#داستان_آموزنده
🔆امتحان با وسعت مال
🌱در دعاى مكارم الاخلاق ، حضرت سجاد عليه السلام مى فرمايد:
و لا تفتنّى بالسّعة ؛
((بار الها! با گشايش و سعه مالى ، مرا مورد آزمايش قرار مده .))
امتحان خداوند هنگام وسعت مالى ، حتمى و اجتناب ناپذير است .
🌱امام عليه السلام براى آن كه در معرض امتحانات سنگين قرار نگيرد، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى و ثروت زياد ندهند تا با آزمايش هاى سخت بارى تعالى مواجه نگردد.
🌱اين جمله دعا براى عموم مردم بسيار آموزنده است . آن حضرت با آن كه معصوم است و از خطايا منزه است ، براى آن كه در مضيقه امتحان واقع نشود، از خداوند مى خواهد كه به او سعه مالى ندهد. اما بعضى از افراد عادى در حال تهيدستى مى گويند: اگر خداوند به ما ثروت عنايت كند، چنين و چنان مى نماييم و به خوبى انجام وظيفه مى كنيم .
ممكن است در آن موقع از روى خلوص و پاكى سخن بگويند، اما نمى دانند كه ثروت ، افكارشان را عوض مى كند و آنان را دگرگون مى سازد و ممكن است بر اثر امتحان مالى سقوط كنند و هميشه دچار بدبختى و سيه روزى گردند.
🌱به شرحى كه توضيح داده مى شود، ثعلبة بن خاطب كه از انصار بود، به اين آزمايش سخت مبتلا گرديد و از عهده امتحان برنيامد، زيرا بر اثر حب مالى از پرداخت زكات واجب ، سر باز زد و خداوند درباره تخلف وى آيه نازل فرمود. او در ايام تهيدستى شرفياب محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد.
به حضرت عرض كرد: از خداوند بخواهيد كه به من ثروت بدهد.
🌱حضرت فرمود: اى ثعلبه ! مال قليلى كه بتوانى شكرش را ادا كنى ، بهتر از مال زياد است كه طاقت و تحملش را نداشته باشى .
🌱دفعه ديگر باز شرفياب محضر آن حضرت شد و درخواست خويش را تكرار نمود و عرض كرد:
🌱به خدايى كه شما را به رسالت مبعوث نموده است ، من قسم ياد مى كنم كه اگر خداوند به من مالى بدهد، حق هر صاحب حقى را عطا خواهم نمود.
🌱در آن موقع پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پيشگاه الهى او را دعا كرد و براى او درخواست مال نمود.
🌱خداوند دعاى حضرت را مستجاب كرد. ثعلبه گوسفنددارى را آغاز نمود. خداوند به مالش بركت بسيار داد و با سرعت گوسفندان افزايش يافتند. تا جايى كه ديگر نمى توانست در شهر بماند. از مدينه دور شد و در يكى از وادى هاى اطراف مدينه مسكن گزيد و گوسفندان را نگهدارى مى كرد.
🌱طولى نكشيد كه در آنجا نيز دچار مضيقه شد. ناچار به نقطه دوردستى رفت تا در آن جا بتواند گوسفندان را نگهدارى كند.
🌱از طرف خداوند، امر به گرفتن زكات ، صادر شد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ماءمورينى را به اطراف فرستاد. از جمله ماءمور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد ثعلبه آمد، اما او از دادن زكات ابا كرد و بخل نمود.
🌱گفت : زكات چيزى جز جزيه نيست و من جزيه نمى دهم .
🌱وقتى خبر اين كلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، فرمود: واى بر ثعلبه !
🌱سپس وحى آسمانى آمد: كسانى از مسلمانان با خداوند عهد و پيمان مى بندند كه اگر باريتعالى از فضل خود به ما عطا نمود، صدقه مى دهيم و از بندگان صالح خواهيم بود و چون فضل الهى به آنان رسيد، بخل نمودند و از اداى وظيفه روى گردان شدند.
🌱پس از نزول آيه ، بعضى از دوستان ثعلبه نزد وى رفتند و او را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند كه چرا زكات واجب را كه امر الهى بود، پرداخت ننمودى ؟ درباره تو و عمل ناروايت آيه نازل گرديد.
🌱ثعلبه سخت مضطرب شد، مقدارى از گوسفندان را با خود برداشت و به مدينه آمد و حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد. حضرت تا او را ديد فرمود: يا ويل ثعلبة ؛ واى بر تو!
🌱ثعلبه با شرمسارى گفت : يا رسول الله ! زكات آورده ام ، بفرماييد از من تحويل بگيريد.
🌱حضرت فرمود: درباره ات آيه آمده است . آيه را كه نمى توان از قرآن شريف حذف نمود. به اين جهت زكات تو پذيرفته نمى شود و او را رد كرد. بعد از آن كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت ، زكات را نزد ابى بكر برد و بعد نزد عمر و هيچ يك از آن دو، صدقه را قبول نكردند. و سرانجام با همان وزر و وبال و آلودگى به گناه از دار دنيا رفت .
شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج 3، ص 224، محجة البيضاء، ج 6، ص 102.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانک 📚
مسافر تاکسى آهسته روى شانه ی راننده زد. چون ميخواست از او سوالی بپرسد ، ناگهان راننده داد زد، کنترل ماشين را از دست داد و نزديک بود که با یک اتوبوس تصادف کند ، اما توانست از جدول کنار خيابان بالا برود و در نهایت کنار يک مغازه در پياده رو، متوقف شد.
