eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🔆مرد طبيعى روزى على بن ميثم كه بدو واسطه نسبت بميثم تمّار دارد و مردى بسيار دانشمند و با فضيلت است وارد مجلس حسن بن سهل وزير ماءمون گرديد. مشاهده كرد مردى دهرى و طبيعى در صدر مجلس نشسته و حسن ، نسبت باو احترامى شايان ميكند و تمام اعيان و دانشمندان در مقامى پست تر از او نشسته اند و آن مرد با كمال جرات در مسلك و مرام خود گستاخانه سخن ميگويد و ديگران گوش فرا داده اند اين وضع على بن ميثم را آشفته نمود و پيش رفته گفت اى وزير امروز در خارج منزل شما چيز بسيار عجيبى ديدم . حسن بن سهل جريان را سؤ ال نمود. گفت در كنار دجله ديدم يك كشتى بدون ملاح و ناخدا مردم را سوار كرده از اينطرف رود بطرف ديگر مى برد و از آنطرف بهمين طريق بجانب ما ميآورد مرد طبيعى از موقعيت بخيال خود استفاده كرده گفت اى وزير گويا اين شخص در عقلش نقصى پيدا شده كه سخن ديوانگان را ميگويد و چنين ادعاى محال و غيرقابل وقوعى را ميكند على بن ميثم رو بطبيعى كرده گفت ممكن نيست يك كشتى بدون ناخدا مسافرينى را از رودى بگذراند مرد مادى فاتحانه و با تمسخر گفت هرگز نميشود. على بن ميثم گفت پس چگونه در اين درياى نامتناهى وجود اين موجودات بيشمار در جو لايتناهى اين كرات درخشان و اختران فروزان و ماه و ستارگان هر يك در مدار و مسير معينى بدون خدا و خالقى بسير و گردش خود ادامه ميدهند اى مرد تو براى حركت يك كشتى از رودى بطرف ديگر ناخدائى را لازم ميدانى آيا براى سير موجودات گوناگون در درياى آفرينش خدائى لازم نمى بينى اكنون تاءمل كن و فكر نما بين كداميك از ما ادعاى محال مى كنيم مرد دهرى ديگر جواب نتوانست بگويد و شرمنده سر بزير افكند و دانست على بن ميثم داستان كشتى را وسيله اى قرار داده از براى مجاب كردن و مغلوب نمودن او، حسن بن سهل از اين مناظره شيرين بسيار خرسند گرديد. 📚روضات الجنات ص 566 و نامه دانشوران ج 3 ص 377 چاپ جديد اين حكايت را از نظر استفاده كمى توضيح داده ايم . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بهشت شدّاد حضرت هود عليه السلام در زمان پادشاهى شداد بود و پيوسته او را دعوت بايمان ميكرد. روزى شداد گفت اگر من ايمان بياورم خداوند بمن چه خواهد داد؟ هود گفت جايگاه ترا در بهشت برين قرار ميدهد و زندگانى جاويد بتو خواهد داد. شداد اوصاف بهشت را از هود پرسيد آنحضرت شمه اى از خصوصيات بهشت برايش بيان نمود شداد گفت اينكه چيزى نيست من خود ميتوانم بهشتى بهتر از آنچه تو گفتى تهيه نمايم . از اينرو در صدد ساختمان شهرى برآمد كه شبيه بهشت برين باشد. يك نفر پيش ضحاك تازى كه خواهرزاده او بود فرستاد و در آن زمان ضحاك بر مملكت جمشيد (ايران ) حكومت ميكرد و از او خواست هر چه طلا و نقره ميتواند فراهم سازد ضحاك بنا بدستور شداد هر چه توانست زر و زيور تهيه نمود و بشام فرستاد شداد باطراف مملكت خويش نيز اشخاصى فرستاد و در تهيه طلا و نقره و جواهر و مشك و عنبر جديت فراوان نمود و استادان و مهندسين ماهر براى ساختمان شهر بهشتى آماده كرد و در اطراف شام محلى را كه از نظر آب و هوا بى مانند بود انتخاب نمود ديوار آن شهر را دستور داد با بهترين اسلوب بسازند و در ميان آن قصرى از طلا و نقره بوجود آوردند و ديوارهاى آنرا بجواهر و گوهرهاى گران قيمت بيارايند و در كف جويهاى روان آن شهر بجاى ريگ و سنگ ريزه جواهر بريزند و درختهائى از طلا ساختند كه بر شاخه هاى آنها مشك و عنبر آويخته بود و هر وقت باد ميوزيد بوى خوشى از آن درختها منتشر ميشد. گفته اند دوازده هزار كنگره از طلا كه به ياقوت و گوهرهاى آراسته بود بر گرد قصر او ساختند و پانصد سرهنگ داشت كه براى هر يك فراخور مقامش در اطراف قصر كوشك بلند مناسب