eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
مسئول ڪاروان شهدا بود؛ مے‌گفت : پیڪر شهدا رو واسه تشییع مے‌بردن، نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده..! اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده..! گفتم : چے شده ؟!! گفتن: هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم: صبر ڪن دو روز دیگه می‌رسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ... گفت : نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده، باید بابامو ببینم... تابوت ها رو گذاشتم زمین، پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش؛ هی میمالید به چشماش، هے مے‌گفت : بابا ، بابا ، بابا ... 😭 دیدم این دختر داره جون میده؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... ؟ گفت: حالا ڪه میخواید ببرید، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...😭 استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم" 😭 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!😭 •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
کاش اینجا داشت تکه سایه بانی لااقل کاش میدادند بر گریه زمانی لااقل کاشکی می شد بریزی آب بر قبرحسن کاش اینجا داشت شبها روضه خوانی لااقل کاشکی می شد کنار قبر صادق سینه زد کاش می شد تا سحر اینجا بمانی لااقل ..... هشتم شوال، سالروز تخریب قبرستان بقیع، ننگی بر دامان وهابیت •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔹⚜🔹💠🔹⚜🔹💠 ای کسانی که ایمان آورده‌اید چون برای ندا درداده شد به سوی ذکر خدا بشتابید داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این برای شما بهتر است و چون نماز گزارده شد در [روی] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید سوره مبارکه جمعه/9،10 ✅ پیامبر اسلام، را «حج مساکین» دانسته و آن را «موجب آمرزش گناهان» شمرده است. ✅ آمده‌است که امام موسی کاظم علیه السلام از روز پنجشنبه خود را آمادهٔ نماز جمعه می‌کرده است. •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠 از علی بن ابیطالب علیه السلام نقل شده‌: «چنانچه غذا و دوایی سبب ضعف در شما می‌شود از خوردن آن قبل از نماز جمعه خودداری کنید تا مبادا از شرکت در نماز جمعه محروم شوید.» و «کسانی زودتر به بهشت می‌روند که زودتر در نماز جمعه حاضر شوند.» •✾📚 @Dastan 📚✾•
پدری فرزندانش را گذاشت توی یک اتاق و گفت: اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه می کرد و می دید که کی چکار میکند و مینوشت روی یک کاغذی تا بعد حساب و کتاب کند. 👧یکی از بچه ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت،‌سرش گرم شده به بازی و یادش رفت که آقا گفته، خانه را مرتب کنید تا برگردم. یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را بهم ریختن و فریاد زد که نمی گذارم کسی اینجا را مرتب کند… 👦یکی که خنگ بود، ترسید نشست وسط شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا و ببین که اینها نمیگذارند مرتب کنیم. 👦👧اما آنکه زرنگ بود، رد تن آقایش را دید از پشت پرده. تندتند همه جا را مرتب می کرد. میدانست آقایش دارد توی کاغذ می نویسد،‌ هی نگاه می کرد سمت پرده و می خندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقایش همین جاست،❤️ توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید،‌باز من کارهای بهتر میکنم. آن بچه شرور همه جا را هی میریخت بهم و هی می دوید. این خوشحال است و ناراحت نمیشود… آن وقت آقا آمد … آنکه گریه و زاری کرده بود چیزی گیرش نیامد ولی آنکه زرنگ بود،‌ کلی چیز گیرش آمد. ما همان بچه های کوچک در دوران غیبت مولا هستیم... زرنگ باشیم،‌ شرور که نیستیم الحمدلله  پس گیج و بلاتکلیف هم نباشیم. 🍃معصوم علیه السلام می فرمایند: برترین اعمال انتظار فرج است.🕊 در ذکر شده است: عمل گریه و زاری و آقا گفتن ها برای ظهور کفایت نمیکند. کاری باید کرد، قدمی برداشت و باید شرایط را مساعد کنیم برای ظهور. نگاه کنیم پشت پرده را. رد آقا را ببینیم. و یقین داشته باشیم که نگاه میکند کارهای ما را. وقتی انسان حقیقتا منتظر کسی باشد،‌تمام رفتار و سکناتش نشان از منتظر بودن او دارد. ✨برای مثال اگر منتظر مهمان باشیم،‌ خانه را مرتب و تمیز میکنیم‌ و وسایل پذیرایی را مهیا وبا لباسی مناسب و مرتب و با چهره ای شاد در انتظار رسیدنش میمانیم. اما اگر قدم از قدم بر نداریم ادعایی بیش نیست. خلاصه اینکه: خانه را مرتب کنیم تا آقا بیاید..... آقاجان: تو در کنار منی، من تو را نشناختم •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت، قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: 😇چه کار می کردی؟ .... 🙈گفت: هیچ. 😇فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ 🙈گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! 😇آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ 🙈گفت: نه! 😇آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! 🙈گفت: نه آقا اشتباه دیدید! 😇سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ 😇گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: 😇من یاغی نیستم 🙏خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده..... لطفا همین جمله را از ما قبول کن. •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
