فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 عشق است
🎤 حامد جلیلی
🎆 ویژه نیمه شعبان
🏷 #امام_زمان (عج الله تعالی الشریف) #نیمه_شعبان #میلاد_امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امسال در مراسم سراسر کشور بچها بودن که میخوندن: عزیزم مهدی 💚
دانش آموزا حرفای دلشون رو با امام زمان زدن😍
✾📚 @Dastan 📚✾
✨ بشارت استاد شیخ عبد القائم شوشتری (روایت دیگری از ماجرا که شامل جزئیات دیگری از آن هم میشود.)
(مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور)
❇️ ظهور نزديك است، حتى نزديكتر از آنچه در ذهن شماست! ... در مورد سید خراسانی من هم همان گمان را دارم
✳️ در پست مرتبط قبلی، بشارت مربوط به استاد شیخ عبد القائم شوشتری را آوردیم، در اینجا، روایت دیگری از همان ماجرا را میآوریم که برخی جزئیات دیگر هم در این روایت بیان شده:
✅ حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبد القائم شوشترى ره:
🕋 در آخرين سفرى كه به خانۀ خدا مشرّف شدم. ( سال ۱۳۸۳ هجری شمسی) يك شب كه در مسجد الحرام نشسته بودم و نظارهگر خانۀ خدا بودم شخصى آمد و در كنار من نشست.
بعد از سلام و عليك متوجه شدم انسان فوق العادهاى است و آثار بزرگى و جلال در چهرۀ او نمايان بود. ( ناقل این قضیه خود اهل سیر و سلوک میباشند)
با خود گفتم شايد حضرت مهدى عليه السّلام باشند و لذا تصميم گرفتم چند سؤال از ايشان بپرسم تا حقيقت برايم مشخص شود.
از ايشان پرسيدم:
🔹 آيا در زمان غيبت مىتوان خدمت حضرت مهدى عليه السّلام رسيد؟
▫️ ايشان جواب دادند:
🔸 بله مىتوان رسيد! اما اكثر آنهايى كه ادعا مىكنند خدمت حضرت مهدى عليه السّلام رسيدهاند، در حقيقت خدمت يكى از ابدال يا اوتاد (یاران خاص حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف و علیه السلام) در زمان غیبت که از طرف ایشان مأمور به انجام اموری میشوند) رسيدهاند و چون كشف و كراماتى از آنها ديدهاند، گمان كردهاند به خدمت حضرت عليه السّلام رسيدهاند و الان يكى از آن افراد در مسجد الحرام مىباشد.
و البته عده كمى هم مىتوانند خدمت خود حضرت مهدى عليه السّلام مشرّف شوند.
▫️ از جواب زيباى ايشان خوشحال شدم و سؤال دوم را پرسيدم:
🔹 آيا بشارتى در خصوص نزديك شدن امر فرج وجود دارد؟
▫️ ايشان جواب دادند:
🔸 آرى ظهور نزديك است، حتى نزديكتر از آنچه در ذهن شماست.
(قبلا در ذهن من بود شايد حدود ۳۰ سال ديگر - از سال ۱۳۸۳ شمسی - ظهور حضرت محقق شود.)
🖊 (طبق توضیحات پست قبلی در ذهن استاد شیخ عبد القائم شوشتری این بوده که ظهور در سال ۲۰۳۳ میلادی اتفاق می افتد که این شخص بزرگوار فرموده اند، ظهور حتی از این تاریخ هم نزدیکتر است)
▫️ سؤال سوم را پرسيدم:
🔹 آيا سيد خراسانى كه در روايات به آن اشاره شده، همين آيت اللّه خامنهاى است كه در ايران است؟
▫️ ايشان جواب دادند:
🔸 من هم همين گمان را دارم!
▫️ با جواب سوم يقين كردم كه ايشان حضرت مهدى عليه السّلام نيست، چرا كه جواب امام عليه السّلام قاطع و يقينى است نه حدس و گمان.
