#داستان_آموزنده
🔆همسفر حج
🍃✨مردى از سفر حج برگشته , سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براى امام صادق تعریف مى کرد , مخصوصا یکى از همسفران خویش را بسیار مى ستود که , چه مرد بزرگوارى بود , ما به معیت همچو مرد شریفى مفتخر بودیم . یکسره مشغول طاعت و عبادت بود , همینکه در منزلى فرود مى آمدیم او فورا به گوشه اى مى رفت , و سجاده خویش را پهن مى کرد , و به طاعت و عبادت خویش مشغول مى شد .
🍃🍂امام : پس چه کسى کارهاى او را انجام مى داد ؟ و که حیوان او را تیمار مى کرد ؟
🌱- البته افتخار این کارها با ما بود . او فقط به کارهاى مقدس خویش مشغول بود و کارى به این کارها نداشت .
✨✨👈بنابر این همه شما از او برتر بوده اید .
نقل از کتاب " #داستان راستان " شهید مطهری (ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 امام صادق علیه السلام فرمودند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه یاران (در سفری) در سرزمین بیآب و علف فرود آمد، به یارانش فرمود: "ائتوابحطب"، "هیزم بیاورید" که از آن آتش روشن کنیم تا غذا بپزیم.
یاران عرض کردند: اینجا سرزمین خشکی است و هیچگونه هیزم در آن نیست!.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "بروید هر کدام هر مقدار میتوانید جمع کنید." آنها رفتند و هر یک مختصری هیزم یا چوب خشکیدهای با خود آورد و همه را در پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
"هکذا تجتمع الذنوب"
"اینگونه گناهان، روی هم انباشته میشوند."
سپس فرمود:
"ایّاکم و المحقّرات من الذّنوب..."
"از گناهان کوچک بپرهیزید که همه آنها جمع و ثبت میگردد."
📚 [کافی، ج 2، ص 228]
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💫عمر طولانی و سحر خیزی
🌱گویند وزیر دانشمند انوشیروان به نام بزرگمهر، سحرخیز بود و به دیگران نظیر انوشیروان، پند سحرخیزی میداد و دائما به انوشیروان می گفت:« سحرخیز باش تا كامروا باشی!»
🌱بزرگمهر به حدی این جمله را تكرار كرد که انوشیروان را عصبانی کرد. انوشیروان تصمیم گرفت که او را گوشمالی دهد و به سربازانش گفت كه در سحرگاهی به صورت هیئت دزدان در مقابل بزرگمهر درآیند و تمام اموال و لباسش را به جز لباس زیرش بدزدند. سربازان، نیز همین دستور را اجرا کردند و بزرگمهر به دربار با همان حالت رفت و مورد تمسخر انوشیروان قرار گرفت.
🌱انوشیروان به او گفت:« شما كه پند سحرخیزی به من می دهید، این ثمره و نتیجه سحرخیزی شما شده است؟! باشد كه دیگر نه خودت سحرخیز باشی و نه مرا به آن سفارش كنی!»
🌱بزرگمهر در جواب به انوشیروان سریعا گفت:« قربان، سحرخیزی همیشه سودمند است. ولی دزدان، امروز سحرخیزتر از من بودند و همین امر باعث موفقیت در كارشان شد و كامیاب شدند!»
🌱انوشیروان وقتی که چنین پاسخی را شنید، از غفلت و بی خبری بیرون آمد و پند گرفت و از وزیرش عذرخواهی کرد و به سربازانش دستور داد که لباس و وسایل و خلعت فاخر بزرگمهر را به او برگردانند».
✾📚 @Dastan 📚✾
💫یک قدم است...
✨✨عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟
🍃فرمود: یک قدم
گفتند: این یک قدم کدام است؟
فرمود: پا بگذار روی خودت
😔دریغا
✨✨👌که میان ما و رسیدن به " یک قدم" هزار فرسنگ است
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#رزمنده_و_فرمانده
🌷سفرهی بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر. نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشستهاند کنار هم، جمعشان وقتی جمع میشود که فرمانده هم میآید و با آنها همغذا میشود. دست همه توی یک سفره میرود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح میدهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اينکه سر سفرهی رنگین و خلوتی بنشیند.
🌷یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده.
🌷ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانیمان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
📚 کتاب "سلیمانی عزیز" صفحه ۷۰
✾📚 @Dastan 📚✾
.
#يك_داستان_آموزنده
🌟از شخصيت بزرگى شنيدم كه روزى آيةاللّه شيخ جعفر شوشترى رحمهالله با جمعى از تجار و مؤمنين، در كاروان سرايى نشسته بودند. مردم مسائل مذهبى را از ايشان مىپرسيدند و شيخ پاسخ مىداد. ناگاه ديدند به يك باره حال شيخ دگرگون شده، شروع به گريست كرد.
🌟 همه حاضران تعجب كردند كه گريه ايشان براى چيست. سرانجام يك نفر پرسيد: آقا گريه شما براى چيست؟ ايشان با دست به گوشهاى اشاره كرد كه در آنجا الاغى بود و تازه بار آن را به زمين گذاشته بود.