امام على عليه السلام : هنگامى كه نزد دانشمندى مى نشينى ، براى شنيدن حريصتر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن. علم و حكمت ج1 ص340 •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠 سی سال نماز قضا، به خاطر پرستش پُست مردى سى سال نماز را در مسجد به جماعت مى خواند. روزى ديد كسى جايش را گرفته است. ابتدا ناراحت شد، بعد فهميد او در اين سى سال اين پست را مى پرستيده نه خدا را، لذا تمام سى سال نماز را قضا كرد منبع : يادداشت هاى استاد مطهرى جلد2، ص129 •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠 معرفت نور (قرآن و آرامش) ارنست رُنان، دانشمند بزرگ فرانسوی می گوید: در کتاب خانه شخصی خود هزاران جلد کتاب سیاسی - اجتماعی و غیر آن دارم که آنها را بیش از یک بار نخوانده ام، ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر گاه احساس خستگی روحی می کنم و می خواهم درهایی از معارف و کمال بر روی من باز شود، آن را مطالعه می کنم و هیچ گاه از زیاد خواندن آن خسته نمی شوم؛ این کتاب، «قرآن»، کتاب آسمانی مسلمانان است به نقل از: رویش 83، ص 5 •✾📚 @Dastan 📚✾•
گفتم : محمد این لباس جدیدت خیلی بهت میاد ☺️ گفت: لباس شهادته ! گفتم: زده به سرت!😳 گفت: می زنه ایشالله 🍃 چند ثانیه بعد از انفجار رسیدم بالای سرش نا نداشت فقط آروم گفت: دیدی زد... @Dastan
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠 قناعت از ديدگاه سلمان فارسی روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوی اباذر گذاشت. هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت: اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداری نمك گرو گذاشت و برای اباذر نمك آورد. اباذر نمك را بر نان می پاشيد و هنگام خوردن می گفت: شكر و سپاس خدای را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است. سلمان گفت: اگر قناعت داشتيم، ظرف آبم به گرو نمی رفت. 📗 ، ج 22، ص 321 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مولا امیرالمومنین علی علیه السلام؛ 💠 چگونه شيرينى ايمان را بچشد كسى كه از حق مى رنجد؟! غررالحكم ،حدیث ۷۰۰۴ •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
عصــا به دست گرفته چنــین شده شمشیر اگـر به دست بگیرد چه میــشود #مقام_معظم_دلبری #روحی_فداک •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
💠⚜🔹⚜💠⚜🔹⚜💠 سفارش هايى از پيامبر صلى الله عليه و آله شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تا به او توصيه اى بنمايند. حضرت اين گونه توصيه فرمودند: 🔹 من به تو سفارش مى كنم براى خدا شريك قرار ندهى 🔸اگر چه در آتش بسوزى و شكنجه ببينى ! 🔹پدر و مادرت را نيز اذيت مكن و به آنان 🔸 نيكى كن ، زنده باشند يا مرده اگر دستور دهند كه از خانواده و زندگيت دست بردارى چنين كن ! و اين نشانه ايمان است 🔹 آنچه كه اضافه دارى در اختيار برادر دينى ات بگذار! 🔹در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش ! 🔹به مردم اهانت مكن و باران رحمتت را بر آنان ببار! 🔹هر كدام از مسلمانان را ديدار كردى سلام کن! 🔹مردم را به سوى اسلام دعوت كن ! 🔹بدان كه هر كارگشايى تو ثواب بنده آزاد كردن را دارد، بنده اى كه از فرزندان يعقوب است 🔹بدان كه شراب و تمام مست كننده ها حرامند. __________________ «داستانهاى بحارالانوار» •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠🔸⚜🔸💠🔸⚜🔸💠 روزي آدم منفعت طلبی، از بهلول سوال کرد: ای بُهلول عاقل من مطاع تجارت چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه.! آن مرد رفت و به مقدار سرمایه اش آهن و پنبه خريد و انبار کرد. اتفاقا پس از چند ماهي از فروش آنها سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد و گفت: ای بُهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول گفت پياز بخر و هندوانه.! پس از مدتی سوداگر به سراغ بهلول رفت گفت: بار اول كه از تو مشورت خواستم، گفتي آهن بخر و پنبه، چنان کردم و نفعي بردم. ولي بار دوم چه پيشنهادي بود كردي؟ تمام پیازها و هندوانه ها خراب شد و تمام هستی ام به باد رفت.! بهلول در جواب آن مرد گفت: چون روز اول مرا بُهلول عاقل صدا زدی، من نیز بحکم عقل تو را راهنمایی کردم . ولي بار دوم مرا بهلول ديوانه خواندی، حال به من بگو تو از دیوانه انتظار داری به عقل حکم کند؟ پس آنمرد از رفتار خود خجل گشت.! •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠🔸⚜🔸💠 حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.» گفتم : «والله این بسی خوش بود.» حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می‌آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟» •✾📚 @Dastan 📚✾• گفتند: «وی همه گوسفندان خود را بکشت.» وی را ملامت کردم که: «چرا چنین کردی؟» گفت: «سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟» پس حاتم را پرسیدند که: «تو در مقابله آن چه دادی؟» گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!» گفت: «هیهات! وی هر چه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم.» •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
