#مادرانه 🌹
قول دوران کودکی...
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!»
گفتم: «میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم!
بسلامتی همه مادرا❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆سرباز مُنفق
🍁معن بن زائده شیبانی کسی بود که در انفاق و جود، در زمانش بسیار معروف بود. او در زمان بنی امیّه با آنها رابطه داشت تا اینکه حکومت بنی امیّه منقرض شد و خلافت به بنیعباس رسید، او از ترس، خود را پنهان کرد. بالاخره اندیشید و صورت خود را مدتی در آفتاب نگه داشت تا رنگش سیاه شود، پس لباسی از پشم پوشید و هیأت خود را تغییر داد و سوار شتری شد و به قصد یکی از دهستانها از بغداد بیرون آمد.
🍁همینکه از دروازهی حرب خارج شد؛ مردی سیاه چهره از سربازان این باب، دنبالش آمد و جلوی شترش را گرفته و گفت: «تو معن بن زائده هستی که خلیفه منصور دوانیقی در جستجوی توست، کجا فرار میکنی؟»
🍁معن گفت: ای مرد! من آن کس نیستم. سرباز گفت: خوب تو را میشناسم. معن هر چه کرد خود را معرفی نکند، نشد. پس گردن بند قیمتی که با خود داشت، به سرباز داد و گفت: «اگر مرا پیش خلیفه ببری، بیش از این جایزه به تو نخواهد داد، گردن بند را بگیر و مرا ندیده حساب کن.»
سرباز سیاه چهره، گردن بند را گرفت و نگاهی کرد و گفت:
🍁راست گفتی، قیمت این رشته چند هزار دینار است؛ بدان حقوق من در هر ماهی بیست درهم میباشد؛ ولی این جواهر را به تو میبخشم و تو را نیز رها میکنم تا بدانی که با انفاق تر و سخاوتمندتر از تو هم پیدا میشود؛ تنها از بخششهای خودت خوشت نیاید.
✨گردن بند را در دست معن گذاشت و در کناری ایستاد و گفت: اکنون هر کجا مایلی برو! معن گفت: مرا شرمنده کردی، ریختن خونم بهتر از این کار بود؛ هر چه اصرار کرد که او جواهر را بگیرد، نپذیرفت معن از او جدا شد و به راه خود ادامه داد.
📚پند تاریخ، ج 4، ص 45 -تاریخ بحیره
🍃🍃پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «دستها بر سه دستهاند: درخواست کننده، دهنده، مُمسک (بخیل)؛ و بهترین دستها، دست دهنده میباشد.»
📚الکافی، ج 4، ص 43
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🔆قُمری عاشق
محی الدّین عربی گوید: پدرم یا عمویم، نمیدانم کدامیک به من خبر داد صیّادی را دیده که قُمری وحشی مادهای را شکار کرده بود. قُمری نر چون دید که آن شکارچی، قمری ماده را سر بریده است، گشتی بر آسمان زد، پرواز کرد و اوج گرفت؛ ما به او مینگریستیم تا جایی که از دیدگان ما پنهان شد. پس دیدیم بالهایش را به یکدیگر گرهزده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و همچون کینهتوزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد.
📚فتوحات مکیه، ج 2، ص 347 -آینه سالکان، ص 147
✾📚 @Dastan 📚✾
✨توصیه های اخلاقی آیةالله علامه حسن زاده آملی (مدّظلّه):
❶ با خلق خدا مهربان باش.
❷ ازسخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد برحذرباش. خلاف مگو، گرچه به مطایبت باشد.
❸ از قسم خوردن هم اگر چه به راست، احتراز کن.
❹ چه ایستادهاى دست افتادهگیر و تا مىتوانى نماز را در اول وقت به جاى آر.
انسان بیدار همواره کشیک نفس مىکشد و پاسبان حرم دل است و واردات و صادرات دهان خود را مىپاید و دار هستى را کارخانهاى بزرگ مىیابد که با عمّال بىشمار «و ما یعلم جنود ربک الا هو»
مدثر/31
✾📚 @Dastan 📚✾
تعلقات را کم کنید
زواید را حذف کنید
بنشین و بگو، این نقدار از #امور_مادی برای من کافی است و بیشتر از این، خودم را به بازی نمی گیرم!!
#قناعت پیشه باشید
#طمع به مال دیگران نداشته باشید
💫استاد صمدی آملی
📘معرفت نفس / مجلس ۵۳
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ
ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ
ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ
ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است.
