#داستان_های_اخلاقی
✍️ یک ماجرای تکان دهنده/بهلول دیوانه بود یا یک فقیه؟!
🔹نامش وهب بن عمرو بود. مشهور به بهلول. خیلیها نمیدونن این شخصِ به ظاهر مجنون از شاگردان امام صادق علیه السلام و از فقها و علمای برجسته و عارف بوده! میگن هارونالرشید یعنی پنجمین خلیفه عباسی میخواست برای بغداد قاضی القضات تعیین کنه، با اصحابش مشورت کرد همه گفتن هیچکس مثل بهلول از پس کار بر نمیاد!
🔸هارون به بهلول گفت ای فقیه هوشمند، برای قضاوت کمکمون کن!
بهلول گفت من صلاحیت این کار رو ندارم.
هارون گفت همه مردم بغداد تو رو شایسته این کار میدونن.
بهلول گفت: عجبا! من بهتر خودم رو میشناسم یا مردم؟ من یا دارم راست میگم صلاحیت ندارم یا دروغ میگم. اگر راست میگم خب صلاحیت این کار رو ندارم اگر هم دروغ میگم که یه دروغگو صلاحیت قضاوت رو نداره
گفتند جناب بهلول، زوریه! باید بپذیری
بهلول گفت باشه. یک شب مهلت بدید یکم فکر کنم
اونا هم گفتن باشه
فرداش بهلول یه چوب بلند برداشت سوارش شد و رفت بازار و خودش رو به دیوانگی زد
مردم گفتن حضرت بهلول دیوانه شده
این خبر به هارون رسید، هارون گفت: "ما جَنّ و لکن فَرّ بدینه منّا"
💢 "او دیوانه نشده بلکه به این وسیله به خاطر دینش از ما فرار کرد."
بهلول مجبور شد تا آخر عمر خودش رو به دیوونگی بزنه، تا در گناه بنی عباس شریک نشه...
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ بازی زندگی یک بازی انفرادیست
🔹هیچکس جز خود آدمی چیزی به خود نمیدهد و هیچکس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمیدارد.
🔸تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به یغما میبرد، اندیشههای منفی اوست!
🔹تردیدها، ترسها، نفرتها و حسرتها، دشمنان انسان در درون خود اوست.
🔸ترس توست که شیر را درنده میکند، بر شیر بتاز تا ناپدید شود.
🔹بازی زندگی یک بازی انفرادیست؛ اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهد شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان عبرت آموز
دل نشكنيد (سخنرانی کوتاه و شنیدنی حجت الاسلام رفیعی)
✾📚 @Dastan 📚✾
📊 چگونه از نظر روحی قدرتمند باشیم؟
1️⃣ از تنهایی نترسیم و به بهانه تنهایی وارد هر رابطهای نشیم.
2️⃣ غرق درگذشته نشیم، درسهای گذشته رو یاد بگیریم، رشد و عبور کنیم.
3️⃣ فکر نکنیم که دنیا به ما بدهکار هست، تلاش کنیم و مهارت کسب کنیم.
4️⃣ تلاش نکنیم همه رو راضی نگه داریم اما علت حال بد دیگران هم نباشیم.
5️⃣ دست از تاسف خوردن برای خودمون برداریم، حرکت کردن رو آغاز کنیم.
6️⃣ انرژیمون رو برای چیزهایی که نمیتونیم کنترل کنیم هدر ندیم.
7️⃣ اگر کسی مدام به ما احساس منفی منتقل میکنه ارتباطمون رو باهاش محدود کنیم.
8️⃣ بعد از اولین شکست جا نزنیم و عوامل شکست رو بررسی کنیم و به نقاط ضعفمون پی ببریم.
🗂 صفحه خانم علی اکبری از نویسندگان و مشاوران حوزوی
#مشاوره
#خانواده
✾📚 @Dastan 📚✾
موسی به ابلیس گفت از گناهانی بگو که اگر فردی در دام آن افتاد بر او چیره شوی
ابلیس پاسخ داد: چون انسان از خود راضی گردد کردار خوب خود را بسیار شمارد و کردار بدش را ناچیز ببیند.
📚 بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ۲۵۱
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_زیبا
🧔مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد «الله، الله» داشت... 👇💯
✍👌داستانی را مولوی ذکر میکند که البته تمثیل است. میگوید مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد «الله، الله» داشت.
👋یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد. به او گفت:
🤷♂ای مرد! این همه که تو «الله، الله» میگویی و سحرها با این سوز و درد خدا را میخوانی، آخر یک دفعه هم شد که تو لبیک بشنوی؟
👀تو اگر به در هر خانهای رفته بودی و این همه فریاد کرده بودی، لااقل یک دفعه در جواب تو لبیک میگفتند. این مرد به نظرش آمد که این حرف، منطقی است.
