eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارشات شيطان! پس از آن كه قوم حضرت نوح غرق شدند شيطان خدمت حضرت نوح عليه السلام رسيد و گفت: تو خدمتى به من كردى من نيز مى خواهم به تو خدمتى كنم! حضرت نوح با تعجّب پرسيد: چه خدمتى به تو كرده ام؟ گفت: اين جمعيّتى كه نفرين كردى و نابود شدند و نسل آنها را، شب و روز مى بايست وسوسه مى كردم و تلاش و زحمت مى كشيدم تا هدايت نشوند، اكنون كه هلاك شده اند تا مدّتى آسوده ام؛ زيرا كسانى كه من بر آنها سلطه داشتم نابود شده اند و آنها كه مانده اند سلطه اى بر آنان ندارم! حضرت نوح با شنيدن اين سخن ناراحت شد و گريست. سپس خطاب آمد كه نصايح شيطان را بشنو از اين روايت معلوم مى شود كه شيطان هم در گوشه وجدانش نقطه اميدى هست هر چند بيدار نمى شود. به هر حال خطاب به حضرت گفت: در سه جا مراقب من باش كه حضور جدّى دارم و به وسوسه مى پردازم:۱. « اذْكُرْنِى اذَا غَضِبْتَ ؛ به هنگام خشم و غضب به ياد من باش (كه بسيار به تو نزديكم) ». بسيارى از قهرها، نزاع ها، طلاق ها، گناهان و مانند آن به هنگام خشم و غضب رخ مى دهد و لذا توصيه شده به هنگام عصبانيّت تصميمى نگيريد و از آن محل خارج شويد. ۲. « وَاذْكُرْنِى اذَا حَكَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ ؛ به هنگام قضاوت بين دو نفر (نيز) به ياد من باش». كه در چنين حالتى به تو نزديكم و سعى مى كنم تو را از مرز عدالت خارج كنم. ۳. « واذْكُرْنِى اذَا كُنْتَ مَعَ امْرَأَةٍ خَالِياً لَيْسَ مَعَكُمَا احَدٌ ؛ و به هنگامى كه با زن بى مانعى خلوت كرده اى و هيچ كس غير از شما دو نفر در آن جا نيست (نيز مراقب وسوسه هاى من باش) ». [۱] در چنين مكانى نفر سوم شيطان است و لذا خلوت با اجنبيّه را حرام شمرده اند. ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۱۸، ح ۲۰. •✾📚 @Dastan 📚✾•
روابط مادّى و معنوى انسان ها انسان‌ها داراى زندگى اجتماعى هستند، روابط مادّى و معنوى مختلفى با هم دارند. گاه رابطه، نسبى و خويشاوندى است؛ مثل رابطه پدر و فرزند، يا مادر و فرزند، يا خواهر و برادر، يا عمو و برادرزاده، يا پسردايى و پسرعمّه و مانند آن. و گاه رابطه، سببى است؛ مثل رابطه زن و شوهر، يا رابطه عروس و پدرشوهر، يا داما و مادرزن و مانند آن. و گاه پيوند قبيلگى است؛ مثل اين كه فلان كس از فلان قبيله، و ديگرى از قبيله ديگرى است. و گاه پيوند، گروهى و حزبى است؛ مثل اين كه فلان كس وابسته به فلان گروه، و ديگرى عضو حزب و گروه ديگرى است. كه برخى از پيوندهاى مذكور اختيارى و برخى غير اختيارى است. آنچه گفته شد همه پيوندهاى مادّى است، و پيوندهاى ديگرى نيز وجود دارد كه معنوى است. مثلًا پيوند اخوّت و برادرى كه خداوند متعال در آيه ۱۰ سوره حجرات آن را براى مؤمنان مطرح كرده «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» يك پيوند معنوى است. و يا اين جمله كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: « أَنَا وَعَلِىٌّ ابَوا هَذِهِ الامَّةِ ؛ من و على پدران اين امّت هستيم» [۱] يك پيوند معنوى ميان پيامبر اسلام و على عليه السلام و امّت اسلامى است. خلاصه اين كه انسان‌ها داراى پيوندهاى مختلف مادّى و معنوى هستند. و گاه در ميان پيوندهاى مادّى و معنوى تضادّ و تعارض ايجاد مى شود و انسان‌ها مجبور به انتخاب مى شوند. اگر بخواهند پيوند معنوى را حفظ كنند بايد موقّتاً از پيوند مادّى چشم بپوشند و اگر نتوانند از پيوند مادّى چشم بپوشند بايد پيوند معنوى را رها كنند. به دو نمونه از اين قبيل تضادها، توجّه فرماييد: ۱. خداوند متعال در آيه ۱۳۵ سوره نساء مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! (چرا كه) اگر او (/ كسى كه گواهى شما به زيان اوست غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد، كه منحرف خواهيد شد! و اگر حق را تحريف كنيد، و يا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است». ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۹۵ و ۳۶۴؛ من لا يحضره الفقيه، ج ۴، ص ۲۳۵. 👇👇👇