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🥀❄️🥀❄️🥀❄️🥀❄️
#داستان_آموزنده
🔆اطفال
🍂هرگاه طفلی را برای نامگذاری یا دعا نزد پیامبر صلیالله علیه و آله میآوردند، ایشان نیز برای احترام خانوادهی طفل، او را بر دامن خود مینشاند و گاهی اوقات اتفاق میافتاد که طفل بر دامن ایشان ادرار میکرد.
🍂دیگران که این صحنه را میدیدند بر سر کودک داد میزدند. در این هنگام بود که پیامبر صلیالله علیه و آله میفرمود: با تندی کردن، از ادرار جلوگیری نکنید. ایشان هم طفل را آزاد میگذاشت تا ادرار کند.
🍂دعا و نامگذاری او که تمام میشد و خانواده طفل هم که خوشحال بودند، هیچ آثار ناراحتی در پیامبر صلیالله علیه و آله دیده نمیشد. زمانی که آنها میرفتند، ایشان لباس خود را تطهیر مینمود.
📚مکارم الاخلاق؛ سنن النبی صلیالله علیه و آله، حدیث 67
✨✨امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به پیامبر صلیالله علیه و آله عرض کرد: «همانا برایم (در همه کارها) شما اُسوه هستید.»
📚بحارالانوار، ج 20، ص 95
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🔆امید رستگاری
🍃صالح بن بشر زاهد، نزد مهدی، خلیفهی عبّاسی (م.169) رفته بود. خلیفه تقاضای نصیحت کرد. او گفت: «آیا پیش از تو، عمویت ابوالعبّاس سفّاح و پدرت منصور در این تخت ننشسته بودند؟» گفت: «آری»
🍃صالح گفت: «آیا از کارهایی که انجام میدادند، امیدی برای رستگاریشان میرفت و از کارهایی که نکردند، خوف هلاکت آنها نبود؟» گفت: «درست است.»
🍃گفت: «پس هر چیزی که امید رستگاری آن میرود، آن را بگیر و از هر چیزی که بیم هلاکت در آن است، دوری گزین.»
📚کشکول شیخ بهایی، ص 375
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «اندرزها، زدایندهی چرک از جانها و جلا دهندهی دلها هستند.»
📚غررالحکم، ج 2، ص 546
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆امام افسرده شد
🌱ابو بصیر گوید: به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: یکی از شیعیان شما به نام عمر که مردی پرهیزگار است، بااینکه دستتنگ بود، پیش عیسی بن اعین آمد و تقاضای کمک کرد.
عیسی گفت: «نزد من زکات هست، ولی به تو نمیدهم؛ زیرا دیدم که گوشت و خرما خریدی و این مقدار خرج اسراف است.»
🌱عمر گفت: «در معاملهای یکدرهم بهرهی من گردید، با یکسوم آن مقداری گوشت و با قسمتی از آن خرما و بقیهاش را برای تأمین سایر احتیاجات خانوادهام به مصرف رساندم.»
امام صادق علیهالسلام از شنیدن این جریان، دست خود را بر پیشانی گذاشت و افسرده شد. پسازآن فرمود:
🌱«خداوند برای تنگدستان سهمیهای در مال ثروتمندان قرار داده است، به مقداری که بتوانند زندگی کنند؛ و اگر آن سهمیه کفایت نمیکرد، بیشتر قرار میداد. ازاینجهت ثروتمندان به مستمندان انفاق کنند به مقداری که تأمین خوراک و پوشاک و ازدواج و صدقه و حج ایشان را بنمایند؛ و نباید سختگیری کنند، بهویژه مثل عمر که از افراد نیکوکار است.»
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🍁🥀🍁🍁🥀🍁🍁🥀
#داستان_آموزنده
🔆نجیب الدّین (م.678)
🌱🍃بزغش شیرازی، از تجّار بود؛ از شام به شیراز آمد و آنجا را وطن قرار داد. شب در خواب دید که امیرالمؤمنین علیهالسلام پیش وی طعامی آورد و با وی بخورد و او را بشارت به فرزندی نجیب و صالح داد. چون فرزندش به دنیا آمد، نام او را علی و لقب او را نجیب الدّین گذاشت.
او به حد کمال رسید. به فقرا محبّت میورزید و با ایشان مینشست، لباسهای فاخر نمیپوشید، غذاهای رنگارنگ نمیخورد، در خانه تنها به سر میبرد و همهی ثروت خود را به فقرا میداد و دربارهی غذا و لباس فاخر به پدرش میگفت: «من لباس زنان نمیپوشم و طعام نازکان نمیخورم.»