💡 اما بعد از خداحافظى متوجه شدم كه ايشان از «رجال المهدى عليه السّلام» بودهاند چرا كه خود ايشان در جواب سؤال اول گفته بودند:
🔸 «الان يكى از آنها در مسجد الحرام است.»
◽️ و منظور ايشان خودش بوده و من متوجه نشده بودم.
⬅️ کتاب امام حاضر مدیر ناظر، صفحه ۸۱
#امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف و علیه السلام)
#بشارتهای_ظهور | #ظهور
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حق بزرگی که گردن ماست
✍تک تک وعجل فرجهم های صلوات هامونو مدیون امثال آقای کافی و پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی هستیم که امام زمان رو تو زندگیمون زنده کردن
❤️عزیزم مهدی💚
از تولدم گفتن به من
سرباز حجت ابن الحسن
میگفت با این اقا حرف بزن
مادر بزرگم🥺
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
✅ما صاحب داریم؛ متاسفانه شما به او اعتماد ندارید!
✍️در یکی از ماهها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود، آقا سید علی (فرزند مرحوم آیت الله شاهرودی از مراجع تقلید گذشته که مسئول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر میآید و عرض میکند: روز آخر ماه است، به نانوایان و داروخانهها بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم، پول کافی هم در اختیار نداریم! آیتالله شاهرودی توجهی به این گفتار نمیکنند و میفرمایند: خود امام زمان (عجل الله) این مسئله را حل میکنند چرا من غصهاش را بخورم؟!
بعد فرمودند: کم اعتقادها عجله نکنید! پس از آنکه پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان صدای کوبه درب منزل بلند شد، درب را باز کردند، پیرمردی با زبان محلی میگوید: با سید کار دارم، به او میگویند: اکنون وقت ملاقات نیست بروید صبح تشریف بیاورید اما پیرمرد بسیار اصرار میکند تا اینکه آقا متوجه میشوند و صدا میکنند، بگذارید بیاید!
پیرمرد وارد میشود و دست آقا را میبوسد و چهارده هزار دینار به ایشان تقدیم میکند و میرود. آنگاه آیتالله شاهرودی رو به فرزندان خود کردند و گفتند: ای کمعقیدهها ما صاحب داریم، ولی متأسفانه شما به او اعتماد ندارید، حالا پولها را بردارید و درب منزل مقسمین و طلبکارها ببرید.
📚مردان علم در دنیای عمل
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼چرا امام زمان را نمیبینیم؟
✍ روزی از عارفی سؤال شد: «چرا ما امام زمان را نمی بینیم؟» عارف گفت: «لطفا برگردید و پشت به من بنشینید... شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان میتوانید مرا ببینید؟» شاگرد عرض کرد «خیر! نمیتوانم ببینم.» عارف فرمود: «چرا نمیتوانی من را ببینی؟» شاگرد گفت: «چون پشت من به شماست.» عارف فرمود: «حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان را بینید؟! چون شما پشتتان به امام زمان است.»
🔺با گناهان و نافرمانیها به امام زمان پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم...
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
خدا هیچ وقت آدم و
بی دلیل معطل نمی کنه
زمان بندی خدا خیلی دقیقه ...⏰
✾📚 @Dastan 📚✾
در این شب زیبـای
زمستانی دعا میکنم
کلبه دلاتون
همیشه آرام باشه
و شادی و برکت
مثـل باران رحـمت
از آسمان براتـون بباره
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
بزن رو قلبای قرمز ببین چی میشه🤯
هر کی زده پشیمون نشده👇👇
❤️ ❤️ ❤️❤️
♥️ ♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️ ♥️
♥️
💯کانالی برای عاشقان و شاعران 💯
هم نشینی ادبیات و موسیقی 😍
از دستش ندید 😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻صبح را با دیدن زیبایی ها شروع کن
خودت را در آینه ببین... تو زیبایی،
خداوند در تو حضور دارد و هر چیزی که خدا در آن باشد بسیار زیباست....
