هم انگار از جریان مطلع شده بودند و مشکوکانه به حرکات من دقت می کردند. ظاهرا زندگی عادي در جریان بود و انگار نه انگار که اصلا حسین به این خانه آمده و رفته است.
#کانال داستان و رمان مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📣فواید گوش كردن به اذان
🌹۱. شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار مى دهد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمى شنوند مگر اذان
🌹2. شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو مى كند، امام على(علیه السلام) مى فرماید: كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید
🌹3. شنیدن اذان انسان را سعادت مند مى كند.پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد، نزد خداوند از سعادت مندان است
🌹4. شنیدن اذان سبب دورى شیطان مى شود. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: شیطان وقتى نداى اذان را مى شنود فرار مى كند.
🌹5.امام باقر(علیه السلام) فرمود:
رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم هنگامي که اذان موذّن را مي شنيد، آنچه را موذّن مي گفت تکرار مي کرد.
📙منبع: محمدى رى شهرى، میزان الحكمه، ج1، ص82.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فرشته از خدا پرسید:
مردمانت مسجد می سازند.
نماز می خوانند...
چرا برایشان باران نمی فرستی؟
خدا پاسخ داد:
گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای
بی سقف بازی می کند.
تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند،
آسمان من سقف آنهاست...
پس اجازه بارش نمی دهم!
خدایا نانی ده که به ایمانی برسم .
نه ایمانی که به نانی برسیم.
↶به ما بپیوندیدکانال داستان و رمان مذهبی 👇
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
💠 عوامل تحكيم خانواده (1)
🔸 يكى از اساسى ترين راه هاى استقرار ارزش هاى اخلاقى و دينى در جامعه ، تقويت و تحكيم نهاد خانواده است .
راه تقويت اين نهاد ارزشمند، ريشه در پيوند دو عنصر روانى و معنوىِ «محبّت» و «قداست» درخانواده دارد .
🔺 از نظر احاديث اسلامى، دوستى، خود، نوعى پيوند خانوادگى است :
#امام_علی_علیه_السلام :
🔅 المَوَدَّةُ نَسَبٌ . دوستى، خويشاوندى است .
🔅 المَوَدَّةُ أقرَبُ رَحِمٍ . دوستى، نزديك ترين نسبت خويشاوندى است .
#امام_علی_علیه_السلام، نياز خويشاوندى را به دوستى ، بدين سان بيان مى فرمايد :
🔅 كلُّ قَرابَةٍ تَحتاجُ إلىَ المَوَدَّةِ . هر خويشاوندى، نيازمند دوستى است .
🔺 همچنين باورهاى دينى و اعتقاد به قداست خانواده، در پيوند خانوادگى ، نقشى سازنده و تعيين كننده دارند ؛ زيرا زندگى و دوستى با كسانى كه از باورهاى دينى برخوردار نيستند و تقدّس معنوى خانواده را باور ندارند و تنها به ظواهر مادى مى انديشند ، قابل اعتماد نيست .
#امام_علی_علیه_السلام :
🔅 ودُّ أبناءِ الدُّنيا يَنقَطِعُ ، لِانقِطاعِ أسْبابِهِ . دوستىِ فرزندان [وابستگان] دنيا گسسته مى شود ؛ زيرا عوامل آن ، گسستنى است .
هم او مى فرمايد :
🔅 ودُّ أبناءِ الآخِرَةِ يَدُومُ ، لِدَوامِ سَبَبِهِ . دوستىِ فرزندان [وابستگان] آخرت ، پايدار مى شود ؛ زيرا عامل آن ، پايدار است .
📚 تحكيم خانواده از نگاه قرآن و حديث ص ۳۷۷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#تلنگر
🔖هر گاه عیبی در من دیدی به خودم خبر بده نه کسی دیگر را
✳️چون تغییر آن دست مــن است
💌ڪار اولت ثواب دارد و نصیحت است اما گزینه دوم غیبت و گناه است
⁉️چرا موقعی ڪه چیز منفی در ڪسی می بینیم، جز خودش همه را خبر می دهیم ما شهرت را با صحبت ڪردن در مورد یڪدیگر می دانیم نه با یڪدیگر...
💌جمله ای ڪه بر یڪ هتل نوشته بود شگفت زده ام ڪرد :
"اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
✳️بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود نصیحت ڪن اما رسوا نڪن
🔖سرزنش ڪن اما جریحه دار نڪن بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅آیا می دانید آرزوهای محالی که در قرآن ذکر شده اند کدامند؟
✅ای کاش من خاک بودم.
🌱"سوره مبارکه نبٲ آیه /40"
✅ای کاش پیشاپیش چیزی می فرستادم.
🌱"سوره مبارکه فجر آیه /24"
✅ای کاش نامه مرا به دست من نداده بودند.
🌱"سوره مبارکه حاقه آیه /25"
✅ای کاش فلان را دوست نمی گرفتم.
🌱"سوره مبارکه فرقان آیه /28"
✅ای کاش خدا را اطاعت کرده بودیم و رسول را اطاعت کرده بودیم.
🌱"سوره مبارکه احزاب آیه /66"
✅ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود ، در پیش گرفته بودم.
