🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#ما_ایرانیها_زیر_بار_حرف_زور_نمیرویم!!
🌷عراقیها عادت داشتند صبحها آمار اسرا را بگیرند. با یکی از دوستان قرار گذاشتیم بر خلاف همیشه، اینبار جلوی صف بایستیم. از قضا شانس کتک خوردن، با نفرات جلویی صف بود. تا خوردیم ما را زدند. چند هفتهای گذشت. شانس صف صبحگاه اینبار هم قرعه نفر اولی را به نام ما ثبت کرد. یکی از همبندیها با این تصور که به کتک خوردن عادت کردهایم، خود را توجیه میکرد. تصمیم خود را گرفتم و به انتهای صف رفتم. افسر عراقی برای آمارگیری آمد. اینبار اما انتهای صف را برای کتک زدن انتخاب کرده بود.
🌷در اسارت شوخی و خنده در بین بچهها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یک شلنگ و برف و کولاک و سرمای استخوانسوز اردوگاه تکریت. بر سر حمام کردن با آب سرد رقابتی بین بچهها بود تا روحیه خود را حفظ کنیم. یک سرباز عراقی هم بود که یکی از بستگان خود را در جنگ از دست داده بود. بسیار ناراحت بود و با کتک زدن ما به خیال خود تلافی میکرد. عراقیها هر کاری دوست داشتند، انجام میدادند. ظهرهای تابستان لباس بچهها را از تن خارج میکردند و با کابل کتکمان میزدند. همگی مریض شده بودیم ولی نمیدانستند ما ایرانیها زیر بار حرف زور نمیرویم!
🌷شادی روح همه شهدا صدر اسلام صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
راوی: آزاده سرافراز و جانباز ایواز خداوردیان از برادران ارامنه
منبع: سایت خبرگزاری مهر
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ نماز و یاد پیامبر (ص)
✍استاد قرائتی: در هر دو ركعت نماز، یك تشهد مى خوانیم كه در آن به یگانگى خداوند و رسالت حضرت محمّد صلى الله علیه وآله اقرار مى كنیم. هر روز در پنج وقت این اقرار و اعتراف به توحید و نبوّت لازم است تا انسان راه را گم نكند، مكتب و صاحب آن را فراموش نكند، بر او صلوات بفرستد و در این اقرار و صلوات در ردیف خداوند و فرشتگان قرار بگیرد. زیرا قرآن مى فرماید: «انّ اللَّه و ملائكته یصلّون على النبى» (احزاب، 52) خدا و ملائكه بر پیامبرش صلوات مى فرستند، پس چرا ما نفرستیم؟ مگر او ما را نجات نداد؟ سلام بر پیامبر اسلام كه ما را نجات داد.
📚 کتاب۱۱۴نکته دربارهی نماز، محسن قرائتی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
🔶تأثیر دعای پدر و مادر در زندگی انسان
🔹گاهی انسان میبیند یک خطایی کرد و یک گرفتاری در زندگیاش پیش آمد، یکی از راههای خلاصی از این گرفتاریها این است که به پدرش بگوید: بابا برای من دعا کن. به مادرش بگوید: برای من دعا کن.
🔸یک طوری به آنها محبّت کند و قلبشان را راضی کند که برایش دعا کنند. همان دعای پدر و مادرش ...
🔹گاهی اوقات ممکن است دهها امامزاده و دهها مرتبه مشهد و کربلا هم بروی ولی در قفل هستی، گشایشی برایت نمیشود. امّا یکبار برو دست پدرت را ببوس پای مادرت را ببوس بگو: میشود امشب برای من دعا کنید؟
همان دیگر تمام است.
✴️از بیانات استاد حاج آقا زعفری زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_داستان_یک_پند
✍در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد کشاورزی را برد.
پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت. آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت: «خدایا! برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانۀ تو را خراب کردم تا تو خانۀ مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانه خرابی تا چه اندازه سخت است....»
یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
⛈پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی، حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمیافتد که بروی و از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟؟؟ ای پدر! الحق که انسان بسیار در برابر نعمتهای خداوند ناسپاس است.»
✾📚 @Dastan 📚✾
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستانی عبرتآموز از سیره امام کاظم(ع) به روایت حجتالاسلام قرائتی
✍بُشر بن حافی زمانی که متوجه شد امام کاظم(ع) از مراسم پایکوبی او ناراحت است، پای برهنه به سوی حضرت دوید.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
✨یک معلم دبستان به شاگردان کلاسش گفت:
می خواهم یک بازی به شما یاد بدهم.
او به آنها دستور داد که از فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید پیاز بریزند و با خود هر روز به مدرسه بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند.
در کیسه برخی دو، بعضی سه، و بعضی دیگر پنج و ... عدد پیاز بود، البته بعضی ها هم هیچ نداشتند.
آموزگار به بچه ها گفت:
کیسه هایتان را با خود ببرید و روز بعد بیاورید. روز بعد هم به همین ترتیب سپری شد.
کم کم بچه ها از بوی پیاز گندیده شکایت کرده، به علاوه آنهایی که پیاز بیشتری داشتند از حمل این کیسه ها نیز خسته شده بودند.
پس از یک ماه بازی تمام شد و بچه ها احساس راحتی کردند.
آموزگار از بچه ها پرسید:
از اینکه پیازها را با خود حمل می کردید، چه احساسی داشتید؟ آنها که مجبور بودند پیازهای بدبو و سنگین را حمل کنند و همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه مربی منظور اصلی خود را از این بازی چنین بیان کرد:
این درست مثل وضعی است که شما کینه ی آدمهایی را که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می دارید و همه جا با خود می برید.