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!"
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: "من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو، آنقدر تو رو ميترسونه."
راننده جواب داد: "واقعاً تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم، آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين نعش کش بودم …
#نتیجه «گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تصویری: ماجرای عنایت امام هادی (علیه السلام) به یک شخص مسیحی
▪️آیا نذر غیرمسلمانان برای اهل بیت (علیهم السلام) مورد قبول واقع می شود؟
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تطميع ابوذر
🦋ابوذر تا اواسط دوره عثمان بود. در همان زمانى كه ديگران با پولهاى كلان زندگى مى كردند و جايزه هاى صد هزار دينارى و صد هزار درهمى از خليفه مى گرفتند و جيب هايشان را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند درست مى كردند. گله هاى اسب درست مى كردند. غلام ها درست مى كردند. كنيزها درست مى كردند. اما ابوذر بود و امر به معروف و نهى از منكر، كه جز امر به معروف و نهى از منكر چيز ديگرى نداشت .
🦋عثمان هر چه كوشش كرد تا اين زبانى كه از صدها شمشير، ضررش براى او بيشتر بود، خاموش كند، نتوانست . به شام تبعيدش كرد، فائده نكرد. شكنجه اش دادند و كتكش زدند، اثرى نكرد. غلامى داشت يك كيسه پول به او داد و گفت :
🦋- اگر بتوانى با اين كيسه پول ابوذر را قانع كنى تا اين كيسه پول را از ما بگيرد، تو را آزاد مى كنم . غلام چرب زبان ، پيش ابوذر آمد، هر كار كرد و هر منطقى بكار برد، ابوذر نپذيرفت و گفت :
🦋- اول بايستى روشن بشود كه اين پول از كيست و پول چيست كه به من مى دهيد؟.
🦋اگر سهم من است كه مى خواهيد به من بدهيد، سهم ديگران چطور مى شود؟ آيا سهم ديگران را مى دهيد كه مى خواهيد سهم من را بدهيد؟ و اگر نه ، چرا آمده ايد تنها مى خواهيد سهم مرا بدهيد؟!
بالاخره غلام از راه دينى و مذهبى وارد شد و گفت :
🦋- ابوذر! آيا نمى خواهى يك بنده اى آزاد بشود؟
گفت : چرا.
🦋گفت : من غلام عثمانم او با من شرط كرده است كه اگر شما اين پول را بپذيريد او مرا آزاد مى كند و شما به خاطر اين كه من آزاد شوم اين پول را بپذيريد.
🦋ابوذر گفت : خيلى مايل هستم كه تو آزاد شوى ، اما متاءسفم از اينكه اگر من اين پول را بگيرم ، تو آزاد مى شوى من غلام عثمان مى شوم .
📚 سيروه نبوى ، صفحه 28 - 27.
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🔆خاطرهای از شهید فریدون کریمی
🍃✨تقریباً دو روز بود که هیچ آب و غذایی به من نرسیده بود، هر چی با کد و رمز اعلام میکردم فایدهای نداشت، ما تو خط بودیم، چند تا از دوستانم شهید شده بودند و مجروح، آتش جنگ دشمن هم خیلی سنگین بود، کسی اجازه تردد به خط را نداشت، الا در مواقع ضروری مثلاً برای بردن مجروح و انتقال مهمات، دیگر نتوانستم تحمل کنم و پشت بیسیم بیرمز و به زبان مازندرانی گفتم: از گشنگی و تشنگی بَمِردِمِه، کسی دَنیِه مِه وِسِه آذوقه بیاره؟
🍃شهید غلام فضلی این دلاور و چشم و دیدهبان باتجربه بهشهری با اینکه مشغله زیادی داشت از پشت بیسیم متوجه سن و سال کم من شد و با آن وضعیت برایم آب، بیسکوئیت و آبمیوه با کلی وسایل خوراکی آورد، از شدت صدای مهیب مهمات جنگی، متوجه اطرافم نشدم به خودم آمدم دیدم یکی مرا صدامیزند. یک جیپ جلوی سنگرم بود، وسایل را ریخت توی سنگرم، برنج را داد دستم و به شوخی به زبان مازندارنی گفت:
🍃بَییر، وِشنامِه وِشنامِه! اینم غذا، اَمه آبرو رِه بَوِردی. باورم نمیشد، وقتی جیپ را دیدم، تمام بدنه ماشین، سوراخ سوراخ شده بود، از چادر جیپ فقط تکه پارچهای مانده بود، هر چی اصرار کردم صبر کن کمی خط آرام شود، بعد برو، قبول نکرد و برگشت و رفت سر پست.
🍃شهید غلام فضلی بهعلت جراحات جنگ و خیلی غریبانه و مظلومانه بعد از مدت کوتاهی بعد از جنگ به درجه والای شهادت نائل شد.
✨یاد و خاطره شهید فضلی و همه دیدهبانان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گرانقدر ادوات گرامی باد.✨
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سه روایت در باره امام زمان (عجل ..)
🤔چرا او قائم آل محمد ناميده شد
ابو حمزه ثمالى مى گويد:
از حضرت امام محمّدباقر (عليه السلام) پرسيدم: اى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نيستيد؟
فرمود: بلى!.
عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (عليه السلام) قائم ناميده شده است؟
حضرت فرمود: هنگامى که جدّم حسين بن على (عليهما السلام) به شهادت رسيد، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال ناليدند وگريستند وعرض کردند: پروردگارا! آيا کسى را که برگزيده ترين خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامى گذارى؟
خداوند متعال به آنها وحى فرستاد: آرام گيريد! به عزّت وجلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشيد، هرچند بعد از گذشت زمانى باشد.
آنگاه پرده حجاب را کنار زده وفرزندان حسين (عليه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائکه از ديدن اين صحنه بسيار مسرور شدند.
يکى از آنها در حال قيام نماز مى خواند. حق تعالى فرمود: به وسيله اين قائم از آنها انتقام خواهم گرفت).
🌼جابر جُعفى مى گويد:
من در خدمت امام محمّدباقر (عليه السلام) بودم که مردى به حضور ايشان شرفياب شد وعرض کرد: خداوند شما را رحمت کند! اين پانصد درهم را که زکات مال من است بگيريد وبه مصرف برسانيد.
حضرت فرمود: خود آن را بردار وبه همسايگانت وايتام ومساکين وبرادران مسلمانت بده که (وجوب سپردن زکات به امام) هنگامى است که قائم ما قيام کند. وبه مساوات تقسيم نمايد وميان بندگان نيک وبد خداوند رحمان به عدل رفتار کند.
هر که از او اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، وکسى که از او سرپيچى کند از فرمان خدا سرپيچى نموده است. او (مهدى) ناميده شده است، زيرا به امر پنهانى هدايت شده است.....
🌼على بن هلال از قول پدرش مى گويد:
هنگامى که پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در بستر بيمارى ـ که به رحلت ايشان منجر شد ـ قرار داشت، برى عيادت به خدمت شان شرفياب شدم. حضرت فاطمه (عليها السلام) بر بالين حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته ومى گريست، تا اين که صدى گريه حضرت زهرا (عليها السلام) شدّت گرفت. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سرشان را به طرف زهرا (عليها السلام) بالا برده وفرمود: عزيز دلم! فاطمه جان! چرا گريه مى کنى؟!
حضرت زهرا (عليها السلام) عرض کرد: از ضايعه ى که بعد از شما است مى ترسم.
حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: عزيزم! آيا نمى دانى که خداوند کاملاً بر احوال زمين آگاه است ودر يک نظر پدرت را به رسالت مبعوث نمود، وبر اساس همان آگاهى، در نظر بعد، شوهرت را برگزيد، وبه من وحى کرد که تو را به نکاح او در آورم.
فاطمه جان! خداوند به ما اهل بيت هفت خصلت عطا نموده است که به کسى قبل از ما عطا نشده، وپس از ما نيز به کسى عطا نخواهد شد:
اوّل آن که من، خاتم پيامبران وبرترين ايشان ومحبوب ترين مخلوق در نزد خدا هستم وپدر توأم.
دوّم آن که جانشين من، بهترين جانشينان ومحبوبترين ايشان نزد خدا است واو شوهر توست.
سوّم آن که شهيد ما، بهترين شهدا ومحبوب ترين آنها نزد خدا است، واو حمزه، عموى پدر وعموى شوهر توست.
چهارم از ماست آن که دوبال دارد وهرگاه بخواهد با آن در بهشت با ملائکه پرواز مى کند، واو پسر عموى پدر وبرادر شوهر تو است.
پنجم وششم، دو نوه پيامبر اين امّت فرزندان تو هستند، حسن وحسين، که آقا جوانان بهشتند، وقسم به خدا! پدرشان از هر دوى آنها نيز نيکوتر است.
هفتم، فاطمه جان! قسم به کسى که مرا به پيامبرى بر انگيخت، مهدى اين امت فرزند آن دو (حسن وحسين (عليهما السلام)) است. هنگامى که دنيا را هرج ومرج فراگيرد آشوبها پديدار گرديدند، راهها بسته شده وگروهى، گروهى ديگر را غارت مى کند، بزرگان به کودکان رحم نمى نمايند، وکوچکترها حرمت بزرگان را رعايت نمى کنند، در اين هنگام خداوند از نسل آن دو کسى را بر مى انگيزد که قلعه هى گمراهى ودل هى قفل زده را مى گشايد. واساس دين را در آخرالزمان استوار مى کند، چنان که من در آخرالزمان (دوره رسالت) آن را استوار نمودم، وزمين را پس از آن که از ظلم وجور انباشته شده باشد پر از عدل وداد مى کند.
فاطمه جان! اندوهگين مباش وگريه مکن همانا خداوند ـ عزوجل ـ از من نسبت به تو مهربان تر ورئوف تر است، واين به خاطر جايگاه تو نزد من ومهر توست در قلب من، خداوند تو را به مردى تزويج نمود که از جهت خاندان بزرگ ترين مردم، واز جهت بزرگوارى ومقام برترين ايشان، ومهربان ترين آن ها نسبت به مردم، وعادل ترين آنها در مساوات، وبيناترين آنها در رويدادها ومسائل است. ومن از خدا خواسته ام که تو اوّلين کسى باشى که از اهل بيتم به من ملحق خواهى شد.