🌱"سوره مبارکه فرقان آیه /27"
✅ای کاش ما نیز با آنها می بودیم و به کامیابی بزرگ دست میافتیم.
🌱"سوره مبارکه نسا آیه /73"
آرزوهایی که هم اکنون فرصت انجامش هست ،پس تا زندهایم آنها را برآورده کنیم...
✅خدا عاقبتمان را نیکو گرداند...http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
برای اینکه بتوانی خــدارا
با با چشم دلت ببینی
غیر خـــدا را با چشم سرت
کمتر نگاه کن..!
برای اینکه بتوانی
با خدا بهتر درد و دل کنی
هیچوقتـ با دیگرانـ درد و دل نکن!
برای اینکه بتوانی
دلت را پر از محبت خدا کنی
از محبت غیر از خدا دلت را خالی کن...
👤 #استادعلیرضاپناهیان
🌸لحظه هاتون پر از عطر یاد خدا..
#التماس_دعا
🌸کانال حضرت زهرا س 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
حس غریب یک شب
✍مصطفی داننده-
🔸بازی دیشب ایران و پرتغال شاید عجیبترین حسی بود که بسیاری از ما ایرانیها آن را تجربه کردیم. حس غم و شادی. غم به خاطر حذف از جام جهانی و شادی به خاطر بازی درخشان شیر بچههای ایران.
🔸یک لحظه تا باز شدن درهای بهشت به روی تیم ملی ایران فاصله مانده بود اما نشد. نشد ولی ما باز خوشحال هستیم. گروه مرگ برای ما گروه زندگی بود. در حالی که اسپانیا با آن فوتبال شناور و چشم نوازش و پرتغال با کریس رونالدوی فضاییاش هم گروه ما بودند اما بچههای ایران کاری کردند که حالا همه در جهان از ایران حرف میزنند و «آه» میکشند که چرا توپ طارمی گل نشد.
🔸البته فدای سر مهدی طارمی و همه بچههای ایران. دیشب، امروز و فردا به اندازه هواداران تیم قهرمان جهان خوشحالیم چون ایران قهرمانانه بازی کرد. برای بیرانوند خوشحالیم که بالاخره در چشم رونالدو نگاه کرد و گفت« چطوری کریس؟»
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸دیشب تمام قرمزها و آبیها یک حس مشترک داشتند و آن پیروزی سفیدها بود. دیگر مهم نبود دستان بیرانوند قرمزها جادو میکند یا پای ابراهیمی آبیها؛ همه دوست داشتند یک تیم پیروز باشد، تیمی که نبض 80 میلیون ایرانی در داخل و میلیونها ایرانی در خارج از مزرها برایش میتپید.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸کریس رونالدو بدون شک برای بسیاری از ایرانیها محبوبترین بازیکن فوتبال جهان است اما دیشب منفور بود. دیشب همه رئالیهای ایران دوست داشتند رونالدو احراج شود. دوست داشتند او حذف شود. دوست داشتند او زودتر از همه به تمرینات رئال با لوپتگی پر حاشیه برگردد.
🔸دیشب هواداران رئال در ایران بازهم طرفدار یک تیم سفید بودند. تیم سفیدی که افتخار آفرید و تنها یک گام تا افتخار بزرگ فاصله داشت.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸دیشب بازهم احساس کردیم مظلوم هستیم. بازهم حس کردیم که همه جهان میخواهند ما نباشیم و اسپانیاییها و پرتغالیها به مرحله بعد بروند. این حس همیشه با ما بوده است. در فضای سیاسی و ورزشی جهان؛ یک حس ظلم همیشه با ما وجود دارد. این ظلم هست اما گاهی هم کمی نگاه دایی جان ناپلئونی در آن نهفته است.
🔸اگر ما کار خود را درست انجام دهیم در بسیاری از موارد قربانی ظلم نخواهیم شد.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸همه ما به این نتیجه رسیدیم که یک مدیر خوب میتواند از خاک، کیمیا درست کند. کیروش نشان داد میتوان با یک تیم آسیایی کاری کرد که قهرمان جهان و قهرمان اروپا برای رقابت با او به جان کندن بیفتند. اتفاقات دیشب شوخی نبود، پرتغالیها که قهرمان اروپا بودند در برابر ایران وقت تلف میکردند.
🔸با یک مدیریت خوب میتوان به آرزوهای محال رسید و با یک مدیریت بد میتوان دستاوردها را هم نابود کرد.
🔸دیشب حس غریبی بود و تبدیل به خاطره مشترک ما ایرانیها شد. حس خوبی که با غم مخلوط شد.دیشب مردم ایران دیدند که میشود در این کشور با قلب برای مردم کار کرد و دل آنها را شاد کرد و لبخند به لبشان آورد حتی وقتی سختیها کوه شدهاست و به روی شانهها همه ما نشسته است.
🔸خداحافظ روسیه، خداحافظ شبهای غرور و سلام به امید و احتمالا قهرمانی آسیا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اين دوازده جمله را حتماً بخوانيد...
