📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 7 .... وقتی پدرم چادرم را گرفت از تعجب خشکم زد... چون ازش انتظار نداشتم... : دخترم م
#برات_میمیرم 8
... مادر سینا عذرخواهی کرد و گفت: برای سینا مشکلی پیش اومد نشد امروز بیاد خدمتتون...
انشاا... فردا بعداز ظهر مزاحم میشم....
امید و تردید به یک اندازه وجودم را پر کرد...
نمیدانستم باید خودم را برای شنیدن چه جور خبری آماده کنم ...
در هر حال من تصمیم خودم را گرفته بودم...
هیچ چیز مانع ازدواج ما نخواهد بود....
مگر خواست خدا...
همین یک جمله آرامشم داد تا بتوانم شب بخوابم
....
سینا و مادرش با دسته گل و شیرینی که وارد شدند
جواب مشخص شد...
آزمایش مشکلی نداشت...
منو سینا بدون هیچ مانعی میتوانستیم به هم برسیم...
دل تو دلم نبود تا سورپرایز سینا را بدونم....
آن موقع ها مثل الان دختر و پسر نامزد قبل از عقد راحت نمی توانستند باهم باشند...
مادر سینا اجازه خواست که ما یک ساعت تنها باشیم...
سینا با بی صبری رفت سر اصل مطلب:
عزیزم وقته سورپرایزه!!!!..
راستش نمی دونم چقدر برات مهم باشه ...
ولی ترسیدم زودتر از این بگم ماجرا چیه و خدا نکرده مشکلی پیش بیاد؛ و نتونیم به هم برسیم؛ تو ضربه روحی شدیدی بخوری
_ جون به لبم نکن بگو قضیه چیه....
_ راستش قبل از اینکه تو از من خواستگاری کنی..
خنده کلامشو قطع کرد...
ببخشید عزیزم...
قبل از اینکه تو شیفته من بشی من عاشق تو شده بودم....
_ چی !!؟؟
تو عاشق من بودی؟!
_بله...
تو بدجوری دلمو برده بودی
_ خب... دیگه.!!؟؟
_ هول نکن .. همه رو میگم....
ما جرا داشت هم جالب میشد هم پیچیده...
گفتم : پس چطور شد؟؟
چرا چیزی نگفتی؟؟
اقدامی نکردی؟؟
نکنه جادو جنبلم کردی!؟!
_ کار خدا بود...
تو هدیه خدایی...
از وقتی پیش تو دلم گیر کرده بود چله گرفتم...
یک ماه هر روز نماز حاجت میخوندم و از خدا میخواستم که اگه قسمتم نباشی مهرت رو از دلم برداره...
بعدش به خودم گفتم:
خدا گفته از تو حرکت از من برکت....
توکل بر خدا گفتم و تحقیقات راجع به تو و خانوادتو شروع کردم ...
همه چیز عالی پیش می رفت ...
داشتم امیدوار میشدم که تو گزینه مناسبی هستی برام...
تا اینکه مادرم یک نفرو معرفی کرد...
به خودم گفتم شاید حکمتی هست که تو این موقعیت مادرم برام آستین بالا زده...
رفتیم خونه دختره ولی یک ذره هم به دلم ننشست...
به خودم گفتم دل اگه عاشق بشه مال یک نفره ...
پس نمیتونه جای دیگه گیر کنه...
هنوز تو سردرگمی بودم که تو یهویی جلوم سبز شدی و پیشنهاد ازدواج دادی...
نمی دونی اون روز چه حالی داشتم...
باورم نمی شد که خدا کسی رو تا این حد عاشق من کرده که منم براش میمیرم...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت هشتم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 8 ... مادر سینا عذرخواهی کرد و گفت: برای سینا مشکلی پیش اومد نشد امروز بیاد خدمتتون...
#برات_میمیرم 9
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...
نمی دانستم، بخندم یا گریه کنم...
هیچ هدیه و سورپرایزی نمیتوانست تا این حد خوشحالم کند...
هنوز هم همین نظر را دارم
برای یک زن خوشبختی بالاتر از این نیست که همسرش دوستش داشته باشد ....
حس عجیبی داشتم....
حسی که قبلا تجربه نکرده بودم....
از خدا شرم داشتم و سینا را خیلی والا میدیدم...
کسی که حتی برای رسیدن به عشقش قدم غلطی برنداشته و یاری جستن از خدا را فراموش نکرده...
