🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
عصر جمعه تابستانی🌸🍃
ڪنار خانواده 🌸🍃
حال خوشی دارد🌸🍃
عصرتون پراز🌸🍃
خاطرات شیرین🌸🍃
محفلتون پراز شادے🌸🍃
لحظه هاتون پراز 🌸🍃
احساس خوشبختی ☕️ 🍰😊🌸🍓
#عصرتون_بخیر 🌸🍃
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هرچه خدا بخواهد،همان میشود...
🌹حضرت عیسی علیه السلام به منزل یکی از اصحاب خود می رفت. در راه که می رفت، به گیاهی رسید و گياه گفت: «من داروی درد دختر حاکم این شهر هستم.»
🌻حضرت عیسی مقداری از آن را در جیب خودش گذاشت و به منزل آن صحابي رفت.
♻️آنجا به حضرت عيسي گفتند که حاکم گفته: «دخترم مریض است و دکترها نتوانستهاند مداوایش کنند. اگر کسی دختر من را مداوا کند، هر چه بخواهد، به او میدهم.
🔆اگر شما از خدا بخواهید و خدا به او عافیت بدهد و از پادشاه بخواهید که به دین حق وارد بشود، بسیار عالی است.»
🌺 حضرت عیسی گفت: «برو به پادشاه بگو: من می آیم.»
🍀آنجا رفتند و حضرت عیسی علیه السلام گياهها را جوشاند و داد به او خورد و فردا و پس فردا هیچ اثری نشد.
✨حضرت عیسی از خجالت گذاشت و از شهر بیرون رفت. سال دیگر دوباره عبورش به آنجا افتاد و دید گیاه، همان را می گوید.
🌱خطاب به گیاه فرمود: «تو پارسال هم همین حرف را زدی و آبروی ما را کم و زیاد کردی. امسال دیگر چه مي گويي؟»
🌾 گیاه گفت: «چندین سال است خدا من را برای مداوای این درد خلق کرده است؛ لکن مأمور نبودم عمل بکنم. امسال مأمورم عمل بکنم...»
🔵اثر کردن هر دارو به دست او است. اگر دکتر می روی، برخدا توکل كن. دارو هم باید اجازه داشته باشد تا اثر کند. اگر این دارو اجازه نداشته باشد، اثر نمی کند.
✅لذا انسان سزاوار است همه وقت بگوید: خدا. مریض شدی، بگو: خدا؛ دکتر می روی، بگو: خدا؛ دارو را میخواهی به مریض بدهی، بگو: خدا؛ همه اش خدا...
📗کافي، ج 2 ، ص 529
📒حضرت آیت الله ناصری
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✍ چهل حدیث پزشکی از امام علی(ع)
#بخش_اول
🌺 1- آب :
از ایستاده آب خوردن در شب بپرهیزید که باعث دردی می شود که درمان نداشته باشد .
🌺 2- آب باران :
آب باران بنوشید که بدن را پاکیزه نموده و بیماری ها را دفع نماید .
🌺 3- آب سرد :
تطهیر با آب سرد بواسیر را قطع می کند .
🌺 4- آفتاب :
اگر خواستید در آفتاب بنشینید پشت به آن بنشینید , زیرا آفتاب بیماری درون را ظاهر می سازد .
🌺 5- آویشن :
آویشن پرزهای معده را تقویت کرده و سالم نگه می دارد .
🌺 6- ادرار:
بول کردن در حمام باعث فقر و پریشانی است .
🌺 7- اسپند :
ریشه ی اسپند شادی آور و در ساقه و برگ آن درمان هفتاد و دو بیماری وجود دارد .
🌺 8- اشک :
خوردن عدس دل را نازک می کند و اشک را جاری می سازد .
🌺 9- اعصاب :
خوردن به قلب را قوت بخشد و معده را پاکیزه نماید و اعصاب را خوانا سازد و ترس را از دل می زداید .
🌺 10- انار :
به کودکان خود انار دهید تا زودتر به سخن آیند .
🌺 11- انجیر :
خوردن انجیر انسدادها را نرم می کند و برای باد قولنج مفید است , در روز از آن بسیار ولی در شب اندک بخورید .