۱_یادت باشه تا خودت نخواي هيـچ کس نميتونه زندگيتو خراب کنه
۲_یادت باشه که آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا کني
۳_یادت باشه خدا هميشه مواظبته
۴_يادت باشه هميشه ته قلبت يه جايي براي بخشيدن آدما بگذاري ....
۵_منتظر هيچ دستي در هيچ جاي اين دنيا نباش ...اشکهايت را با دستهاي خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند
۶_زبان استخواني ندارد اما آنقدر قوي هست که بتواند قلبي را بشکند
مراقب حرفهايمان باشيم .
۷_گاهي در حذف شدن کسي از زندگيتان حکمتي نهفته است .اينقدر اصرار به برگشتنش نکنيد
۸_آدما مثل عکس هستن،زيادي که بزرگشون کني کيفيتشون مياد پايين
۹_زندگي کوتاه نيست ، مشکل اينجاست که ما زندگي را ديرشروع ميکنيم
۱۰_دردهايت را دورت نچين که ديوارشوند ، زيرپايت بچين که پله شوند…
۱۱_هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداي ديروز و امروزت ، فرداهم هست…
اگر باشي ...
۱۲_ما اولين دفعه است که تجربه بندگي داريم ولى اوقرنهاست که خداست …
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
کانال حضرت زهرا س
🔴سخن گفتن امام سجاد علیه السلام با ماهی حضرت یونس
✳️ابن شهرآشوب درکتاب مناقب ازابوحمزه ثمالی نقل می کند:
🌱روزی نزد امام سجاد علیه السلام بودم که عبدالله بن عمر آمد و گفت:ای فرزند حسین!
🔆شما گفته اید: یونس که گرفتار ماهی شد و آن مصایب را دید بخاطراین بوده که وقتی ولایت جدم براو عرضه شد توقف کرد و دچار تردید شد؟
🌺فرمود:بلی مادرت به عزایت بنشیند!(احتمالا این کلام به خاطرحالت توهین آمیز و تمسخر او بود}
عرض کرد:آن را به من نشان بده اگر راست می گویی؟
🌹امام سجاد(علیه السلام )دستورداد که او و من چشمهای خود را با دستمالی ببندیم.
وبعدازمدتی فرمودند:چشم خود را بازکنید!ناگاه دیدیم کناردریا هستیم و آب بشدت موج می زند.
💠عبدالله بن عمربه وحشت افتاد و عرض کرد: ای سرورمن!خونم به گردن شمااست!شمارابه خدا جان مراحفظ کنید.
🌸امام سجاد(علیه السلام)فرمودند:ازمن دلیل وبرهان خواستی؟
سپس امام(علیه السلام )آن ماهی راصدازد.
فورا ماهی بزرگی سر خود را ازدریابیرون آورد که مانند کوهی بزرگ بود و می گفت:لبیک لبیک یاولی الله(من درخدمتم چه می فرمایید ای ولی خدا؟)
🌺امام(علیه السلام)فرمود:توکیستی؟
ماهی عرض کرد:ای سرورمن!من ماهی یونس هستم .
حضرت فرمود:قصه ی یونس رابرای ماتعریف کن.
🐳ماهی عرض کرد:خداوند تبارک وتعالی از زمان حضرت آدم تاجدت خاتم انبیا هیچ پیغمبری رابه رسالت مبعوث نفرمود مگر اینکه ولایت شما اهل بیت رابراو عرضه داشت.
هرکدام ازآنها پذیرفت سالم ماند و از گرفتاری رها شد،ولی هرکدام توقف و تردید کرد گرفتار شد💢
✳️آدم گرفتار نافرمانی شد،
✳️نوح دچار طوفان دریا شد،
✳️ابراهیم گرفتار آتش شد،
✳️یوسف به زندان افتاد،
✳️ایوب مبتلا به انواع بلاهاشد،
✳️داوود آن خطا را مرتکب شد،
تازمان یونس فرا رسید...
🌷خداوند تبارک وتعالی به او وحی فرمود:ای یونس!ولایت امیرالمومنین علی(علیه السلام)وامامان از نسل او را بپذیر.
🔅یونس عرض کرد:چگونه کسی راکه ندیده ام ونشناخته ام ولایتش راقبول کنم؟و علاوه بر این ازمیان قوم خود(غضبناک)بیرون رفت.
🌺خداوند تبارک و تعالی به من دستور داد که یونس را ببلعم ولی استخوانهای اورا سست وضعیف نکنم بلکه سالم نگه دارم،مدت چهل شبانه روز درشکم من ماند و در میان دریا و تاریکی های سه گانه صدامیزد:(لا اله الاأنت إنی کنت من الظالمین)جز توخدایی یگانه نیست،توپاک ومنزهی ومن ازستمکارانم؛
☀️ولایت امیرالمومنین علی(علیه السلام ) و امامان ازفرزندان او را قبول کردم.
💐پس چون به ولایت شما ایمان آورد پروردگار عالم دستور داد تا او را درساحل دریابیندازم...!
📕داستانهاى بحارالانوار جلد پنجم
محمود ناصرى
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴 برخي از ويژگيهاي فعاليت شيطان!
1⃣تشويق به گناهان كوچك!