خودم را کوچک میدیدم ...
من برای رسیدن به معشوقم شتاب کردم و با یک روش نا متعارف بهش رسیدم...
هرچند هنوز هم باور دارم که سینا ارزش داشت...
اما حتما راه بهتری هم بود...
من وارد مرحلهی جدیدی از زندگی شدم...
با رسیدن به سینا شناخت و عشقم نسبت به خدا بیشتر و بیشتر شد...
با خودم عهد بستم که زندگیم را بر مبنای رضای خدا پایه ریزی کنم...
مثل این بود که قرار بود در کوره آزمون و خطای زندگی وارد مرحله سختی از امتحان خدا وارد بشم....
مرحله ای که میان دو معشوق قرار بگیرم ....
سخت ترین مرحله زندگی یک انسان که ایمان وعشق واقعی اش محک زده میشود...
درست حدس زده بودم....
عهدی که با خودم بستم مرا به آزمون سختی کشاند...
من باید میان سینا و خدا یکی را انتخاب میکردم.....
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت نهم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 9 اشک توی چشم هام جمع شده بود ... نمی دانستم، بخندم یا گریه کنم... هیچ هدیه و سورپرای
#برات_میمیرم 10
دو ماه از ازدواج ما میگذشت ...
هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم...
از وقتی زندگی مشترک را شروع کردیم نه تنها برایم تکراری نمیشد ٬ بلکه روز به روز زیباییها ی اخلاقی و کردارش منو مجذوب خودش میکرد...
ولی یک چیز مثل خوره به جانم افتاده بود...
ترس از دادن سینا....
این دلنگرانی ها بی دلیل نبود...
با شروع شدن جنگ ایران و عراق قلبم گواهی داد که شاید در این همه موشک باران و تجاوز عزیزانم را از دست می دهم...
سینا هم مثل بقیه جوانمردانی که داوطلبانه برای مقابله با متجاوزین آماده میشدن؛ تصمیم خودش را گرفته بود...
اما منتظر رضایت من بود..
عزیزم :
این یه تکلیفه !!
اما تا تو راضی نشی نمیرم...
می دانستم که بالاخره باید برود ...
اما نمیتوانستم راضی شوم...
بهش گفتم: هیچ تضمینی نیست که برگردی!! تکلیف من چی میشه!؟ من بدون تو نفسم بند میاد..
تازه پیدات کردم...
همیشه میترسیدم ....
بغض نگذاشت ادامه دهم....
سینا دست هایم را گرفت...
دلبندم:
مزدوران شهرهای مرزی رو تصرف کردن...
از هوا هم که بمب بارانمون میکنن...
نباید بزاریم دستشون به عزیزانمون برسه...
این تکلیفه...
_ مطمئن بودم که توسط تو امتحان میشم....
اطمینان هم دارم که میری...
اما این که من قلبا راضی بشم یا نه امتحان سختیه....
از شدت ناراحتی بدون آب و غذا خواب رفتم...
نیمه های شب از خواب بیدار شدم....
غرق در تماشای سینا اشک می ریختم....
وضو گرفتم و مشغول نماز شدم...
با خدا درد کردم :
خدایا! سینا هدیه ای بود که تو زندگی بهم بخشیدی...
کسی که انسانیتش به حد کمال رسیده....
یادمه روزی که عهد بستم باهات زندگیمو با رضای تو بنا کنم...
حالا وقتشه امتحان بشم...
هر چی از تو داریم امانته...
یه روز میدی یه روز هم میگیری....
من همسرمو به خودت میسپارم ...
ازم راضی باش...
مراقبش باش...
نگیر این هدیه ای رو که بی منت بهم بخشیدی.!!!!
صبح که سینا بیدار شد من یک سینی آماده کرده بودم برای بدرقه... قرآن... آب... آینه....
ولی اشک مجال نمیداد....
سینا منو درآغوش گرفت زمان یادم نیست که چه مدت روی شانه اش گریه میکردم....
باورم نمی شد سینا هم اشک می ریخت ...
من هم مثل همه شیر زنانی که عزیزانشان بدرقه می کردند؛ سینا را بدرقه کردم...
یادمه آخرین لحظه با خنده راهش انداختم...
بهش گفتم :
حوریان بهشتی نکشونن ببرنت... من منتظرما!!!