🌺 12- اندوه :
شستن لباس غم و اندوه را می زداید .
🌺 13- انگور :
انگور هم قاتق است و هم میوه و هم غذا و هم شیرینی است .
🌺 14- بادرنجبویه :
بادرنجبویه سده را می گشاید و اشتهای به غذا آورد و سل را برطرف سازد و به هضم غذا کمک کند .
🌺 15- بخور کردن :
بخور کردن موجب سلامتی سر ( از بیماری ) است و بدن را از درون پاک می کند و انواع بیماری سر را از بین می برد .
🌺 16- بدن :
حجامت بدن را سالم و خرد را استوار می سازد .
🌺 17- بلغم :
ریشه ی ترب بلغم را قطع و غذا را هضم نماید .
🌺 18- بنفشه :
حرارت تب را به بنفشه و آب خنک بشکنید که گرمای آن از گرمای جهنم است .
🌺 19- بوی دهان :
جویدن کندر دندان ها را محکم و بلغم را دفع می کند و بوی دهان را از بین می برد .
🌺 20- به :
خوردن به قلب ضعیف را تقویت می نماید و معده را پاک و دل را قوی و ترسو را شجاع و کودک در رحم را زیبا می سازد .
📔 نهج الطبایه
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
حس غریب یک شب
✍مصطفی داننده-
🔸بازی دیشب ایران و پرتغال شاید عجیبترین حسی بود که بسیاری از ما ایرانیها آن را تجربه کردیم. حس غم و شادی. غم به خاطر حذف از جام جهانی و شادی به خاطر بازی درخشان شیر بچههای ایران.
🔸یک لحظه تا باز شدن درهای بهشت به روی تیم ملی ایران فاصله مانده بود اما نشد. نشد ولی ما باز خوشحال هستیم. گروه مرگ برای ما گروه زندگی بود. در حالی که اسپانیا با آن فوتبال شناور و چشم نوازش و پرتغال با کریس رونالدوی فضاییاش هم گروه ما بودند اما بچههای ایران کاری کردند که حالا همه در جهان از ایران حرف میزنند و «آه» میکشند که چرا توپ طارمی گل نشد.
🔸البته فدای سر مهدی طارمی و همه بچههای ایران. دیشب، امروز و فردا به اندازه هواداران تیم قهرمان جهان خوشحالیم چون ایران قهرمانانه بازی کرد. برای بیرانوند خوشحالیم که بالاخره در چشم رونالدو نگاه کرد و گفت« چطوری کریس؟»
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸دیشب تمام قرمزها و آبیها یک حس مشترک داشتند و آن پیروزی سفیدها بود. دیگر مهم نبود دستان بیرانوند قرمزها جادو میکند یا پای ابراهیمی آبیها؛ همه دوست داشتند یک تیم پیروز باشد، تیمی که نبض 80 میلیون ایرانی در داخل و میلیونها ایرانی در خارج از مزرها برایش میتپید.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸کریس رونالدو بدون شک برای بسیاری از ایرانیها محبوبترین بازیکن فوتبال جهان است اما دیشب منفور بود. دیشب همه رئالیهای ایران دوست داشتند رونالدو احراج شود. دوست داشتند او حذف شود. دوست داشتند او زودتر از همه به تمرینات رئال با لوپتگی پر حاشیه برگردد.
🔸دیشب هواداران رئال در ایران بازهم طرفدار یک تیم سفید بودند. تیم سفیدی که افتخار آفرید و تنها یک گام تا افتخار بزرگ فاصله داشت.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸دیشب بازهم احساس کردیم مظلوم هستیم. بازهم حس کردیم که همه جهان میخواهند ما نباشیم و اسپانیاییها و پرتغالیها به مرحله بعد بروند. این حس همیشه با ما بوده است. در فضای سیاسی و ورزشی جهان؛ یک حس ظلم همیشه با ما وجود دارد. این ظلم هست اما گاهی هم کمی نگاه دایی جان ناپلئونی در آن نهفته است.
🔸اگر ما کار خود را درست انجام دهیم در بسیاری از موارد قربانی ظلم نخواهیم شد.
🔹دیشب حس غریبی بود؛
🔸همه ما به این نتیجه رسیدیم که یک مدیر خوب میتواند از خاک، کیمیا درست کند. کیروش نشان داد میتوان با یک تیم آسیایی کاری کرد که قهرمان جهان و قهرمان اروپا برای رقابت با او به جان کندن بیفتند. اتفاقات دیشب شوخی نبود، پرتغالیها که قهرمان اروپا بودند در برابر ایران وقت تلف میکردند.
🔸با یک مدیریت خوب میتوان به آرزوهای محال رسید و با یک مدیریت بد میتوان دستاوردها را هم نابود کرد.
🔸دیشب حس غریبی بود و تبدیل به خاطره مشترک ما ایرانیها شد. حس خوبی که با غم مخلوط شد.دیشب مردم ایران دیدند که میشود در این کشور با قلب برای مردم کار کرد و دل آنها را شاد کرد و لبخند به لبشان آورد حتی وقتی سختیها کوه شدهاست و به روی شانهها همه ما نشسته است.
🔸خداحافظ روسیه، خداحافظ شبهای غرور و سلام به امید و احتمالا قهرمانی آسیا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
🌷✨ #یڪ_داستان
💠✨ امام صادق (ع) از اسحق ابن عمار سوال کردند: «زکات خود را چگونه پرداخت میکنی؟»
♦️ اسحاق عرض کرد: «زمان پرداخت زکات از فقرا میخواهم به در خانه من بیایند تا سهم خود را دریافت کنند.»
💠✨ حضرت فرمودند: «تو با این کار آنها را خوار میکنی و فقر آنها را آشکار میسازی. مواظب باش که حضرت حق میفرماید: هرکس بنده مؤمن مرا خوار کند مرا به جنگ با خود فرا خوانده است. پس به خانه آنها برو و مخفیانه سهمشان را در خانهی آنها تحویل ده.»
💟:http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
☜پانزده ڪلید خوشبختى
❶موهبتهای خودرا شمارشکنید نه مشکلاتتانرا.
❷در لحظه زندگی کنید.
❸بگویید دوستت دارم.
❹ بخشنده باشید نه گیرنده.
❺در هر چیزی و هر کسی خوبیها را جستوجو کنید.
❻هر روز دعا کنید.
❼هر روز حداقل یک کار خوب انجام دهید.
❽در زندگی اولویت داشته باشید.
❾عادت همین الآن انجامش بده را تمرین کن.
❿اجازه ندهید مسائل کوچک و خیالی شما را آزار دهد.
⓫زندگیتان را با خوبی پر کنید.
⓬خندیدن و گریه کردن را بیاموزید.
⓭لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند.
⓮از هیچ چیز یا هیچ کس غیر خدا نترسید.
⓯ در سختیها به او توکل کنید.
💟:http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍀گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی✨
✨با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید🍀
🍀گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا✨
✨تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید🍀
🍀گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن✨
✨عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید🍀
🍀گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم✨
✨راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید🍀
🍀گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش✨
✨عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید🍀
🍀گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن✨
✨در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید🍀
🍀گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش✨
✨فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید🍀
🍀گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم✨
✨گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید🍀
🍀گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق✨
✨عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید🍀
🍀گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین ع✨
✨ گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید🍀
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روزی چند بار این #دعا را میخوانید؟
آیا میدانید
امامزمان(عج) #روزی صد بار
در حق همه شما دعا میفرمایند؟!
#کانال_حضرت_زهرا_س^👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca3
💖داستان های مادر خوبی ها💖
💍انـگشتری بهـشـتی
🌺🍃روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله تقاضاى يك انگشتر نمود؟
پيامبر اسلام به دخترش فرمود: آيا مى خواهى تو را به چيزى كه از انگشتر بهتر است ، راهنمائى كنم ؟
🌸🍃هر موقع كه نماز شب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما كه برآورده خواهد شد.