در اين جا رابطه نسبى در تعارض با روابط معنوى و ارزش هاى الهى قرار گرفته و خداوند دستور مى دهد كه از رابطه نسبى چشم پوشى كنيد و به عدالت و شهادت بر حق بپردازيد كه نشانه ايمان است و اگر رابطه نسبى را مقدّم داشتيد و عليرغم اين كه در اختلاف بين (مثلًا) پدرتان و يك فرد غريبه مى دانستيد حق با غريبه است و به نفع پدرتان شهادت داديد، نشانه بى ايمانى است. ۲. در آخرين آيه سوره مجادله نيز مى خوانيم: « «لَّا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تأييد فرموده و آنها را در باغ هايى بهشتى وارد مى كند كه نهرها از پاى درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللَّه» اند؛ بدانيد «حزب اللَّه» پيروزان و رستگارانند». در اين آيه شريفه رابطه نسبى و قبيلگى با رابطه ايمان و تقوا در تعارض قرار گرفته و به مؤمنان دستور داده شده براى تقويت رابطه ايمان از رابطه نسبى و قبيلگى چشم بپوشند. علاوه بر آيات قرآن- كه دو نمونه آن گذشت- در روايات و سيره معصومين عليهم السلام نيز اين مسأله به وضوح ديده مى شود، كه پيامبران و امامان عليهم السلام در گفتار و كردار عملًا روابط معنوى را بر روابط مادّى، و اصول و ضوابط را بر روابط مقدّم مى دانستند؛ به عنوان نمونه مى توان به داستان حضرت على عليه السلام و برادرش عقيل از زبان آن حضرت اشاره نمود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
على عليه السلام و تقاضاى بى مورد عقيل به خدا قسم «عقيل» [۱] برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازين) به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود! «عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟! [۱] و [۲] راستى على چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمان دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواريهايى مى كنند؛ واقعاً انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! ---------- [۱]: حضرت ابوطالب عليه السلام چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر ۱۰ سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارتند از: ۱. طالب. ۲. عقيل. ۳. جعفر. ۴. على عليه السلام. حضرت ابوطالب« عقيل» را بسيار دوست مى داشت، و لذا پيامبر به عقيل مى فرمود: « من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر به خاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت». عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از« انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليّت از همه داناتر بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است. (ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج ۲، ص ۵۹۷). [۱]: عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند: « زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على عليه السلام رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود: « شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آن جا خارج شود. سپس به من گفت: « بگير! » من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است... صدايم بلند شد. به من فرمود: « مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟ » آنگاه اين آيه را قرائت كرد: « إِذِ الْأَغْلَالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ» (سوره غافر، آيه ۷۱). سپس فرمود: « بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست». عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت: « هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله؛ ديگر زنان همانند على نخواهند زاييد». (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۱، ص ۲۵۳). [۲]: نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴. •✾📚 @Dastan 📚✾•