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت دهم
ادامه دارد..
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷هر شب ساعت 10:30 با #داستان_شب منتظرتونم
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمیرم 10 دو ماه از ازدواج ما میگذشت ... هر روز خدا را برای داشتن سینا شکر میکردم... از وق
#برات_میمیرم 11
قسمت آخر
سینا رفت و دلمو با خودش برد...
گریه امانم نمیداد ولی سعی میکردم پیش مادرشوهرم خودمو کنترل کنم...
به مادر شوهرم گفتم:
واقعا درسته که میگن از دامن زن مرد به معراج میره...
سینا و امسال او همه مادرانی چون شما داشتن که الان.....
بغضم ترکید و کلامم نیمه ماند...
مادرشوهرم بغلم کرد تا آرام شدم..
_دخترم خودتوفراموش کردی!!؟؟
... از دامن همسرانی مثل تو به معراج میرن....
نقش همسر کمتر از مادر نیست...
دوماه بعد از رفتن سینا خبر زخمی شدنش را آوردند...
در طی مدتی که گذشته بود من از دلتنگی نصف عمر شده بودم....
با شنیدن خبر زخمی شدنش بیهوش شدم...
چون خبر شهدا را اول با جمله:
رزمنده شما زخمی شده می دادند..
ولی خبر درست بود....
سینا زخمی شده بود ودر بیمارستان بود...
اما معلوم نبود شدت و نوع صدمه ای که خورده چقدره....
یادم نمی آید به چه شکلی خودمو به بیمارستان رساندم...
دستهای سینا را گرفتم...
زانوهایم سست شد و روی زمین نشستم...
صورتم روی دستش بود و بدون کلام اشک شوق می ریختم...سینا دستم را گرفته بود و سرم را نوازش میکرد...
بعداز چند دقیقه که آرام شدم تازه یادم افتاد بپرسم که کجای بدنش آسیب دیده...
سینا گفت: خانمم ...
هر چه حوریان بهشتی چشم و ابرو نشون دادن ٬ قبولشون نکردم...
بهشون گفتم که من یک ملکه دارم تو خونم که از همه شما سرتره...
دیدم زیادی اصرار میکنن دوتا پامو قلم کردم که گولشون رو نخورم ....
برگردم پیش شما....
وقتی ملافه را کنار کشید دیدم هر دوپای سینا از زانو به پایین قطع شده....
خدای بزرگ قدرتی بهم داد که باورم نمیشد....
بهش گفتم : امانت بوده ....
وقتش بوده که پسش بدی...
پاهای من مال تو....
سینای من برای همیشه هر دو پاشو از دست داد... اما برای همیشه در کنارم ماند...
#داستان_شب
#برات_میمیرم قسمت یازدهم
پایان داستان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
لطفا نظراتتون رو برام بفرسیتد
میخوام داستان جدید رو شروع کنم
@AminiAsl
🚩صدقه پنهانی
قال رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله :
صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِيءُ الْخَطيئَةَ، كَما تُطْفِيءُ الماءُ النّارَ، وَ تَدْفَعُ سَبْعينَ باباً مِنَ الْبَلاءِ.
صدقه اي كه محرمانه و پنهاني داده شود سبب پاكي گناهان مي باشد، همان طوري كه آب، آتش را خاموش مي كند، همچنين صدقه هفتاد نوع بلا و آفت را بر طرف مي نمايد.
🔸مستدرك الوسائل، ج 7، ص 184، ح 7984
#صدقه
#بلا
#گناه
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩اذکار پر فضیلت دهه اول ذی الحجه
نقل از حضرت امير المؤمنين عليه السلام با ثواب بسيار و اگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است :
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ فِي اَللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ فِي اَلصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ.
🔹مفاتیحالجنان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩امام مهدی علیه السلام :
در مورد تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همانا این فرج شما نیز هست
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️قال الامام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام:❤️
1. دقت در حساب به اندازه عقول در دنیا
انما يداق الله العباد في الحساب يوم القيامة علي قدر ما اتاهم من العقول في الدنيا. (1)
خدا در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده است باريك بيني مي كند.
2. در زمان غیبت باید چنین باشیم
اِصبِروا عَلي اداء الفَرائضِ، وَ صابِرو عَدُوُّكم ، وَ رابِطوا امامَكمُ المُنتَظَرِِ (2)
صبر كنيد برگزاردن احكام شرع و شكيبايي ورزيد در برابر دشمنتان و آماده و حاضر باشيد براي امامتان كه در انتظار او هستند.
