eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسمون هست ... ! •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3 از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معارفه بیایند... باورم نمی شد... چطور میشد یک نفر به این سرعت و بدون مقدمه و پیگیری راضی شده بیاد خواستگاری ؟! نکنه ریگی به کفش باشه... !!؟؟ از یک طرف از ذوق پر می‌کشیدم... از طرف دیگر ترس وجودم رو پر می کرد.. . نمیدانستم با مادرم چطور برخورد کنم تابلو نباشم... مادرم بلافاصله بعداز پایان تماس آمد اتاقم... با دیدن دست پاچگی من فهمید که من از همه چیز خبر دارم... لبخندی زدو گفت: خب انشاا... که مبارکه... حتما راضی هستی که شماره تماس دادی... ولی تا تحقیق و بررسی نشه نمیشه چیزی گفت.... هول نشو گلم ... عجله هم نکن... شکر خدا مادرم زود از اتاق رفت... من که لال مونی گرفته بودم... اصلا نمیدانستم چیکار کنم بعداز مشورت با پدرم یک روز برای حضور سینا و خانواده‌اش تعیین شد... تو این فاصله چند روزه کلاسهای دانشگاه را کنسل کردم... بعداز ماجرای خواستگاری دیگه نمی‌توانستم با حالت عادی سر کلاس حاضر باشم .... گفتم بزار تکلیفم روشن بشه بعد... روز قرار سینا همراه خانواده‌اش آمدند... چادر نماز خوشگلمو سر کردم... اولین بار بود که جلوی مهمان چادر سر میکردم... چند روز بود که سینا را ندیده بودم... خیلی دلم براش تنگ شده بود... با دیدنش قلبم از جا کنده میشد... تشنه نگاهش بودم... گاه به گاه با لبخندی خوشحالم میکرد... و امیدواری در دلم جای همه تردید ها را میگرفت... صحبتحایی مبنی بر معرفی خانواده ها می شد... من نه چیزی می دیدم ونه چیزی می شنیدم... یک شیدای بی قراری که جز رسیدن به معشوقش چیزی نمی خواهد... فقط فهمیدم آدرس داده شد برای تحقیق... و اجازه یک ملاقاتی که من و سینا در یک مکان عمومی باهم باشیم برای شناخت بیشتر... این برای من یک مژدگانی بود... با رفتن شان دل من هم رفت... نه خواب داشتم نه خوراک... از قبل بی قرارتر شده بودم... اما بد حالی من زمانی بیشتر شدکه پدرم گفت: من از این خانواده خوشم نیومد... به نظر میاد از اون خشکه مذهبی هایی باشن که همه رو پست میبینن... دنیا روی سرم خراب شد... می خواستم دفاع کنم... ولی نمیدانستم چه جوری... توی دلم همه چیز را به خدا سپردم... قسمت سوم ادامه دارد..‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾• 🌷هر شب ساعت 10:30 با منتظرتونم
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 هم‌اکنون؛ سایت Khamenei.ir 👈پاسخ رهبرانقلاب درباره برخی از نگرانی‌ها نسبت به آینده انقلاب: 📣 به همه بگویید... 🔻در روزهای اخیر جمعی از فعالان فرهنگی خارج از کشور با رهبر انقلاب دیدار کردند که در خلال آن یکی از حضار، دغدغه و نگرانی علاقمندان به انقلاب در آن سوی مرزها را از آینده بیان کرد. 🔷️ رهبر انقلاب در پاسخ به نگرانی این شخص از اقدامات دشمنان گفتند: 🔺️نسبت به اوضاع ما اصلا نگران نباشند، هیچکس هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، مطمئن باشند، هیچ تردیدی در این جهت وجود ندارد؛ . خط حزب‌الله 💻 KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سال از غوغای #محسن گذشت.... اولین سالگرد عروج شهید محسن #حججی #شب_جمعه عزیزانمون رو با یک #فاتحه یاد کنیم •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠 بوسه رهبر انقلاب بر تابوت شهید پاسدار محسن حججی ۱۸ مرداد سالروز شهادت# محسن حججی در سال ۱۳۹۶ به دست تروریست‌های داعش روحش شاد یادش گرامی راهش پررهرو •✾📚 @Dastan 📚✾•