(آنگاه آثار سرور وشادى در چهره حضرت زهرا (عليها السلام) نمايان شد.)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ حق خانواده
🎙 استاد عالی
👈داستانی از میرزا جواد تهرانی"
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆محبت به كافر
🌟حضرت صادق (ع ) در سفر مى رفتند، بين راه كسى را ديدند كه در كنار جاده در زير سايه درختى به يك وضعى خودش را انداخته كه معلوم است كه ناراحت مى باشد و حالش غير عادى است ، به فردى كه همراهش بود فرمود:
🌟- برويم ببينيم اين مرد چه گرفتارى دارد. مرد كه از طيلسان و لباس مخصوص او معلوم مى شد كه مسلمان نيست و صدايش هم در نمى آمد، پس از بررسى فهميدند اين مرد تشنه و گرسنه است و در اين بيابان تنها مانده است ، حضرت دستور فرمودند تا آب و نانش دهند و نجات يافت . آن شخص همراه امام گفت :
🌟- آخر اين كافر بود، مگر ما به كافر هم مى توانيم محبت كنيم ؟
🌟حضرت فرمودند: آرى ، اين محبت كه ضررى به جايى نمى زند و دشمنى به مسلمين نيست .
📚-تعليم و تربيت در اسلام ، صفحه 45.
✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان کوتاه
مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند.
روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید .
تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند.
یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید.
در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم.
گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ماه رجب ماه درخواست ظرفیت و فرصتی برای تطهیر قلوب است
✍️هفتمین ماه از سال هجری قمری ماه رجب نام دارد که نباید فضیلت آن را به بوته فراموشی سپرد زیرا در میان ماههای دوازدهگانه، ماه رجب از حرمت و قداست خاصی برخوردار میباشد. فرا رسیدن این ماه، نعمت بزرگی است که باید از آن بهره فراوان برد و نگذاریم شبها و روزهایش، با غفلت سپری شود. عبادت و نیایش، نماز و روزه، دعا و صلوات و سرانجام به یاد خدا بودن و تذکر در این ماه خجسته، لذتی دیگر دارد. حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در خصوص ابعاد معنوی ماه رجب میفرمایند: ماه رجب، ماه درخواست ظرفیت است، درست است که بعضی از کارهای بدی که کردیم از ما ظرفیت را گرفته است ولی ظرفیتده، همچنان بخشنده است لذا از او ظرفیت طلب کنید، استحقاق طلب کنید، لیاقت طلب کنید و بعد از خداوند مسئلت کنید که به این ظرفیت، پاسخ مثبت بدهد و مظروف را عطا کند.
🍃ایشان با بیان حدیثی از حضرت امام باقر علیه السلام بیان داشتند: حضرت امام باقر علیه السلام میفرمایند: «لا سلامة کسلامة القلب» هیچ سلامتی همانند سلامت دل نیست. انسان، اگر قلب انسان، سالم بود انسان را کنترل میکند و اصولاً قلب را قلب گفتند برای اینکه دائماً در تقلّب است، کارِ قلب، تحوّل، تقلّب و انقلاب است، و اگر آدم این را بخواهد نرم کند و به جای خود بنشاند، صبر میخواهد؛ اگر او به جای خود نشست همه شئون زیرمجموعه خود را خوب مدیریت میکند. یکی از مشکلات قلب هرزه را گرفتار شدن در دام اعتیاد و امثال آن دانستند و بیان داشتند: اینکه میبینید بعضیها گرفتار اعتیادند، بعضی گرفتار هرزگیاند سرّش آن است که این قلب، هرزه شده اگر این در بسته نباشد این قفل هرز بشود این راه باز است هر خاطرهای بخواهد رخنه کند باز است اما اگر در بسته باشد انسان توان آن را دارد که در حوزه دادههای خود ارزیابی کند، تصمیم بگیرد، مدیریت کند، مدبّریت کند و به مقصد برسد.
🌸🍃حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی ماه پربرکت رجب را فرصتی برای تطهیر قلوب دانستند و بیان داشتند: راز خلقت، عبادت است و اصل عبادت این است که انسان در همه شئون زندگی بنده خداوند سبحان باشد و برای این بندگی یک راز و رمزی است که وجود مبارک پیامبر (صلوات الله علیه و آله) فرمودند، انسان طرزی باید با خداوند متعال سخن بگوید که گویا او را میبیند. حضرت آیت الله جوادی آملی با تاکید بر اینکه انسان باید گوهر هستی خود را بشناسد، بیان داشتند: انسان اگر گوهر هستی خود را شناخت، خود را ارزان نمیفروشد؛ چیزی که غیر لقای حق و غیر ابدی باشد و انسان را رها کند و افسوسش بماند این در شأن انسان نیست، اگر شناخت که این گوهر، ابدی است، باید برای تهیه ره توشه ابدی، زادراه ابدی، مرکب ابدی و راحله ابدی فکر کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 حکمت_پروردگار
🌹امام باقر علیه السلام فرمود:
یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند، از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است. آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد 'مرد اولی' بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه 'با آن وضع رقبت بار' قرار دادی و این 'امیر' نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟ 'آن چیست و این چیست؟' خداوند به او وحی کرد: ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن 'مرد اولی' بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند، ولی این بنده من 'امیر' که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وضعی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی و طلب نداشته باشد.
📙 اصول کافی، جلد 2 ، ص446 ، باب عقوبه الذنب ، حدیث 11
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پدرش به قربانش باد!