1_غررالحكم جلد2 - حديث3260 – خاتمةالمستدرك ميرزاحسين نوري- ج1 ص47. معاني الاخبار شيخ صدوق ص 2.
2. غيبه النعماني، ينابيع المودة
📚 @Dastan📚
🚩خدای متعال به ذکر در ده روز اول ماه ذیحجه دستور داده است
این ایام، ایام دههی ذیحجه است. شما جوانان عزیز، دلهای نورانی، روحیههای شاداب، فرزندان عزیز من، توجه داشته باشید که یکی از بهترین روزها و شبهای دورهی سال، از لحاظ فضیلت و امکان ارتباط دلها با خدا، همین روزهاست.
مایه و قوام اصلی همهی حرکتهای بزرگ و پیروز، #ذکر_الهی است؛ یاد خدا بودن، با خدا ارتباط داشتن.
در قرآن می فرماید:
«و یذکروا اسم الله فی ایّام معلومات».
در حدیث دارد که «ایام معلومات» که خدای متعال به ذکر در این ایام دستور داده است، همین ده روز اول ذیحجه است.
🔸امام خامنه ای
۱۳۹۰/۰۸/۱۱
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺چند حکایت از امام محمد باقر (ع)
🍃كثيرالذكر
1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مى كرد، من در خدمت او راه مى رفتم مى ديدم كه خدا را ذكر مى كند. با او به طعام خوردن مى نشستم، مى ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن مى گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمى كرد.
من مرتب مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و مى گويد: «لااله الاالله» او در خانه، ما راجمع مى كرد و مى فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قرائت قرآن مى توانست امر به قرائت قرآن مى كرد و هر كه نمى توانست امر به ذكر خدا مىفرمود.🍃
- اصول كافى: ج 2 ص 449 ضمن حديث.
📚 @Dastan 📚
😔خدايا مرا مورد غضب قرار مده
4- غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت مى گويد: با آن حضرت به زيارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداى بلند گريست😭، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى كنند بهتر است صدايتان آهسته باشد. فرمود: و يحك يا اقلح! چرا گريه نكنم شايد خداوند با نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداى قيامت پيش او به رستگارى برسم.
آنگاه بيت راطواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهيم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت ديدم جاى سجدهاش از كثرت اشك خيس شده است. آن حضرت چون مى خنديد مى گفت: خدايا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى»
4- بحار: ج 46 ص 290.
🍃🍃🌺🍃🍃🌺🍃🍃
📚 @Dastan 📚
🍀محبت اهل بيت (ع)
ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير مى ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك مى ريخت.
🍀امام فرمود: يا سعد! چرا گريه مى كنى؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بنى اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است.
امام فرمود: تو از آنها نيستى، تو اموى هستى از ما اهل بيت. آيا نشنيدهاى قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل مى كند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهيم: 5.39
اختصاص: ص 85
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 @Dastan 📚
😔سالروز شهادت امام محمدباقر تسلیت باد
امشب تقویم دلهایمان به خانه سیاه
پوشی در مدینه رسیده است
باز هم بزرگ مردی غریبانه پرکشیده.
خانه وحی اما روشن است، نور خدا خاموشی ندارد.
نفس حق مردان بزرگ در هیاهوی خاکیان در تاریکخانه دنیا گم نمی شود.
دل های بی قرار هنوز پای منبر نور پیشوای پنجم قرار می گیرد.
چشمان تشنه هنوز به دو لب آن چشمه حیات دوخته است تا با کلماتش جان بخشد به دل های نیمه جان
و امام مهربان بالای منبر نور راه و رسم مهربانی و جوانمردی را به ما می آموزد و می فرماید:
«أُوصیکَ بِخَمْس إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوکَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ کُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ»[1]
تو را به پنج چیز سفارش می کنم:
۱ـ اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن
۲ـ اگر به تو خیانت کردند، خیانت مکن
۳ـ اگر تکذیبت کردند، خشمگین مشو
۴ـ اگر مدحت کنند، شاد مشو
۵ـ و اگر نکوهشت کنند بیتابی مکن
..... 📚 @Dastan 📚.....