خوب است ديدنش بہ همين قاب عکس‌ها اما دلم برای خودش تنگـــ می شـود ... #پنجشنبه_های_دلتنگی •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4 پدرم آدم بی منطقی نبود... فقط اینکه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگاری کرده..... منو پیشش نشاند و دستمو گرفت.... یک بوسه به پیشانیم زد و گفت: دخترم من هیچ وقت شما رو برای کاری مجبور نکردم... همیشه سعی کردم هر تصمیمی تو زندگی تون میگیرید آگاهانه و با رضایت قلبی خودتون باشه .... الان هم باید بزرگترین تصمیم زندگیتو بگیری.... اجازه دادم یک بار بتونید ملاقات داشته باشید ... من هم تمام توانم رو میزارم برای تحقیق ... انشاا... بتونم کمکت کنم بهترین تصمیم رو بگیری... راستش امروز وقتی چادر پوشیدنت رو دیدم در نظرم مثل یک فرشته شده بودی... اما یه خورده نگران شدم که به خاطر خواستگارها چادر سر کردی... من خیلی فوری گفتم: آقا جون بخدا چادر پوشیدن تصمیم خودم بود.... پدرم با تبسم گفت: معلومه دلت گیره☺️💝 امیدوارم احساست کار دستت نده!! هرچند احساسات برای خانمها امتیازه ولی سعی کن تو ازدواج منطق رو هم لحاظ کنی... دست آقا جونمو بوسیدم و بهش گفتم: چشم آقاجون.... حتما!! خدا سایتونو کم نکنه.... خدا خدا میکردم یک وقت لو نره که من از سینا خواستگاری کردم.... مادر سینا زنگ زد و آدرس یک رستوران را داد تا من برای ملاقات به آنجا بروم... وقتی حاضر میشدم برای رفتن سر از پا نمی شناختم... از خونه که زدم بیرون تازه متوجه شدم چادر ندارم😕 دیگه دیر شده بود.... فرصتی برای تهیه چادر نبود... با خودم گفتم برگردم چادر نمازمو بپوشم.... بعدش گفتم ولش کن اینجوری که بدتره... بیشتر توی چشم میشم... ولی نگرانی بی چادر بودن حالمو خراب کرد... میترسیدم همان روز اول بزنه تو ذوقم بگوید: الکی می‌گفتی چادری میشی ... و گرنه فرصت دوخت چادر رو داشتی.... اما از ترس اینکه دیر برسم ٬ همه چیز را فراموش کردم و به موقع سر قرار حاضر شدم... باورم نمی شد... وقتی رسیدم با هم چنین صحنه ای مواجه بشم.... قسمت چهارم ادامه دارد..‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾• 🌷هر شب ساعت 10:30 با منتظرتونم
#تلنگر ✤ کسانی به #امام_زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند. #شهید_آوینی •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠سوال – شما گفتید اگر قرآن را فارسی بخوانیم از آهنگ قرآن لذت نمی بریم . حالا ما معنی آنرا بفهمیم بهتر است یا از آهنگ آن لذت ببریم ؟ 🔻پاسخ حجت الاسلام و المسلمین رفیعی گفتند : هندوانه می خواهی یا خربزه ؟ گفت : هردوانه . هم از ترجمه ی قرآن و هم از آهنگ قرآن لذت ببریم . 