سلام صبح بخیر☕💫
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
#داستان_آموزنده
🔆دل سوزاندن
حضرت ((حجة الاسلام والمسلمين جناب حاج آقا فاطمى نيا)) اَدامَ اللّه ظله الشريف فرمود:
يكى از صالحان برايم نقل كرد:
پيره زنى آمد خدمت ((حاج شيخ رجب على خياط تهرانى )) كه اهل مكاشفه بود و گفت : آقا پسرم جوان است و مريض شده هرچه حكيم و دوا كرده ام بى فايده بوده و تمام اطبأ جوابش كرده اند؛ يك فكرى بكنيد.
صاحبان مكاشفه مى دانيد كه اينها گاهى حال براى مكاشفه دارند گاهى ندارند اين نيست كه هميشه در حال مكاشفه باشند، اين ائمه معصومينند كه هميشه دراين حال هستند بقيه گاهى سيمشان وصل مى شود وگاهى نمى شود آنهايى كه سيمشان وصل مى شود اينها ديدنى هستند.
گفت : ((حاج شيخ رجب على )) در آن وقت سرحال بود.
شيخ سرش را پائين انداخت لحظاتى تامل كرد، بعد فرمود: پسرت سلاّخ است گفت : بله .
شيخ فرمود: خوب نمى شود. گفت : چرا؟
فرمود: بخاطراينكه گوساله اى را جلوى مادرش كشته . و پسر شما دو سه روز بيشتر زنده نيست ، دل سوزانده آنهم دل يك حيوانى وآنهم مادرش آه كشيده و ميمرد.
مادر جوان گفت : آشيخ يك كار بكن پسرم نميرد و بعد شروع به گريه كرد.
آشيخ فرمود: آخه من چه كاركنم دست من كه نيست . ايشان دل سوزانده و آه آن حيوان گرفته و بعد آن جوان هم مرد.
ببينيد اين دل يك حيوانى را سوزانيد و به اين روز افتاد و آن وقت تو دل انسان كه اشرف كائنات است مى رنجانى وبدرد مى آورى ، واى بحال آن آدم هايى كه دل انسانها را بسوزانند، جواب خدا را چه مى خواهند بدهند. اى مردم مواظب باشيد.....
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆صله رحم
حضرت ((آية الله خزعلى )) دامة فرمودند:
شخصى در بايگانى يك اداره كار مى كرده . رئيس اداره پرونده اى را از او مى خواهد، هر چه مى گردد پيدا نمى كند اين كار تا چهل روز ادامه پيدا مى كند ولى نتيجه اى نمى گيرد.
رئيس اداره ناراحت مى شود مى گويد: اگر پرونده را تا فردا پيدا نكنى تو را از اداره بيرون و اخراجت مى كنم .
اين شخص خيلى ناراحت مى شود، يكى از آقان به ايشان مى گويد: چيه چرا اينقدر ناراحتى ؟
مى گويد: جريان از اين قرار است ، ايشان مى گويد خُب با آقاى ((شيخ رجبعلى )) صحبت كن . گفت : ايشان را نمى شناسم ، اتفاقاً داشتند صحبت مى كردند ايشان داشتند از آنجا رد مى شدند.
گفت : همين آقايى كه عبا روى دوشش است همين است . برو با او صحبت كن تا تو را راهنمائى كند. گفت : اين تا سلام كرد، شيخ فرمود: تو به خاطر پرونده آمده اى ؟
پرونده گم كرده اى ؟ گفت : من متحير شدم و گفتم : بله . چه طور؟
فرمودند: اين چوبى است كه خدا به تو دارد مى زند به خاطر اين كه تو با زن برادرت و بچه هاى برادرت قهر كرده اى صله رحم نكردى به خاطر اين كار خدا چوبت مى زند.
