eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ خیانت در نماز اول وقت 🔹یک مهندس تعدادی کارگر را برای کار استخدام کرده بود. 🔸کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که می‌شد برای خواندن نماز دست از کار می‌کشیدند. 🔹یک روز مهندس به آنان اخطار داد که اگر هنگام کار نماز بخوانند، آخر ماه از حقوقشان کسر می‌شود. 🔸کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم‌شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت می‌گذاشتند، امّا عده‌ای بدون ترس از کم‌شدن حقوقشان، همچنان در اول وقت، نماز ظهر و عصرشان را می‌خواندند. 🔹آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اول وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادی ماهیانه پرداخت کرد. 🔸کسانی که نماز خود را برای بعد از کار گذاشته بودند، به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را برخلاف انتظارشان زیاد داده است. 🔹مهندس می‌‌گوید: اهمیّت‌دادن این کارگرها به نماز و صرف‌نظرکردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدم‌ها هرگز در کار خیانت نمی‌کنند. همچنان که به نماز خود خیانت نکردند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔆ابو طیّار 💥ابوطیّار یکی از بازرگانان کوفه بود و بر اثر پیشامدهای ناگوار، موجودی خود را از دست داد. او در مدینه خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید و از ورشکست شدن و فشار زندگی مادّی شکایت کرد. 💥امام فرمود: «آیا در بازار دکّانی داری؟» عرض کرد: «آری ولی مدّتی است چون جنسی ندارم، آن را تعطیل کرده‌ام.» 💥امام علیه‌السلام فرمود: «چون به کوفه بازگشتی، دکّانت را باز کن و نظافت کن و درب دکّان بنشین؛ موقعی که خواستی به بازار بروی، دو رکعت نماز بخوان و پس از آن بگو: بار خدایا! من به تو تکیه کرده‌ام و تمنّای روزی و گشایش زندگی را دارم و کسی جز تو قادر به این درخواست من نیست.» 💥ابو طیّار به دستور امام عمل کرد و بدون سرمایه در دکان نشست؛ ساعتی نگذشت که پارچه‌فروشی نزد او آمد و درخواست کرد نصف دکّان را کرایه کند؛ او هم موافقت کرد. 💥ابو طیار به پارچه‌فروش گفت: «مقداری از پارچه‌ها را در اختیار من بگذار تا بفروشم و نصف سودش (به‌عنوان حق‌العمل) مال من و بقیه برای شما باشد.» او قبول کرد؛ اتفاقاً هوا سرد شد و مشتریان برای خرید به بازار هجوم آوردند و تا غروب جنس فروخته شد. 💥ابوطیّار به حق‌العمل‌کاری خود ادامه داد تا کم‌کم وضع مادی‌اش خوب شد و مرکب سواری تهیه کرد و غلام و کنیز خرید و خانه ساخت. 📚(حکایت‌های پندآموز، ص 117 -بحارالانوار، ج 11، ص 2) ✾📚 @Dastan 📚✾
تا حالا برای کسی یار بودی؟ این سوال رو‌ وقتی ازش پرسیدم که داشت فکر می‌کرد برای آدم‌هایی که باهاشون تو رابطه‌ست چی بخره! یه نگاه بهم کرد و با لبخند گفت می‌بینی که... خیلی سرم شلوغه! گفتم از این همه آدم که تو زندگیت هستن چندتاشون یارن؟ گفت این یار که میگی همون رابطه‌ست دیگه؟ خندیدم و گفتم نه ... یار بودن هیچ ربطی به رابطه و جنسیت و سن نداره... نه با امضای ازدواج یار میشی نه با اسم‌های تو شناسنامه! نه با پول یار میشی نه با چهره ... یار بودن باید تو وجود آدم باشه. یار بودن یعنی یکی شدن. یعنی بدونی اگه ببازه توام باختی. اگه ببره توام بردی. یعنی خنده‌ش بشه خنده‌ت... گریه‌ش اشک تو رو در بیاره. یار بودن یعنی همه چی رو شریک شدن.‌ درد رو بغل کردن که یارت دردش نگیره. زخم رو چشیدن که خم به ابروش نیاد. لبخندش قند تو دلت آب کنه. یار بودن یعنی اهمیت دادن به کسی اندازه‌ای که به خودت اهمیت میدی. یعنی خودت رو تو وجود اون آدم ببینی.