🔻هرکسی سطحی از علمیت را دارد . ممکن است کسی بگوید که من اصلا عربی بلد نیستم . توانش را هم ندارم و قرآن هم بلد نیستم که بخوانم ، پس قرآن را کنار بگذارم . خیر این دوست عزیز ترجیحاً معنی فارسی قرآن را بخواند . من اعجاز قرآن را گفتم که مبارزه طلبی کرده و گفته اگر می توانید سوره ای مثل این بیاورید . این اعجاز روی متن عربی قرآن است نه روی ترجمه ی فارسی آن . 🔻من می خواستم با این بحث ، تنبلی را از آنهایی دور کنم که می گویند خوب حالا ترجمه ی فارسی شده و دیگر نمی خواهد قرآن خواندن را یاید بگیریم . شما این ترجمه را می خوانی که کسانیکه ایمان به غیب آوردند و نماز را بپا داشتند ، یا ایها الذین امنوا یقیمون الصلاة ...، خوب شما خود کلام فصیح را از گوینده کلام بخوانی بهتر است یا آنرا تفسیر کنی . ما حرفمان این است که اگر کسی عربی بلد نیست ترجمه ی فارسی را بخواند ولی این بهانه ای نشود که نروند قرآن یاد بگیرند و قرآن را به فارسی بخواند . •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ فتنه های آخر الزمان #کودک را هم پیر میکند !!!!! 🔴 #فتنه یعنی چه؟" 🚫 #فتنه_های_آخرالزمان #استاد_رائفی_پور #آخرالزمان •✾📚 @Dastan 📚✾•
#وصیتنامه 🔸 #خمینی کبیر با یادتو هر دولت و مرامی راکه مقابل اسلام بایستد، نابود خواهیم کرد. تحت اوامر نائب برحقت سیدعلی #خامنه_ای براین راه باقی خواهم ماند. #شهید_مازح •✾📚 @Dastan 📚✾•
گر چہ میدانمـ نمے آیے ولے هر دمـ ز شــــوق سـوے در می آیـمـ و هر دم نگاهے میکنـمـ #مادران_انتظار •✾📚 @Dastan 📚✾•
ڪاری که انجام میدهید، حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشڪر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند #شهید_حسن_تهرانی_مقدم •✾📚 @Dastan 📚✾•
✋️اول صبح و #سلامی_به_مولا فرقی نمی ڪند ز ڪجا می دهی سلام او می دهد جواب تو را اصل نیت است ✨ألسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ✨ #صبحتون_حسینی •✾📚 @Dastan 📚✾•
#در_محضر_علما ☘️ حدیث داریم ڪه شیطان با سه طایفه ڪاری ندارد: ۱_آنهایی ڪه یاد خدا می ڪنند. ۲_آنهایی ڪه سحر بلند می شوند واستغفار می ڪنند. ۳_آنهایی ڪه از ترس خدا سحر گریه وانابه می ڪنند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
یا جوادالائمه ادرکنى گر که دردم دواکنى چه شود حاجتم را روا کنى چه شود قسمتم کربلا کنى چه شود یا جوادالائمه ادرکنى اى که روح عبادتى ما را عذر خواه قیامتى ما را جان زهرا عنایتی ما را شهادت مظلومانه مظهر جود و سخا و علم و معرفت جوانترين شمع هدايت نهمين بحر کرامت تسليت و تعزيت. حاجتروا باشید التماس دعا
هر کس خسته شده است، جمع کند برود! ما پای این انقلاب، نظام و خون شهدا ایستاده ایم. #شهید_حسن_باقری •✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩قالَ الإمام الجواد عليه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيهِ. هر كه كار زشتي را تحسين و تأييد كند، در عقاب آن شريك مي باشد. 