⛔ گام به گام و آهسته آهسته انسان را فريب ميدهد و از گناهان كوچكي مثل تنبلي، بيكاري، بيحالي شروع كرده و انسان را به گناهان بزرگ ميكشاند.
در قرآن كريم واژه خُطُوات الشيطان (گامهاي شيطان) پنج مرتبه تكرار شده است.
2⃣ آسان نشان دادن راه هاي انحرافي!
⛔روشها و راه هاي غلط و منحرف را در نظر انسان آسان جلوه ميدهد.
🌸امام علي ـ عليه السّلام ـ فرمودهاند: «همانا شيطان راههاي خود را به شما آسان جلوه ميدهد.»
3⃣ فريب دادن از طريق چيز هاي مورد علاقه!
⛔ هر كس را با همان چيزي ميفريبد كه به آن علاقه دارد. عابدان را با عبادت رياكارانه، دانشمندان را با غرور علمي و جدلهاي غير منطقي ثروتمندان را از طريق فخر فروشي و اندوختن مال، فقيران را ازطريق آرزو هاي بلند و ... .
4⃣وعده دروغ وعدههاي دروغين ميدهد.
♥در اين باره خداوند ميفرمايد: «شيطان آنان را بسيار وعده ميدهد و آرزومند ميكند. ولي آنان را چيزي به جز غرور و فريب وعده نميدهد.»
5⃣زیبا جلوه دادن زشتي ها !
⛔در آخر هم «شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا جلوه ميدهد.»
📕شیطان شناسی،مکر و حیله های شیطانی
آدرس کانال در پیام رسان #ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*✨ #نگرشهای_ناب_رازخدا✨*
👤ڪسی ڪه تنها به عقلش اعتماد ڪند،
💥گمراه میشود.......
💵ڪسی ڪه تنها به مالش اعتماد ڪند،
💥ڪم می آورد.......
🌏ڪسی ڪه تنهابه منصبش اعتماد کند،
💥خوار میشود.........
☘ڪسی ڪه تنهابه مردم اعتماد ڪند،
خسته میشود.......
❄امّا ڪسی ڪه تنها برخدا اعتمادکند؛
🌟نه گمراه میشود..
🌟نه ڪم می آورد..
🌟نه خوار میشود و
🌟نه خسته ميشود....
❄خدای متعال چه زیبا فرموده است:
✨وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ✨
📖(طلاق 3)
*🌸هرڪس برخداوند توڪّل كند «وڪار وبارخود را به او واگذارد» خدا
او را بسنده است🌸 *
آدرس کانال در پیام رسان #ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌸🌿🌸 این متن را نگه دارید و
بخونید خیلی مواقع به دردتون میخوره🌸🌿🌸
🌸سوره جمعه برای پیدا شدن مال🌸
🌸سوره مجادله برای برای مهر و محبت همسرو معامله🌸
🌸سوره طور برای پایدار بودن و برگشت مال🌸
🌸سوره حجر برای برکت مال🌸
🌸سوره نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی🌸
🌸سوره تغابن برای ادای قرض🌸
🌸سوره حج برای کامل شدن دین🌸
🌸سوره مریم برای هدایت دختران🌸
🌸سوره احزاب برای گشایش بخت🌸
🌸سوره یونس برای بچه دار شدن🌸
🌸سوره محمد برای اخلاق🌸
🌸سوره اعلی برای هدایت جوانان🌸
🌸سوره ن والقلم برای آسان شدن و درس خواندن🌸
🌸سوره مزمل برای مهر و محبت🌸
🌸سوره جن برای وسوسه🌸
🌸سوره فتح برای گشایش کار🌸
🌸سوره حشر برای آرامش در زندگی 🌸
🌸سوره کهف برای بیدار شدن🌸
🌸سوره حجرات برای زیاد شدن مال🌸
🌸سوره حدید برای محکم شدن و آرامش بدن🌸
🌸سوره انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری🌸
🌸سوره مومنون برای به راه راست رفتن🌸
🌸سوره صف برای فتح و پیروزی🌸
🌸سوره اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری🌸
🌸سوره یوسف برای عظمت و بزرگی🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌹فاتحه:.مانع خشم الله.
🌹یاسین: مانع تشنگی روز قیامت.
🌹واقعه:.مانع فقر.
🌹دخان:.مانع ترس روز قیامت.
🌹ملک:.مانع عذاب قبر.
🌹کوثر: مانع خصومت.
🌹کافرون: مانع کفر وقت مرگ.
🌹اخلاص: مانع نفاق.
🌹فلق: مانع حسد.
🌹ناس مانع وسوسه
😊 التماس دعا .🌺🌺🌺🌺🌺🌺
لینک زیر را با دست مبارک لمس کنید
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
https://eitaa.com/yaZahra1224
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
https://eitaa.com/yaZahra1224
❤ #یا_امام_رضا_جانم_دریاب_دلم_را
به خسته حالیام ای پادشاه ارحمنی
به اشک چشم ترم یا اِلٰه، ارحمنی
کرم نما کمی آغوش خویش را وا کن
رسیده بندهٔ گم کرده راه ارحمنی
شکسته بال و پرم، خستهام، نگاهم کن
پناه ده به منِ بیپناه ارحمنی
هزار مرتبه بخشیدی و خطا کردم
دوباره خستهام از اشتباه ارحمنی
رضا از مَنِ آلوده دستگیری کرد
در آمدم به چه سختی ز چاه ارحمنی
❤أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسی الرضا
❤به حق امام رضا (ع)حاجتتون روا
❤روزتون امام رضایی، التـــماس دعــــا
🌸کانال حضرت زهرا س 👇👇https://eitaa.com/yaZahra1224
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
💝 انتظار یعنی ...