پسر نوح پيامبر در داستان اصحاب السفينه نيز اين تعارض ديده مى شود. پسر حضرت نوح با بدان بنشست و خاندان نبوّتش گم كرد. عذاب الهى نازل شد، ابرهاى تيره و تار صفحه آسمان را سياه و ظلمانى و صداى رعد و برق فضا را منقلب كرد. بارش باران هاى سيل آسا از آسمان، و جوشش آب هاى فراوان از زمين نشان از عذابى فراگير و خطرناك مى داد. حضرت نوح عليه السلام به يارانش دستور داد با ياد و نام خداوند سوار بر كشتى نجات شوند «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا» [۱] سپس خطاب به فرزندش گفت: « «يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنَا وَلَا تَكُنْ مَّعَ الْكَافِرِينَ»؛ [۲] پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش! » امّا سوار شدن بر اين كشتى مجوّز و پاسپورت مى خواهد و پاسپورت آن ايمان به خدا و جدا شدن از صف كفّار است. اى انسان! دفع ضرر احتمالى لازم است، مخصوصاً ضررى كه از مرز احتمال تجاوز كرده و به سرحدّ يقين رسيده و نشانه هاى آن آشكار شده است. بنابراين، صف خود را از صف بى ايمان‌ها جدا كن و با ترنّم سرود ايمان بر كشتى نجات سوار شو. امّا پسر نوح كه بر لجاجت و سماجت خود اصرار مى كرد پيشنهاد پدر را نپذيرفت و گفت: « «سَأَوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَاءِ»؛ [۱] به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند! » حضرت نوح عليه السلام كه خطر غرق شدن فرزند را كاملًا درك مى كرد فرمود: « «لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ»؛ امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند! » آرى! امروز تنها راه نجات ايمان آوردن و سوار شدن بر كشتى نجات است. همان طور كه حضرت نوح عليه السلام با فرزندش مشغول گفتگو بود تا شايد بتواند او را متقاعد كند و ايمان بياورد و از هلاكت نجات يابد، موجى ميان آن دو حايل شد و فرزند نوح در آب غرق شد. «فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» [۲] طوفان مأموريّت خود را انجام داد و تمام كسانى را كه بر كشتى سوار نشده بودند غرق كرد. در پى آن، فرمان قطع طوفان نازل شد. به آيه ۴۴ سوره هود توجّه كنيد: « «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِىَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ و گفته شد: اى زمين آبت را فرو بر! و اى آسمان (از بارش) خوددارى كن! و آب فرو نشست و كار پايان يافت و (كشتى) بر (دامنه كوهِ) جودى پهلو گرفت؛ و (در اين هنگام) گفته شد: دور باد گروه ستمكار (از رحمت خدا! ) ». در ادامه داستان، حضرت نوح عليه السلام در مورد فرزند غرق شده اش از خداوند سؤالى كرد، كه در حقيقت نمونه اى از تعارض نسبت هاى مادّى و معنوى است. توجّه فرماييد: « «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ»؛ پرودگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو بهترين حكم كنندگانى! » [۱] خداوند متعال طبق آيه ۴۰ سوره هود دستور داده بود كه حضرت نوح عليه السلام از هر جفتى از حيوانات و همچنين خاندانش (اهلك) را سوار بر كشتى كند و اين در حقيقت وعده خداوند براى نجات اهل (و خانواده) حضرت نوح عليه السلام بود. و با توجّه به اين كه فرزند نوح جزئى از خانواده اش بوده، اين سؤال براى پيامبر خدا ايجاد شد كه چطور او نجات نيافته و در طوفان غرق شده است!؟ خداوند در پاسخ فرمود: « «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛ اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است (/ فرد ناشايسته اى است ؛ پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه؛ من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى». [۲] يعنى چون فرزندت رابطه اش را با خداوند قطع كرده اهل تو محسوب نمى شود، و رابطه اش با خانواده ات نيز بريده شده است. حضرت نوح عليه السلام كه به اشتباهش پى برد خطاب به خداوند عرض كرد: « «رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنِى أَكُنْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ»؛ پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم. و اگر مرا نيامرزى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود». [۳] ---------- [۱]: سوره هود، آيه ۴۱. [۲]: سوره هود، آيه ۴۲. [۱]: سوره هود، آيه ۴۳. [۲]: سوره هود، آيه ۴۳. [۱]: سوره هود، آيه ۴۵. [۲]: سوره هود، آيه ۴۶. [۳]: سوره هود، آيه ۴۷. •✾📚 @Dastan 📚✾•
ارتباط با خدا تنها راه نجات از آنچه در مورد حضرت نوح عليه السلام و فرزندش گذشت استفاده مى شود كه تنها راه نجات، ارتباط با خداوند و عمل صالح است. اگر ارتباط انسان با خداوند قطع شود روز قيامت راه نجاتى نيست، هر چند فرزند پيامبر باشد و لذا ارتباط با خداوند بايد هر چه بيشتر تقويت، و آنچه اين ارتباط را تضعيف مى كند برچيده شود. متأسّفانه امروز جوانان ما از هر زمانى بيشتر در معرض خطرند، چون چشمه هاى فساد از هر جايى مى جوشد. اگر در گذشته فراهم كردن ابزار فساد كارى دشوار بود، امروزه تهيّه مقدّمات آن بسيار سهل و آسان و در دسترس همگان است. و لذا جوانان بايد به هوش باشند و خود را از لغزشگاه‌ها دور نگه دارند، همان گونه كه مسئولين نيز بايد احساس مسئوليّت كرده و براى حفظ و تقويت ارتباط جوانان با خداوند نهايت كوشش خود را به كار گيرند. چون اگر نسل جوان از دست برود فقط جهان آخرت از دست نمى رود، بلكه دنيا نيز از دست مى رود. زيرا همين جوانان دلاور هستند كه لباس رزم بر تن مى كنند و شجاعانه در مقابل دشمن مى ايستند. البتّه جوانانى كه به خدا و قيامت ايمان داشته و رابطه خود را با خداوند قطع نكرده باشند. پدران! مادران! متولّيان آموزش و پرورش! دانشگاه ها! رسانه هاى جمعى! همگى به هوش باشيد، كه دشمن از دو راه سعى دارد جوانان ما را به تباهى و فساد بكشد: ۱. فساد اخلاقى؛ اين كار را از طريق رواج و اشاعه موادّ مخدر، مشروبات الكلى، فيلم هاى مستهجن و مانند آن انجام مى دهد. ۲. متزلزل ساختن ايمان به خدا و معاد و امام زمان عليه السلام و مانند آن كه از طريق شبهه افكنى و ايجاد سؤال حاصل مى شود. حوزه هاى علميّه، روحانيّون، علما و مراجع معظّم تقليد در اين زمينه وظيفه سنگينى دارند؛ هر چند حل اين مشكل تنها به وسيله يك گروه امكان پذير نيست، بلكه همه بايد دست به دست هم بدهند و اين سرمايه با ارزش را حفظ كنند و آن را از آفات و خطرات دور نگه دارند، و با برنامه ريزى صحيح و عاقلانه به همراه منطق و محبّت و عاطفه، ارتباط آنها را هر چه بيشتر با خداوند متعال تقويّت نمايند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