تو چرا با خانواده برادرت و بچه هاى يتيم برادرت ارتباطت را قطع كردى ؟
گفت : آخه آقا زن فلان .... آقا فرمودند: همين كه دارم بهت مى گويم .
اگر مى خواهى پرونده ات پيدا شود، بايد بروى صله رحم كنى ، قدرى ميوه بگير و برو بچه ها را بخندان و خوشحال كن تا فردا پيدا شود، در غير اين صورت همين است كه دارى .
گفتم : چشم آقا مى روم . بعد همين كه خواستم حرفى بزنم ، فرمود: همين كه بهت گفتم ، برو معذرت خواهى و كمك كن .
من رفتم ميوه گرفتم و آمدم در خانه و از زن اخوى معذرت خواهى كردم و با بچه ها هم خيلى گرم گرفتم و اين ها را قدرى خنداندم و صحبت كرديم و بعد آنها را به منزل دعوت كردم و خيلى خوشحال شدند و فرداى آن روز رفتم توى اداره و اولين پرونده كه دست گذاشتم ديدم همان پرونده است .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
.
👈 چرا باند و قبیله های سیاسی
از حضور رسایی در مجلس میترسن؟!
♻️ رأی به حمید رسایی را به دوستان و دیگر همراهان، توصیه کنید. کد انتخاباتی ۴۳۲۵
#با_جیب_بسته_دهان_باز_میشود
#شفافیت_عمل_رسایی
#رأی_جمعه_رسایی
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
✨﷽✨
#پندانه 🌹❤️
ﺣﺮﻣﺘﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ
ﻣﺴﯿﺢ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﺭﺍ ﺍﺣﯿﺎ ﮐﻨﯽﺍﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎﻧﺘﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺣﺮﺍﺝ ﺷﺪ
ﺍﻧﭽﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ
ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺣﺮﻑ، ﺣﺮﻑ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺑﺴﺎﺯﯼ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻗﺼﺮﯼ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﮐﻦ آن ﺑﻮﺩﯼ
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺭ ﮔﯿﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒری
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3794🌷
#آى_شهدا.... #غلط_كردم....!
🌷عید نوروز بود. کاروانهای زیادی برای بازدید از جبههها عازم کربلای جنوب شده بودند. عصر یکی از روزها در محوطهی صبحگاه دوکوهه قدم میزدم که خانمی جلویم را گرفت. شروع کرد به صحبت.... معلوم بود که حسابی منقلب شده، گریه امانش نمیداد. کلمات را بریده بریده ادا میکرد. از دست خود و دوستانش شاکی بود!!
🌷میگفت: «من و رفقایم برای تفریح آمده بودیم جنوب.... ناخواسته به اینجا کشیده شدم. حال و هوای اینجا طور دیگری است.... به خدا از اینجا که برگردم دیگر آن زن قبلی نیستم. میدانم حقم جهنم است. اما قول میدهم توبه کنم. من زن بدی بودم....» زن روی زمین نشست و زار زد....
🌷من به آهستگی از او فاصله گرفتم. اما صدایش را هنوز می شنیدم که میگفت: «آی شهدا.... غلط کردم....»
❌❌ شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. (امام خمینی رضوان الله تعالی علیه)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خاطره ای از مرحوم آیت الله میرزا جواد تهرانی
در مورد اخلاص
👤استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خرما و مريض
ايشان فرمودند:
مرحوم ((حجة الاسلام والمسلمين صفوى ريزى )) رحمة اللّه عليه كه از منبرى هاى معروف و با سابقه اصفهان بود، روى منبر تعريف فرمود:
من خدمت ((حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى )) رضوان الله تعالى عليه بودم ، يك پاسبان آمد و افتاد روى دست و پاى ايشان و گفت : آقا من زنم مريض است و هفت ، هشت تا بچه كوچك دارم اگر اين زن بميرد من با اين بچه ها چه كنم . گفته اند بيايم خدمت شما يك نظر مرحمتى بفرمائيد عيالم خوب شود.
