💠 نقش ایمان به خدا در زندگی انسان چیست؟
✅ پاسخ :
🔊 شما اگر وارد منزلی شدید که میدانید این خانه نه صاحبی و نه حسابی،نه دوربینی در کار است و نه کنترلی، هیچ دلیلی برای نظم و دقت و انضباط در کارهای شما نیست.
در خانه رها، ما هم رها هستیم و هرچه ریخت و پاش نکنیم و نفس خود را کنترل کنیم ضرر کردهایم،
ولی اگر بدانیم که این خانه صاحب و حسابی دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونهای دیگر زندگی خواهیم کرد.
اگر ایمان بیاوریم که این هستی، صاحبی دارد به نام خدای حکیم حسابی در کار است به نام معاد و برای تمام افکار و رفتار و گفتار ما پاداش یا کیفری هست، ما نیز حساب کار خود را میکنیم
و خواستههای نفس سرکش خود را مهار میکنیم.
کارهایی را که صاحب خانه نمی پسندد، انجام نمیدهیم،
زیرا میدانیم به حساب تمام کارهای خیر یا شر ما رسیدگی میشود
و خداوند در کمین ماست.
#استاد_قرائتی
┅═✼❉🍃🌸🍃❉✼═┅
•✾📚 @Dastan 📚✾•
.
نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد.
به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
«عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که:
بیدلیل مغرور نشو! اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند.
معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
📜پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت:
از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.😉
از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد:
❌ این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است....
#جهل_مردم
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌟بزرگی می گفت:
🌙یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند.
✨شما اول برای کناریتان بر میدارید،
💫دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی میدهید...
🌟 #دقت_کنید،
⭐️تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما می ماند...
🌙 ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید،
✨ میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد.
💫نعمتهای خدا نیز اینطور است،
⭐️با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید!
🌙زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚
⭕️ اگر کارد به استخوانت رسیده...
🔸 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند:
فردی به نام "ابوالوفای شیرازی"در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد.
ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود.
شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.
حضرت میفرمایند:
❄️ اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید
یوسف زهرای اطهر،
فرزندم را صدا بزن و بگو:
"یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی".
(مهدی جان؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
📝 ابوالوفا میگوید:
من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم.
یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند.
وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟
گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
☑️ سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند:
"اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...".
بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
♥️پیامبر در جمعی از اصحاب بودند فرمودند: چه کسی از شما است که هر روز عمر خود روزه است؟
✅سلمان بلند شد و گفت من.
پیامبر فرمودند: چه کسی از شما است که تمام شب های عمر خود را شب زنده داری کرده و عبادت می کند؟
سلمان بلند شد و گفت من.
پیامبر باز فرمودند: چه کسی است که در هر شبانه روز یک بار ختم قرآن می کند؟
✅سلمان بلند شد و گفت من.
یکی از اصحاب گفت او دروغ می گوید.
من خیلی از شب ها دیده ام که او خوابیده است و شب زنده داری نمی کند. خیلی از روزها غذا می خورد و روزه نمی گیرد.
💠پیامبر فرمود: ساکت باش، به لقمان امت اینگونه تهمت نزن از او بپرس.
این شخص از سلمان پرسید که سر این ادعای تو چیست؟
گفت اینکه گفتم هر روز روزه هستم به این علت است که خداوند در قرآن فرموده اگر کسی کار خیری انجام دهد من آن را ده برابر می کنم.
💠 من در هر ماه سه روز روزه می گیرم، اگر سه روز را ده برابر کنیم می شود سی روز یعنی کل ماه.
💠 اینکه من گفتم هر شب شب زنده داری می کنم به این علت است که پیامبر خدا فرمود: هر کسی هرشب با وضو بخوابد گویی تمام شب را شب زنده داری کرده است و من هر شب با وضو می خوابم.
💠 و اینکه گفتم هر روز ختم قرآن می کنم چون پیامبر(ص) فرمود:
یا علی مثل تو در امت من مانند قل هوالله احد است در قرآن.
اگر کسی سوره ی قل هو الله را یک بار بخواند به منزله ی این است که یک سوم قرآن را خوانده است.
دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده است
و سه بار بخواند، یک ختم قرآن کرده است.
یا علی اگر کسی تو را با قلب دوست داشته باشد یک سوم ایمان را دارد.
اگر با قلب و زبان دوست داشته باشد دو سوم،
و اگر با قلب و زبان و عمل تو را دوست داشته باشد ایمان او کامل است.
بعد پیامبر فرمود یا علی اگر چناچه آسمانیان و ملکوتیان تو را دوست دارند، اهل زمین هم تو را دوست داشتند جهنم را خلق نمی کردم.
بعد سلمان گفت طبق این حدیث پیامبر من در روز سه بار قل هو الله می خوانم که به منزله ی ختم قرآن است.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺☘️🌺
☘️🌺
🌺
#ضرب_المثل
#مثل_سگ_پشیمان_است
اين مثل به كسانی گفته میشود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست میدهند.
روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی میكرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعدهی سیر غذا نمیخورد، چون باید كسی دلش برای او میسوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زنهای همسایه اضافهی غذای شب گذشته را كه میخواست دور بریزد جلو سگ میگذاشت.
بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: میتوانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمیتوانم انجام بدهم.
با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگیاش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را میخوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمیشه من شبها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شبها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا میرفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت میكردند.
سگ داستان از یكی از سگها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شبها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر میكرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند.
آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه میشد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری میتوانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را میتوانم دنبال كار بگردم.
با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر میكرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود.
سگ با این افكار در آب تقلا میكرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد
•✾📚 @Dastan 📚✾•