🌿🌺﷽🌿🌺
می خوام کمتر نگران باشم ولی چطور؟
🦋راه نخست اصلاح فکر
فکرمون رو درست کنیم. هی فکر نکنید اگه فلان اتفاق بد بیفته. شک و تردید رو از خودتون دور کنید.
وقتی پا میشید از خواب به خودتون بگید همه چیزایی که نیاز دارید رو دارید.
یک سری جملات مثبت بنویسید و هر صبح یکیشون رو تکرار کنید.
رابطه تون با نگرانی رو عوض کنید
وقنی نگرانی میاد سراغتون فکرتون روی کارتون متمرکز کنید.
من قراره سخنرانی کنم و نگرانی اومده سراغم. به نگرانی فکر نمی کنم به حرفام فکر می کنم.
بعضی ها هم فکر می کنن تا نگران نباشن موفق نمیشن ولی این فکر غلطه.
به جای توجه به نگرانی توجه کنید به اون کار یا حرفی که کاملا در کنترل شماست.
در عمل چه کنیم
اون کاری که نگرانمون می کنه و ازش فرار می کنیم رو انجام بدیم. بریم وسطش. شاید اول از نگرانی های کوچک تر شروع کنیم.
به بدن مون اهمیت بدیم
اگر بدن سالم و سرحال نباشه رفع نگرانی سخت میشه. غذای خوب و سبزیجات بیشتر بخوریم. کم ولی خوب بخوابیم. حداقل هفتهای یک جلسه ورزش کنیم.
به لحاظ ذهنی چه کنیم
همه ما به سکوت نیاز داریم.
هر روز بریم یه جای خلوت با موبایل خاموش و مدتی ساکت باشیم
شاید با یک چای شاید با چند نفس عمیق و به پرنده ها به برگها نگاه کنیم.
قطعی نبودن همه چیز رو بپذیریم
نگرانی وقتی شروع میشه که می خوایم همه چیز اون جور پیش بره که ما میگیم و ما می خواهیم.
قبول کنیم که دنیا و آدما اصلا قابل پیش بینی نیستن. این یه واقعیته.
اگر نخواهیم همه چیز مطابق نظر و خواست ما باشه، و قلبمون رو برای همه چیز، حتی اتفاقات غیرمنتظره باز کنیم خیلی راحت میشیم.
با همه اینها نگرانی ناگهانی تموم نمی شه باید زیاد این کارها رو تمرین کنیم تا نگرانی کم کم ضعیف بشه.
و پیشنهاد آخر:
بیشتر بخندیم.
بیشتر شکرگزاری کنیم.
و بیشتر با خدا ارتباط بگیریم.
این کارهای ساده نگرانی رو خیلی عالی شکست میده
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبتون_بهشت ❤️🌹
🕊گویندمرغی هست به نام آمین
در بلندترین نقطهٔ آسمان
آنجا که بخدا نزدیکتر است
پرواز ميکند🕊
وسخن میگوید....
آروزمندم آمین بگوید😇
بر هر آنچه
از دل شما میگذرد...❣🙏
🌙 #شبتون_بخیر 🙏
✾📚 @Dastan 📚✾
💕🌞💕
#ســــــــلام 🥰✋
صبحتون
عالی و بینظیر
زندگیتون بخیر و نیکی ✨🌸
امروزتون شاد و زیبا
لحظه هاتون سرشار
آرامش و دلخوشی
امیدوارم امروز خداوند
سرنوشتی دوست داشتنی ✨🌸
زندگی پراز عشـق
روزی فراوان ، لبی خندان
و دلی مهربون براتون رقم بزنه
روزتـون زیبــا و در پنـــاه خدا 🦋
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥🦋🦋💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆آخرین سفارش
🌻وقتی امام حسین علیهالسلام برای وداع، نزد اهلبیت خود آمد، ازجمله سفارشات اکید ایشان این بود که دشمنان، شما را به انواع بلا مبتلا میسازند و در عوض، خداوند انواع کرامتها را به شما خواهد داد. پس زبان به شِکوه مگشایید و سخنی که اجر شما را ناقص کند مگویید.