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه امید به پیروزی داشته باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه آرزوی پیروزی داشته باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه در جوش و خروش باشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه با تمام وجودت دوست داشته باشی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه با تمام وجودت از خدا بخواهی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه به خدا التماس کنی که پیروز بشی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه از حرکتهای درستمون به وجد بیای❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه حرص بخوری که چرا برخی حرکتهامون دقیق نیست❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه تو دلت با خدا حرف بزنی که پیروزی رو بهت بده❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای پیروزی صلوات از لبات نیفته❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای این که پیروز بشی، نذر صلوات بیشمار کنی❣
⚽️انتظار یعنی نود دقیقه برای پیروزی، نذر و نیازی نمونده باشه که نکرده باشی❣
⚽️انتظار یعنی به اطرافیانت وعده بدی که اگه پیروز شدیم، یه سور مهمونشون میکنی❣
⚽️انتظار یعنی به همه نوید بدی که حتماً پیروز میشیم❣
⚽️انتظار یعنی این که مدتها قبال از نود دقیقه خودت رو آمادهی جشن پیروزی کنی❣
⚽️انتظار یعنی مدتها قبل از پیروزی فکر بذاری که اگر بردی، چه طوری جشن بگیری❣
⚽️انتظار یعنی ... ❤️ 💜 💚
🔴 انتظار یعنی خودت رو برای بعد پیروزی آماده کنی❣
♻️ انتظار یعنی
✅ باور
✅ امید ...
✅ دعا ...
✅ آمادگی ...
🌹 ای مولای غریب! 🌹
تو این فکرم که در عمرم به اندازهی یه نود دقیقه منتظرت بودهام؟
🌸 یا صاحب زمان! 🌸
از خداوند باور و یقین به ظهورت را برایمان بخواه! 💝
🌼 یا ایّها العزیز! 🌼
فهم و وجدان انتظار ظهورت را به ما بده! 💖
🌹 ای یوسف زهرا! 🌹
چه حماسهای بشود، وقتی تو بیایی!
💖 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💖
https://eitaa.com/yaZahra1224
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_هفتم
نزدیک به امتحانهاي آخر ترم بود که لیلا با خوشحالی به دانشگاه آمد. بعد از چند وقت که همیشه سگرمه هایش درهم بود، با تعجب پرسیدم:- چیه، امروز خیلی خوشحالی؟شادي با خنده گفت: حتما مهرداد زن گرفته، خیال لیلا راحت شده...لیلا با حرص جواب داد: نه خیر، ولی می خواد زن بگیره!با تعجب پرسیدم: حالا کی هست؟لیلا خندة فاتحانه اي کرد و گفت: بنده!شادي پوزخند زد: چی شده؟ مادرت فراموشی گرفته؟لیلا ابرویی بالا انداخت: نه خیر، ولی دید مخالفت فایده اي نداره، بنابراین موافقت کرد. قراره آخر شهریور عقد و عروسی بگیریم.با هیجان پرسیدم: چی شد که بالاخره راضی شد؟لیلا با آب و تاب گفت: دیشب مهرداد دوباره آمده بود. انقدر گفت و گفت تا مادرم تسلیم شد.متعجب پرسیدم: چی گفت که راضی شد؟لیلا پیروزمندانه خندید: هیچی، قرار شد مهرداد حق انتخاب محل سکونت رو به من بده، سند خونه اش رو هم به اسم من بزنه تا مادرم هم موافقت کنه... شادي فوري گفت: به به، پس اینطور که معلومه با کون افتادي تو فسنجون!لیلا عصبی برآشفت: بی تربیت!شادي قهقهه زد: خوب ببخشید با باسن!