حضرت زهرا سلام الله علیها: اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلِیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه؛ همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد. امالی(صدوق) ص182 •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠⚜️🔹⚜️💠⚜️🔸⚜️💠⚜️🔹⚜️💠 وقتى عُمر از على عليه السلام مى گويد! ابووائل نقل مى كند روزى همراه عمربن خطاب بودم عُمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد. گفتم : چرا ترسيدى ؟ گفت : واى بر تو! مگر شير درنده ، انسان بخشنده ، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمى بينى ؟ گفتم : - او على بن ابى طالب است . گفت : - شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزديك بيا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگويم ، نزديك رفتم ، گفت : - در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلى الله عليه و آله سرپرست اوست . هنگامى كه آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حمله كردند، به طورى كه توان جنگى را از دست داديم و با كمال آشفتگى از ميدان فرار كرديم . در ميان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه ! على را ديدم ، كه مانند شير پنجه افكن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمين بر داشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روى شما به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟ ما به ميدان برنگشتيم بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش اسلحه بود كه از آن خون مى چكيد! فرياد زد: - شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد. به چشم هايش نگاه كردم ، گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا شبيه ، دو پياله پر از خون يقين كردم به طرف ما مى آيد و همه ما را مى كشد! من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم : - اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مى كند. گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى كه آن روز از هيبت على عليه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام ___________________ «داستانهاى بحارالانوار» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
☘ ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم و شما را از یاد نبرده‌ایم، که اگر جز این بود ..... 🌺 #امام_مهدی علیه السلام 🌺 👈 بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵ •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
💠⚜🔹⚜💠⚜🔸⚜💠⚜🔹⚜💠 شهيد هاشمى نژاد از استادش مرحوم آيت اللّه كوهستانى تعريف مى‌كرد كه در عمرم هرگز لباس غير ايرانى نپوشيدم. گاندى رهبر هند مى‌گويد: حتّى از نمكى كه تحت سلطۀ انگليسى‌هاست استفاده نمى‌كنم. او مى‌گفت: من طرز تفكّرم را از امام حسين عليه السلام گرفته‌ام، چون او تكّه‌تكّه شد و بچه‌هايش را فدا كرد، ولى نگذاشت عزّت و استقلالش خدشه‌دار شود خاطرات از زبان حجت الاسلام محسن قرائتی -جلد 2 صفحه 37 •✾📚 @Dastan 📚✾•
💠⚜🔹⚜💠⚜🔸⚜💠⚜🔹⚜💠 دو صد من استخوان باید از دنیا رفت برادرش خواست قائم مقام او شود، با مادرش د ر این مورد مشورت کرد. 🔸مادر گفت: هرگز کار حاتم از تو ساخته نیست . ولی برادر حاتم به سخن مادر اعتنا نکرد، بلکه جانشین برادرش شد و بر مسند برادر که در میان قبه و تالاری که هفتاد در داشت، نشست (علت اینکه حاتم برای این تالار هفتاد درب درست کرده بود این بود: تا بینوایان از هر دری که بخواهند وارد شوند و عرض حاجت نمایند- گرچه مکرر باشد – حاجت آنها را بر آورد) ❣مادر خواست پسرش (برادر حاتم) را آزمایش کند ، با لباس مبدل به طوری که پسرش او را نشناسد از دری وارد شد و عرض حاجت کرد پسر به حاجت او رسیدگی نمود. ❣بار دوم مراجعه کرد و نتیجه گرفت بار سوم از درب دیگر وارد شد و عرض حاجت نمود، برادر حاتم از دیدن آن زن ناشناس که سومین بار به او مراجعه کرد ، سخت ناراحت شد و گفت: «ای عورت» ! امروز دو نوبت از من چیزی گرفتی باز از درب دیگرآمدی؟! برو – برو 🌤مادر خود را پیش پسر ظاهر کرد و گفت: پسرم! برادرت حاتم را به همین قیافه ناشناس امتحان کردم و از هفتاد درب در یک روز بر او وارد شدم و عرض حاجت کردم، برادرت حاجتم را برطرف کرد 🍶در آن هنگام که شما بچه بودید، حاتم به یک پستان قناعت میکرد و پستان دیگر را برای تو می گذاشت ولی تو در یک پستان شیر می خوردی و پستان دیگر را با دست نگاه می داشتی!! 📙پندهای جاویدان ص251، مولف محمد محمدی اشتهاردی •✾📚 @Dastan 📚✾•