🌻زینب علیها السلام بیتابی میکرد. امام علیهالسلام دست بر سینهاش کشید و او را آرامش داد و فرمود:
🌻 «خداوند ثواب صابران را به شما میدهد.» به حضرت سکینه علیها السلام فرمود: «بر قضا و قدر صبر کن و شکوه نکن.»
📚(رمز المصیبه، ج 2، ص 308 و 301 و 267)
و در وصیت دیگر فرمود: «آنگاهکه کشته شدم، گریبان چاک نزنید و صورت خود را نخراشید.»
(فرهنگ عاشورا، ص 290 -لهوف، ص 81)
💫💫امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «بیتابی جلوی مقدرات را نمیگیرد، ولی پاداش انسان را از بین میبرد.»
📚(غررالحکم، ج 1، ص 182)
#جزع
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان افسر رشيد اسلام
💥افسران رشيد و از جان گذشته ، قهرمانان نيرومند و قوى پنجه در ارتش اسلام كم و بيش وجود داشت . ولى دلاوريهاى (حمزة بن عبدالمطلب ) ثبت و در حقيقت سطور طلايى تاريخ نبردهاى اسلام را تشكيل مى دهد.
💥حمزه عموى پيامبر اسلام از شجاعان عرب و از افسران بنام اسلام بود، او بود كه با كمال اصرار ميل داشت كه ارتش در بيرون (مدينه ) با قريش به نبرد بپردازد، او بود كه با قدرت هر چه تمامتر پيامبر را در لحظات حساس در مكه از شر بت پرستان حفظ نمود و در انجمن بزرگ قريش به جبران توهين و اذيتى كه (ابوجهل ) درباره پيامبر انجام داده بود، سر او را شكست و كسى را قدرت مقاومت در برابر او نبود. وى همان افسر ارشد و جانبازى بود كه در جنگ (بدر) قهرمان رشيد قريش (شيبه ) را از پاى درآورد، گروهى را مجروح و عده اى را به ديار نيستى فرستاد. هدفى جز دفاع از حريم حق و فضيلت و برقرارى آزادى در زندگى انسانها نداشت .
💥هند، همسر ابوسفيان دختر عتبه كينه حمزه را به دل داشت ، تصميم داشت كه به هر قيمتى كه باشد، انتقام پدر را از مسلمانان بگيرد.
💥وحشى ، قهرمان حبشى كه غلام جبير مطعم بود و عموى جبير نيز كه در جنگ بدر كشته شده بود از طرف هند ماءمور بود كه با بكار بردن حيله و مكر به آرمان دختر عتبه سر و صورت بدهد.
💥وى به وحشى پيشنهاد كرد كه يكى از سه نفر (پيامبر، على ، حمزه ) را براى گرفتن انتقام خون پدر از پاى درآورد. قهرمان حبشى در پاسخ گفت : من هرگز دسترسى به محمد نمى توانم پيدا كنم زيرا ياران او از همه كس به او نزديكترند، على در ميدان نبرد فوق العاده بيدار است .
💥ولى خشم و غضب حمزه در جنگ به قدرى زياد است كه در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمى شود شايد بتوانم او را از طريق حيله و اغفال از پاى درآورم . هند به همين مقدار راضى شد و قول داد
📚چهل داستان، اكبر زاهرى.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان زن فداكار
🪴هند همسر عمرو بن جموح وى دختر عمرو بن حزام ، همسر عبدالله انصارى است . هند، به احد آمد و شهيدان و عزيزان خود را از روى خاك برداشت و بر روى شتر انداخت و رهسپار مدينه گرديد. در مدينه انتشار يافته بود كه پيامبر (ص ) در صحنه جنگ كشته شده است .
🪴زنان براى يافتن خبر صحيح ، از حال پيامبر، رهسپار (احد) بودند او در نيمه راه با همسران رسول خدا ملاقات كرد، آنان از وى حال رسول خدا را سؤال نمودند، اين زن در حالى كه اجساد شوهرش و برادر و فرزند خود را بر شترى بسته و به مدينه مى برد مثل اين كه كوچكترين مصيبت متوجه وى نگرديده بود، با قيافه باز به آنان گفت : خبر خوشى دارم و آن اين كه پيامبر(ص ) زنده و سالم است ؛ در برابر اين نعمت بزرگ تمام مصائب ، كوچك و ناچيز است .