✨روزى پيامبر (ص ) به خانه دخترش فاطمه سلام اللّه عليها وارد شد.
🍂و اين در حالى بود كه فاطمه (س ) دستبندى از نقره به دست كرده و پرده الوانى هم در اطاق خويش آويخته بود.
🍂با آنكه پيغمبر (ص ) به حضرت زهرا سلام اللّه عليها علاقه اى شديد داشت ، معهذا تا اين صحنه را مشاهده كرد، بدون آنكه حرفى بزند، خانه فاطمه را ترك گفته و از همانجا برگشت .
زهرا (س ) از اين عكس العمل پيامبر، چنين دريافت كه پدرشان حتى اين مقدار زينت و زيور را هم براى او نمى پسندد.
🍂لذا فورا دستبند را از دستشان بيرون كرده و آن پرده رنگين را هم پائين آورده و توسط كسى خدمت رسول اكرم (ص ) فرستاد. آن شخص آمد و عرض كرد:
🍂يا رسول اللّه ؟ اينها را دخترتان فرستاد و عرض مى كند. به هر مصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد، آن وقت چهره پيامبر شكوفا شد و فرمود: پدرش بقربانش باد!
📚نقل از: ((سيره نبوى ، صحفه 58)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆منطق پيامبر
🌸✨يكى از همسران رسول خدا بنام ((ماريه قبطيه )) فرزندى بدنيا آورد، كه پيامبر (ص ) نام او را ابراهيم نهاد. اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرم (ص ) قرار گرفت ، اما هنوز 18 ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت .
💫پيغمبر كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت به شدت متاءثر شد و اشگ ريخت ، و فرمود:
💫اى ابراهيم دل مى سوزد و اشک مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گوئيم .
تمام مسلمين از مصيبت متاءثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيغمبر (ص ) نشسته است ، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه : گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پائين و رسول خدا، مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيغمبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب - فى حد ذاتة - مانعى ندارد، بلكه به خاطر رسول اكرم (ص ) ممكن است دنيا هم زيرورو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها به رسول خدا بيشتر شود.
💫اين مطلب به گوش پيغمبر اكرم (ص ) رسيد، به جاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقع را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته و به مسجد آمد و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است ، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است .
زيرا پيغمبر (ص ) هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.
-نقل از: ((سيره نبوى ، صحفه 73)
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
✳ دو ساعت در برف پشت در نشسته بود!
✍ سیدابوالفضل کاظمی یکی از دوستان #شهید_علیاصغر_ارسنجانی میگوید: «برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نیمهشب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علیاصغر را جلوی خانهشان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علیاصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد و بیمقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!» بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت درِ خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه! صبح که پدرش میخواسته بره مسجد، اصغر رو دیده!» بله بسیجیان خمینی اینگونه بودند. مدتی بعد این سرباز دین و میهن در منطقهی عملیاتی شلمچه به شهادت میرسد و همچون مادر بینشان سادات، زهرای مرضیه (س) بینشان میشود.
📌 پ.ن: از راست: حاج حسین سازور، شهید علیاصغر ارسنجانی و سیدابوالفضل کاظمی
📚 برگرفته از کتاب #صراط_الرحمة | سیرهی علما و شهدا در احترام به والدین
📖 صفحات 66 و 67
✾📚 @Dastan 📚✾
💙💚❤️💛💜🧡💚
#عادت_ها
🟢ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺎﺭ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻻﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺄﻭﺍ ﮔﺰﯾﻨﻢ ﻭ ﻫﻤﺨﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
ﻣﺎﺭ تقاﺿﺎﯼ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﻭ کوچک ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩ.
ﭼﻮﻥ ﻻﻧﻪ ﻣﺎﺭ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﯿﺰ ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﻧﺮﻡ ﻣﺎﺭ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺖ.
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺩﻡ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ:
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺧﻮﻧﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ می توﺍﻧﯽ ﻻﻧﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯽ؟
ﺧﺎﺭﭘﺸﺖ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ می توانی ﻻﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺎﺑﯽ.
#ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ #ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ می شوﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﺮﯼ نمی گذﺭﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ رﺍ #ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ کنترﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ.
ﻣﻮﺍﻇﺐ خاﺭﭘﺸﺖ #ﻋﺎﺩت_هاﯼ_ﻣﻨﻔﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ،#نقاﻁ_ﻣﺜﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ.
💎ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ،ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺳﺖ.
💎باورداشتن،توانمندی روانﺍﺳﺖ.
💎هم بستگی،ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
💎دلدادگی،ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ
☘🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼☘
✾📚 @Dastan 📚✾
💫حكايت: مهمانى دادن دو دوست
✨گويند در زمانهاى قديم دو نفر بودند كه رفاقت و صميميت آنها زبانزدخاص و عام بود و خيلى باصداقت رفتار مىكردند.
✨روزى يكى از آن دو دوستبه مهمانى دوستخود رفت. ميزبان درضيافت او تكلف كرد و انواع غذاها را آماده كرد واگر پول نداشت، ازمغازهها نسيه گرفت، تا به مهمان خوش بگذرد.
✨بعد از سه روز مهمان عزم رفتن كرد، و وقتخداحافظى گفت: واقعا كهرسم مهماندارى را بلد نبودى! اگر زمانى به مهمانى من بيايى، به تو آيينمهماندارى را ياد مىدهم.