پس چون حضرت زهراء سلام اللّه عليها حاجت خود را از خداوند متعال طلب كرد، ندائى شنيد:
اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اكنون زير سجّاده جانماز مى باشد.
🌼🍃حضرت زهراء سلام اللّه عليها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از ياقوت زير آن بود؛ برداشت و بسيار خوشحال گشت و خوابيد. در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زيبا، حضرت را جلب توجّه كرد؛ لذا سؤ ال نمود كه اين قصرها براى كيست ؟
🌹🍃پاسخ شنيد: براى فاطمه ، دختر محمّد صلّلى اللّه عليه و آله مى باشد، حضرت داخل يكى از آن قصرها شد كه بسيار مجهّز و زيبا بود، در اين ، بين چشمش به تختى افتاد كه سه پايه داشت ، سؤ ال نمود: چرا اين تخت سه پايه دارد؟
گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس يكى از پايه هاى اين تخت براى او انگشترى ساخته شد.
چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جريان خوابش را بيان نمود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: فاطمه جان ! دنيا براى شما و پيروان شما آفريده نشده است ؛ بلكه آخرت براى شماها خواهد بود و بهشت وعده گاه ما و شما مى باشد.
💐🍃و سپس افزود: اين دنيا ارزشى ندارد، بى وفا و از بين رفتنى است و غرورآور و فريبنده خواهد بود.
هنگامى كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها به منزل خويش آمد، آن انگشتر را زير جانمازش نهاد و از آن منصرف گرديد.
و چون شب فرا رسيد خوابيد، در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و همين كه عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، ديد كه بر چهار پايه استوار گشته است ، وقتى علّت را جويا شد.
🌺🍃گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانيد و تخت به همان حالت اوّليّه خود چهار پايه بازگشت.
📚بحارالا نوار: ج 43، ص 47
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 *حکایتی زیبا*📚
📌 *روزي زني بچه ي شيرخوارش را در بغل گرفته بود و از روي پلي كه روي شط آب بود مي گذاشت .*
💥 *ناگاه بر اثر ازدحام جمعيت به زمين خورد و بچه اش در آب افتاد ، فرياد زد:*
💎 *«مسلمانان ! به فرياد برسيد.»*
🔖
🌊 *قنداقه ي بچه روي آب حركت كرده و مادر در حالي كه از مردم استغاثه مي كرد به دنبال او مي رفت ، تا به جايي رسيد كه مقداري از آب رودخانه وارد قسمتي مي شد كه براي گردش سنگ آسياب تهيه ديده بودند .*
📌 *از قضا كودك هم وارد اين قسمت شد .*
😱 *مادر ديد الان فرزندش همراه آب در زير سنگ آسياب له خواهد شد و يقين كرد كه ديگر كسي نمي تواند او را نجات دهد .*
🔖
♨ *️آن لحظه كه نزديك فرو رفتن كودك بود ، سر به آسمان بلند كرد و فقط يك كلمه گفت :*
❤ *️«خدا» ،*❤
🛁 *️فورا آب متوقف شد و روي هم متراكم گرديد !*
📍 *مادر با دست خود كودكش را برداشت و شكر الهي را به جاي آورد .*
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
امشب🌙
یڪ سبد محبت💕
یڪ دنیا عشق💘
یڪ عالم خوشبختے🌷
یڪ دشت لالہ🌹
یڪ ڪوه دوستے💞
یڪ آسمان ستاره🌟
یڪ جهان زیبایے😍
یڪ دامن نیڪ نامے🌸
و یڪ عمر سرفرازے💫
از خداوند براتون خواهانم✨
#شبتون_به_زیبایی_گلهای_بهشتی 🌸 🍃 🌸
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_یازدهم