((حاج شيخ حسن على )) فرمود: دو دانه خرما بيانداز داخل استكان آب و آبش را به او بده بخورد.
گفت : آقا آب هم به او بدهيم از لاى دهنش بيرون مى ريزد، يعنى آب هم از گلويش پايين نمى رود.
فرمود: خُب برو دو سه دانه خرما خودت بخور زنت خوب مى شود. پاسبانِ خيلى ناراحت شد و يك نگاه غضب آلود به شيخ كرد و رفت .
من كنار آشيخ نشسته بودم و داشتم با ايشان صحبت مى كردم كه بعد از ساعتى ديدم پاسبانِ آمد و خودش را روى دست و پاى شيخ انداخت ، شيخ فرمود: چرا اين كارها را مى كنى بلند شو ببينم مگر عيالت خوب نشد
گفت : چرا آقا فقط آمدم معذرت بخواهم و تشكر كنم چون وقتى كه شما فرموديد بروغ خودت خرما را بخور عيالت خوب مى شود، من نااميد شدم و يك مقدار چيز توى دلم به شما گفتم ، كه آقا مى گويد برو خرما بخور عيالت خوب مى شود چطور مى شود!...
از پيش شما كه رفتم خيلى ناراحت شدم وگريه ام گرفت و با خودم گفتم حالا كه به منزل مى روم بالاسر جنازه عيالم مى روم و او از دنيا رفته .
همينطور كه مى رفتم فراموش كردم كه شما گفته بوديد خرما بخور، يك وقت ديدم بقال سر محل خرماى خيلى خوبى آورده و بيرون از مغازه اش گذاشته ، من هم اشتها كردم و يك مقدار خرما خريدم و در حال گريه مى خوردم ، وقتى بمنزل رسيدم ، ديدم عيالم نشسته و مى گويد: من گرسنه هستم .
گفتم : چه مى گويى زن . گفت : گفتم گرسنه ام .
گفتم : بابا ما آب توى حلقت مى كرديم آبها از گلويت پايين نمى رفت و پس مى دادى ؟!
گفت : من حالا گرسنه هستم ، غذا آوردم ، ديدم قشنگ و خوب غذاها را خورد. گفتم : چطور شده ؟! گفت : نمى دانم من تا ده دقيقه پيش با عزرائيل دست و پنجه نرم مى كردم ، نفهميدم چطور شد كه خوب شدم .
حالا آمده ام از شما معذرت بخواهم و از شما تشكّر كنم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
🪴من بــرایِ حالِ خوبم ، می جنگم !
قوی بودن ؛ در دنیایِ من ، انتخاب نیست ،
یک قانونِ اساسی و اجبـاریست .
اوضاع ، هرچقدر که می خواهد بد باشد ؛
من شکست را نمی پذیـرم !
به جایِ نشستن و افسوس خوردن ؛ می ایستم و شـرایط را تغییر می دهم !
می جنگم ، زخمی می شوم ، زمین می خورم ، اما شکست ، هرگــز !
من عمیقا بـاور دارم که شایسته ی آرامشم ،
و بـرایِ داشتنش ،با تمامِ تـوانم ، تلاش می کنم.
مـن آفریده نشده ام که تسلیم باشم ،
که مغلوب باشم ، که ضعیف باشـم !
خداوند حامی همیشگی من است
و تمام اتفاقات عالم تحت نظر او اداره میشود
پس ترجیح میدهم در کنار او باشم و آرامش را انتخاب کنم
تا اینکه شیطان مرا هر لحظه ناامید و مضطرب کند...
لاحول ولا قوه الا بالله 🤍
هیچ نیرویی بالاتر از قدرت خداوند نیست.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
❗️ائمه ما علیهمالسلام در روایات به ما خبر دادهاند که خیلی از اهل ایمان و عقیده در اثر ابتلائات برمیگردند.