📚تاریخ عرفان و عارفان، ص 524
✾📚 @Dastan 📚✾
اگر خواستی تکیه بدهی
نه به چهره ها اعتماد کن
نه به زبانها
اما به دو تا چیز میشود تکیه کرد؛
یکی مرام و مردانگی
و دومی انسانیت
اولی نمک میشناسد ،
دومی هیچ وقت ظلم نمیکند .
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟
لبخند زد و گفت :
این باطریه
نباشه قلبم کار نمیکنه
🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری/صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام عالی
💫💫 داستان جالبی از یک لات که به کربلا میره تصاویر HDاز کربلا صرا
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ قوانین نانوشته
🔹 یکی از دوستان کاناداییام، یه قانون جالب واسه خودش داشت!
🔸قانونش این بود:
«با وجود داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، ماهی یک شب باید خونه پدرومادرش باشه!»
🔹میگفت که کارهای بچهها رو انجام میدم و میرم خودم تنهایی، مثل دوران بچگی و نوجوانی. چندینساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!
🔸خیلی وقتها هم کار خاصی نمیکنیم! پدرم تلویزیون نگاه میکنه و من کتاب میخونم. مادرم تعریف میکنه و من گوش میدم. من حرف میزنم و مـادرم یا پدرم چرت میزنن و شب میخوابیم. صبح صبحانهای میخوریم، بعد برمیگردم به زندگی!
🔹دیروز روی فیسبوکش دیدم یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده.
🔸براش پیام دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی رو که گفته بودی به یاد دارم.
🔹جواب داده:
«مادرم توی خاطرات محدودش از اون شبها بهعنوان بهترین ساعتهای سالها و ماههای گذشتهاش یاد کرده.
🔸اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم، برای خودم خوشحالم که از این فرصت و شانس نهایت استفاده رو بردم.»
🔹برای خودتون، دلتون، حالتون و خانوادهتون قانونهای قشنگ بذارید تا بعدا حسرت قانونهای گذاشتهنشده رو نداشته باشید.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃✨🍃🍃✨🍃🍃
#داستان_آموزنده
♨️♨️شنا، اسبسواری و تیراندازی
🔅مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی دربارهی این حدیث: «شنا، اسبسواری و تیراندازی را به فرزندانتان بیاموزید.»
💥میفرمود: «مقصود از شنا این است که در دریای عمیق دنیا شنا کنند و در آن غرق نشوند. مقصود از اسبسواری این است که یاد بدهید چگونه مرکب بدن را برانند که سر کشی نکند و اختیار آنها را به دست نگیرد و آنقدر اینسو و آنسو نکشاند که آنها را خسته و درمانده کند و آخرالامر هم بر زمین بزند و بکشد.
👈مقصود از تیراندازی این است که یاد بدهید چگونه تیر دعا را به هدف بزنند. اگر این سه تا را یاد گرفتی، دیگر فرمان خدا را ببر و به این کاری نداشته باش که چیزی گیرت میآید و روزیات زیاد میشود یا کم میشود.»
📚(مصباح الهدی، ص 460)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
*انشاى خنده دار کودک دبستانی*📝
نام : کمال👶
کلاس : ۴ دبستان …..
موزو انشا : عزدواج
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
🧚♀
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.
😜
ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.🤵🏻
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. 👨💼🧚♀
مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
😃
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
🙁
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده.
مهم اشق است !
💞💝
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید👌
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود
و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش شد.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود..
خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد..
البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.
هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد.
زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد.
میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین!
اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا!
حتمن از زیر زمینی می ترسید.
ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم.
اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.
از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست.
آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.
عزدواج هم آدم را مرد می کند،
اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من
✾📚 @Dastan 📚✾
#راز_مثلها🤔
✍داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔺️ دو زاریش کج است.
سیﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩگی ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯی ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ (ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ) ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﮕﺎنی ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﺳﻜّﻪﻫﺎی ﺩﻭ ﺭﻳﺎلی، ﭘﻨﺞ ﺭﻳﺎلی، ﺩﻩ ﺭﻳﺎلی ﻭ .. ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺗﻠﻔﻦ میﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﮔﻮشی ﺑﻮﻕ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩﮔﻴﺮی ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ
ﺍﻳﻦ ﺗﻠﻔﻦﻫﺎ ﺍﺷﻜﺎﻻﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍنیﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﻣﺜﻼً ﮔﺎهی ﺳﻜﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻜﺶ میﺍﻧﺪﺍختی، ﺗﺮﺍﻧﻪ ﭘﺨﺶ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎهی ﻧﻴﺰ ﺳﻜﻪﻫﺎ ﺭﺍ پیﺩﺭپی ﻗُﻮﺭﺕ میﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﺎﺭی ﻓﻮﺭی ﻭ ﻓﻮتی ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﭼﺎﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﺳﻜﻪ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺳﻜّﻪ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﻚ نمیﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮی ﺁﻥ ﮔﻴﺮ میﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺨﺺ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﻣﺸﺖﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭼﭗ و ﺭﺍﺳﺖ ﻗﻠﻚ میﻛﻮﺑﻴﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺎهی ﺳﻜّﻪ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ و ﺩﺭ ﻗﻠﻚ میﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺨﺺ ﺭﺍﺣﺖ!
ﺍﻣﺎ ﮔﺎهی ﻫﻢ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ نمیﮔﺮﺩﻳﺪ .
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺍﻗﻌﻲ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ میﮔﻔﺖ:
ﺣﺘﻤﺎً ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺖ ﻛﺞ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ؛ یعنی ﺳﻜﻪﺍﺕ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺍﺻﻄﻼﺡ، ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺫﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﮔﻴﺮ ﺷﺪ.
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺍﺷﺨﺎﺻﻲ ﻛﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نمیﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻳﺮ ﻓﻬﻢﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﻛﻨﺎﻳﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ:
ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺶ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷#پندانه
✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم
دویدن را از یک کرم خاکی
و پرواز را از یک درخت
✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند
زیرا آن قدر در حرکت بودند
که رفتن را نمیشناختند
✨پلنگان دویدن را یادم ندادند
زیرا آن قدر دویده بودند
که دویدن را از یاد برده بودند
✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند
زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند
که آن را به فراموشی سپرده بودند
✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود
رفتن را می شناخت
✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود
دویدن را می فهمید
✨و درختی که پاهایش در گل بود
از پرواز بسیار می دانست
✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند
و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
✨وقتی راه رفتن آموختی
دویدن بیاموز
✨و دویدن که آموختی
پرواز را . . .
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
🔆آینهی ظاهری و باطنی
💥معیار ظاهر هر کس، چهره و شمایل اوست که میتوان در آینه، شیشه و یا چیز دیگر آن را دید و به الفاظ و اعمال ظاهری که دالّ بر هویّت است، به ظاهر معلوم میشود. امّا معیار باطن و هویت قلبی را به چه آینهای باید دید که این گوهر گرانبها تشخیص داده شود تا حدّش معلوم گردد؟
🌾آینهی آهن برای پوستهاست **** آینهی سیمای جان سنگی بهاست
(در قدیم صفحاتی از آهن را آنقدر صیقل میزدند که بهعنوان آیینه از آن استفاده میکردند.)
♨️آنانی که غبار از دل زدودهاند و لوح قلب را از رذایل پاک کردهاند، آرامش روحی دارند و کسی را نمیآزارند و بر حرم دلشان که آینهی حق نما میباشد، روی یار و محبوب حقیقی را نشان میکنند.
آینه جان نیست الّا روی یار **** روی آن یاری که باشد زان دیار
👌دل عارف چون به نور حق منوّر شده است، به هر چیزی که بنگرد او را ببیند و این دل که آینهی باطنی است، تحقق نمیپذیرد، مگر با تخلیه رذایل و تحلیه فضایل.
📚اسرار الوصول، ص 15
✾📚 @Dastan 📚✾
🔹️💎🔹️
💎سوالش را که پرسید
امام جواد علیه السلام گریهاش گرفت.
آن هم چه گریهای!
تعجب کرد.
با خودش گفت: مگر چه پرسیدم؟
پرسیده بود:
بعد از نوهی شما (امام عسکری علیه السلام)، چه کسی قرار است امام شود؟
🔹️💎🔹️
🔹️امام که آرام شد، فرمود:
بعد از او امامت میرسد به پسرش، قائم منتظَر.
پرسید: قائم؟!
چرا به او قائم میگویند؟
فرمود: چون وقتی قیام میکند که یادش در بین مردم مرده است!...