در دل برایش آرزوي سعادت و خوشبختی کردم. پنهانی از خدا خواستم که کار مرا هم درست کند. از آن روز تقریبا یک ماه گذشته بود و حسین هر بار که با من تلفنی صحبت می کرد، می گفت کسی براي تحقیق از او نیامده و پدرم با اوتماس نگرفته است. در خانه هم طوري رفتار می کردند که انگار موضوع حسین خاتمه یافته است و تکلیفش معلوم شده است. آخرین امتحان را هم با سختی پشت سر گذاشتم، بعد از امتحان با بچه ها به سینما رفتیم تا خستگی یک ترم فشرده را از تن به در کنیم. تقریبا هوا تاریک شده بود که به خانه برگشتم. از همان بدو ورود، فهمیدم که اتفاقی افتاده،اخم هاي مادرم درهم بود و پدرم عصبی سیگار می کشید. سهیل و گلرخ هم خانۀ ما بودند. وقتی وارد اتاقم شدم، گلرخ فوري داخل شد و در را بست. صورتش از اضطراب و هیجان گل انداخته بود. با خنده پرسیدم:- چیه؟ جن دیدي؟عصبی جواب داد: اون پسره عصري اینجا بود.روي تخت وا رفتم: کی؟صداي گلرخ می لرزید: حسین...قبل از اینکه حرفی بزنم، سهیل وارد اتاقم شد و در را بست. گلرخ ادامه داد:- مامان خیلی عصبانی شده بود. تقریبا جیغ می زد...سهیل کنارم روي تخت نشست و گفت: مهتاب راسته که تو این پسره رو می خواي؟...گیج نگاهش کردم. دهنم خشک شده بود. به سختی پرسیدم: چی شد؟ سهیل غمگین گفت: هیچی، ما تازه آمده بودیم که زنگ زدند، وقتی رفتم دم در، حسین با یک دسته گل منتظر بود.فوري داخل شد، یک راست رفت سر اصل مطلب، خیلی محکم با پدر دست داد و گفت: آمده ام براي گرفتن جواب.مامان هم به سردي جواب داد: ما جوابمون رو دفعه پیش دادیم. این قضیه رو تموم شده بدونید. بعد حسین خیلی خونسرد نشست و گفت: نظر مهتاب خانم چیه؟ دیگه مامان داشت فریاد می کشید: نظر ما، نظر دخترمونه، دیگه هم مزاحم زندگی دخترم نشید.
هر چی من و بابا سعی کردیم آرامش کنیم، نمی شد. راه می رفت و عصبی فریاد می زد. حسین آرام و ساکت نشست تا مامان آرام شد. بعد با ملایمت گفت: در هر حال من تا از زبون خود مهتاب جواب منفی نشنوم، قانع نمی شم. شما هم اگر دلیل منطقی دارید خوب به من هم بگید، اگر نه، خواهش می کنم حداقل به خاطر دخترتون کمی فکر کنید! مامان عصبی فریاد کشید: بس کن، دختر ما اگر وعده وعیدي به شما داده فقط و فقط از روي بچگی و سادگی اش بوده،حتی اگه اون بخواد من اجازه نمی دم. من فقط همین یک دخترو دارم و اصلا حاضر نیستم اینطوري سیاه بختش کنم.شما هم لطف کن انقدر زیر گوشش زمزمه نکن، این دختر خواستگاراي خوب و آینده دار، زیاد داره. با زندگی اش بازي نکن. شما که به قول خودت جبهه رفتی و به خدا و اون دنیا اعتقاد داري، نباید راضی بشی یک دختر پاك و معصوم چند سال به پاي شما بسوزه و جوانی اش فنا بشه... حسین با ملایمت جواب داد: همه این حرفها درسته، من هم کاملا با شما موافقم، من چند روزه مهمون هستم و باید برم،تا به حال هم چندین بار از مهتاب خواستم منو فراموش کنه و به زندگی عادي اش ادامه بده... اما دختر شما خودش بزرگ و عاقل است، اون خودش منو انتخاب کرده و اصرار داره، البته من هم به اندازه دنیا دوستش دارم، ولی بازم حاضرم اگه خودش بخواد، فراموشش کنم، فراموش که نه، از سر راهش کنار برم. ولی خانوم، شما نمی تونید منکر یک عشق بشید، می تونید؟قلبم وحشیانه می تپید، گیج و حیران به سهیل و گلرخ که نگران مرا نگاه می کردند، خیره شدم. ناگهان مادر در اتاق را باز کرد و وارد شد. صورتش برافروخته و چشمانش قرمز بود. با صدایی خش دار گفت:- مهتاب، این پسره دوباره آمد و اعصاب همه رو داغون کرد. امشب اگر آمد خودت بهش می گی بره پی کارش و دیگه این طرف ها پیداش نشه، این به خودش وعده داده که تو می خواي باهاش ازدواج کنی...
#کانال داستان و رمان مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃
#حتما_بخونید
❣قلـــب انسان
❣همانند حوضی است ڪه چهار
❣جویبارهمیشه آبشان درآن می ریزند...
💠اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد،
💠قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
💠اما اگر آب یڪی یا دو
💠تا یا چهارتاے این جویبارها
💠آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
💌جویباراول: چشم است
💌جویبار دوم: گوش است
💌جویبار سوم: زبان است
💌جویبار چهارم: فڪرو ذهن
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستانک 📚
#حتما_بخونید👌
جواني نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدي؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زیبایی رایگان است 🌹
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت.
زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد.
بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟!”
فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام میگیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ❤️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💟داستان کوتاه
روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور
از سرزمینی با دو دوست جوان
ملاقات كرد
💟
➖این دو دوست بینوا كه تا آن زمان
با گدایی امرار معاش میكردند
همچون دو روی یك سكه جدا نشدنی
به نظر میرسیدند
🔹پادشاه كه آن روز سرحال بود
خواست به آنها عنایتی كند
پس به هر كدام پیشنهاد كرد
آرزویی كنند
ابتدا خطاب به دوست كوچكتر گفت:
به من بگو چه میخواهی
قول میدهم خواستهات را برآورده كنم
اما باید بدانی من در قبال هر لطفی
كه به تو بكنم دو برابر آن را
به دوستت خواهم كرد❗️
💟
دوست كوچكتر پس از كمی فكر
با لبخندی به او پاسخ داد:
یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..❗️
☝️یادتون باشه حسادت رفیق
از رقابت رقیب خطرناک تره.....