با سستی بلند شدم و به طرف در رفتم.مادر لیلا در یک کت و شلوار زرشکی،کنار در ایستاده بود و اخم هایش در هم بود.بعد لیلا وارد شد.مثل یک ملکه زیبا شده بود.صورتش مثل یک عروسک زیبا و رویایی شده بود.موهایش را دور یک تاج زیبا و درخشان جمع کرده بودند و چند حلقه تابدار در صورتش رها شده بود.لباسش واقعا زیبا بود.بالاتنه سنگ دوزي شده،کمر تنگ و یک دامن پف داربا دنباله بلندي که در دست چند دختر کوچک و زیبا،حمل می شد.دسته گلی از گلهاي رز لیمویی و نرگس و زنبق که به زیبایی کنار هم قرار داشتند،در دست داشت.با دیدن من وشادي،لبخند زیبایی زد و به طرف من آمد.جلو رفتم و گفتم:لیلا،این واقعا تویی؟...چقدر خوشگل شدي. خنده اي کرد و گفت:راست میگی؟خوب شدم؟ سرو صداي دست زدن و هلهله،نگذاشت تا جوابش را بدهم.لحظه اي بعد،مهرداد هم وارد شدتا به مهمانان خوش آمد بگوید.اولین بار بود که از نزدیک می دیدمش،البته عکسش را دیده بودم ولی خودش با عکسش تفاوت بسیار داشت.با دقت نگاهش کردم.کاملا مشخص بود که خیلی پرسن و سال تر از لیلا است.موهاي کنار شقیقه اش کاملا سفید شده بود و موهاي جلوي سرش هم کم پشت بود.چشم و ابرویی مشکی داشت،با بینی استخوانی و عقابی،سبیل کم پشتی هم پشت لبش به چشم می خورد.کنار چشمهایش هنگام لبخند زدن پر از چین هاي ریزمی شد،صورت لاغر و گونه هاي فرورفته اي داشت.روی هم رفته،قیافه اش حسابی توي ذوقم زد.
گلرخ آهسته کنار گوشم گفت: - حیف از لیلا! بیشتر از آن،تحمل سرپا ایستادن را نداشتم.عروس و داماد خرامان و دست در دست به طرف مهمانان می رفتند تا خوش آمد بگویند.خسته روي صندلی ام افتادم و به مادر لیلا که دور از چشم بقیه،اشک هایش را پاك می کرد،خیره شدم.بقیه مراسم را فقط نظاره می کردم.تمام گرسنگی ها و نخوردن ها،انگار امشب در من اثر کرده بود.سالن دور سرم می چرخید.سرو صداها انگار از دوردست می آمد.چشمانم سیاهی می رفت و قیافه آدمها را درهم و تاریک می دیدم.هرچه گلرخ و شادي با من صحبت می کردند متوجه حرفشان نمی شدم و فقط سرم را تکان می دادم.چند بار لیلا کنارم آمدو نشست.به سختی تمرکز کرده بودم تا بفهمم چه می گوید.صدایش گنگ بود.مهتاب،چرا انقدر لاغر شدي؟زیرچشات گود افتاده،چی به روزت آوردي؟دهانم را بدون اینکه بتوانم جواب بدهم،باز و بسته می کردم.دوباره صدایش را شنیدم:- تورو خدا یک شیرینی بزار دهنت،انگار داري می میري...بعد صداي گلرخ بلند شد:اینجا که مامان نیست ببینه داري می خوري،یک چیزي بخور،رنگ و روت خیلی پریده...بعد سر و صداها قاطی شد.دوباره صداي بلندي شنیدم.انگار مادر لیلا بود.- خانمها،بفرمایید.شام سرد شد.به میز شام نگاه کردم.لیلا و مهرداد هنوز جلوي دوربین در حال غذا خوردن بودند.گلرخ دستش را زیر بازویم انداخت:مهتاب جون،پاشو بریم سر میز شام.با سستی بلند شدم.سرم گیج می رفت و پاهایم می لرزید.لحظه اي به میز شام رنگین خیره شدم و بعد در بغل گلرخ ازحال رفتم. چشم باز کردم اطرافم سکوت بود. لحظه اي فکر کردم در اتاقم و در میان رختخوابم هستم. اما بعد با دیدن زن سفید پوشی که بالاي سرم آمد و چیزهایی در دفتر درون دستش یادداشت کرد فهمیدم که در بیمارستان هستم. سرم سنگین و دهانم خشک بود. به سختی سرم را چرخاندم و به اطرافم نگاه کردم. مبل کوچکی با رویه چرم کنار تختم خالی بود.روي میز یک گلدان پر از گل مریم و رز بود. یک سبد گل بزرگ هم روي یخچال کوچک اتاق به چشم می خورد. بعد در اتاق باز شد و پدرم وارد اتاق شد. با دیدن چشم باز من لبخند زد و با بغض گفت : - الهی شکرت .بعد سرش را از در بیرون برد و گفت : بیایید چشمانش بازه ...