🪴خبر ديگر اين كه : خداوند كافران را در حالى كه مملو از خشم و غضب بودند گردانيد. سپس از وى پرسيدند كه اين جنازه ها از كيست ؟
🪴گفت : مربوط به من است . يكى شوهرم ، ديگرى فرزندم ، سومى برادرم ، مى برم در مدينه به خاك بسپارم .
🪴 هند، مهار شتر را در دست داشت ، به سوى مدينه مى كشيد. اما شتر به زحمت راه مى رفت . زنى از زنان رسول خدا (ص ) گفت :
🪴لابد بار شتر سنگين است ، هند در پاسخ گفت : اين شتر بسيار نيرومند است و مى تواند بار شتر را بردارد و حتما علت ديگرى دارد. زيرا هر موقع روى شتر را به طرف احد بر مى گردانم ، اين حيوان به آسانى مى رود ولى هر موقع آن را به سمت مدينه مى نمايم به زحمت كشيده مى شود و يا زانو به زمين مى زند. هند تصميم گرفت كه به احد برگردد و پيامبر را از جريان آگاه سازد. او با همان شتر و اجساد به (احد) آمد و وضع راه رفتن شتر را به پيامبر (ص ) گفت :
🪴پيامبر فرمود: هنگام كه شوهرت به سوى ميدان رفت از خدا چه خواست ؟
🪴وى عرض كردم شوهرم رو به درگاه خدا كرد و گفت : خداوندا، مرا به خانه ام باز نگردان . پيامبر فرمود: علت اين امتناع روشن گرديد دعاى شوهرت مستجاب شده ، خداوند نمى خواهد اين جنازه به سوى خانه (عمرو) برگردد. بر تو لازم است كه هر سه جنازه را در اين سرزمين (احد) به خاك بسپارى و بدان كه اين سه نفر در سراى ديگر پيش هم خواهند بود. هند در حالى كه اشك از گوشه چشمانش مى ريخت از پيامبر درخواست كرد، كه از خداوند بخواهند كه او نيز در سراى آخرت پيش آنها باشد
📚چهل داستان ، اكبر زاهرى.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه💖🌷
خساست کلامی !
بعضی آدمها خسیسند.
خساست انواع مختلف دارد.
یک نوع خساست هم هست به اسم خساست کلامی.
طرف اشتباه میکند، دست و دلش می لرزد بگوید "ببخشيد".
یکی را دوست دارد، انگار جانش را میگیرند بخواهد بگوید "دوستت دارم".
کاری برایش میکنی انگار از بند دلش کنده می شود بگوید " ممنون" و ...
حرفهای خوب مالیات ندارند...
اما گاهی نگفتنشان هزینه های هنگفتی به اطرافیانمان تحمیل میکند .
✾📚 @Dastan 📚✾
☘☘#شهیدانه
❇داستانک؛
⚘(۱) در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد
موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟ ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت: من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
.......................................
⚘(۲) داریوش اصلاً اهل تلویزیون نبود. اما این اواخر تا از سر کار میآمد مینشست پای تلویزیون و مرتب شبکهها را بالا و پایین میکرد. گفتم: «چی شده؟ تلویزیونی شدی!» گفت: «بچهها گفتن قراره یک فیلم در مورد شهید بابایی پخش کنن میخوام ببینیم زمان پخشش کیه. نکنه از دست بدمش.» به او فرصت این را ندادند که حتی یک قسمت از «شوق پرواز» را ببیند؛ ولی ما به یاد او سریال را دنبال کردیم. بعد از آن هر جا عکسی از شهید بابایی را میبینیم یادی از داریوش میکنیم.
........................................
⚘(۳) یک روز آمدم، دیدم داریوش در آزمایشگاه من مشغول کار است. از منشی پرسیدم: من با آقای رضایینژاد قرار داشتم؟ گفت: نه.
جلو رفتم و پرسیدم: داریوش اینجا چه کار میکنی؟ گفت: «بعضی از دانشجوهای تو از من سوال داشتند، نمیشد تلفنی حل کنم. قرار گذاشتم تا در آزمایشگاه مسألهها رو حل کنم.» برای من عجیب بود. آنها دانشجویان من بودند و داریوش هیچ مسئولیتی نسبت به آنها نداشت. فقط وجدان کاری او بود که به آنجا کشیده بودش.