‌ یعنی بدونی خوشحالی و خوشبختی تو، تنهایی و بدون اون، هیچ لذتی واست نداره. یار بودن یعنی بدون اون خیلی چیزا تو زندگی کمه‌... حالا بگو ببینم تا حالا برای کسی یار بودی... ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋 چیزی نیست که تو بتوانی آن را ببینی یا لمس کنی! ایمان را باید در قلبت احساس کنی ... وقتی دیگران ناامید شده‌اند ایمان تو را به تلاش و تقلا وا می‌دارد ایمان به تو انگیزه خوب بودن و خوب زیستن می‌دهد ایمان تو را در مقابله با سختی‌ها قوی می‌کند. ایمان برای تو آرامش می‌آورد ایمان برای تو راه می‌گشاید، حتی اگر امروز هیچ راهی نبیــنی ایمان به تو قدرت پرواز می‌دهد حتی اگر که خسته یا زخمی شده‌ای ... ایمان همان چیزیــست که تو به آن نیاز داری، درست به اندازه نفس کشیدن‌هایت... حواست هست؟؟ لطفاً بگذار کنار دلشوره‌ها و نگرانی‌های همیشگی را و ایمان را جایگزین ترس‌ها کن ... خدا هنوز هست تو هنوز نفس می‌کشی و زندگی هنوز جریان دارد ... يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ سوره نساء ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀داستان زیبای وفای به عهد☘ 🌹وآنان که امانتها و عهدخودرا رعایت می کنند(مومنون8) 🖤حجاج بن‌یوسف در زمان خلافت عبدالملک مروان، والی عراق و ایران بود. او در قساوت قلب و سنگدلی در تاریخ، بی‌نظیر و یا کم‌نظیر است که با به حکومت رسیدن حجاج، شورش‌های مردمی بر علیه او آغاز گردید. 🌺ابوعبیده گوید: جمعی از مردم را که بر علیه حجاج شورش کرده بودنددستگیر کرده به نزد او آوردند. حجاج دستور داد همه را گردن زدند و تنها یک نفر باقی ماند که به علت فرارسیدن وقت نماز به «قتیبة بن مسلم» گفت: او را نگاهداری کن و فردا نزد من بیاور. 🌺قتیبه گوید: من بیرون رفتم و آن مرد را با خود بردم. در بین راه گفت: حاضری کار خیری انجام دهی؟ گفتم: چه کاری؟ گفت: امانت‌هایی از مردم نزد من وجود دارد و می‌دانم ارباب تو مرا خواهد کشت، 🌱آیا می‌توانی مرا آزاد کنی تا با نزدیکانم وداع کنم و امانت‌های مردم را به آن‌ها بازگردانم و درباره بدهکاری‌های خود وصیت نمایم و برگردم؟ من خدا را گواه می‌گیرم که فردا صبح بازگردم. 🌺قتیبه گوید: من از سخنان او تعجب کردم و به او خندیدم، امّا دوباره گفت: ای قتیبه! به خدا سوگند می‌روم و دوباره باز خواهم گشت و مدام اصرار کرد تا به او گفتم برو. 🌱 وقتی از چشمم دور شد، ناگهان به خود آمدم و با خود گفتم: چه بر سر خویش آوردم؟ پس از آن به نزد خانواده‌ام آمدم و آن‌ها را از ماجرا آگاه کردم و آنها هم به هراس افتادند و شبی سخت را با یکدیگر گذراندیم. ☀️صبح فرارسید. در همین اثنا شخصی در زد، درب را باز کردم، دیدم همان کسی است که او را آزاد کرده بودم. گفتم: بازگشتی؟ 🌹گفت: خدا را گواه خود قرار داده بودم. چگونه می‌توانستم باز نگردم؟ 👈با یکدیگر به راه افتادیم تا به نزد حجاج رسیدم. همین که چشمش بر من افتاد گفت: اسیر دیروز کجاست؟ گفتم: بیرون است. او را حاضر کردم و ماجرای شب گذشته را برای حجاج بیان کردم. حجاج چند مرتبه به او نگاه کرد و سرانجام گفت: او را به تو بخشیدم. به همراه یکدیگر از نزد او بیرون آمدیم. آن‌گاه به او گفتم: هر جا که می‌خواهی برو! 🌹مرد سر به آسمان بلند کرد و خداوند را بخاطر لطف بیکرانش سپاس گفت و دانست که خداونداجر هیچ بنده ایی را زایل نمی کند 🌹امام صادق‌علیه السلام فرمود: ثَلاثَةٌ لا عُذْرَ لاَحَدٍ فیها: اَداءُ الاَمانَةِ اِلَی الْبِرِّ وَ الْفاجِرِ، وَالْوَفاءُ لِلْبِرِّ وَ الْفاجِرِ وَ بِرُّالْوالِدَینِ بِرَّینِ کانا اَوْ فاجِرَین. 💥سه چیز است که عذری برای کسی در ترک آن‌ها نیست: 🌱 رد امانت به نیکوکار یا بدکار 🌱وفای به عهد نسبت به نیکوکار یا بدکار 🌱 نیکی به پدر و مادر، نیکوکار باشند یا بدکار. 1) کشکول شیخ بهایی، دفتر پنجم. 2) بحارالانوار، ج 75 ، ص 92 ✾📚 @Dastan 📚✾