و لحظه اي بعد اتاقم پر از سر و صدا و هیاهو شد. مادرم سهیل گلرخ لیلا شادي عموفرخ و زن دایی ام همه با هم داخل شدند و شروع به حرف زدن با من و با یکدیگر کردند. خسته و بیحال چشمانم را دوباره بستم.وقتی دوباره چشم گشودم سر و صدایی نبود. تشنه بودم . سرم را به کندي چرخاندم چشمم به مادرم افتاد که منتظر روي مبل نشسته بود مادرم هم لاغر و تکیده شده بود. چشمانش سرخ بود. با دیدنم بلند شد و کنار تختم ایستاد. - مهتاب جون درد و بلات تو سر مادرت بخوره نزدیک بود بمیري از ضعف و کم خونی آخه چرا اینکاو می کنی ؟حوصله بحث مجدد با مادرم را نداشتم. بنابراین چشمانم را دوباره بستم تا مجبور نباشم جوابی بدهم. بعد صداي پدرم را شنیدم:- مهتاب ما صلاح تو رو می خوایم اما حالا که تو داري با زندگی خودت بازي می کنی حرفی دیگر است ... ما دیگه کاسه داغتر از آش نیستیم. انگار همه جوونها خودشون شخصا باید سرشون به سنگ بخوره حرفی نیست ...
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
#حتما_بخونید ♥️
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟
🌸امام صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان..
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }•
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...
کانال داستان و رمان مذهبی
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
🔹من از محاسبه ثواب عاجزم🔹
✨🌹رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) فرمود: در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم .
✨🌹رسول خدا (صلےاللهعلیهوآله) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم.
💙اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد
وَ عَجّل فَرَجهُم💙
آثار و برکات صلوات ص ۳۰
↶کانال داستان و رمان مذهبی
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_دوازدهم
بارقه اي از امید در دلم روشن شد. شاید پدر و مادرم راضی شده اند. از شدت ضعف بی حال بودم و زود خسته می شدم.به بازویم سرم وصل بود و براي ناهار و شام برایم کباب یا جوجه می آوردند که با اشتها می خوردم. آخر شب وقتی همه رفتند به فکر فرو رفتم. مادرم می خواست شب پیش من بماند که به اصرار خودم رفت. رفتارش خیلی نرم و ملایم شده بود به گمانم حسابی ترسیده بود و می ترسید باز هم کار دست خودم بدهم. احتمال می دادم سهیل و گلرخ حسابی پخته بودنش و از آینده و جنون من و رفتار بچه گانه ام ترسانده بودنش. در فکر بودم که در اتاق آهسته باز شد فکر کردم پرستار باشد سرم را برگرداندم در میان تعجب من حسین داخل شد. دسته گلی در دست داشت. به نظرم او هم لاغرترشده بود. با دیدن چشمان باز من جلو آمد و سلام کرد . با لبخند گفتم : تو چطور آمدي ؟ .... وقت ملاقات خیلی وقته تموم شده ...حسین خندید : انقدر پایین منتظر شدم تا پدر و مادرت رفتند. بعد سبیل نگهبان دم در را چرب کردم و آمدم خانم خودم را ببینم.با ضعف دستم را جلو آوردم وگفتم : لطف کردي . حسین روي مبل نشست صدایش غمگین بود همه اش تقصیر منه تو به خاطر من اینهمه مدت به خودت سخت گرفتی و روزه دار بودي...متعجب پرسیدم : کی بهت گفت ؟حسین سرش را تکان داد : لیلا اومده بود برات ثبت نام کنه من هم آمده بودم تورو ببینم. اونجا بهم گفت آوردنت بیمارستان چون دو هفته است که به جز نون و آب هیچی نخوردي. الهی من بمیرم که به خاطر من روسیاه تو این گرفتاري گیرکردي ....