با آن قصر تهيه نمودند در بهشت مصنوعى خود جاى داد و از هر نظر وسائل استراحت و عيش را فراهم كرد. در مدت پانصد سال هر چه سيم و زر و قدرت بود براى ايجاد آن شهر بكار برده شد تا اينكه بشداد خبر دادند آن بهشت كه دستور داده بوديد آماده گرديد. شداد در حضر موت بسر مى برد پس از اطلاع با لشگرى فراوان براى ديدن آن شهر حركت كرد چون بيك منزلى شهر رسيد آهوئى بچشمش خورد كه پاهايش از نقره و شاخهايش از طلا بود از ديدن چنين آهوئى در شگفت شد و اسب از پى او بتاخت تا از لشگر خود جدا گرديد. ناگاه در ميان بيابان سوارى مهيب و وحشت آور پيش او آمد و گفت اى شداد خيال كردى با اين عمارت كه ساختى از مرگ محفوظ ميمانى ؟ از اين سخن لرزه بر تن شداد افتاد. گفت تو كيستى ؟ جواب داد من ملك الموتم پرسيد بمن چه كار دارى و در اين بيابان چرا مزاحم من شده اى ؟ عزرائيل گفت براى گرفتن جان تو آمده ام شداد التماس كرد كه مهلت بده يك بار باغ و بستان خود را به بينم آنگاه هر چه مى خواهى بكن عزرائيل گفت بمن اين اجازه را نداده اند و در آن حال شداد از اسب در غلطيد و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشگر او با بلائى آسمانى از ميان رفتند و آرزوى ديدار بهشت را به گورستان برد. و نيز نقل شده كه از عزرائيل پرسيدند اين قدر كه تا كنون قبض روح مردم را كرده اى آيا ترا بر كسى ترحم و شفقت حاصل شده است جواب داد آرى يكى بر بچه اى كه در ميان يك كشتى متولد شد و دريا طوفانى گرديد و من ماءمور قبض روح مادر آن بچه شدم و آن نوزاد بر تخته پاره اى مانده و بجزيره اى افتاد ديگرى ترحّم بر شداد كردم كه بهشتى با آن زحمت در ساليان دراز ساخت و او را اجازه ندادند كه يك مرتبه بهشت خود را ببيند. در اين موقع بعزرائيل خطاب شد آن نوزادى كه در كشتى متولد شد و در جزيره افتاد همان شداد بود كه در كنف حمايت خود بدون مادر او را پروريديم و آن همه نعمت و قدرت باو عنايت كرديم ولى او از راه دشمنى ما درآمد و با ما در راه ضديت قيام نمود اينك نتيجه دشمنى و كفر خود را فعلا در اين دنيا ديد تا چه رسد بعالم آخرت . روضة الصفا 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° آینده به کسانی تعلق دارد که زیبایی رویاهایشان را باور دارند...💌☁️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰 لوح | بصیرت خرازی 🔻رهبر انقلاب: شهید خرازى به رفقایش گفته بود:«من اهمیت نمى‌دهم درباره‌ ما چه مى‌گویند؛ من مى‌خواهم دل ولایت را راضى کنم.» او مى‌دانست که آن دل آگاه و بصیر، فقط به ایران، به جماران، به تهران و به مجموعه‌ی یک ملت نمى‌اندیشد؛ به دنیاى اسلام مى‌اندیشد و در وراى دنیاى اسلام، به بشریت. عزیزان من! این بصیرت چگونه حاصل مى‌شود؟ بر اثر گذشتن از خود؛ همین یک کلمه‌ آسان، اما در عمل، آن‌قدر مشکل که اکثر انسان‌ها در همین دو قدم این یک کلمه، درجا زده و مانده‌اند! ۱۳۸۰/۸/۹ حاج حسین خرازی ✾📚 @Dastan 📚✾
نترس از گرسنگی نمی‌میری (1).mp3
506.7K
نترس! از گرسنگی نمی‌میری حکایتِ «گاو و جزیره»
🔆بشر قوى تر است هنگاميكه نمرود نتوانست با آتشيكه افروخت ابراهيم خليل عليه السلام را بيازارد و خود را در مقابل او عاجز ديد خداوند ملكى را بصورت بشر بسوى او فرستاد كه او را نصيحت كند ملك پيش نمرود آمد و گفت خوبست بعد از اين همه ستم كه بر ابراهيم روا داشتى و او را از وطن آواره كردى و در ميان آتش بدنش را افكندى اكنون ديگر رو بسوى خداى آسمان و زمين آورى و دست از ستم و فساد بردارى زيرا خداوند را لشگرى فراوان است و ميتواند با ضعفترين مخلوقات خود ترا با لشگرت در يك آن هلاك كند. نمرود گفت در روى زمين كسى را بقدر من لشگر نيست و قدرتش از من فزونتر نباشد. اگر خداى آسمان را لشگرى هست بگو فراهم نمايد تا با آنها جنگ كنيم . فرشته گفت تو لشگر خويش را آماده كن تا لشگر آسمان بيايد. نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه ميتوانست لشگر تهيه كند آماده نمود و در ميان بيابانى وسيع با آن لشگر انبوه جاى گرفت . آن جمعيت فراوان در مقابل حضرت ابراهيم عليه السلام صف كشيدند نمرود به ابراهيم از روى تمسخر گفت لشگر تو كجا است ؟ ابراهيم جوابداد در همين ساعت خداوند خواهد فرستاد. ناگاه فضاى بيابان را پشه هاى فراوانى فرا گرفتند و بر سر لشگريان نمرود حمله كردند هجوم اين لشگر ضعيف قدرت سپاه قوى نمرود را در هم شكست و آنها را بفرار وادار نمود و مقدارى از آن پشه ها بسر و صورت نمرود حمله كردند. نمرود بسيار نگران شد و بخانه برگشت باز همان ملك آمد و گفت ديدى لشگر آسمان را كه بيك آن لشگر ترا درهم شكستند با اينكه از همه موجودات ضعيفترند اكنون ايمان بياور و از خداوند بترس والا ترا هلاك خواهد كرد. نمرود باين سخنان گوش نداد. خداوند امر كرد به پشه ايكه از همه كوچكتر بود. روز اول لب پائين او را گزيد و در اثر آن گزش لب او ورم كرد و بزرگ شد و درد بسيارى كشيد. بار ديگر آمد لب بالايش را گزيد بهمان طريق تورم حاصل شد و بسيار ناراحت گرديد عاقبت همان پشه ماءمور شد كه از راه دماغ بمغز سرش وارد شود و او را آزار دهد بعد از ورود پشه نمرود بسر درد شديدى مبتلا شد. هرگاه با چيز سنگينى بر سر خود ميزد پشه از كار دست ميكشيد و نمرود مختصرى از سر درد راحت ميگرديد. از اينرو كسانيكه در موقع ورود به پيشگاه او برايش سجده ميكردند بهترين عمل آنها بعد از اين پيش آمد آن بود كه با چكش مخصوصى در وقت ورود قبل از هر كار بر سر او بزنند تا پشه دست از آزار او بردارد و مقربترين اشخاص آنكس بود كه از محكم زدن كوبه و چكش هراس نكند بالاخره با همين عذاب رخت از جهان بربست و نتيجه كفر و عناد خويش را مقدار مختصرى دريافت . روضة الصفا 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی ✾📚 @Dastan 📚✾
گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند...                  “پایِ “معرفت که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه... یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت اگه خودتو بگیری میندازنت ... مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند معذرت میخوام ... مزرعه را موریانه خورد ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 روزه‌دار به رحمت خدا نزدیک می‌شود 🖋 عده‌ای هستند که خداوند دربارۀ آنها در قرآن می‌گوید: اینها بعید و دورند؛ این‌قدر دور رفته‌اند که رحمتم آنها را فرا نمی‌گیرد؛ دربارهٔ عده‌ای هم می‌گوید: «فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ»؛ در یک گمراهی بسیار دوری‌اند که رحمت واسعۀ من آنها را نمی‌گیرد. 🔹قدرت روزه به‌اندازه‌ای است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند شما را به رحمت‌الله نزدیک می‌کند. خدا به روزه می‌گوید: وقتی بندۀ من تو را پذیرفت، او را به رحمت من نزدیک کن. این‌قدر به روزه قدرت داده است! ◽️ رمضان 1402 ◽️ تهران / حسینیه هدایت ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍 ✍️ بیمارانی در دل این دنیا 🔹پزشکی می‌گفت: وارد اتاق احیا شدم. پیرمردی با چهره‌ نورانی روی تخت خوابیده بود. نگاهی به پرونده‌ او انداختم. بر وی عمل قلب انجام داده بودند که در خلال آن دچار خون‌ریزی شده بود. به همین سبب خون به برخی از قسمت‌های مغزش نرسیده و به کما رفته بود. 🔸دستگاه‌ها به او وصل بودند و با تنفس مصنوعی هر دقیقه ۹ بار نفس می‌کشید. 🔹یکی از فرزندانش کنار او بود. درباره‌اش پرسیدم، گفت پدرش سال‌هاست در یک مسجد موذن است. 🔸نگاهش کردم. دستش را تکان دادم. چشمانش را باز کردم. با او صحبت کردم. هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. وضعیتش خطرناک بود. 🔹پسرش کنار گوشش شروع به حرف‌زدن کرد. اما او چیزی نمی‌فهمید. 🔸گفت: مادر حالش خوبه. برادرها هم حالشون خوبه. دایی از سفر برگشت. 🔹و همین‌طور با او صحبت می‌کرد. اما پیرمرد در همان وضعیت بود و عکس‌العملی نشان نمی‌داد. دستگاه تنفس هر دقیقه ۹ بار به او نفس می‌داد. 🔸ناگهان پسر در گوش پدرش گفت: مسجد مشتاق توست. به‌جز فلانی که اشتباه اذان می‌گه کس دیگه‌ای نیست که اذان بگه. جای تو توی مسجد خالیه. 🔹همین که اسم مسجد و اذان را برد، سینه‌ پیرمرد لرزید و شروع به نفس‌کشیدن کرد. به دستگاه نگاه کردم؛ نشان می‌داد که ۱۸ تنفس در دقیقه دارد. پسر اما خبر نداشت. 🔸سپس گفت: پسرعمو ازدواج کرد. برادرم فارغ‌التحصیل شد. 🔹باز پیرمرد از حرکت ایستاد و تنفس به ۹ بار در دقیقه رسید که توسط دستگاه بود. 🔸این را که دیدم پیش او رفتم و کنار سرش ایستادم. دستش را تکان دادم. چشمانش را باز کردم. هیچ حرکتی نداشت. هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. تعجب کردم. 🔹به گوشش نزدیک شدم و گفتم: الله اکبر، حی علی الصلاة، حی علی الفلاح. 🔸در همین حال دستگاه تنفس را نگاه می‌کردم. تعداد ۱۸ تنفس را در دقیقه نشان می‌داد. چه بیماری بود او! بلکه چه بیمارانی هستیم ما! 💠 «مردانی که نه تجارتی و نه خریدوفروشی آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات مشغول نمی‌دارد؛ از روزی می‌ترسند که دل‌ها و دیده‌ها در آن زیر و رو می‌شود. تا خدا آنان را بر اساس بهترین کاری که انجام داده‌اند، پاداش دهد و از فضل خود به آنان افزون دهد و خدا هر که را بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد.»(نور: ۳۷و۳۸) 🔹این بود حال آن بیمار. اکنون تو ای کسی که از بیماری‌ها و دردها دوری، آیا از نعمت‌ها و فضل بی‌شمار او برخوردار نیستی؟ 🔸آیا نمی‌ترسی که فردا در برابر خداوند بایستی و به تو بگوید: بنده‌ام آیا بدن سالم به تو ندادم؟ آیا روزی‌ات را نگستردم؟ آیا بینایی و شنوایی‌ات را سالم نگرداندم؟ 🔹و تو بگویی: آری. 🔸سپس بگوید: پس چرا با نعمت‌های من معصیتم کردی؟ 💢 چه داری بگویی؟! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️چه شب زيبـایی 💫خـواهد بـود ❄️وقتی برای دوستان 💫و عـزیـزانمان ❄️آرامـش موفقيت 💫و سلامتی بخـواهيم ❄️با آرزوی 💫شبی سرشاراز آرامش ❄️بـرای شمـا عـزیـزان 💫شبتون بـخیر💫 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ صبح زیباتون بخیر ☕️😊🌸 امروز را با خوشے شروع ڪن☺️ مهربان باش و لبخندت را😉 به همه هدیه ڪن ...🌸🍃 خدا عاشق مهربانےست💖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بى نيازى از مردم در صدر اسلام مكرر اتفاق افتاده كه افراد بى بضاعت و احيانا ناقص عضو، حضور رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام شرفياب شده و اوضاع و احوال خود را شرح داده اند ولى اولياء گرامى اسلام بجاى كمكهاى بلاعوض آنانرا بكار و فعاليت تشويق نموده اند. زراره ميگويد: مردى بحضور امام صادق عليه السلام آمد، عرض كرد دستم ناسالم است و نمى توانم با آن بخوبى كار كنم ، سرمايه ندارم تا با آن تجارت نمايم و فرد محروم و مستمندى هستم . فقال اعمل و احمل على راءسك واستغن عن الناس .  امام عليه السلام كه مى ديد آن مرد، سر سالمى دارد و مى تواند طبق رسوم محلى با آن كار كند و بار برد راضى نشد عزّ و شخصيتش با ذلت سؤ ال در هم شكسته شود و در زندگى كل بر مردم باشد. به وى فرمود: با سرت باربرى كن و خويشتن را از مردم بى نياز ساز. 📚محجة البيضاء، جلد 3، صفحه 143 ✾📚 @Dastan 📚✾