........................................
⚘(۴) تلفن همراهش زنگ خورد. داریوش دستش بند بود. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده. این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود. فقط تهدیدش میکرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
......................................
📚کتاب : شهید علم - دفتر دوم، نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات. تحقیق و تنظیم: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب، نشر معارف. چاپ ۱۳۹۲
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆وزیر مُصلح
⚡️«مأمون» خلیفهی عباسی، بر «علی بن جهم سامی» شاعر دربار غضب کرد و گفت: «او را به قتل رسانید و بعدازآن، همهی اموال او را تصرف کنید.»
⚡️«احمد بن ابی دُواد» وزیر، برای اصلاح پیش مأمون آمد و گفت: «اگر خلیفه او را بکشد مال او از چه کسی خواهد گرفت؟»
⚡️مأمون گفت: از ورثهی او، احمد گفت: «آن زمان خلیفه مال ورثه گرفته باشد نه مال او را، چه او بعد از حیات مالک نباشد و این ظلم لایق منصب خلافت نیست که مال دیگری را در مؤاخذهی دیگری بگیرند!»
⚡️مأمون گفت: «پس او را حبس کن، مال او را بگیر بعدازآن او را بکش.» احمد از مجلس مأمون بیرون آمد و او را حبس کرد و نگاه داشت تا وقتیکه غضب مأمون فرونشست.
آنگاه با این نقشهی اصلاحی، مأمون به علی بن جهم خوشبین شد و احمد وزیر را بر نیکویی این عمل تحسین کرد و قدر و منزلت او را بیفزود.
📚لطایف الطوایف ص 98
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆برطرف کردن تلخی اُخروی
💥همسر داود رقی گوید: مقداری حلوا برای امام صادق علیهالسلام بردم و آن حضرت به غذا خوردن مشغول بودند.
💥حلوا را نزد آن حضرت گذاردم؛ آن حضرت لقمه آماده مینمود و به اصحابش میداد. در آن موقع شنیدم که آن حضرت میفرمود:
💥«هر کس لقمهی گوارا و شیرینی به کسی عنایت نماید، خداوند تلخیهای روز قیامت را از او باز خواهد داشت.»
📚نمونه معارف، ج 1، ص 241 -لئالی الاخبار، ص 265
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سفارش هنگام احتضار
🌼در پایان جنگ اُحد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کیست که برای من از سعد بن ربیع خبر بیاورد، درحالیکه در فلان محل دوازده نفر او را محاصره کردهاند؟»
🌼ابی بن کعب عرضه داشت: «من این کار را میکنم.» پس به محلی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اشاره کرده بود رفت و در میان کشتگان دو بار نام او را صدا زد و جوابی نشنید. ابن کعب میگوید: «بار سوم گفتم: ای سعد! پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر تو را میپرسد.»
🌼او که در حال احتضار بود، مانند جوجهای که از تخم بیرون میجهد، تکانی به خود داد و پرسید: «آیا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده است؟» گفتم: «آری! حضرتش فرموده: دوازده نفر نیزهدار تو را محاصره کرده بودند.»
🌼فرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راست گفته است. سلام مرا به آن حضرت برسان و به انصار بگو: مبادا عهدی را که در عقبه با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بستید، فراموش کنید. اگر خاری به پای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برود در پیشگاه خدا معذور نیستید.» پس آهی کشید و خون مانند فواره از رگهای جستن نمود و جان بداد. ابی بن کعب گوید: «خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیدم و پیام او را رسانیدم. فرمود: «خدا او را رحمت کند! تا زنده بود ما را یاری کرد و موقع مرگ هم سفارش ما را نمود.
📚سفینه البحار، ج 1، ص 281
✾📚 @Dastan 📚✾
18.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ #منبرهای_کوتاه
📌رؤیای صادقه آیت الله سید عبدالهادی شیرازی رحمهالله / مراقب باشید اسمتان را خط نزنند!
🔰 آیت الله العظمی
وحید خراسانی
✾📚 @Dastan 📚✾