حرفی نزدم. دوباره صداي بغض آلود حسین بلند شد : - مهتاب تصمیم گرفتم همین الان برم پیش پدر و مادرت و بگم حاضرم خودمو از زندگی دخترشون بکشم کنار من راضی به رنج تو نیستم.عصبی گفتم : دوباره شروع کردي حسین ؟ تو همینطوري می جنگیدي ؟ اگه یک کم رنج و زحمت می کشیدي حاضربودي خودتو تسلیم کنی ؟حسین دماغش را بالا کشید : مهتاب من براي تو ناراحتم وگرنه خودم حاضرم هر بدبختی رو تحمل کنم به خدا حاضرم از گرسنگی بمیرم تو دست دشمن اسیر باشم چه می دونم ... ولی تو اذیت نشی .خندیدم و گفتم : لازم نکرده من هم دیگه اذیت نمی شم فکر کنم پدر و مادرم کمی نرم شدن فردا از بیمارستان مرخص میشم. تو بعد از ظهر یک زنگ به بابام بزن و دوباره باهاش حرف بزن احتمالا این بار جوابش فرق می کنه.حسین از جا پرید : راست می گی ؟ از کجا فهمیدي ؟دستم را بالا آوردم : مادر و پدرم حرفهایی می زدن که معنی اش رضایت بود. می ترسن این بار دیگه من بمیرم و داغم به دلشون بمونه .
حسین صدایش می لرزید :- خدا نکنه از خدا می خوام هیچ روزي رو بدون تو نبینم.دیگه احساس ضعف و بی حالی نداشتم از عشق حسین سرشار بودم و دلم می خواست زودتر از بیمارستان مرخص شوم و تکلیفم مشخص شود.صبح فردا پدرم دنبالم آمد و پس از پرداخت صورتحساب بیمارستان با کمک سهیل مرا سوار ماشین کرد و به طرف خانه راه افتاد. در میان راه سهیل با ملایمت گفت : - خدا خیلی رحم کرد مهتاب تو رو خدا بچه بازي رو کنار بذار. بی حال گفتم : وقتی به حرفهاي منطقی ام کسی گوش نمی ده مجبورم با این کارهاي بچگانه توجه بقیه رو به خودم و خواسته هاي معقولم جلب کنم.صداي پدرم غمگین و گرفته بلند شد : مهتاب انقدر حرف بیخود نزن من و مادرت اگه حرفی میزنیم چون آینده رو می بینیم نه مثل تو که از روي احساس فقط همین امروزت رو می بینی این پسر بچه خوبیه حرفی نیست ولی مهتاب مریضه می فهمی ؟ هیچ معلوم نیست تا کی زنده بماند.عصبی گفتم : عمر دست خداست از کجا معلوم شاید من زودتر بمیرم شاید دارویی براي امثال حسین کشف بشه و نجات پیدا کنن.
پدرم پوزخندي زد : شاید اما اگر ! با این حرفها نمی شه زندگی کرد. باید واقعیت رو درك کنی .به میان حرف پدرم دویدم : واقعیت اینه که من انتخاب خودم رو کردم و پاي همه چیز هم وایستادم اینو بدونید اگه موافقت نکنید باز هم من سر حرفم هستم انقدر صبر می کنم تا بمیرم یا شما راضی بشید !پدرم نگاهی به سهیل انداخت و حرفی نزد . وقتی به خانه رسیدیم عمو فرخم گوسفندي را میان کوچه کشید و قصاب سر زبان بسته را جلوي ماشین پدرم برید با اشمئزاز روي خون رفتم و وارد خانه شدم. حوصله صحبت کردن با کسی را نداشتم به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم. چند دقیقه بعد صداي گلرخ بلند شد : - مهتاب تلفن رو بردار ...گوشی را برداشتم : بله ؟صداي لیلا بلند شد : چطوري دختر ؟- تو چطوري عروس خانم ؟ - همه اش نگران تو بودم اون شب سر میز شام غش کردي انقدر ترسیدم که نگو راستی برات ثبت نام هم کردم.- خیلی ممنون چند واحد برداشتی ؟ - مثل همیشه بیست تا .با تعجب پرسیدم : معدلم بالاي دوازده شده بود ؟لیلا خندید : حواس جمع ترم تابستون مهم نیست معدلت چند بشه ولی ترم قبل معدلت نزدیک چهارده شده
کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻گناه مانع طول عمر می شود:
اگر چه مرگ در اختیار انسان نیست،
👈 لیکن اعمال ما در طولانی شدن یا کوتاه شدن عمر ما دخالت دارند؛ یعنی اعمال و رفتار ما در زندگی ما تأثیر می گذارند.