داستان ها و مط💟الب زیبا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بعضي ها خودشان
دليل دوست داشتنشان مي شوند...
آنهايي كه مي گويند:
باهم حرف بزنیم!
با هم برويم!
با هم درستش كنيم !
باهم بسازیم !
با هم ...
💕🌹💕🌹💕
امیر المومنین علی علیه السلام
وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ
و از مردم براي خود آن را بپسند كه از خود مي پسندي در حق آنان...
نهج البلاغه، نامه ۳۱
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
چــنــــــد حــدیــث زیــبــــا 👌
💎پــيغــمــبــر اڪــرم صــلــّي الــلــه عــلــيه وآلــه فــرمــود:
خــوشابــه حــال ڪــســي ڪــه قــائم اهل بــيت مــرا درڪ ڪــنــد و بــه او اقــتــدا ڪــنــد قــبــل از قــيامــش،پــيرو او و تــابــع ائمــه ي هدايت قــبــل از او بــاشــد و از دشــمــنــان ايشــان بــه ســوي خــدا پــنــاه آورد،ايشــان رفــيقــان مــن هســتــنــد و گــرامــي تــرين افــراد امــّت،نــزد مــن مــي بــاشــنــد .
🔹وعــن أبــي عــبــد الــلــّه عــلــيهالــســلــام قــال:قــال رســول الــلــّه صــلــّي الــلــّه عــلــيه وآلــه:طــوبــي لــمــن أدرڪ قــائم أهل بــيتــي وهو مــقــتــد بــه قــبــل قــيامــه يأتــمــّ بــه وبــأئمــة الــهدي مــن قــبــلــه ويبــرئ الــي الــلــّه مــن عــدوّهم أُولــئڪ رفــقــايي وأڪــرم أمــّتــي عــلــي.
📖ڪــمــالــالــدينــ،صــ۲۸۷
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــیــرالــمــومــنــےنــ عــلــیــه الــســلــامــ:
هرڪــه تــلــاش ڪــنــد بــه آنــچــه مــے خــواهد مــے رســد.
📖غــررالــحــڪــمــ،جــ۴،صــ۴۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎پــیــامــبراڪــرم صــلــے الــلــه عــلــیــه وآلــه:
رعــاےتــ حــرمــت همــســایــه همــانــنــد احــتــرام مــادر لــازم اســتــ.
📖ڪــافــیــ،جــ۲،صــ۶۶۶
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــامــ رضــا عــلــیــه الــســلــامــ:
هےچــیــڪ از شــیــعــیــان عــلــے نــیــســت ڪــه روز مــرتــڪــب عــمــل زشــت یــا گــنــاهے شــود،مــگرآنــڪــه شــب انــدوهے بــه او مــے رســد ڪــه آن گــنــاه را فــرو ریــزد.
📖بــحــارالــانــوار،جــ۶۸،صــ۱۴۶،حــ۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎قــالــالــإمــامــُ الــصــّادقــُ عــلــيه الــســلــام :
مامــِن يومــٍ يَأتــِي عــلــى ابــنــِ آدَمــَ إلــاّ قــالــَ ذلــكَ الــيومــُ ;يا بــنــَ آدَمــَ ،أنــا يَومــٌ جــَديدٌ و أنــا عــلــَيكَ شــَهيدٌ ،فــافــعــَلــْ بــِي خــَيرا ،و اعــمــَلــْ فــِيَّ خــَيرا ،أشــْهَدْ لــكَ يَومــَ الــقــِيامــَةِ ،فــإنــّكَ لــَن تــَرانــِي بــَعــدَها أبــدا .
🔹امــامـ صــادق عــلــيه الــســلــام فــرمــود:
هيچ روزى بــر فــرزنــد آدم نــيايد،جــز اينــكه آن روز بــگــويد ;اى پــســر آدم!مــن روزى نــو هســتــم و بــر تــو گــواهم ،پــس بــه وســيلــه مــن كار نــيك كن و در مــن نــيكى بــه جــاى آر ،تــا در روز قــيامــت بــه ســود تــو گــواهى دهم ؛ چــه ،ديگــر مــرا هرگــز نــخــواهى ديد .