✍العبد محمدتقی بهجت: دنیا جای ماندن نیست، این سفری است که همه باید برویم، ولی باید فکری برای زاد این راه نمود. 📚رسائل عرفانی ، ص ۱۶۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🔆دو تأویل عارف شبستری فرمود: علوم دین ز اخلاق فرشته است **** نیاید در دلی کو سگ سرشت است 🔅علوم دینی از اخلاق فرشتگان است. نباید دل عالم دینی، دنبال صفات سگی یعنی حرص به دنیا باشد. حدیث مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلّم آخر همین است **** نکو بشنو که البته چنین است 🔅آن‌که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در حدیثی فرمود: «در خانه‌ای که سگ باشد، فرشته داخل نمی‌شود.» در معنا، منظور همین است؛ یعنی دلی که در آن صفات سگی باشد، جای نزول فرشتگان نخواهد بود. درون خانه‌ای چون هست صورت **** فرشته ناید اندر وی ضرورت 🔅از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلّم حدیث است: «درون خانه‌ای که عکس و نقوش باشد، مَلَک در نیاید.» در معنا، منظور این است که هر چه اشتغال دنیوی آورد و دل را مشغول کند، نقش غیر خدایی باشد و فرشته در نیاید. 📚(گلشن راز، ابیات 592-590) ✨✨امام علی علیه‌السلام فرمود: «هرآینه ظاهر خواهد شد بر شما قومی که می‌زنند سرها را (به شمشیر) بر تأویل قرآن.» 📚(غررالحکم، حدیث 10102) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔆از شتاب‌زدگی پرهیز کن 🍃جریر گوید: قصد سفر عمره داشتم. خدمت امام صادق علیه‌السلام رسیدم و عرض کردم: 🍃«به من سفارشی کنید.» فرمود: «از خدا بترس و از شتاب‌زدگی پرهیز کن!» سفارش دیگری درخواست کردم، چیزی بر آن نیفزود. 🍃از مدینه خارج شدم و با مردی از اهل شام رفیق شدم. به طرف مکه حرکت کردیم و در سفره باهم غذا می‌خوردیم. در بین صحبت، نامی از اهل بصره به میان آمد. مرد شامی آن‌ها را بد گفت. از اهل کوفه صحبت شد، آن‌ها را دشنام داد. از امام صادق علیه‌السلام صحبت کردم، برخلاف ادب حرف زد و من سخت خشمگین شدم و برخاستم با مشت بر صورتش بزنم و او را بکشم که به یاد سفارش امام صادق علیه‌السلام افتادم، پس خود را به صبر واداشتم و مصلحت را رعایت نمودم. 📚(داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 167 -مجموعه ورام، ج 1، ص 122) ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️ 🔆خربزه فروش 🦋روزی میثم تمّار از اصحاب امام علی علیه‌السلام و حبیب بن مظاهر، با هم ملاقات و گفتگو کردند. پس میثم به حبیب گفت: 🦋«مردی خربزه فروش را که به اتهام دوستی اهل‌بیت علیهم السّلام به دار آویخته می‌شود، می‌بینم؛ شخص دیگری را -حبیب- می‌بینم که به شهادت رسیده و سرش را از تنش جدا کرده و به کوفه می‌برند.» افرادی که آنجا بودند، گفتند: «علم غیب را علی علیه‌السلام به او (میثم) آموخته است.» 🦋چون رشید هجری آمد، جریان آینده گویی را به او گفتند، فرمود: «گویا فراموش کردند که به حاملان آن –خبر قتل- حبیب، صد درهم مژدگانی می‌دهند.» 🦋چون رشید از مجلس بیرون رفت، اهل مجلس گفتند: «اینان چقدر دروغ می‌گویند» 🦋راوی حدیث گوید: «سال‌ها گذشت که دیدم میثم تمّار را بر خانه‌ی عمر بن حریث به دار آویخته و سر حبیب را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد آوردند و صد درهم مژدگانی گرفتند و پیشگویی‌های همه درست به وقوع پیوست.» 📚مدینه المعاجز، ص 533، ترجمه غریب عساکر ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
