🔹آیت الله #حائری شیرازی🔹
🔸یکییکی دعایشان کنید🔸
همۀ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانۀ تسبیح ردیف کنید و یکییکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبۀ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون میاندازید.
قدیمها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی میافتاد و فرصت اینکه بروند و اَنبُر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمیداشتند و دور میانداختند.
اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گرانبهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبودهای، سوختهای!
پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش میداند که چطور مسئله را حل کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
روانشناسی میگه :
اگر کسی ظاهرا سرد و بی احساسه؛
وجودش سراسر قلبه ...
اگر کسی روت حساسه و زود عصبی میشه؛
بدون که دوستت داره و براش مهمی
اگر کسی زودرنجه
نیاز به محبت داره ...
اگر کسی چیزی رو زیاد بروز نمیده
بی احساس نیست فقط زیادی اعتماد کرده و ضربه خورده
هر ایرادی رو در هر کسی دیدی
سعی کن درکش کنی
هیچ کدوممون کامل نیستیم
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼
#داستان_آموزنده
🔆دعاى شيرين پيامبر (ص )
☘يكى از شهداى جنگ احد كه بيست زخم نيزه به بدنش رسيده بود، وهب بن قابوس است ، وقتى او به شهادت رسيد، رسول خدا (ص ) به بالين جسد به خون غلطيده اش آمد و فرمود:
☘رضى الله عنك فانى عنك راض : خدا از تو خوشنود باشد، من از تو خوشنودم و براستى چه لذتى براى يك رزمنده مخلص بالاتر از اين لذت ملكوتى است كه پيامبر (ص ) به بالينش آيد و اظهار خشنودى از او كند؟!.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺💥🌺💥🌺💥🌺💥🌺
#داستان_آموزنده
🔆آزاد مرد پوزه شكن
🪴هنگامى كه حضرت على (ع ) زمام امور خلافت را بدست گرفت ، دنياپرستان آتش افروز با آن حضرت مخالفت كرده و جنگ جمل را پديد آوردند، پس از جنگ جمل ، معاويه كه در شام حكومت مى كرد، داعيه خلافت داشت و خود را براى يك جنگ بزرگ با سپاه على (ع ) (كه به آن جنگ صفين مى گويند) آماده ساخت ، در آستانه اين جنگ كه در سال 36 قمرى واقع شد، نامه هاى متعددى بين على (ع ) و مهاويه رد و بدل شد. روزى يكى از آزادمردان بنام اسود بن عرفجه در مجلس معاويه ، فرياد زد:
🪴هان اى معاويه اين چيست كه هر روز نفشه ريزى مى كنى ؟ گاهى نامه مى نويسى ، گاهى مردم را با نامه هايت مى فريبى ، گاهى شرحبيل (يكى از سران ) را براى تحريك مردم ، ماءمور مى سازى ، بدانكه اين امور سودى به حال تو ندارد.
🪴فاحذر اليوم صولة الاسد الورد
اذا جاء فى رجال الهيجاء
: امروز برحذر باش از توانمردى و شكوه شير زرد، آنهنگام كه با دلاورمردان ميدان كارزار فرا رسد.
🪴اين شعر حماسى و پرتوان ، پوزه مغرور معاويه را به خاك ماليد و چون مشتى آهنين بود كه بر پوزه او خورد و آن را شكست .
🪴با شنيدن اين شعر، آتش خشم دل تيره معاويه را فرا گرفت و از دهانش شعله ور شد، و فرياد زد: اى پسر عرفجه ، اين شير زرد كيست كه مارا از او مى ترسانى ؟!.
🪴اسود گفت : مگر او را نمى شناسى ، او على بن ابيطالب عليه السلام است كه برادر رسول خدا (ص ) و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزند او و وصى و وارث علم او است ، همانكس كه در جنگ بدر، عموى تو عتبه و دائى تو وليد و عموى مادر تو شيبه و برادر تو حنظله را با شمشير آبدارش به سوى دوزخ روانه ساخت (با توجه به اينكه مادر معاويه ، هند نام داشت ، عتبه پدر هند بود، وليد برادر هند، و شيبه عموى هند بود).
🪴معاويه آنچنان در خشم فرو رفت كه يكپارچه خشم گرديد و نعره اى كه از دل ناپاكش برمى خاست ، بر سر او كشيد و به دژخيمانش گفت : اين ديوانه ناكس را دستگير كنيد.
🪴دژخيمان معاويه برجهيدند و او را گرفتند، ولى شرحبيل به معاويه گفت : دستور بده ابن عرفجه را آزاد كنند، چرا كه او مرد فاضل و بزرگ است و در ميان فاميل خود سردار و مطاع مى باشد، و از فرمان او اطاعت مى كنند، اگر او را آزاد نكنى ، من بيعتم را با شما قطع مى كنم ، معاويه ديد دستگيرى او گران تمام مى شود، به شرحبيل گفت : گر چه گناه او بزرگ است ولى او را به خاطر تو مى بخشم . به اين ترتيب او آزاد گرديد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆وصيت عجيب عبيد زاكانى
عبيد زاكانى در تاريخ ايران معروف است ، و اين معروفيت او از كار شاعرى و طنزگوئى و شوخ طبعى او به وجود آمد، او در سال 690 قمرى در روستاى زاكان (پانزده كيلومترى شمال غربى قزوين ) به دنيا آمد و در سن 82 سالگى در سال 772 درگذشت .