🔴 چگونه آرامش را در زندگی_مشترک حفظ کنیم؟
🌸آرامش در زندگی مشترک یک اصل بسیار مهم است. قرآن هم هدف اصلی ازدواج را رسیدن به آرامش مطرح میکند. لذت و شادی، عشق و محبت، رشد و شکوفایی، همگی در سایۀ آرامش بدست میآیند.
لذا زوجین قبل از هرچیز باید به همدیگر آرامش بدهند و مراقب حفظ آرامش در محیط خانوده باشند. مثلا قبل از بیان هر گونه انتقاد از یکدیگر، قبل از مطرح کردن خواستههای خود از طرف مقابل، و قبل از هرگونه گفتگو، 👈باید فکر کنیم که هرکدام از اینها را چگونه انجام دهیم که آرامش همدیگر را به هم نزنیم.
ما قبل از اینکه حق خودمان را به دست بیاوریم، قبل از اینکه به فکر اصلاح طرف مقابلمان باشیم، قبل از اینکه به فکر هر نوع بهبودی در وضع زندگی باشیم، باید در اندیشه حفظ آرامش همدیگر باشیم🤔.
مثلاً اگر ما خطایی از همسرمان یا از بچه خودمان ببینیم، ابتدا باید حواسمان باشد که آرامشش را به هم نزنیم، آنگاه برنامهریزی برای اصلاح را شروع کنیم. یا مثلاً اگر میخواهیم نیاز یا درخواستی از طرف مقابل مطرح کنیم، اول باید به فکر این باشیم که آرامش او را به هم نزنیم.
👈زوجین قبل از هرچیز باید مراقب آرامش هم باشند و به همدیگر آرامش بدهند!
استاد پناهیان.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند.
شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟
امام صادق(ع)فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
🍃🌺✨🍃🌺✨🍃🌺
┄┅═══✼✨✼═══┅┄
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩 روز ترویه، هشتم ذیحجه:
در علل الشرایع در سر نامیدن این روز به ترویه حدیثی از امام صادق علیه السلام که راوی می گوید: از حضرت پرسیدم چرا روز ترویه را روز ترویه نامیده اند؟
حضرت فرمود: زیرا در #عرفات آب نبود و حاجی ها روز هشتم ذیحجه از مکه آب برمی داشتند و به عرفات می بردند و برخی از ایشان به بعضی دیگر می گفتند: تروّیتم، تروّیتم (سیراب شدید، سیراب شدید) لذا به خاطر همین، روز هشتم را روز ترویه نامیدند.
🔹منزلت روز ترویه :
روز ترویه یکی از ارزشمندترین روزهای زمان برشمرده شده است که خود آداب و اعمال مخصوصی دارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای تبارک و تعالی... از روزها چهار روز را برگزید: روز جمعه و روز ترویه (هشتم ذی حجه) و روز عرفه و روز #عید_قربان.(1)
طبق روایات منزلت روز ترویه تا جائی است که درک آن مساوی با درک تمام حج انگاشته شده است، چرا که روز ترویه در اصل آماده شدن برای ورود به عرفات و عید قربان است.
🔹 اعمال این روز :
محمدبن ابی عمیر از یکی از یارانش از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: روزه روز ترویه کفاره گناهان یک سال و روزه روز عرفه کفاره گناهان دو سال است.(2)
محدث قمی در مفاتیح الجنان روزه این روز را برابر با کفاره شصت سال برشمرده است و آورده است که شیخ شهید غسل این روز را مستحب دانسته است.
🔻حرکت امام حسین علیه السلام :
امام صادق عليه السّلام فرمود :
قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع فِی ذِی الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ یَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِی ذِی الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا یُرِیدُ الْحَجَّ .
امام حسین علیه السلام در ماه ذی الحجه #عمره انجام داد و سپس در روز ترویه (هشتم) به سوی عراق حرکت کرد و کسی که نمی خواهد حج انجام دهد می تواند عمره انجام دهد .(3)
🔹پی نوشت :
1- خصال ترجمه مهری ج 1 ص 249
2-ثواب الاعمال ترجمه انصاری ص 145
3- الكافي، ج 4
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
🔹با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
🌷 به خود گفتم میرزا تقی خان!
۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
🔸 همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
منبع 📚 آخرین گفتار
•✾📚 @Dastan 📚✾•