دوباره پرسید:
چرا به او منتظر میگویند؟
🔹️💎🔹️
💎فرمود: چون او غایب خواهد شد؛
غیبتش هم طولانی خواهد بود.
فقط اهل اخلاص هستند که منتظرش خواهند ماند.
اما آنها که اهل تردیدند وجودش را منکر میشوند.
آنها هم که اهل انکار هستند یادش را مسخره میکنند...
📘 برگرفته از کمال الدین، ج ۲، ص ۳۷۸
🔹️💎🔹️
#امام_زمان
#ماه_ذی_القعده
#شهادت_امام_جواد
✾📚 @Dastan 📚✾
✅#آثار_انفاق_در_اولاد
💥از ابوحمزه ثمالی روایت شده است که مردی از فرزندان یکی از انبیاء، ثروت زیادی داشت و همه را در راه خدا انفاق میکرد.
به مادر گفت: «پدرم چه کرده که همه میگویند خدا رحمتش کند؟»
💥فرمود: «آدم صالحی بود و بر همه فقرا انفاق میکرد.» پسر گفت: پس مال پدرم چه شد؟ گفت: بیشترش را انفاق کردم. پسر گفت: تو مال غیر را انفاق کردی، ولی من تو را به خاطر این کارت بخشیدم. حال چقدر ثروت داریم؟ گفت: صد درهم. پس آن را گرفت و گفت: خداوند این صد درهم را برکت میدهد.
از خانه حرکت کرد و در راه جنازهای دید که افتاده است. پس هشتاد درهم خرج کفن و دفن جنازه کرد و گفت: «اگر خدا بخواهد به این بیست درهم باقیمانده برکت میدهد.»
در راه مردی نزد او آمد و گفت: «میخواهی تو را به فضل و کرم الهی دعوت کنم تا هر چه نصیب تو شود، سود آن را با من نصف کنی؟» گفت: بلی.
💥گفت: «در راه به خانهای عبور میکنی، تو را مهمان میکنند، (در آنجا) گربهی سیاهی است، آن را به بیست درهم از خادم خریداری کن. بعد گربه را ذبح کن و مغز سرش را بیرون بیاور و به فلان شهر که سلطانش کور شده است، ببر و بگو من چشم سلطان را علاج میکنم.
💥چون هر کس مدّعی علاج شد و نتوانست، دستور دادند آن مدّعی را به دار بزنند. تو هیچ نترس و تا سه روز، هرروز یک میل از مغز گربه به چشم سلطان بکش. (در این صورت) او خوب میشود.»
پسر، آنچه او گفت انجام داد و سلطان بینا شد؛ و دختر خود را به ازدواج او درآورد و او مدّتی در آنجا بماند.
💥سپس عیالش را با اموالی زیاد رهسپار منزل مادر کرد. در راه همان مرد را دید و به او گفت: بنا شد، سود را نصف کنی و الآن به وعدهات عمل کن.
پسر گفت: «مال عیبی ندارد، زوجه را چکار کنم؟»
💥 آن مرد گفت: «تو وفا کردی؛ من مَلَکی هستم، خدا مرا فرستاده بود تا جزای احسان و خرج کردنت را به آن جنازهای که روی زمین بود، بدهم و جزای تو را خداوند به تو داد.»
📚منتخب التواریخ، ص 817 -بحارالانوار، ج 15، چاپ قدیم
🌾🌾پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «دستها بر سه دستهاند: درخواست کننده، دهنده، مُمسک (بخیل)؛ و بهترین دستها، دست دهنده میباشد.»
📚الکافی، ج 4، ص 43
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حکایتی از توسل به امام جواد عليهالسّلام
👤از زبان شهید هاشمی نژاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🏴🏴شهادت امام محمد تقی علیه السلام
مأمون گرچه امام رضاعليه السلام را مخفيانه مسموم كرد و به شهادت رسانيد ولى بر شيعيان و علويان آشكار شد كه قاتل امام رضاعليه السلام كسى جز مأمون نيست، لذا سخت خشمگين و ناراحت بود و تحت شرايط دشوارى قرار گرفت و براى اينكه حكومتش دوام پيدا كند و در معرض خطر قرار نگيرد، توطئه ديگرى را آغاز كرد و با تظاهر و مهربانى و دوستى رياكارانه، خود را به فرزند امام رضاعليه السلام يعنى امام محمدتقى عليه السلام نزديك كرد و تصميم گرفت دختر خود را با فشار و تهديد و مكر و حيله به ازدواج امام محمدتقى عليه السلام در آورد، تا استفادهاى را كه از تحميل ولايت عهدى بر امام رضا عليه السلام در نظر داشت، از اين وصلت نيز به دست آورد.