✨ميزبان خجل شد و انديشيد در ضيافت او چه كوتاهى كرده و كدام نكته رافرو گذاشته و انجام ندادهام.
✨مدتى در اين انديشه بود تا اينكه روزى او را بدان شهر دوستسفرىاتفاق افتاد و به خانه دوستش رفت.
✨آن دوست مقدم او را عزيز داشت و فورا نان و سركه پيش آورد. آنگاهسفره، كاسهاى چوبى و سه نوع خوردنى پيش او نهاد.
✨مهمان با خود فكر كرد شايد فردا تكلف مىكند و #پذيرايى_اصلى را انجاممىدهد، اما روز ديگر نيز غذاى سرد پيش او نهاد!
✨مرد متحير شد و با خود گفت: چندان كه تكلف كردم، در #مهماندارى مرامقصر خواند، پس چرا خود تكلف نمىكند؟
✨روزى پرده حشمت از ميان برداشت و شرم و خجالت را به كنارى نهاد واز او پرسيد: دوستان اينطور مهماندارى مىكنند؟!
✨ميزبان گفت: آرى، #تكلف مال بيگانگان است. وقتى من به منزل تو آمدم،خواستم يك ماه تو را ببينم و در خدمت تو باشم. چون طريق تكلف پيشداشتى، دانستم از وجود من به تنگ آمدهاى. پس كفش در پاى كردم و ازخدمت تو دور شدم. و چون تو آمدى، من از معمول خويش زيادت نمىكنم وزيادهروى نمىنمايم، و بر وجود تو منتى نمىنهم، و اگر يك سال هم مهمانمن باشى، مرا هيچ بار گرانى نخواهد بود.
✨مرد عاقل بود و #انصاف بداد و يقين كرد تكلف كردن با مهمان از عادتكرام نيست، و روى ترش كردن با مهمانان جز سيرت لئيمان نباشد.
📚مهماندارى در اسلام، نورمراد محمدی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴بردگی خضر (ع) از تاجر بازار
✍روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا میخواهيد خاطره اى از خضر عليه السلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا.
🔸پيامبر (ص) فرمود: روزى خضر عليه السلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور میكرد، ناگهان فقيرى كه او را میشناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد. خضر عليهالسلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست تا به تو بدهم. فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو مینگرم، و اميد خير از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن. خضر عليهالسلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى نمیتوانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام) بگيرى و در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.
فقير گفت: آيا چنين كارى روا است خضر گفت: به حق میگويم كه تو مرا به امرى عظيم سوگند دادى. من نمیتوانم اين نام عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش. فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت. خضر عليهالسلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى ديد اربابش كارى را بر عهده او نمیگذارند. روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خريدهاى، دستور بده تا كارى را براى تو انجام دهم. تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به زحمت بيفكنم، تو پيرمرد سالخوردهاى هستى. خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نيست.
تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه اش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول يك روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بيرون ببرند و گفت: اين سنگ را از خانه خارج كن. خضر عليهالسلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهايى آن را بيرون برد. تاجر به او گفت: آفرين، كار را بسيار نيكو انجام دادى، با قدرتى كه هيچكس آن قدرت را ندارد. پس از مدتى تاجر تصميم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امين يافتم، تو را در خانه ام میگذارم، نسبت به اهل خانه ام جانشين خوبى باش تا باز گردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افكنم. خضر گفت: زحمت نيست، هر كارى میخواهى بفرما انجام دهم. تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا باز گردم.
تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت ديد خضر عليهالسلام ساختمان خانه او را به طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند میدهم بگو تو كيستى و كارت چيست؟ خضر گفت: تو مرا به امر عظيم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همين وجه خدا مرا به بندگى او واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنيده اى. فقيرى از من تقاضاى كمك كرد. در نزدم چيزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزير خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت. اين را بدان كه اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قيامت به گونه اى محشور مىشود كه در صورتش گوشت و خون نيست، و تنها استخوانى كه بر اثر به هم خوردنشان صدايش به گوش میرسد، در چهره او دميده مىشود. تاجر معذرت خواهى كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.
خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى. تاجر گفت: پدر و مادرم به فدايت، در مورد خود و اهل خانه ام هر گونه كه میخواهى رفتار كن .اختيار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا میخواهى برو. خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند بپردازم. تاجر او را با كمال معذرت خواهى آزاد نمود. خضر عليهالسلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه توفيق بندگى درگاهش را به من عنايت فرمود، و مرا در پرتو بندگيش، از انحرافات نجات داد.
📚بحارالانوار، ج 13، ص 321
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
از امام باقر علیه السلام است که فرمودند: «تسبیح فاطمه علیهاالسلام از (اقسام) ذکر بسیار است که خدا (به آن دستور داده و) فرموده است که به یاد من باشید تا به یاد شما باشم».(۱)
از این حدیث چنین استنباط مى شود که گفتن تسبیح فاطمه علیهاالسلام اگر همراه با توجّه قلبى باشد، مصداق ذکر کثیر است.