🤐دهانش بسته شد و دیگر «الله، الله» نگفت. در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: چرا مناجات خدا را ترک کردی؟
😔گفت: من میبینم این همه که دارم مناجات میکنم و با این همه درد و سوزی که دارم یک بار هم نشد در جواب، به من لبیک گفته شود. هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو بگویم: آن الله تو لبیک ماست
🔻نی که آن الله تو لبیک ماست
🔻آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست
✨💝تو نمیدانی که همین درد و سوز و همین عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم، خودش لبیک ماست.
☝️🤲چرا علی علیه السلام در دعای کمیل میفرماید : اللهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ خدایا آن گناهانی را که سبب میشود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود بیامرز.
👏🙃این است که میگویند دعا برای انسان، هم مطلوب است و هم وسیله، یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست؛ اگر استجابت هم نشود، استجابت شده است. دعا خودش مطلوب است
📚 #استاد_مطهری، انسان کامل، ص68 ✨
✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان کوتاه
روزی پدر و پسری بالای تپهای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا میکردند با هم صحبت میکردند.
پدر میگفت: اون خونه را میبینی؟
اون دومین خونهایه که من تو این شهر ساختم.
زمانی که اومدم تو این کار فکر میکردم کاری که میکنم تا آخر باقی میمونه...
دل به ساختن هر خانه میبستم و چنان محکم درست میکردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه...
خیالم این بود که خونه مستحکمترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونههای من بعد از من هم همینطور میمونن.!!
اما حالا میدونی چی شده؟
صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم...
این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...!
این حرف صاحبخونه دل منو شکست ولی خوب شد...
خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم....
درسی که به تو هم میگم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفقتر باشی...
پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت.
چرا که هیچچیز ارزش این را نداره و هیچکس هم چنین ارزشی به تو نمیتونه بده...
"فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را میدونه و اگر دل میخوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌"
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_حرفی_آیت_الله_بهجت_میگوید
#یادداشت_و_ضبط_کن❗️
به علامه سلام کرد.
پاسخ شنید: «علیکمالسلام. آقازادۀ آقایی؟»
_ آقازادگی نداریم! فرزند، آری.
دستش را گرفت و با خودش برد بیرون.
_ به چه کاری مشغولی؟
_ درس میخوانم.
_ چه میخوانی؟
_ فلسفه، منطق، چند سالی خارج خواندم، مدتی ریاضیات و نجوم خواندم، مدتی هم عرفان نظری.
_ عجب! کمتر کسی اینها را میخواند. چیزی بهتو میگویم، خوب گوش کن.
_ بفرمایید.
_ نه! باید عمل کنی.
_ آقا! به چیزی که ندانم چیست که نمیتوانم عمل کنم.
با لطافتی خندید و ادامه داد:
_ گوش کن! میگویم، تمام کارهایت را بگذار کنار؛ و در خدمت این پیر باش. تو نمیشناسیاش. نمیگذارد که بشناسیاش. من از نجف میشناسمش، به فکر دنیای خودش نیست. همه کارهایت را رها کن و بیا خدمت او. هر چه میگوید یادداشت کن، ضبط کن و نوار بگیر، حتی کوچکترین حرفهایش را، حتی آنها را که بهنظرت ارزشی ندارد.
سالها از آن روز میگذرد؛ اما هنوز صدای علامه جعفری رحمهالله در گوش اوست.
(بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت #فرزند آیت الله بهجت)
📚 این بهشت، آن بهشت، ص١۵
✾📚 @Dastan 📚✾
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مطلب_زیبا
💫💫تو از خاکی ...
🌟بر تل خاکی نشسته بودم ؛
✨که خدا آمد و کنارم نشست !
🌟گفت : مگر کودک شده ای !؟
✨که با خاک بازی میکنی !
🌟گفتم : نه ! ولی . . .
✨از بازی آدمهایت خسته شده ام ! . . .
🌟همان هایی که حس می کنند هنوز خاکم ! . . .
✨و روح تو در من دَمیده نشده ! . . .
🌟من با این خاک بازی میکنم ،
✨تا آدمهایت را بازی ندهم !
🌟خدا خندید ! . . .
✨پرسیدم خدایا ؛
🌟چرا از آتش نیستم !؟
✨تا هرکه قصد بازی داشت را بسوزانم !
🌟خدا امّـا ساکت بود !
✨گویا از من دلخور شده بود ! گفت :
🌟تو را از خاک آفریدم
✨تا بسازی ! . . . نه بسوزانی ! . . .
🌟تو را از خاک ازعنصری برتر ساختم . . .
✨از خاک ساختم
🌟که با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی . . .
✨از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . .
🌟بازهم زندگی میکنی و پخته تر میشوی . . .
✨باخاک ساختمت تا همراه باد برقصی . . .
🌟تو را ازخاک ساختم
✨تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد ! . . .
🌟تو برخیزی ! . . .
✨سر برآوری ! . . .
🌟در قلبت دانهٔ عشق بکاری ! . . .
✨و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش لذت ببری ! . . .
✨✨تو از خاکی ! . . .
✾📚 @Dastan 📚✾