عبيد كه از علماى عصر شاه طهماسب بود، هنر شاعرى را در 23 سالگى آغاز كرد و در 26 سالگى از چهره هاى سرشناس شعر زمان خود به شمار مى آمد، از معروفترين شوخيهاى او وصيت عجيب او است به اين ترتيب :
او در سالهاى پيرى با اينكه چهار پسر داشت ، تنها بود و پسرهاى او هزينه زندگى او را تاءمين نمى كردند، او در اين مورد چاره اى انديشيد و آن اينكه هر يك از پسرانش را جداگانه به حضور طلبيد و به او گفت : علاقه مخصوصى به تو دارم و فقط به تو مى گويم به برادرهايت نگو، عمرى را تلاش كرده ام و اندوخته اى به دست آورده ام و متاءسفانه هيچكدام از پسرانم غير از تو لياقت ارث بردن از آن را ندارد، و آن را به صورت پول در خمره اى گذاشته ام و در فلان جا دفن كرده ام ، پس از مرگ من تو مجاز هستى كه آن را براى خود بردارى .
اين وصيت جداگانه باعث شد كه از آن پس ، پسرها رسيدگى و محبت سرشارى به پدر مى كردند، و بخصوص دور از چشم يكديگر اين كار را مى نمودند تا ديگران پى به راز نبرند، به اين ترتيب ، عبيد آخر عمرش را با خوشى زندگى گذراند تا از دنيا رفت .
پسران هر كدام در پى فرصتى بودند تا به آن گنج دست يابند، كنجكاوى آنها در مخفى نگهداشتن گنج ، باعث شد كه هر چهار پسر به اصل جريان پى بردند و فهميدند كه به هر چهار نفر اين وصيت شده ، با هم تصميم گرفتند در ساعت تعيين شده سراغ آن خمره پر پول بروند. با شادى و هزار حسرت به آن محل رفته و آنجا را كندند تا سر و كله خمره پيدا شد، همه در شوق و ذوق غرق بودند، و هر چه به وصل آن پول نزديك مى شدند آتش عشقشان شعله ورتر مى گرديد.
وقتى كاملا دور خمره را خالى كردند و سر خمره را باز نمودند، ناگهان ديدند، درون خمره خالى است ، تنها برگ كاغذى يافتند كه روى آن شعر نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
كه يك فلوس ندارد عبيد زاكانى
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
صداقت ممکن است
دوستان زیادی به تو ندهد
اما قـطعا
باکیفیت ترین و
بهترین نوع را ميدهد..!!
✾📚 @Dastan 📚✾
📸 درس بزرگ شهید مهدی باکری برای تاریخ
🔹وقتی سرلشکر مهدی باکری فرمانده نامآور لشکر ۳۱عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته ام متأثر شده است.
🔹خاک بر سرت مهدی آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
✾📚 @Dastan 📚✾
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
باهمسرم به مشکل شدیدی خوردیم همه ی اطرافیان از دعوای ما خسته شده بودن هیچ جوره تفاهم نداشتیم پسرم دوسال و نیمش بود دیگه طاقتم طاق شد رفتم درخواست طلاق دادم همسرم هم سر جبران بچه رو ازم گرفت کار رفت و آمد طلاق شش ماه طول کشید شش ماه خونه ی پدرم اشک ریختم بخاطر ندیدن بچم جلسه ی آخر طلاق مصادف شد با ولادت حضرت معصومه ازش خواهش کردم گفتم یاحضرت معصومه دلمو آروم کن من ازت معجزه میخوام فردا همسرم با بچم اومده بود دادگستری دیدم خونه گرفته یجوری رفتار میکرد انگار ما هیچ مشکلی نداشتیم الان ده سال از اون ماجرا میگذره و من زندگیمو مدیون حضرت معصومه هستم
✾📚 @Dastan 📚✾
14-hemat.mp3
2.61M
🔷ماجرای کسی که همت بالا نداشت
🎥 استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اداى بدهكار
يكى از اهالى مدينه گويد: حضرت رضا عليه السّلام (طبق دستور ماءمون ) از مدينه به سوى خراسان رفت ، من چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم كه فقط من و آن حضرت مى دانستيم ، فرداى آن روز امام جواد عليه السّلام براى من پيام فرستاد كه به نزد ما بيا، من به خانه آن حضرت رفتم ، فرمود: حضرت رضا (ع ) از مدينه رفت ، آيا تو چهار هزار درهم از آن حضرت طلب دارى ؟
گفتم : آرى ، گوشه جانماز را بلند كرد، ديدم دينارهائى در آنجا است ، آنها را بابت طلبكاريم به من داد كه قيمت روز آنها چهار هزار درهم بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