🌟سپس گفت: اين الاغ را ببينيد! من او را نگاه مىكردم؛ ديدم پس از بارگيرى به من نگاه مىكند و با نگاه خود به مىگويد: اى شيخ! اى عالم و اى انسان! ديدى من چگونه بارم را به سلامت به منزل رساندم، آيا تو هم بار خويش را، يعنى بار امانت را سالم به منزل رسانيدى؟
🌟گريهام براى اين است كه يك حيوان چگونه مىتواند با سربلندى بارش را به منزل برساند؛ امّا من كه انسان هستم، نتوانم و در نتيجه، پيش مولايم سرشكسته باشم.
👈اين حكايت گوياى آن است كه شيخ بزرگوار مسؤوليت بزرگ خويش را درك كرد، يعنى مسؤوليت مذهبى و دينى پيش ديدگانش مجسّم گشته و از اين درك و احساس مضطرب شده و گريسته است.
📚مبانى اخلاق اسلام، مختار امينيان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شکر گذاری از خداوند
🤲خداوندا شکر به خاطر اینکه امروز اجازه زندگی کردن دوباره به من دادی چرا که خیلی از انسانها را امروز نمیبیننده عمرشان تمام شده است
🤲خدایا شکرت به خاطر اینکه در شب چراغ آسمان را که خورشید هست خاموش میکنی تا من در تاریکی بخواب روم
🤲خدایا شکرت به خاطر اینکه چشمهایم که میتوانم ببینم چرا که خیلی از افراد قادر به دیدن نیستند
🤲خدایا شکرت به خاطر اینکه میتوانم راه بروم و کارهای خودم را انجام دهم و به دیگران احتیاج نداشته باشم
🤲خدایا شکرت به خاطر اینکه میتوانم بخورم و عمل بلع در معده من انجام میشود و من میتوانم از خوردنی ها انرژی بگیرم برای انجام کارهایم
✾📚 @Dastan 📚✾
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_آموزنده
🔆 مهمانى دادن دو دوست
🌺گويند در زمانهاى قديم دو نفر بودند كه رفاقت و صميميت آنها زبانزدخاص و عام بود و خيلى باصداقت رفتار مىكردند.
🌺روزى يكى از آن دو دوستبه مهمانى دوستخود رفت. ميزبان درضيافت او تكلف كرد و انواع غذاها را آماده كرد واگر پول نداشت، ازمغازهها نسيه گرفت، تا به مهمان خوش بگذرد.
🌺بعد از سه روز مهمان عزم رفتن كرد، و وقتخداحافظى گفت: واقعا كهرسم مهماندارى را بلد نبودى! اگر زمانى به مهمانى من بيايى، به تو آيينمهماندارى را ياد مىدهم.
🌺ميزبان خجل شد و انديشيد در ضيافت او چه كوتاهى كرده و كدام نكته رافرو گذاشته و انجام ندادهام.
🌺مدتى در اين انديشه بود تا اينكه روزى او را بدان شهر دوستسفرىاتفاق افتاد و به خانه دوستش رفت.
🌺آن دوست مقدم او را عزيز داشت و فورا نان و سركه پيش آورد. آنگاهسفره، كاسهاى چوبى و سه نوع خوردنى پيش او نهاد.
🌺مهمان با خود فكر كرد شايد فردا تكلف مىكند و پذيرايى اصلى را انجاممىدهد، اما روز ديگر نيز غذاى سرد پيش او نهاد!
🌺مرد متحير شد و با خود گفت: چندان كه تكلف كردم، در مهماندارى مرامقصر خواند، پس چرا خود تكلف نمىكند؟
🌺روزى پرده حشمت از ميان برداشت و شرم و خجالت را به كنارى نهاد واز او پرسيد: دوستان اينطور مهماندارى مىكنند؟!
🌺ميزبان گفت: آرى، تكلف مال بيگانگان است. وقتى من به منزل تو آمدم،خواستم يك ماه تو را ببينم و در خدمت تو باشم. چون طريق تكلف پيشداشتى، دانستم از وجود من به تنگ آمدهاى. پس كفش در پاى كردم و ازخدمت تو دور شدم. و چون تو آمدى، من از معمول خويش زيادت نمىكنم وزيادهروى نمىنمايم، و بر وجود تو منتى نمىنهم، و اگر يك سال هم مهمانمن باشى، مرا هيچ بار گرانى نخواهد بود.
🌺مرد عاقل بود و انصاف بداد و يقين كرد تكلف كردن با مهمان از عادتكرام نيست، و روى ترش كردن با مهمانان جز سيرت لئيمان نباشد. .
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱حکایت کوتاه
✨✨شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد
✨✨به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
✨✨بهلول گفت: البته که هست!
✨✨مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟ بگو
✨✨بهلول جواب داد:
👌👌دو چیز ما شبیه یکدیگر است،
یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است
و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆هفت قانون منطقی
♦️1_ با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
♦️2_ آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی ندارد.
♦️3_گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی فرصت دهید.
♦️4_ کسی دلیل و مسئول خوشبختی شما نیست؛ خودتان مسئولید.
♦️5_ زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی آنها برای چه و چگونه است.
♦️6_ زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی چیزها را ندانیم.
♦️7_ لبخند بزنید؛ شما مسئول حل تمام مشکلات دنیا نیستید.
✾📚 @Dastan 📚✾