قرآن کریم مى فرماید: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْکرُوا اللَّهَ ذِکرًا کثِیرًا وَ سَبِّحُوهُ بُکرَةً وَ أَصِیلاً»؛(۲) «اى کسانى که ایمان آورده اید! خدا را بسیار یاد کنید، و صبح و شام او را تسبیح گویید. »
اسماعیل بن عمار مى گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که حدّ و اندازه ذکر کثیر (ذکر بسیار) که خداوند در قرآن فرموده است، چقدر است؟
حضرت(ع) فرمود: «رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به فاطمه علیهاالسلام یاد داد که ۳۴ بار تکبیر، ۳۳ بار تسبیح و ۳۳ بار تحمید بگوید. پس اگر تو یک بار شب و یک بار روز این کار را انجام دهى، در حقیقت خدا را با ذکر بسیار یاد کرده اى».(۳)
امام صادق علیه السلام در فضیلت تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «هر کس تسبیح فاطمه را قبل از آنکه از حالت نماز فارغ شود بگوید؛ خداوند او را می آمرزد.»(۴)
۱- وسائل الشیعه، ج۶ص۴۴۱؛
۲- احزاب/۴۱و ۴۲؛
۳- مستدرک الوسائل،ج۵ص۳۷؛
۴- مکارم الاخلاق،ص۲۸۱؛
#امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🌟عبادت بىزحمت
🍃✨قحطى، همه جا را گرفته بود . قرصى نان يافت نمىشد . در آن حال، مردى از بنى اسرائيل به كوهى از ريگ در بيابان رسيد . پيش خود انديشيد كه كاشكى اين كوه ريگ، كوه گندم بود و من آن را پيش قومم مىبردم و آنان را از رنج گرسنگى مىرهاندم.
به شهر بازگشت .
🌱پيامبر آن روزگار نزدش آمد و گفت: در بيرون شهر چه ديدى و چه خواستى؟ گفت: كوهى ديدم كه از سنگهاى خرد (ريگ) انباشته بود. در دلم گذشت كه اگر اين همه، گندم مىبود، همه را صدقه مىدادم و قحطى را بر مىانداختم .
🍂پيامبر قوم گفت: بر تو بشارت باد كه ساعتى پيش، فرشته وحى بر من نازل شد و گفت كه خداى تعالى صدقه تو پذيرفت و تو را چندان ثواب داد كه اگر تو آن همه گندم مىداشتى و به صدقه مىدادى، ثواب مىداد .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🔆خاطرهای از شهید مهدی زین الدین
🌺دو سه روزی بود میدیدم توی خودش است. پرسیدم «چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟» گفت «دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم» همین جوری؟» گفت» نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه میدونم؟
🌺شاید بهاش بلندحرف زدم. نمیدونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمیزنم که تو با من حرف میزنی. دیدم راست میگه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمیره.» شاگرد مغازهی کتاب فروشی بودم.
🌺حاج آقا گفت: «میخواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد.
🌺هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
#امام_زمان
📚كمالالدين و تمام النعمة ج 2،
ص 650 .
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
🔴عفو بی نظیر
✍عبدالله بن عباس گوید: وقتی #پیامبر(ص)به جنگ بنی اَنمار می رفت،در محلی فرود آمد و سپاه اسلام نیز توقف کرد.
در آنجا از لشکر دشمن کسی دیده نمی شد.پیامبر برای قضای حاجت از لشکر دور شد. در همان حال باران شروع به باریدن کرد.به طوری که آب زیادی بر زمین جاری شد و باعث شد تا برگشت پیامبر دشوار شده وبین او ولشکر فاصله بیفتد.
پیامبر بدون هر وسیله دفاعی در زیر درختی نشست تا باران و جریان آب بند بیاید که در این هنگام حویرث بن حارث محاربی اورا مشاهده کرد. به یاران خود گفت:این محمد است که از اصحاب خود جا مانده است،خدا مرا بکش اگر او را نکشم!
به طرف پیامبر حرکت کرد،چون نزدیک او رسید شمشیر کشید وحمله کردو گفت:چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟
پیامبر درزیر لب این دعا را زمزمه کرد:
«اللهُم اکفِنی شَرَّ حُویرث بنِ الحارِث بِما شِئتَ»
خدایا!هرگونه که می خواهی مرا از شر حویرث حفظ فرما.
همین که حویرث خواست شمشیر خود را با قدرت بر حضرت فرود آورد،لغزید و شمشیر از دست او افتاد.
پیامبر به سرعت شمشیر را از زمین برداشت و فرمود: اکنون چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟
عرض کرد: هیچ کس.
حضرت فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را به تو باز گردانم.
گفت:ایمان نمی آورم ولی پیمان می بندم که با تو و پیروانت نجنگم و به کسی که بر علیه توست کمک نکنم.
حضرت شمشیر را به او داد.حویرث سلاح خود را گرفت و گفت:والله!تو از من بهتری!
حضرت فرمود:من باید از تو بهتر باشم!
وقتی حویرث به طرف یاران خود برگشت،پرسیدند:چه شد که شمشیر کشیدی اما پیروز نگشتی؟ وچه شد که افتادی در حالی که کسی تو را نینداخت؟
گفت:همین که شمشیر کشیدم مثل این که کسی بر کتف من بزند بر زمین افتادم وشمشیر از دستم افتاد.محمد آن را برداشت و اگر می خواست مرا بکشد می توانست،ولی نکشت به من گفت:اسلام بیاور!
قبول نکردم اما پیمان بستم با او نجنگم و کسی علیه او نشورانم.