💚حضرت علی (ع) می فرماید:
«اعوذ باللّه من الذنوب الّتی تعجّل الفناء؛ از گناهانی که در نابودی شتاب می کنند به خدا پناه می برم».
📚:اصول کافی، ج 2،ص 347.
💠بعضی کارها از قبیل: قطع رحم، قسم دروغ، سخنان دروغ، آزردن پدر و مادر و… عمر را کوتاه
💠و کارهایی از قبیل: صدقه پنهانی، نیکی به پدر و مادر و صله رحم و… عمر را طولانی می کند
💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅1- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ خــداوند ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ.
🌱١ - ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺎﺭ
🌱٢- چشمان پاک
🌱٣- ﻗﻠﺐ فروتن و زلال
✅2- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
🌱١- ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﻲ
🌱٢- ﺍﺳﺮﺍﻑ
🌱٣- ﻏَﻤّﺎﺯی
✅3- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ .
🌱١- ﺯﺑﺎﻥ
🌱٢- ﺍﻋﺼﺎﺏ
🌱٣- ﻧَﻔﺲ
✅4 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺯﻭ کن .
🌱 ١- ﻫﺪﺍﻳﺖ
🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ خوب
🌱٣- سلامتی و شفا
✅5 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
🌱١- ﻋﺸﻖ
🌱٢-آرامش
🌱٣- ﺳﺎﺯﮔﺎﺭی
✅6 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ .
🌱١- ﻋﻠﻢ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ
🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺻﺎﻟﺢ
🌱٣- ﺻﺪﻗﻪ ﺟﺎﺭی
✅7- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ .
🌱١- ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی و از کجا آمدی.
🌱٢- ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی.
🌱٣ - ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻭی.
✅8 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎً ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﺎ .
🌱١- ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻲ
🌱٢- ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺲ
🌱3- اخلاق ﻧﻴﻜﻮ
✅9- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋاقبت ﺧﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
🌱١- ﺭﺷﻮه گرفتن
🌱٢- ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ
🌱٣- ﺳﻮﺩ حرام ﺧﻮﺭﺩﻥ
✅10- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺍﺳﺖ .
🌱١- فرزند
🌱٢- ﺷﻬﺮﺕ
🌱٣- ﻣٌﺼﻴﺒت
✅#نشر_دهید_برای_آگاهی_صدقه_جاریست
💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود ان نداری
من چون تویی دارم
توچون خود نداری
دعا میکنم به حق خانم بی بی دوعالم خانم فاطمه الزهرا س
همه دوستان گروه عاقبت بخیر بشوند
خدایابه حق خانم فاطمه الزهرا س مریض ها رو شفا بده
خدایا به حق خانم فاطمه زهرا س این جمع را اربعین به کربلا برسان
خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س اموات همه دوستان گروه رو ببخش و بیامرز
خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س ما را با امام حسین ع محشور کن وشفاهت امام حسین ع را شامل همه دوستان قرار بده
خدابه حق ابوالفضل ع گره از مشکل همه باز کن
در اخر بیایید همواره در حق هم دعا کنیم بیایید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کنه
التماس دعا
انشاءالله همتون عاقبت بخیر بشوید
انشاءالله🙏
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