اسم عطرتون چیه ⁉️‼️ خیلی خوشبو هستش♥️🍃 🔥عطر هدیه همراه با عطر سفارشی شما 🌱دوست داری هرجا میری تورو بابوی عطرت بشناسن👌😍 عطرهای ما حتی بعد از شستن لباس هم ماندگاری دارن😳🤩 🌱 ارسال رایگان به تمام کشور🤩 🍃 منتظرت هستم👌بزن رولینک👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2454651170Ccf12271970
زمین خوردن،، مهم نیست.. مراقب باش، کسی را زمین نزنی.. با کلامی تلخ، یا قضاوتی نابجا... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷حاج قاسم،‌ توی میدان نبرد به حدود شرعی و حق‌الناس توجه داشت. اگر در مناطق آزاد شده سوریه یا عراق مجبور بود وارد خانه‌ای شود، مقید بود دِینی به گردنش نماند. مثلاً وقتی بوکمال سوریه آزاد شد و می‌خواستند از خانه‌ای برای مقر فرماندهی استفاده کنند، حاج قاسم دستور داد وسایل خانه را توی یکی از اتاق‌ها بگذارند و درِ اتاق را قفل کنند. در جایی دیگر در نامه‌ای به صاحب خانه‌ای در سوریه نوشته بود: "من.... 🌷"من برادر کوچک شما، قاسم سلیمانی هستم. حتماً مرا می‌شناسید. ما به اهل سنت در همه‌جا خدمات زیادی انجام داده‌ایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید.... از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسان‌های با ایمانی هستید. اولاً از شما عذر می‌خواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیاً هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد حاج قاسم سلیمانی ❌️❌️ ما چه‌کاره‌ایم؟!! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مولا علی (ع) و شخص سائل 🔸 استاد عالی ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🔹تلنگری زیبا برای همه ما ✾📚 @Dastan 📚✾
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﻨﯿﺪ... ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ... ﺍﻣﺎ ﺑﻨﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ، ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ... ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺖ... ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ، ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ... ﺑﺎ ﻫﺮ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻫﯿﭻ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ، ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻫﺎ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺷﺪ، ﭼﻮﻧﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻨﻔﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﺪ... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴⚡️🌴⚡️🌴⚡️🌴⚡️🌴 🔆پسر پیرمرد، پدر جوان ♨️حضرت اِرمیای پیغمبر یا عُزَیر، بر دهی یعنی بیت المقدّس گذشت. درحالی‌که دیوارهای بلند آن ده، بر سقف‌ها و طاق‌هایش فروریخته بود. نخست سقف‌ها خراب و سپس دیوارها بر روی آن‌ها ویران شده بود. پس عُزیر چون استخوان‌های از هم جدا گشته و پوسیده آن ده ویران را دید و دوست می‌داشت خداوند زنده کردن مرده‌ها را به او بنمایاند، گفت: چگونه خدا اهل این ده را پس از مُردن زنده می‌کند؟ پس خدا او را میراند و بعد از صدسال زنده‌اش نمود؛ او پیش خود گفت: یک روز من درنگ کردم و خوابیدم. ♨️چون از خانه بیرون رفت، پنجاه‌ساله بود و زنش آبستن بود. خدا او را میراند و پس از صدسال او را زنده گردانید، وقتی به خانه رفت، خودش پنجاه‌ساله و پسرش پیرمردی صدساله بود. ♨️خداوند در قرآن وقتی قضیه عُزیر را تعریف می‌کند، در آخرش می‌فرماید: «خداوند بر هر چیزی توانا و قدرتمند است.» برای او کاری ندارد و تعجّبی نیست که در تاریخ نمونه‌ای از پسر پیر و پدر جوان را به‌عنوان نشانه‌ی قدرت ظاهر کند. 📚تفسیر فیض الاسلام، ص 122، ذیل آیه‌ی 260 سوره‌ی بقره ✾📚 @Dastan 📚✾