🔹كشف الغمّة، ج 2 •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5 از یک بچه بسیجی دائم الوضو بعید بود از این کارها بلد باشه.... یک میز رمانتیک خاطره ساز آماده کرده بود... گل... شمع... آن هم در یک مکان عمومی.... و یک جعبه کادوی شیک که روی میز بود... این همه سورپرایز برام جالب بود... اما دلم جایی گیر بود که بود و نبود این تشکیلات برایم یکی بود... با یک سلام و احوالپرسی گرم صندلی را برایم عقب کشید تا بشینم... واااای خدای من ... این مرد با من مثل یک ملکه رفتار میکنه.... یهویی یاد چادر افتادم.... یک آن خشکم زد.... توی دلم از خدا کمک خواستم.... دلواپسی ها نمی گذاشت از بودن در کنار سینا لذت کافی ببرم... سینا با آرامش و خونگرمی شروع به صحبت کرد... من تازه یادم افتاد که باید از زندگی آینده و شرط و شروط مان صحبت کنیم.... من فقط خودم را برای دیدن سینا آماده کرده بودم و اصلا به چیز دیگری فکر نمی کردم... فقط دوست داشتم باهاش حرف بزنم... خوشحالی و استرس فکرم را تعطیل کرده بود... اما سینا برعکس من معلوم بود که آرامش بیشتری داره.... خیلی خوب صحبت میکرد... من هم مثل مادری که از زبان باز کردن طفلش ذوق میکنه... از صحبت کردن سینا به وجد می آمدم... با هر کلامی به جذابیتش اضافه میشد... باورم نمی شد... من اولین غذای مشترک زندگیم را با عشقم میخورم... سینا سر صحبت را باز کرد: خب... خانم خانما... دست و پای منو زنجیر کردید... قلبو تسخیر کردید... حالا بفرمایید شرط و شروط تون رو... من در خدمتم _ من شرطی ندارم... _ پس چشم بسته منو غلام خودتون کردید☺️ خدای من .... هر قدر صحبت میکرد من دیوانه تر میشدم... حرفهای پدرم یادم می افتاد و ته دلم خالی میشد... میترسیدم عشق آتشین جلوی عقل و افکارم را سد کند و خدا نکرده پشیمونی به دنبال داشته باشد... ولی این افکار بر حسم غلبه نمی کرد... من مثل یک مجنون دیوانه ی سینا شده بودم... با صحبت های سینا دوبار از افکارم بیرون آمدم... : خانم گل ... راحت باش ... بلاخره هر کسی خواسته ای داره ٬ برنامه ای داره.... _ من هیچ خواسته ای ندارم... اگه داشتم می گفتم... فقط اینکه من سر قولم هستم... چادری میشم... فرصت نشد چادر تهیه کنم... امیدوارم فکر نکنید که.... _چادری شدن اختیاریه... من از شما نخواستم چادر بپوشید... _یعنی براتون مهم نیست که همسرتون بی چادر باشه.!!؟؟ _ من چادر رو خیلی دوست دارم... ولی اینکه یک نفر بخواد چادر بپوشه٬ باید با اختیار و باور خودش باشه٬ نه به خواسته کس دیگه _ من با اختیار خودم میخوام... دوس دارم اولین چادرمو شما برام بخرید... لطفا !! _ من در خدمتم... شما جون بخواه... با جمله های قشنگش قلبم از جا کنده میشد... اما با شجاعت تمام اولین سوالم را که خیلی ذهنم را مشغول کرده بود پرسیدم: شما قرار بود داماد بشید٬ جریان چی شد!!؟؟ قسمت پنجم ادامه دارد..‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾• 🌷هر شب ساعت 10:30 با منتظرتونم
📜 🚩حقیقت ایمان و راز بدبختی انسان قالَ الإمام الجواد عليه السلام : لَنْ يَسْتَكْمِلَ الْعَبْدُ حَقيقَةَ الاْيمانِ حَتّي يُؤْثِرَ دينَهُ عَلي شَهْوَتِهِ، وَ لَنْ يُهْلِكَ حَتّي يُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ عَلي دينِهِ. بنده اي حقيقت ايمان را نمي يابد مگر آن كه دين و احكام الهي را در همه جهات بر و هواهاي نفساني خود مقدّم دارد. و كسي هلاك و بدبخت نمي گردد مگر آن كه هواها و خواسته هاي نفساني خود را بر احكام إلهي مقدّم نمايد. 🔹بحارالأنوار، ج 75، ص 80، ح 63 •✾📚 @Dastan 📚✾• 📜