📚 محجه البیضاء ، ج 4 ، صفحه 147.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_های_اخلاقی
✍مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟
🌟 آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.»
گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.»
🤔پرسیدم: «بابت چی؟»
✨✨گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنی را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم!»
🍃🍂تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنی می فروختم!»
💠مضمون روایتی از امام صادق علیه السلام هست که میفرمایند مردم رو با اعمال خودتون به دین دعوت کنین.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
خیلی قشنگه بخونید...
به روایت همسر شهید عبدالمهدی کاظمی🍃🌸
🌸واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدي كاظمي و همسرش مرضيه بديهي، شهيد سيد مجتبي علمدار بود. هر دو به اين شهید متوسل میشوند که همسری متدین نصیبشان شود...
🌸سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقهاي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه ميكردم.
🌸اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمانها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا ميكرد.
🌸حب به شهيد علمدار و زندگياش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت.
🌸عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخشهايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه ميكشد و شفا پيدا ميكند.
🌸شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را ميگوييد، ميخواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.
🌸يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچهاي به سمت من ميآمد و يك جواني همراهشان بود.
🌸شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان ميآيد. نذرتان را ادا كنيد.
🌸وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم.
🌸غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد.
🌸 مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.
🌸خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله کشمیری(ره):
روزی یک ساعت با حضرت مهدی خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.
«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی
توسل بکنید به ایشان، کم کم رفاقت پیدا میشود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔺بخشش
من با خواهرم سمانه چند سال فاصله سنی داشتم. هر کاری که داشتیم با هم انجام میدادیم، ورزش، خرید، کلاس و ... آن روز مادرم لیستی داد تا برای مهمانی شب، میوه و مواد غذایی تهیه کنیم، با خواهرم راهی خیابان شدیم، هوا رو به تاریکی بود. بعد از چند دقیقه قدم زدن، یک میوه فروشی را از دور دیدم و به خواهرم گفتم؛ همین جا خرید را انجام دهیم، من دیگر توان راه رفتن ندارم، از خطوط عابر پیاده گذشتیم و وارد میوه فروشی شدیم. کسی آنجا نبود به غیر از یک خانوم محجبه چادری، پلاستیک را برداشتم و مشغول سوا کردن میوهها شدم، دانه دانه میوهها را با سمانه درون پلاستیک میریختم که چهرهی مردی داخل ماشین جلوی مغازه جلب توجه کرد، با دقت بیشتری نگاه کردم، چهرهاش خیلی آشنا بود اما هر کاری کردم او را به جا نیاوردم، حواسم به آن مرد پرت شده بود که خواهرم به دستم زد و گفت: «چه شده چرا خشک شدی؟» گفتم: «داخل آن ماشین را نگاه کن، چهرهاش برات آشنا نیست؟» سرش را بالا آورد و با دقت نگاه کرد، بعد از چند ثانیه به سمتم برگشت و گفت: «این مرد چقدر شبیه سردار سلیمانی است، شاید خودش باشه.»
لبخندی زدم و گفتم: خواهر، چقدر سادهای، سردار سلیمانی با کلی محافظ و ماشین ضدگلوله به خیابان مییاد؟! خواهرم گفت: «اما خیلی شبیه است، اصلا چه طور است از خودش بپرسیم». پلاستیک را روی میز گذاشتیم و به سمت ماشین رفتیم، در راه ماشین، دست خواهرم را گرفتم و گفتم: «با این وضع حجاب میخواهی پیش او بروی، روسریات را جلو بکش، شاید واقعا خودش باشد.» حجابمان را درست کردیم و کنار ماشین ایستادیم و با انگشت به شیشه ماشین زدیم، سردار سرش را بالا آورد و شیشه ماشین را پایین داد. آب دهانم را با استرس قورت دادم و گفتم:« شما سردار سلیمانی هستید؟»
لبخندی زد و گفت: «علیک سلام، بله من سلیمانی هستم.» از تعجب و از شوق، هر دو دستمان را روی دهان گذاشتیم. بعد از کمی مکث از سردار چیزی به عنوان یادگاری خواستیم، سردار تسبیحی از جیبش درآورد و به من داد. از ایشان خداحافظی کردیم و کمی آن طرف تر سر تسبیح دعوایمان شد، سمانه میگفت: «برای منه»، من هم به او نمیدادم، سردار دوباره شیشه را پایین کشید و گفت: «بیایید این انگشتر را هم بگیرید تا دعوایتان نشود»، رفتیم سمتشان و انگشتر را هم گرفتیم. انگشتر برای من شد تسبیح برای خواهرم، از سردار دلها خداحافظی کردیم و به میوهفروشی برگشتیم، چه رزقی خداوند نصیبمان کرد.
🌹مولی متقیان در نامهاش به مالک اشتر میفرماید:
فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ؛ وَإِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الاْرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، وَإِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لاِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.
برای مملکت آباد آنچه را بخواهی مردم انجام میدهند و تحملش را دارند، علت خرابی بلاد تنگدستی مردم آناست و فقر و نداری آنان ناشی از زراندوزی والیان، بدگمانی به بقای حکومت و بهره نگرفتن از عبرت ها و پندهاست.
✍️ سردار احمد همزهای
📚 برگی از کتاب «#مالک_زمان»
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
✾📚 @Dastan 📚✾