🔺خدا کند ایمان ما تا آن وقت باقی بماند، وگرنه اگر ظهور هم نزدیک باشد، ولی ایمان ما زائل شده باشد، دیگر ما را چه با ظهور آن حضرت و حضرت را چه با ما؟!
📚کتاب حضرت حجت عجلاللهتعالیفرجهالشریف، ص٢۵٧
مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره پیرامون حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
💜 کدوم دوره رایگان ما رو می خوای⁉️
🔵نظم و هدفگذاری
🟡خودسازی
🟢ارتباط موثر
🟠پاکسازی ذهن
🔴انضباط شخصی
😍اینجا پُره از دوره های #رایگان
✅ تا پاک نشده زود وارد جمع بزرگ 600 هزار نفره ما شو👇
https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
#داستان_آموزنده
🔆پنج درس ارزنده و آموزند
1 - روزى معاويه ، امام حسن مجتبى عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آيا دليل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟
معاويه پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثريّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى كه هيچ كسى با تو نيست مگر افرادى اندك و ناچيز.
امام مجتبى عليه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
يك دسته فرمان بر و مطيع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى كه از روى ميل و رغبت پيرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصيت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در پيشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاويه ! من نمى گويم از تو بهترم ، زيرا فضايل پسنديده اى در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهايت از فضائل و معنويت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است .(1)
2 - در روايات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟
فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود.(2)
3 - روزى حضرت امام مجتبى عليه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزديك آن حضرت آمد، حضرت يك لقمه خود تناول مى نمود و يك لقمه نيز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: يابن رسول اللّه ! سگ حيوانى كثيف و نجس است ، اجازه فرما آن را از اين جا دور كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: آزادش بگذاريد، اين سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم كه غذا بخورم و حيوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم بماند.(3)
4 - به نقل از زيد بن ارقم آورده اند:
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ريزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبيح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى عليه السلام ، نيز آن سنگ ريزه ها را در دست گرفت و نيز تسبيح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ريگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هيچ كلمه اى و حرفى از آن ها شنيده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟
حضرت فرمود: اين سنگ ريزه ها تسبيح خدا نمى گويند، مگر آن كه در دست پيامبر و يا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبيح نمايد(4)
5 - بسيارى از مورّخين و محدّثين حكايت كرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در ميان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را يكى پس از ديگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پيچيد؛ و سپس رهايشان مى نمود تا بروند. همين بين شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : اين كه هنر نيست ، من هم مى توانم چنين كارى را انجام دهم ؛ و يكى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپيچد؛ ناگهان مار، نيشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسيد.(5)
1- بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ص 12.
2- بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13.
3- بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
4- اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
5-اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدينة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆آتش نمى سوزاند
نقل كرده بودند:
يك روز در محله خود ((مرحوم ارباب )) كه يكى از قصبات اصفهان بود آمدند گفتند: آقا ما با سنگ نان ميپذيم و آن دو سنگ است كه گذاشته ايم و آتش درست مى كنيم ، يكى از آن سنگها گرم مى شود و ديگرى را هر كارى مى كنيم با اينكه يك بيست و چهار ساعت آتش روشن است ولى گرم نمى شود.
آقا مى فرمايند: برويد سنگ را برداريد بياوريد، آن سنگ را كه سرد بود مى آورند.
آقا فرمايد: سنگ را بشكنيد، سنگ را كه مى شكنند مى بينند وسط اين سنگ يك كرم است يك ذره برگ سبز هم دم دهنش است دارد ميخورد.
آقا به گريه افتاده ، مى گويد: خداوند متعال اين حيوان را وسط اين سنگ حفظش كرده و آتش را بى اثر كرده كه اين حيوان نسوزد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه نمیدونین تو خونه با #فرزندتون چی بازی کنید، و یا وقت و هزینه کافی برای بردن کودکتون به #کلاسهای_خلاقیت ندارید،
پیشنهاد میکنم حتما عضو این کانال بشید.