📖بــحــارالــأنــوار ،جــ۷،صــ۳۲۵،حــ۲۰
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#آدرس_کانال_در_پیام_رسان_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃
🌸 هرروز صبح
پربرکت میکنیم روزمان رابا سلام بر گلهای هستی:
🌷سلام بر
محمد(ص)
علی(ع)
فاطمه(ع)
حسن (ع)
حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
🌷سلام بر
سجاد(ع)
باقر(ع)
صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
🌷سلام بر
رضا(ع)
قلب ایران و ایران
🌷سلام بر
کاظم(ع)
تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین
🌷سلام بر
نقی (ع)
عسکری(ع )
خورشید های سامراء
🌷و سلام بر
مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
ا. مام عصر وزمان
🌸 که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
🌸خدایابه حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان
آمین یارب العالمین
🌷کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃💖
👆🌹👆
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
👇🌹👇🌹👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_هشتم
تمام جرأت و جسارتم را جمع کردم و گفتم: دقیقا می خوام همین کارو بکنم.احساس کردم دنیا متوقف شد. همه خشکشان زده بود. لبهاي کوچک مادرم می لرزید. ناگهان به خودش آمد و با پشت دست محکم توي صورتم زد. سهیل با عجله مادرم را گرفت و عقب کشید. صورتم می سوخت. ناباورانه به مادرم که داشت جیغ می زد، نگاه کردم. به گلرخ نگاه کردم که مظلومانه اشک می ریخت. از روي تخت بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم. مادرم هنوز داشت جیغ می زد و گریه می کرد. پدرم و سهیل داشتند با هم صحبت می کردند. به نظرم همه چیزدرهم و آشفته می رسید. پرده اشک، جلوي چشمم، همه جا را تار کرده بود. مادرم تا چشمش به من افتاد، گفت: مهتاب،به خداي بالاي سر، اگه این پسره رو رد نکنی هر چی دیدي از چشم خودت دیدي!پدرم فوري گفت: مهتاب خودش عقلش می رسه، مطمئن باش زن این آدم نمی شه...
با حرص جواب دادم: یعنی اگه به دلخواه شما رفتار کنم، عاقلم؟سهیل نیم خیز شد: بس کن مهتاب، نمی بینی مامان حالش بده؟خشمگین سرم را برگرداندم: حال من هم بد است! ولی بهتره همین الان حرفهام رو بزنم، چون حوصله کش آمدن این ماجرا رو ندارم.پدرم در حالیکه دست در جیب، عصبی قدم می زد، ایستاد و گفت: خوب، حرف بزن، ما گوش می کنیم.دستانم را روي سینه ام گره کردم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:- من تصمیم خودم رو خیلی وقته که گرفتم. می خوام با حسین ازدواج کنم. مهم نیست چقدر باهام دعوا کنید، کتکم بزنید، حبسم کنید... انقدر صبر می کنم تا موفق بشم. من، دوستش دارم و به هیچ عنوان اجازه نمى دم پشت سرش حرف بزنید و تحقیرش کنید. خودم می دونستم حسین جبهه رفته و مجروح شده، عمر هم دست خداست. همین فردا، اصلا همین الان، ممکنه من بمیرم، حسین هم همینطور، هیچ آیه اى نازل نشده که حسین به این زودى ها بمیره... ولى اگر حتى بدونم فقط یک ماه دیگه زنده است، باز هم زنش مى شم تا همین یک ماه رو در کنارش باشم. براى من نه پول اهمیت داره نه عنوان، فقط و فقط شخصیت و اخلاق برام مهمه، من در حسین صفاتى سراغ دارم که تا به حال درهیچکدام از آدمهاى به ظاهر باکلاس و با شخصیت ندیده ام. بهتون بگم که اصلا مهم نیست که طردم کنید، برام مهم نیست که بهم جهیزیه ندید، باهام قطع رابطه کنید... هیچ اهمیت نداره، حرف اول و آخر من اینه مى خوام به هر قیمتى شده با حسین ازدواج کنم. حالا یا آنقدر براى دخترتون ارزش قایل هستید که به خواستۀ دلش توجه کنید و یا نه، براتون مهم نیست و فرض مى کنید اصلا چنین دخترى نداشته و ندارید! حالا خود دانید.
سکوت عذاب آور خانه را صداى زنگ شکست. سهیل با عجله به طرف در دوید. مى دانستم حسین است و در کمال تعجب، دلم آرام گرفته بود. چند لحظه بعد سهیل همراه حسین وارد شدند حسین با متانت سلام کرد و گوشه اى ایستاد.پدر و سهیل زیر لب جوابش را دادند. من به طرفش رفتم و با آرامش گفتم: سلام، خوش آمدید.مادرم هیچ تلاشى نمى کرد، اشکهایش را پنهان کند. حسین نگاهم کرد و شمرده گفت: - من آمدم اینجا که نظر شما رو در مورد خودم بدونم، چون پدر و مادرتون انگار موافق خواسته من نیستند. امشب مزاحم شدم تا تکلیفم روشن بشه... سهیل با صدایى گرفته گفت: حسین آقا، الان موقعیت مناسبى نیست...حسین میان حرف سهیل رفت: آخه آقا سهیل، من تقریبا یک ماهه منتظر جواب هستم. خوب به من حق بدید بخوام در مورد آینده ام نگران باشم.
مصمم و جدى گفتم: جواب همونى است که چندین بار گفتم. من موافقم.
مادرم شروع به داد و فریاد کرد و روى دست پدرم از حال رفت. خانه شلوغ شده بود و گلرخ بى صدا اشک مى ریخت. اما
من فقط و فقط لبخند زیبا و چشمان معصوم حسین را مى دیدم که مرا نگاه مى کرد.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662