✍ نعمت‌های خدا را بشناس 🔹علیرضا کودکی ۱۱ساله و بسیار مهربان است که پدرش را در پنج‌سالگی از دست داده است‌. 🔸روزی از او می‌پرسم: عمو چه دوست داری برای تو به مدد الهی بخرم؟ 🔹عاشق عینک است و می‌گوید: عینک دوست دارم. 🔸می‌گویم: چَشم، برای تو عینکی آفتابی می‌خرم. 🔹می‌گوید: نه عمو، از عینک‌های واقعی که شیشه‌ای هستند می‌خواهم! 🔸بسیار تعجب می‌کنم که چرا این کودک دوست دارد عینکی شود؟ 🔹بعد از کلی کندوکاو متوجه می‌شوم در کلاس آنان کودکی به نام آرش که پدرش ثروتمند بوده، عینکی است و او دوست دارد عینکی شود تا شبیه آرش شود. 🔸گاهی ما که نعمت‌های خدا را نمی‌دانیم هر چیزی را که در اغنیا می‌بینیم آن را یک امتیاز و نعمت و ارزش برای او می‌پنداریم و اصلا به ماهیت آن فکر نمی‌کنیم. 🔹بر علیرضا خرده نمی‌گیرم چون بسیاری از بزرگسالان هم مثل او فکر می‌کنند. 🔸مثلا وقتی ثروتمندی لباسی پاره می‌پوشد یک نعمت و ارزش محسوب می‌شود و همگان دوست دارند لباس پاره بپوشند. 🔹اگر نعمت‌های خدا را بشناسیم هرگز هر آنچه که در دست ثروتمندان است تعریف نعمت در دیدگاه ما نخواهد شد و شکرگزار نعمت‌های خود خواهیم بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸 آیت الله حق شناس (ره) : 🕰 نمازت را تند نخوان زمانی که نمازت را تند میخوانی خدا به ملائکه اش میگوید چرا این بنده ام نمازش را تند میخواند؟مگر رفع گرفتاری ها و شدائدش بدست کسی غیر از من است؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔆حضرت ابراهیم و پیرمرد 💫وقتی حضرت ابراهیم علیه‌السلام پیرمرد شد و قریب 120 (یا 175) سال از عمرش گذشت، ساره مادر اسحاق، به حضرت ابراهیم علیه‌السلام گفت: خوب است از خدا بخواهی تا عمرت طولانی شود و سال‌ها نزد ما بمانی و موجب روشنی دیده ما باشی! 💫ابراهیم علیه‌السلام از خدا خواست و خداوند فرمود: هر مقدار بخواهی عمرت را زیاد می‌کنم. 💫ساره گفت: به شکرانه‌ی این قضیه طولانی شدن عمر، غذایی فراهم کنیم و مستمندان را اطعام دهیم. پس غذایی درست کردند و عدّه‌ای را برای خوردن فراخواندند. 💫ابراهیم علیه‌السلام مشاهده کرد که پیر مردی از مهمان‌ها لقمه‌ای برداشت و به‌طرف دهان برد، امّا از شدّت ضعف، دستش به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و نمی‌توانست آن را به‌طرف دهان ببرد تا همان عصا کش او دستش را گرفت و به‌سوی دهانش برد؛ خلاصه پیرمرد خودش نمی‌توانست لقمه را بردارد! 💫ابراهیم علیه‌السلام در شگفت شد و سبب را از پیرمرد پرسید. پیرمرد گفت: ناتوانی از پیری و ضعف است. 💫حضرت ابراهیم علیه‌السلام با خود فکر کرد و گفت: اگر من به پیری این مرد برسم مانند او خواهم بود. پس مرگ خود را از خدا خواست و خداوند عزرائیل را مأمور کرد، جان او را بگیرد. 📚تاریخ انبیاء، ج 1، ص 154، علل الشرایع ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨ ‍ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰﻣﺎﻧﻰ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ "ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ" ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰﺩﻫﻨﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﺮﺍشند! ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ‌ﺩﻫﻨﺪ! ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ‌ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩن‌شاﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ.. ✨✨✨✨✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁 🔆با آرامش، بهتر از خسته شدن 💥سعدی گوید: روزی در سفر بر اثر غرور جوانی، شتابان و تند راهروی کردم و شبانگاه خود را به پای کوه پشته رساندم. خسته‌وکوفته شده بودم و دیگر پاهایم نیروی راهپیمایی نداشت. از پشت سر کاروان، پیرمردی ناتوان، آرام‌آرام می‌آمد. به من که رسید، گفت: «برای چه نشسته‌ای؟ حرکت کن که اینجا جای خوابیدن نیست.» 💥گفتم: «چگونه راه روم که پاهایم یارای حرکت کردن را ندارد.» گفت: «مگر نشنیده‌ای که صاحب دلان می‌گویند: رفتن و نشستن (با آرامش) بهتر است از دویدن و خسته شدن و درمانده گشتن؟» ای که مشتاقِ منزلی، مشتاب **** پند من کار بند و صبر آموز اسب‌تازی دو تگ رود به شتاب **** اُشتر آهسته می‌رود شب و روز (گلستان سعدی، باب ششم) ✨✨پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «شتاب کردن از شیطان و تأمّل و درنگ کردن از جانب خداست.» 📚(بحار، ج 71، ص 340) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆در تجارت باخت 🌱روزی منصور خلیفه‌ی عباسی، از ابوحنیفه سؤال نمود: لاشی (هیچ‌چیز) چیست؟ 🌱او نتوانست جواب دهد و مهلت خواست. پس به منزل خود آمد و به غلام خود گفت: این قاطر مرا سوار شو و نزد صادق آل محمّد صلی‌الله علیه و آله ببر؛ [چراکه شنیده‌ام] قصد دارد قاطری بخرد، به‌ویژه این قاطر که هشت‌روزه از کوفه به مکه می‌رود. اگر از قیمتش سؤال کرد، بگو قیمتش لاشی (هیچ‌چیز)؛ پول را بگیر و نزدم بیا. 🌱غلام قاطر را گرفت و نزد امام آورد و عرض کرد: شنیدم قصد خریدن قاطری دارید، این هم قاطر! فرمود: قیمتش چند است؟ عرض کرد: لاشی. 🌱فرمود: آن را خریدم، ببر در طویله ببند. عرض کرد: پولش، فرمود: فردا بیا تا پولش را بدهم. غلام به نزد ابوحنیفه رفت و جریان را گفت. فردا ابوحنیفه، با غلام نزد امام آمدند تا پول را بگیرد. وقتی آمدند، حضرت خود سوار بر قاطر شد و ابوحنیفه سوار بر الاغ شد و فرمود: همراه من به صحرا بیا، چون آفتاب بلند شد سرابی به نظر آمد که مثل آب جاری بود و از دور روشنی می‌داد. فرمود: ای ابوحنیفه این چیست؟! عرض کرد: آب جاری. 🌱نزدیک آمدند، پس چیزی را ندیدند. باز سرابی دورتر دیدند، فرمود: بگیر قیمت قاطر خود را. عرض کرد: سراب است. فرمود: لاشی؛ یعنی هیچی همانند سراب است و این آیه را خواند: «مانند سرابی که در بیابان باشد و تشنه از دور گمان کند که آب است چون آنجا برسد چیزی نبیند. (سوره‌ی نور، آیه‌ی 39)» ابوحنیفه غمگین شد و به خانه مراجعت نمود و گفت: «مسأله را فهمیدم اما در تجارت، قاطر را از دست دادم.» 📚(خزینه الجواهر، ص 492 -مجمع النورین) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴 🔆پیرمرد شیردل 🍂انس بن حارث کاهلی در روز عاشورا، پیرمرد سال‌خورده‌ای بود؛ او از اصحاب پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود و در جنگ بدر و حُنین شرکت نموده بود. 🍂روز عاشورا از امام اجازه خواست تا به میدان برود، امام حسین علیه‌السلام به او اجازه داد. او کمرش را با عمّامه‌اش بست و ابروانش را نیز که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود، با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع دید او نگردد. وقتی امام حسین علیه‌السلام او را بااین‌حال دید، بی‌اختیار منقلب شده و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و خطاب به او فرمود: 🍂«ای پیرمرد! خداوند عمل تو را تقدیر و قبول نماید.» او وارد میدان شد و جنگید و بعد از کشتن هیجده نفر از سپاه دشمن، به شهادت رسید ✾📚 @Dastan 📚✾