🎯 مرجع بهترین و جدیدترین
#ایده_های_کاربردی
برای افزایش خلاقیت و
#سرگرم_کردن_کودکان
⛵️ بازی 🚕 کاردستی
🎨 نقاشی 📚 قصه شب
🌐 الگوسازی ♻️ اوریگامی
🔢 آموزش ریاضی
به روش مونته سوری
لطفا بعد از ورود به کانال، روی گزینه «پیوستن» پایین صفحه بزنید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/993853440C44cdd49eab
اگر بچه ی زیر ۱۱ ساله دارید این کانالو از دست ندین☺️👆
⛔️کپی بنر حرام⛔️
🔴داستان تربیتی واقعی
معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند.
روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شدآن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_آیه_یک_تدبر
🤳موبایل باید در خدمت تو باشه نه تو در خدمت موبایل⛔️
👨💻فضای مجازی باید در خدمت تو باشه، نه تو در خدمت فضای مجازی⛔️
موبایل و فضای مجازی باید ابزار رشد و پیشرفت تو باشه💪نه اینکه باعث تنبلی، ناامیدی، کسالت و😞افسردگیِ تو بشه
حواست باشه! با دست خودت،غُل وزنجیر⛓به دستوپات نبند و زندگیتو مختلنکن
ایمؤمنین!مراقب خود باشید! مائده۱۰۵
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
✅درمان قطعی کبد چرب و کنترل دیابت 😍
✅با یک نوشیدنی سحر آمیز و انرژی زا
🔹دکتر زیاد رفتی ولی درمان نشدی؟😔
🔹همه چی دوست داری بخوری ولی نمی تونی؟😔
🔹ورزشکاری و دنبال یک نوشیدنی فوق انرژی زا میگردی؟!!💪
✅با ارسال رایگااااااااان😍
بیا اینجا تا تمام نگرانیهات برطرف بشه 😍👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3720544712Cbd05c7ed09
ما بهت کمک میکنیم که همیشه سلامت و شاداب و پر انرژی باشی👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3720544712Cbd05c7ed09
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#زندگی_زیر_آتش!!
🌷شلمچه بودیم! آتش دشمن سنگین بود و همهجا تاریک تاریک. بچهها همه کپ کرده بودند به سینهی خاکریز دورِ شیخ اکبر نشسته بودیم و میگفتیم و میخندیدیم که یه دفعه دو نفر اسلحه به دست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند «الایرانی! الایرانی!» و بعد هرچه تیر داشتند، ریختند تو آسمون. نگاشون میکردیم که اومدند نزدیکتر و داد زدند «القم! القم! ،بپر بالا!»
🌷صالح گفت: «ایرانیند! بازی در آوردند...» عراقی با قنداق تفنگ زد به شانهاش و گفت: «الخفه شو! الید بالا!» نفس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت: «نه مثله اینکه راستی راستی عراقیند» خلیلیان گفت: «صداشون ایرانیه.» یه نفرشون، چند تیر شلیک کرد و گفت: «روح روح» دیگری گفت: «اقتلوا کلهم جمیعا!» خلیلیان گفت: «بچهها میخوان شهیدمون کنند.» بعد شهادتینشو خوند. دستامون بالا بود که....
🌷که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا، همه گیج و منگ شده بودیم. نمیدونستیم چیکار بکنیم که یهدفعه صدای حاجی اومد که داد زد: «آقای شهسواری، حجتی! کدوم گوری رفتین؟» هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا، کلاشو برداشت. رو به حاجی گفت: «بله حاجی بله! ما اینجاییم!» حاجی گفت: «اونجا چیکار میکنید؟» گفت: «چندتا عراقیه مزدور و دستگیر کردیم.» و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتند....
منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
✾📚 @Dastan 📚✾