▪️ 🚩امام جوادالائمه عليه السلام از برخی روایات بر می‌آید که قبل از تولد امام جواد الأئمة عليه السلام ، برخی از واقفیان می‌گفتند علی بن موسی نسلی از خود باقی نمی‌گذارد و با مرگ او سلسله امامت قطع می‌شود. از این‌رو وقتی که امام جواد به دنیا آمد امام رضا (علیه السلام ) او را مولودی بابرکت برای شیعیان توصیف کرد. البته پس از تولد امام جواد نیز، برخی از ، انتساب او به امام رضا(ع) را منکر شدند. آنان می‌گفتند امام جواد از نظر چهره به امام رضا(ع) شباهت ندارد، تا اینکه قیافه‌شناسان را حاضر کردند و آنان نسبت بین امام جواد و امام رضا را تأیید نمودند. عالمان اهل سنت، امام نهم شیعیان را به عنوان یک عالمی دینی احترام می‌کنند. برخی از آنان شخصیت علمی امام جواد علیه السلام را ممتاز دانسته‌ و شیفتگی به او را به دلیل شخصیت علمی و معنوی او در کودکی دانسته‌اند. حتی برخی از آنان بر این باروند که مأمون به دلیل شخصیت علمی محمد بن علی، دختر خود را به ازدواج او درآورد. آنان همچنین از برتری محمد بن علی(ع) در ویژگی‌ها دیگری همچون تقوا، زهد وسخاوت سخن گفته‌اند. به عنوان نمونه ابن تیمیه ملقب شدن او به جواد را، به دلیل شهرتش در و بزرگواری می‌داند. جاحظ عثمان معتزلی نیز، محمد بن علی(ع) را عالم، زاهد، عبادت‌پیشه، شجاع، بخشنده و پاک معرفی کرده است. ◽️دوران امامت محمد بن علی(علیه السلام )، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام ) در سال ۲۰۳ق به امامت رسید. دوران امامت او با ‌خلافت دو تن از خلفای عباسی هم‌‌زمان بود. حدود ۱۵ سال از امامت او در خلافت مأمون(۱۹۳-۲۱۸ق) و ۲ سال در (۲۱۸-۲۲۷۷ق) سپری شد. مدت امامت جوادالائمه علیه السلام ۱۷ سال بود و با شهادت او در سال ۲۲۰ق امامت به فرزندش، امام هادی(علیه السلام ) منتقل شد. •✾📚 @Dastan 📚✾• ▪️
تشنه ی آب و عاطفه هستی از نگاهت فرات می ریزد از صدای گرفته ات پیداست عطش از ناله هات می ریزد ** نفست بند آمده؛ ای وای عاقبت زهر کار خود را کرد عاقبت زهر، زهر خود را ریخت جامه های عزا تن ما کرد ** تشنگی سویِ چشم تان را بُرد سینه ی پر شراره ای داری کاش طشتی بیاورند اینجا جگر پاره پاره ای داری ** چقدر چهره ات شکسته شده تا بهاری، چرا خزان باشی ؟ به تو اصلاً نمی خورد آقا که امام جوان مان باشی ** گیسوانت چرا سپید شده ؟ سن و سالی نداری آقا جان درد پهلو گرفته ای نکند… که چنین بی قراری آقاجان ** شهر با تو سرِ لج افتاده مرد تنهای کوچه ها هستی همسرت هم تو را نمی خواهد دومین مجتبی شما هستی ** تک و تنها چه کار خواهی کرد همسرت کاش بی قرارت بود چقدر خوب می شد آقاجان لااقل زینبی کنارت بود ** باز هم غیرت کبوترها سایه بانت شدند ای مظلوم بال در بال هم، سه روز تمام روضه خوانت شدند ای مظلوم ** کاظمین تو هر چه باشد، باز آفتابش به کربلا نرسد آخر روضه ات کفن داری کارت آقا به بوریا نرسد ** جای شکرش همیشه می ماند حرفی از خیزران و سلسله نیست شکر! درشهر کاظمین شما خیره چشمی به نام حرمله نیست وحید قاسمی •✾📚 @Dastan 📚✾• ▪️