eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✍ هر وقت یک ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند. می گویند یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد. در راه با خودش فر كرد كه «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم. تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها كه مرغ شدند می فروشم و از قیمت آن گوسفند می خرم. كم كم گوسفندهام زیاد میشه، یك روز میان چوپون من و چوپون كدخدا زد و خورد میشه كدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟ منم میگم : زد كه زد خوب كرد كه زد ! زن كه در عالم خیال بود همینطور كه گفت : «زد كه زد خوب كرد كه زد» سرش را تكان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆توصیف زیبا زمان پيامبر دو نفر بنام هيث و ماتع در مدينه زندگى مى كردند. اين دو آدمهاى هرزه اى بودند و همواره سخنان زشت مى گفتند و مردم را مى خنداندند و عفت كلام را مراعات نمى كردند. روزى اين دو نفر با يكى از مسلمانان سخن مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در چند قدمى آنها، سخن آنها را مى شنيد كه مى گفتند: هنگامى كه به شهر طائف هجوم برديد و آنجا را فتح نموديد، در آنجا در كمين دختر عيلان ثقفى باش ، او را اسير كرده و براى خود نگه دار كه او زنى خنده رو، درشت چشم ، جاافتاده ، كمر باريك و قد كشيده است ، هرگاه مى نشيند با شكوه جلوه مى كند و هرگاه سخن مى گويد، سخنش دلربا و جاذب است ، رخ او چنين و پشت رخ او چنان است و...! با اين توصيفات آن مسلمان را تحريك كردند، پيامبر فرمود: من گمان ندارم كه شما از مردانى كه ميل جنسى به زنان دارند باشيد، بلكه به گمانم شما افراد سفيهى كه ميل جنسى ندارند باشيد (يعنى عنين )، از اين رو زيبائيهاى زنان را (بدون آن كه خود لذت ببريد) به زبان مى آوريد (و موجب آلودگى ديگران مى شويد). آنگاه پيامبر آنها را از مدينه به سرزمين (غرابا) تبعيد كرد، آنها فقط در هفته ، روز جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى ، حق داشتند به مدينه بيايند. جامع السعادات 3/47 ✾📚 @Dastan 📚✾
امام علی علیه السلام: در دوستی با دوستت، اندازه نگه دار، چه بسا که روزی دشمنت شود؛ و در دشمنی با دشمنت، از حدّش تجاوز مکن، چه بسا که روزی دوستت گردد حکمت 268 نهج البلاغه ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳🌳🌳🌳🌳 🔆علت اين گناه 🌱درباره اين گناه يعنى كشتن دختر در عربستان نوشته اند: پادشاهى بود كه قبيله اى با او از در شورش و مخالفت در آمدند، پادشاه لشگرى را فرستاد تا آنها را سركوب كند. 🌱لشگر بر آنان تاختند و اموالشان را غارت كردند و زنانشان را به اسيرى گرفتند و مردانشان هم فرار كردند. 🌱وقى زنها را از نزد پادشاه آوردند دستور داد هر كس يكى را بردارد. بعد از مدتى مردان قبله كه فرار كرده بودند پشيمان شدند و به شعراء خود گفتند: نزد پادشاه برويد و شعرى در عذر خواهى و پشيمانى بگوئيد. 🌱آنان نزد پادشاه آمدند و زبان حال مردان را به سمع او رساندند و تقاضا كردند كه زنان را به قبيله برگردانند، پادشاه گفت : زنهاى شما را تقسيم كرده ايم ، اختيار آمدن را به خودشان وا مى گذاريم ، مى خواهند برگردند و مى خواهند بمانند. 🌱قيس بن عاصم خواهرى داشت كه نصيب جوان خوشگل و قوى هيكلى شد، و گفت : من به قبيله خود نمى آيم . هر چه قيس به خواهرش تكليف كرد فايده اى نداشت . قيس كه مرد بزرگى در قبيله خود بود گفت : دختران وفا ندارند، از اين تاريخ به بعد هر كس دختر بزايد، زنده بگورش كنيد. پس اين موضوع سنت شد. حامع النورين ص 78. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است 🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود. 🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترش‌رویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را به‌همراه کیف‌هایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند. 🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمی‌گوید.  🔸جوان با لبخندی پاسخ داد:  سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده می‌شوم. 🔹اگر تک‌تک ما این موضوع را درک می‌کردیم که وقت ما بسیار کم است، آن‌وقت متوجه می‌شدیم که پرخاشگری، بحث و جدل‌های بی‌نتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضی‌بودن و عیب‌جویی‌کردن، تلف‌کردن وقت و انرژی است. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♦️رضایت مادر، مشکلات شما را از بین می برد ✍جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای سید محمود مؤمنی می گفتند: روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند، نزد آقای شیخ جعفر مجتهدی آمده و گفتند: حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام و ذکر گفته ام ، نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید. حتی یک بار مقدمات سفر به مکه را مهیا کردم اما موفق نشدم. ایشان که به سادات احترام خاصی می گذاشتند، با شنیدن این مطلب، نگاهی به صورت آن آقا انداختند و فرمودند: نمی خواهد به این طرف و آن طرف بروید، مشکل شما به دست مادرتان حل می شوند؛ ایشان از شما یک ناراحتی دارند و همان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید. اگر حل مشکلات را میخواهد باید از مادرتان حلالیت بطلبید و دست ایشان را ببوسید !! که با گفتن این مطلب رنگ و روی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد. سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟ ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند کان کس که گفت قصه ی ما هم ز ما شنید پند حکیم عین صوابست و محض خیر فرخنده بخت آن که به سمع رضا شنید ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃 🔆سزاى بى احترامى به تربت سيدالشهداء (عليه السلام) 🍂شيخ حر عاملى صاحب وسايل الشيعه ، در كتاب ديگر خود، اثبات الهداه نقل مى كند، طبيب معروف مسيحى به نام يوحنا مى گويد: در دربار موسى بن عيسى يك از فرمانروايان مسلمان ، سخن از درمان به وسيله تربت كربلا، پيش آمد. 🍂يكى از مردان قبيله بنى هاشم حضور داشت و گفت : ما بيماران لاعلاج را از اين راه درمان مى كنيم . 🍂موسى بن عيسى كه يك آدم ضد اهل بيت عصمت و طهارت بود دستور داد تا قدرى تربت حضرت سيدالشهداء را حاضر كنند، او در حضور همگان به عنوان جسارت و نيز به منظور اثبات بى پايگى مدعاى هاشميان قدرى از آن را به نشيمن گاه خود ريخت ، ناگهان فرياد سوختم ، سوختم او بالا گرفت ، در آن دم طشتى آوردند، جگر و كبد او در طشت ريختند، طبيب مسيحى از معالجه آن ناتوان شد و پس از چندى آن طبيب به زيارت امام شتافت در حالى كه مسيحى بود ولى ديرى نپايد كه مسلمان شد. 🍂در دربار شاه عباس ، دانشمند مسيحى مذهب كه از ميهمانان عرفانى مسيحى در دربار شاه عباس بود مى گفت : مى توانم از ما فى الضمير افراد خبر دهم . شيخ بهايى كه در جلسه حاضر بود گفت : بگو در ميان دستم چه چيزى است ؟ 🍂او پس از لحظه اى گفت : مى دانم چيست ، ولى در حيرتم كه از كجا به دست آورده اى ؟ زيرا در ميان كف تو قطعه اى از بهشت جاى دارد. 🍂شيخ بهايى گفت : آرى قدرى از تربت امام حسين (عليه السلام) است . آرى : طبيب مسيحى ، مسلمان مى شود ولى موسى بن عيسى ، عاقبت به شر و بدبخت مى شود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ انصاف را بیاموزیم یک دانشجوی پزشکی خاطره بسیار جالبی را از زمان دانشجویی‌اش نقل می‌کند. زمانی كه ما دانشجوی پزشكی بوديم، در بخش قلب، استادی داشتيم كه از بهترين استادان ما بود. او در هر فرصتی كه به‌دست می‌آورد، سعی می‌كرد نكته جديدی به ما بياموزد و دانسته‌های خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل می‌كرد. او در فرصت‌های مناسب، ما را در بوته تجربه و عمل قرار می‌داد. در اولين روزهای بخش ما را به بالين يک مرد جوان كه تازه بستری شده بود، برد. بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت: اگر اجازه می‌دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند. مرد جوان پذيرفت. سپس به ما كه تركيبی از كارآموز و كارورز بوديم رو كرد و گفت: هريک از شما صدای قلب اين بيمار را به‌دقت گوش كنيد و هرچه می‌شنويد روی تكه‌كاغذی يادداشت كنيد و به من بدهيد. نظر استاد از اينكه اين شيوه را به‌كار می‌برد، اين بود كه اگر كسی از ما تشخيصش نادرست بود، از ديگری خجالت نكشد. هريک از ما به نوبت، قلب بيمار را معاينه كرديم و نظر خود را بر روی كاغذی نوشتیم و به استاد داديم. همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟ استاد نوشته‌های ما را تک‌تک مشاهده و قرائت كرد. جواب‌ها متنوع بودند. يكی به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود. يكی به نامنظمی ريتم آن. يكی نوشته بود: «ضربان طبيعی است.». يكی ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود. يكی اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهای مبهم شنيده می‌شود و يكی به‌ وجود صدای اضافی در يكی از كانون‌ها اشاره كرده بود. استاد چند لحظه‌ای سكوت كرد و به ما می‌نگريست. منتظر بوديم تا يكی از آن نوشته‌ها را كه صحيح‌تر بوده، معرفی نمايد. اما با كمال تعجب استاد گفت: متاسفانه همه اين‌ها غلط است. و در حالی كه تنها كاغذ باقی‌مانده در دست راستش را تكان می‌داد، ادامه داد: تنها كاغذی كه می‌تواند به حقيقت نزديک باشد، اين كاغذ است كه نويسندهٔ آن بدون شک انسانی صادق است كه می‌تواند در آينده پزشكی حاذق شود. نوشته او را می‌خوانم، خودتان قضاوت كنيد. همه سر تا پا گوش بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند. ايشان گفت: در اين كاغذ نوشته: «متاسفانه به‌علت كم‌تجربگی قادر به شنيدن صدايی نيستم.» و در حالی كه به چشمان متعجب ما می‌نگريست، ادامه داد: من نمی‌دانم در حالی كه اين بيمار دكستروكاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته، شما چگونه اين همه صداهای متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده‌ايد؟ بچه‌های خوب من، از همين حالا كه دانشجو هستيد بدانيد كه تشخيص‌ندادن عيب نيست ولی تشخيص غلط بر مبنای يک معاينه غلط، عيب بزرگی محسوب می‌شود و می‌تواند برای بيمار خطرناک باشد. در پزشكی دقت، صداقت، حوصله و تجربه حرف اول را می‌زند. سعی كنيد با بی‌دقتی برای بيمار خود، تشخيص نادرستی ندهيد، يا برای او تصميمی ناثواب نگيريد. پ‌ن: در هر موردی تشخیص منصفانه باید داشته باشیم. در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت. پس مطلب فوق یک درس انسانی‌ست نه فقط پزشکی. بیاییم انصاف را بیاموزیم تا انسانیت را در زندگی جاری کنیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆زيان غفلت ✨🍃عبدالله بن يحيى مى گويد: به محضر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مشرف شدم و هنگامى كه خواستم بر روى تخت بنشينم پايه آن شكست و بر زمين افتادم و سرم آسيب ديد. 🍃✨اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: شكر خداوندى را كه كفاره گناهان شيعيان ما را در دنيا قرار داد تا همين جا پاك شوند. عبدالله مى گويد: گفتم : چه گناهى كرده ام كه شكسته شدن سرم كفاره آن باشد؟ ✨✨ حضرت فرمود: وقتى كه نشستى ((بسم الله )) نگفتى  ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 تلنگری زیبا برای توبه واقعی 💠 آیت الله مجتهدی تهرانی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ امام على عليه السلام : فاعتَبِرُوا بما كانَ مِن فِعلِ اللّه ِ بِإبليسَ ؛ از كارى كه خدا با ابليس كرد عبرت بگيريد ؛ چه كار دراز مدت و كوشش هاى توان فرساى او را به سبب لحظه اى تكبر باطل ساخت . او شش هزار سال خدا را پرستش كرده بود كه معلوم نيست ، آيا از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت . ( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۲ ) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷آقاجون از دکتر شنیده بود: حسین دیگر نباید پرواز کند. اگر به پرواز ادامه دهد، به خاطر فشار بیش از حدی که به نخاعش وارد شده، ممکن است فلج شود. مهره‌های کمرش ساییده شده بود. شب‌ها که می‌خواست بخوابد، به شدت درد می‌کشید. حسین به دکتر گفته بود این موضوع را جایی بازگو نکند. اما دکتر طبق وظیفه پزشکی‌اش، گزارش خود را به مسئولین ابلاغ کرده بود. وقتی خبر به آقاجون رسید، خیلی ناراحت شد. خیلی بی‌تابی می‌کرد تا مانع پرواز حسین شود. وقتی حسین آمد، گفت: «تو به اندازة کافی خدمت کرده‌ای. تو فقط.... 🌷تو فقط متعلق به خودت نیستی، متعلق به خانواده‌ات هم هستی. باید رعایت حال خودت را بکنی تا در آینده سربار خانواده نشوی.» حسین گفت: «این را کی به شما گفته؟» آقاجون گفت: «شنیده‌ام. تو پسر من هستی، باید به حرفم گوش کنی.» حسین که خیلی ناراحت شده بود، گفت: «من دیگر پسر هیچ‌کس نیستم. من پسر پرچم ایرانم، من برادر مردم ایرانم.» پدرم قدری در فکر فرو رفت و چیزی نگفت. بعد که حسین رفت، به من گفت: «دیگر کسی نمی‌تواند جلوی برادرت را بگیرد. از آن‌چه من آموخته‌ام خیلی فراتر رفته. برادرت شهید می‌شود.» 🌹خاطره ای به یاد قهرمان جنگ‌های دریایی سرلشكر خلبان شهید حسین خلعتبری مكرم : آقای شاهرخ خلعتبری برادر گرامی شهید ✾📚 @Dastan 📚✾