مشكل دنياى امروز دنياى امروز شعارهاى جذّاب و فريبنده اى نظير «حقوق بشر»، «دموكراسى»، «حمايت از كارگران»، «روز مادر» و حتّى «حمايت از حيوانات» مى دهد، امّا به هنگام عمل رابطه‌ها و منافع شخصى بر ضوابط و منافع ملّى مقدّم مى شود. آمريكايى‌ها مى گويند: «اسرائيل در خاور ميانه حافظ منافع ماست و لذا، اگر در غزّه جنايت كند او را محكوم نمى كنيم، زيرا محكوميّت اسرائيل به مصلحت منافع ما نيست! » اخيراً هيأتى از سازمان ملل به سرپرستى يك يهودى صهيونيست مأمور مطالعه و تحقيق در مورد جنايات جنگى اسرائيل در غزه شد، و گزارش مفصّلى در بيش از ۵۰۰ صفحه به سازمان ملل ارائه كرده و خواستار محاكمه عوامل جنگى شده، امّا آمريكايى‌ها هر گونه اقدامى بر عليه اسرائيل را در سازمان ملل وتو كردند، چون اسرائيل حافظ منافع آنها در خاورميانه است! آرى! مشكل اساسى دنياى امروز مقدّم داشتن روابط بر ضوابط است. دنيايى كه امام زمان عليه السلام ان شاء اللَّه بر آن حكومت خواهد كرد دنياى تقدّم ضوابط بر روابط خواهد بود، و ارزش‌ها حكومت خواهد كرد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
مبارزه با بت پرستى هدف اصلى پيامبران طبق آنچه از تاريخ استفاده مى شود و قرآن مجيد نيز به آن گواهى مى دهد، پيامبران الهى مردم را به خداپرستى دعوت نمى كردند بلكه دعوت به توحيد و يكتاپرستى مى كردند؛ زيرا همه مردم، حتّى مشركان، اصل وجود خدا را قبول داشتند. و لذا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ۱۳ سال در مكّه زحمات طاقت فرسايى متحمّل شد تا مردم به توحيد و يكتاپرستى روى آورند، و از شرك و بت پرستى رويگردان شوند، و خدايى جز «اللَّه» را نپرستند. و شعار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله « قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا» [۱] در همين راستا بود. و علّت اين كه همه انسان ها، حتّى مشركان و بت پرستان، اصل وجود خدا را قبول دارند دو مطلب است: ۱. خداپرستى جزء فطرت انسان است، و هر انسانى بالفطره در درون دل به خداوند ايمان دارد. ۲. هر كس كمترين بهره اى از عقل داشته باشد و به صفحه عالم آفرينش نگاهى بيندازد و اين همه آثار خداوند را ببيند، بى شك پى به وجود او مى برد. اگر انسان وارد موزه اى شود و يك تابلوى نقاشى بسيار زيبايى را مشاهده كند، كه در كنار آن نام نقّاش و زمان زندگى او را كه مثلًا مربوط به ۳۰۰ سال قبل است، نوشته باشند انسان به هنر و مهارت نقاش ناديده آفرين مى گويد، و هرگز احتمال نمى دهد كه آن اثر بديع و زيبا توسّط كودك غير مميزى كه با قلموى نقّاشى مشغول بازى بر روى بوم بوده به وجود آمده باشد. حال اگر انسانى تابلوهاى فراوان و نامحدودى از خالق هستى در گوشه و كنار عالم ببيند كه قابل مقايسه با تابلوهاى نقاشى بشر نيست، به وجود خداوند متعال پى نمى برد؟! اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار 👇👇👇
بنابراين، وجود اين همه آثار پروردگار در صفحه جهان آفرينش انسان را به سوى او هدايت مى كند. حتّى طبيعى مسلك ها، كه اسم خدا را قبول ندارند، در عمل خداوند را قبول دارند. كسانى كه قلبشان را جرّاحى مى كنند و ناچارند چند رگ مسدود قلب را تعويض نمايند، رگى از پشت ران تا ساق پايشان وجود دارد كه آن را درآورده و قطعه قطعه كرده، و جايگزين رگ هاى فاسد شده قلب مى كنند و بدين وسيله مشكل قلب برطرف مى شود. اگر از طبيب طبيعى مسلك پرسيده شود: «چه كسى اين رگ را در بدن انسان براى چنين روزى ذخيره كرده است؟ » مى گويد: «طبيعت پيش بينى چنين مشكلاتى را براى بشر كرده، و لذا اين رگ را براى حل اين مشكل احتمالى در پايش به وديعت نهاده است» معناى اين سخن اين است كه طبيعت موجودى است داراى شعور، علم و فهم بسيار بالا، كه مشكلات آينده بشر، و راه حل آن را پيش بينى كرده است! او نام اين موجود را طبيعت نهاده و ما آن را خدا مى ناميم. بنابراين، همه خدا را قبول دارند و در نامش اختلاف كرده اند. از منكران خدا و معتقدان به طبيعت مى پرسيم: «مگر انسان داراى دو كليه نمى تواند با يك كليه زندگى كند؟ پس چرا دو كليه در بدن وى نهاده شده است؟ » مى گويند: «طبيعت پيش بينى كرده كه اگر يك كليه فاسد شد زندگى انسان دستخوش مشكلاتى نشود و بتواند به حيات خود ادامه دهد، يا اگر هر دو كليه انسانى فاسد شد و از كار افتاد شما بتوانيد يك كليه خود را در اختيار وى قرار داده و او را از مرگ نجات دهيد؟ ما اين موجود باشعور حكيم آينده نگر را خدا ناميده و آنها طبيعتش مى گويند، پس اختلاف در نام است. كسانى كه زخم معده مى گيرند و با اين بيمارى دست به گريبان مى شوند، بخشى و گاه نصف معده آنها را برمى دارند و چنين شخصى با نصف باقيمانده معده به زندگى خود ادامه مى دهد. اگر پرسيده شود: «انسانى كه با نصف معده مى تواند زندگى كند چرا معده كامل در نهادش گذاشته شده است؟ » جواب مى دهند: «طبيعت پيش بينى بيمارى‌ها و مشكلاتى كه براى معده حاصل مى شود را كرده و بيش از حدّ نيازش قرار داده است» بنابراين، طبيعى مسلك‌ها نيز خدا را قبول دارند، هر چند نام آن را طبيعت گذاشته اند. نتيجه اين كه پيامبران آمده اند تا با بت پرستى مبارزه كرده و مردم را به يكتاپرستى دعوت كنند، وگرنه اصل وجود خدا را همه، حتّى بت پرستان و مشركان و طبيعى مسلك‌ها قبول دارند». ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲، ح ۳۲. •✾📚 @Dastan 📚✾•
تاريخچه بت پرستى سؤال: بت پرستى از چه زمانى شروع شد؟ جواب: دانشمندان معتقدند بت پرستى از زمان حضرت نوح پيامبر عليه السلام آغاز شد. آيات قرآن مجيد نيز همين مطلب را تأييد مى كند. به آيات زير توجّه فرماييد: « «وَمَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً* وَقَالُوا لَاتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلَا سُوَاعاً وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً* وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلَالًا»؛ و (اين رهبران گمراه) مكر عظيمى به كار بردند، و گفتند: دست از معبودان خود برنداريد (به خصوص) بت هاى «ودّ»، «سُواع» «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد. و آنها بسيارى را گمراه كردند. خداوندا ستمكاران را جز گمراهى ميفزا! ». [۱] مفسّران معتقدند [۱] «مكر بزرگ رهبران مخالف حضرت نوح عليه السلام ابداع آيين بت پرستى بود. آنها به بهانه يادبود پيامبران گذشته و صالحان از فرزندان حضرت آدم، مجسّمه هايى ساختند، و به تدريج مسأله يادبود پيامبران پيشين از ياد رفت، و مردم به پرستش بت‌ها پرداختند. در ميان بت‌ها پنج بت، كه در آيات فوق نام آنها آمده، بسيار مهم بود. در جريان طوفان نوح همه اين بت‌ها زير خاك دفن شد. سپس شياطين يا شيطان صفت‌ها اين پنج بت را از زير آوارها درآورده و در ميان قبايل عرب تقسيم كردند، و آيين بت پرستى در ميان عرب جاهلى رواج پيدا كرد. و پيامبران عليهم السلام براى مبارزه با اين آيين خرافى مبعوث شدند. ---------- [۱]: سوره نوح، آيات ۲۲- ۲۴. [۱]: ترجمه تفسير صافى، ج ۶، ص ۴۰۶ و ۴۰۷. •✾📚 @Dastan 📚✾•
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با شخصی قرار گذاشتند که یکدیگر را در مکانی معینی، کنار سنگی ملاقات نمایند. رسول اکرم، زودتر از موعد مقرر در محل حاضر شده و کنار سنگ توقف کردند و منتظر آمدن آن فرد شدند. زمان مقرر فرا رسید، اما آن مرد نیامد. چند ساعت گذشت. خورشید به وسط آسمان رسید و گرمای سوزان آن به بدن مبارک رسول خدا آزار رسانید. عده ای از اصحاب، پیامبر را در آن حالت دیده و عرض کردند که از اینجا حرکت بفرمائید زیرا آفتاب بسیار سوزان است. پیامبر در جواب ایشان فرمود: نمی توانم به جای دیگری بروم. چون در اینجا با کسی قرار گذاشته ام.» چند ساعت دیگر گذشت تا بالاخره آن مرد رسید. حضرت به او فرمود: «اگر نیامده بودی از اینجا حرکت نمی کردم تا مرگم فرا می رسید. 📕گناهان کبیره - جلد اول - صفحه 434 •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا