eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
70 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یک رویای صادقه و فوق العاده عجیب و شگفت انگیز از زبان استاد قرائتی 🔴سفارش امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به یک شهید... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳🍁🌳🍁🌳🍁🌳🍁🌳 دکتر روانشناسی بود که هر کسی مشکلات روحی و روانی داشت به مطب او مراجعه می کرد و پزشک مذکور با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود. یک روز بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت افسرده بود. دکتر بعد از کمی صحبت به بیمار گفت در همین خیابانی که مطب من هست، تئاتری موجود هست که یک دلقک برنامه های شاد و جالبی اجرا می کند. معمولا بیمارانی که به من مراجعه می کنند و مشکل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می کنم به دیدن برنامه های آن دلقک بروند و هیشه هم این توصیه کارگشا بوده و تاثیر بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف کنید ابتدا به دیدن تئاتر او رفته و از برنامه های شاد آن دلقک استفاده کرده تا کمی تغییر روحیه پیدا کنید تا درمان اصلی را شروع کنیم . بیمار در جواب گفت : "آقای دکتر من همان دلقکی هستم که در آن تئاتر برنامه اجرا می کنم...!" ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟☘🌟☘🌟☘🌟☘🌟 🔆جواب خسته‌کننده‌ی سمرقندی 🥀جوان خراسانی با شخص سمرقندی ناپخته، باهم به حج رفتند. چون به بغداد رسیدند، جوان خراسانی بیمار شد و به حال مُردن افتاد. سمرقندی خواست او را بگذارد و مراجعت به وطن کند. بیمار خراسانی گفت: وقتی به وطن رفتی و فامیل‌ها و دوستان از حال من پرسیدند، چه خواهی گفت؟ 🥀سمرقندی گفت: «اوّل می‌گویم، او را سردرد شدید گرفت و بعد سینه‌اش درد گرفت و سپس ریه‌اش چرک کرد و طحال او خراب شد و بعد جگرش فاسد شد، درنتیجه معده‌ی او از کار افتاد و تب سرتاپای او را فراگرفت و دیگر طاقت بلند شدن و نشستن نداشت و بمُرد.» بیمار خراسانی گفت: 🥀«بهترین کلام آن است که اندک و رسا باشد؛ هیچ حاجتی به این‌همه داستان‌پردازی و دروغ‌پردازی نیست. وقتی رفتی، هر کس از حال من پرسید، بگو: فلانی از دنیا به آخرت رفت و از رنج صحبت ناپختگان راحت شد.» 📚لطایف الطوایف، ص 315 ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️ بزرگ‌ترین مصیبت 💠آیت الله مظاهری: بزرگ‌ترین مصیبت برای انسان این است که از مناجات با خدای خویش لذت نبرد. حضرت موسی علیه السلام برای مناجات با خدا می‌رفت، یک بی‌ادبی به او گفت: از طرف من به خدا بگو: چقدر گناه کنم و تو کیفر نکنی؟! حضرت موسی علیه السلام رفت، مناجات کرد و قصد بازگشت داشت که از سوی خدای متعال خطاب آمد: چرا پیام بنده‌ام را نمی‌رسانی؟ گفت: خدایا تو می‌دانی او چه گفت. خداوند فرمود: به او بگو بالاترین بلا را بر تو نازل کرده‌ام و تو نمی‌فهمی! بلا و کیفر تو این است که از مناجات با من لذت نمی‌بری و توجه به این مصیبت نداری. 📚 از کتاب « ارتباط عاطفی با خداوند» ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
👌 گاهی به روان‌ِتان استراحت دهید... ➖ استراحت از روزمرگی؛ ➖ از دویدن‌هایِ بی‌هدف؛ ➖ از تنش‌هایِ بیهوده؛ ➖ از کل‌کل کردن با خود و دیگران؛ ➖ از گیر دادن به چیزهایی که ▫️ ارزشش را ندارد؛ ➖ استراحت از حرص و طمع، ➖ استراحت از کینه. ➖ استراحت از نقاب‌ها و ➖ پرستیژهایِ مزخرفی که ▫️ سینه‌ٔ آدم را تنگ می‌کند... ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تمام شبهاےعالم رابڪَردند زیباتر از شبي ڪہ وقت خواب بہ ماه لبخند ميزني نیست الهي لبخند محبتت رانشانماڹ بده تارستڪَارشویم لبخندخداهمراهتون ⭐️⭐️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸 🔆آتش گرفتند 🍃شخصی نصرانی در مدینه بود که وقتی صدای مؤذّن را می‌شنید که می‌گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحَمّداً رسولُ الله: شهادت می‌دهم که محمد فرستاده خداست»، می‌گفت: «خدا آدم دروغ‌گو را بسوزاند» و مؤذّن را نفرین می‌نمود. 🍃روزی خدمتگزارِ او آتش به درون خانه‌ی او برد، درحالی‌که او و خانواده‌اش بودند. آتش کم‌کم شعله‌ور گردید و مرد نصرانی و خانواده‌اش آتش گرفتند و سوختند. 📚نمونه‌ی معارف، ج 1، ص 114 🍂🍂امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداوند موّذن را تا هرکجا صدای اذانش برود، می‌آمرزد و هر چیزی که صدایش را بشنود، برایش گواهی می‌دهد.» 📚به نقل وافی، ج 2، ص 87 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🔆جواب مدّعی پیغمبری ⚡️شخصی ادّعای پیامبری نمود و دوازده هزار نفر به او گرویدند. پادشاه او را احضار نمود. مدّعی به مریدان خود گفت: چون به دربار شاه رفتم، شما در آنجا حاضر شوید؛ و دو فرقه گردید، یک گروه را چون نظر کنم، صدای الاغ دربیاورید! و چون نظر به گروه دوّم کنم، آواز گاو را سر دهید! ⚡️چون به محضر پادشاه حاضر شد و مریدان او حاضر شدند، پادشاه گفت: «ای احمق! این چه ادّعایی است که می‌کنی حال این‌که هیچ معجزه و کرامتی نداری؟!» مدّعی، به‌طرف راست مریدان نگاه کرد، پس مریدانش صدای گاو را درآوردند، نظر به‌طرف چپ کرد و مریدان صدای خر درآوردند. گفت: ⚡️«ای پادشاه تو را به خدا قسم می‌دهم که انصاف بدهید، اگر پیامبر آدم‌ها نیستم، آیا پیامبر بر خرها و گاوها هم نیستم؟ اگر این‌ها از جنس آدم‌ها می‌بودند که به من اقرار نمی‌کردند و حال‌آنکه نه معجزه و نه کرامتی از من دیده‌اند!» ⚡️این سخن، پادشاه را خوش آمد و هدیه‌ای به او داد و او را مرخص کرد. 📚ریاض الحکایات، ص 177 ✾📚 @Dastan 📚✾
☘⚡️☘⚡️☘⚡️☘⚡️☘⚡️☘ 🔆بر ملّت ناتوان 🔸سعدی گوید: در مسجد جامع شهر دمشق، در کنار مرقد مطهّر حضرت یحیای پیامبر علیه‌السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم. 🔸ناگاه دیدم یکی از شاهان عرب که به ظلم و ستم شهرت داشت، برای زیارت حضرت یحیی علیه‌السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست. پس از دعا رو به من کرد و گفت: 🔸«ازآنجاکه فیض همّت درویشان عمومی است و آن‌ها رفتار درست و نیک دارند، عنایت و دعایی به من کن، چراکه از گزند دشمنی سرسخت، ترسان هستم.» 🔸به شاه گفتم: «بر ملّت ناتوان مهربانی کن تا از ناحیه‌ی دشمن توانا، نامهربانی و گزند نبینی.» 📚حکایت‌های گلستان، ص 57 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹❤️ تو وقتے خوب هستے ڪه اگر گناه ڪسے را دیدے آنرا ندیده بگیرے و فاش نڪنے وقتی بزرگوارے ڪه غم دیگران را آرام مے ڪنے وقتی زیبا هستے ڪه لبخند مے زنے و در قلبت غم بزرگے دارے و دیگران را به لبخندت شاد مے ڪنے چه فرزندانت باشند چه همسر و چه غیر آنها... خدایا ما را از ڪسانے قرار بده ڪه در دنیا خیر و نیڪے مے ڪارند و در آخرت ثمرات آن را برداشت مے ڪنند خدایا ما را به خیر هرگونه ڪه باشد نزدیک ڪن🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷در سال ۱۳۶۵ من و عمو سلطان در عملیاتی با هم شرکت داشتیم. یک شب را در موضع انتظار ماندیم. هوا خیلی سرد بوده و عمو سلطان با آب سرد، غسل شهادت انجام داد. با خنده و شوخی به او گفتیم: «تو شهید نمی‌شوی، با آب سرد غسل نکن؛ سرما می‌خوری و نمی‌توانی دفاع کنی.» در طول مسیر از موضع انتظار تا خط مقدم، شهید مدام به شهادت فکر می‌کرد و می‌گفت: اگر شهید نشدم دلم می‌خواهد یک جایی دور از همه‌ی مردم و تعلقات مادی زندگی کنم. 🌷به خط مقدم که رسیدیم، در داخل چند سنگر که کاملاً در تیررس عراقی‌ها بود. مستقر شديم. لحظاتی گذشته بود که متوجه شدم عمو سلطان از سنگرش خارج و به سمت سنگر ما می‌آمد و در بین راه پیکر شهیدی که قد و قواره‌ای مثل من داشت و صورتش بر اثر اصابت گلوله از بین رفته بود را در آغوش گرفت و شروع به صحبت با آن شهید کرده و اشک می‌ریخت. من سریعاً خود را به او رساندم؛ که با دیدن من، همدیگر را به آغوش کشیدیم. عمو سلطان همان‌جا به من گفت: «اگر من زودتر شهید شدم و تو سالم بودی، پیکر مرا به عقب ببر و به خانواده‌ام برسان.» 🌷با هم به سنگر رفتیم. آتش دشمن خیلی شدید شد و من که آر.پی.جی‌زن بودم، بلند شدم تا به طرف دشمن شلیک کنم؛ که همزمان با بلند شدن من، تیر دشمن به من اصابت کرد و به داخل سنگر افتادم. عمو سلطان سریعاً چفیه‌ای را روی زخم من بست؛ و به همراه دیگر مجروحین به عقب منتقل شدم. چند روز بعد، برادرم و شهید غلامحسن میرحسینی به عیادت من و جانباز اسفندیار میر، که در تخت کنار من بود آمدند. آن‌جا بود که از شهادت عمو سلطان با خبر شدم. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سلطانعلی آشوغ و شهید معزز غلامحسن میرحسینی : رزمنده دلاور علیرضا جامی 📚 کتاب "عمو سلطان" منبع: سایت نوید شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ بزرگترین حسرت قیامت 🌺 حکایتی شنیدنی از عنایت اباعبدالله به زائری ✾📚 @Dastan 📚✾