براساس همين طرح، امام جواد عليه السلام را در سال 204، يعنى يك سال بعد از شهادت امام رضا عليه السلام از مدينه به بغداد آورد و به دنبال مذاكرات علمى بين امام جواد عليه السلام با يحيى بن اَكْثَم، دختر خود را زينب كه همان امالفضل بود به اجبار به همسرى حضرت در آورد، اين ازدواج از چند جهت به نفع مأمون بود 1- با فرستادن دختر خود به خانه امام عليه السلام آن حضرت را دقيقاً تحت كنترل و زير نظر قرار داد 2- مىخواست بر پاكى و قداست امام عليه السلام لطمه وارد كند و در انظار عموم، او را مردى جاه طلب و دوستدار حكومت نشان دهد 3- با اين وصلت شيعيان و علويان را از قيام بر عليه حكومت باز دارد 4- مىخواست فرزندى از امام جوادعليه السلام به دنيا بيايد كه او پدر بزرگ آن فرزند باشد و از نظر مردم با اين وصلت نسبت خويشاوندى با امام بعدى و نزديكى و قرابت با امام فعلى امتيازى بود و خود را از نسل پيامبر عليه السلام و على بن ابى طالب عليه السلام محسوب مىكرد ولى اين حيله نه تنها كارساز نشد و دخترش ام الفضل هرگز فرزندى به دنيا نياورد بلكه دخترش قاتل امام زمان خودش شد.
امام جواد عليه السلام از اول موافق اين ازدواج نبود و دوست نداشت در دربار مأمون باشد به همين جهت امام عليه السلام در بغداد نماند و به بهانه زيارت خانه خدا با دختر مأمون يعنى همسرش خارج شد و تا سال 220 هم چنان در مدينه باقى ماند و مأمون در سال 218 قمرى از دينا رفت و برادرش معتصم عباسى به جاى او بر مسند خلافت نشست و او مانند ساير طاغوتها مىخواست همه مردم تحت فرمان او باشند و نمىتوانست تحمل كند كه شخصى مانند امام جواد عليه السلام داراى مقام و منزلتى باشد و مردم از او اطاعت و فرمانبردارى كنند به همين خاطر امام جواد عليه السلام را در روز 28 محرم سال 220 قمرى با همسرش ام الفضل دوباره وارد بغداد كرد و در اين ايام نقشه به شهادت رساندن امام جوادعليه السلام را طرح كرد و كارى كرد كه ام الفضل امام را مسموم كند، او سمى را در اختيار ام الفضل گذاشت و او سم را در انگور تزريق كرد و آن را در ميان كاسهاى گذاشت و جلوى همسر معصوم و جوان 25 سالهاش قرار داد و امام عليه السلام از آن انگور تناول كرد و طول نكشيد كه آن حضرت آثار سم را در خود مشاهده كرد و كمكم درد شديدى بر او عارض شد و ام الفضل چون چنين ديد پشيمان شد و به گريه درآمد امام عليه السلام فرمودند: ما بُكاؤُكِ، وَ اللَّهِ لَيَضْرِبَنَّكِ اللَّهُ بِعَقْرٍ لا يَنْجَبِرُ، وَ بَلاءٍ لا يَنْسَتِرُ چرا گريه مىكنى )الحال كه مرا كشتى گريه مىكنى( به خدا قسم، خداوند تو را به فقرى مبتلا مىكند كه جبرانپذير نباشد، و به بلايى گرفتار مىكند كه مستور و پوشانيده نمىشود( و همانطور هم شد، وقتى كه امام عليه السلام را به شهادت رسانيد معتصم ام الفضل را )كه دختر برادرش بود( به حرم خود طلبيد و بزودى بيمارى زنانه )در فرج او پديد آمد( گرفت و هر چه پزشكان معالجه كردند فايدهاى نداشت تا اينكه از حرم معتصم خارج شد و آنچه از مال دنيا داشت خرج مداواى خود كرد و چنان فقير و پريشان حال شد كه از مردم گدايى مى كرد و تقاضاى كمك مى كرد و با بدترين احوال در سال 220 قمرى در حالى 24 سال از عمرش گذشته بود از دنيا رفت.
📚کتاب احادیث الطلاب ص 966
✾📚 @Dastan 📚✾