😷بوی بد کینه و نفرت قلب و و فکر و ذهن شما را فاسد می کند و شما آنها را همه جا با خود حمل می کنید.
شما که بوی بد پیازها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چگونه می توانید بوی بد نفرت و کینه را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
شاید فردا برای بخشیدن انسانهایی که از آنها ناراحت هستیم دیر باشد ،
پس همین لحظه را غنیمت بدانیم.
حتی اگر نمی توانیم دیگر آنها را ببینیم ،قلبمان را از نفرت ،کینه وخشم نسبت به آنها خالی کنیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
💫وقتی زندگی مسیرش را به سمت دشوار شدن تغییر داد.
👈شما به سمت قوی تر شدن حرکت کنید.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 ترس از خدا...
✍️#رسول_خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول #دعا و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:
خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان! خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!
در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.امّ سلمه گفت:- یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد #خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که #حضرت_یونس علیه السلام را #خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!
📚بحار، ج 16، ص 217.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گربه و طوطی
✨از قصه هاى گذشتگان است : تاجرى يك طوطى و يك گربه داشت ، و هر دو را خيلى دوست داشت ، ولى دلش مى خواست ، اين دو نيز با هم دوست باشند و به همديگر آسيب نرسانند، ولى نمى دانست كه دوستى بين اين دو، ممكن نيست .
🌳او روزى از منزل خارج شد، ديد جمعى دور شخصى را گرفته اند، نزديك آنها رفت ، ديد شخصى مى گويد: من جادوگر و فال گير هستم ، رمال مى باشم و چه و چه مى كنم ؟ و كارهاى به ظاهر عجيبى را انجام مى داد.
تاجر نزد او رفت و گفت : من مشكلى دارم ، مشكلش را كه ايجاد دوستى بين گربه و طوطى باشد بيان كرد.
🌳رمال گفت : اين كار از دست من ساخته است ، ولى خيلى خرج دارد، تاجر گفت : هرچه بخواهى ، مى دهم .
🌳رمال گفت : برو گربه و طوطى را به اينجا بياور.
تاجر رفت و گربه و طوطى را آورد، و به رمال داد.
🌳رمال گربه و طوطى را به داخل منزل برد و تاجر را ساعتها پشت در انتظار گذاشت ، و بعد گربه و طوطى را آورد، و كنار هم نهاد، تاجر ديد هر دو آرام هستند و مثل دو دوست صميمى كنار هم هستند و هيچ گونه آسيبى به همديگر نمى رسانند، بسيار خوشحال شد و مزد هنگفتى به رمال داد و طوطى و گربه را به منزل آورد، و آنها را در اتاقى گذاشت ، و به بازار به مغازه اش رفت .
🌳هنگام غروب وقتى به منزل آمد و به اتاق رفت ، ناگهان با منظره بدى روبرو شد، ديد كه گربه ، طوطى را خورده است .
🌳بسيار ناراحت شد، در جستجوى رمال بود، پس از چند روز، رمال را ديد و پس از گفتگو، گفت : هر چه بود گذشته ، هر چه پول به تو دادم نوش جانت ، فقط به من بگو كه تو چه كردى كه در آن ساعت كه طوطى و گربه را به من دادى ، كنار هم بودند و آرام بنظر مى رسيدند، و گربه آسيبى به طوطى نمى رساند؟!.
🌳رمال گفت : از ابلهى تو استفاده كردم ، گربه و طوطى را به منزل برده ، آنها را درميان گونى گذاردم ، آنقدر آن گونى را به گردش درآوردم كه گربه و طوطى ، گيچ شدند، و چون گيچ بودند، نمى توانستند كارى كنند، و پس از آنكه به خانه ات بردى ، و از گيجى بيرون آمدند، گربه ، طوطى را خورد.
👈اين مثال را آورده اند، كه از گيجى بيرون آئيم .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆رضا به رضاى خدا
🌱حضرت عيسى عليه السّلام كه بيانگردى از كارهاى معمولى او بود، روزى تنها در بيابان عبور مى كرد، باران شديدى باريد، و او را غافلگير كرد، او به هر طرف مى دويد و مى نگريست ، پناگاه نمى ديد كه به آنجا برود، در اين جست و گريز، ناگهان چشمش به شخصى افتاد كه در مكانى مشغول نماز بود، به سوى او روان شد، وقتى به او رسيد، آنجا را محل امنى يافت .
🌱پس از آنكه آن شخص از نماز فارغ شد، عيسى (ع ) بعد از احوالپرسى ، به او فرمود: بيا با هم دعا كنيم تا باران بايستد.
🌱آن شخص گفت : اى مرد! چگونه دعا كنيم ، با اينكه چهل سال است در اينجا به عبادت مشغولم ، تا خدا توبه من را قبول كند، ولى هنوز معلوم نيست كه توبه ام قبول شده باشد، زيرا از خدا خواسته ام ، نشانه قبولى توبه ام اين باشد كه پيامبرى كه پيامبرانش را به اينجا بفرستد.
🌱عيسى (ع ) به او فرمود: من عيسى پيغمبرم (بنابراين معلوم مى شود كه توبه تو قبول شده است ).
🌱سپس عيسى (ع ) به او فرمود: تو چه گناه كرده اى ؟
🌱او گفت : روزى تابستان ، بيرون آمدم ، هوا بسيار گرم بود، گفتم : عجب روز گرمى است (كه يك نوع شكايت به خدا است ).
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
✍مرحوم اسماعیل دولابی :
🌸صلوات خیلی کارها می کند
ظرف انسان را بزرگ می کند
صلوات به آدم قوت می دهد
👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود .
❁اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد❁
✾📚 @Dastan 📚✾