eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔆مخلص دعایش مستجاب شود 🌴«سعید بن مسیّب» گوید: سالی قحطی آمد و مردم به طلب باران شدند. من نظر افکندم و دیدم غلامی سیاه بالای تپه‌ای برآمد و از مردم جدا شد. به دنبالش رفتم و دیدم لب‌های خود را حرکت می‌دهد. هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در آسمان ظاهر شد. 🌴غلام سیاه چون نگاهش به من افتاد، حمد خدا را کرد و ازآنجا حرکت نمود و باران ما را فروگرفت به حدی که گمان کردیم که ما را از بین خواهد برد. 🌴من به دنبال آن غلام شدم، دیدم خانه‌ی امام سجاد علیه السّلام رفت. خدمت امام رسیدم و عرض کردم: «در خانه‌ی شما غلام سیاهی است، منت بگذارید ای مولای من و به من بفروشید.» 🌴فرمود: «ای سعید! چرا به تو نبخشم؟» پس امر فرمود بزرگ غلامان خود را که هر غلامی که را خانه است به من عرضه کند. پس ایشان را جمع کرد ولی آن غلام را در بین ایشان ندیدم. 🌴گفتم: «آن را که من می‌خواهم، در بین ایشان نیست.» فرمود: «دیگر باقی نمانده مگر فلان غلام، پس امر فرمود او را حاضر نمودند. چون حاضر شد، دیدم او همان مقصود من است. 🌴گفتم: «مطلوب من همین است.» امام فرمود: «ای غلام، سعید مالک توست همراهش برو. غلام رو به من کرد و گفت: چه چیز تو را سبب شد که مرا از مولایم جدا ساختی؟» 🌴گفتم: «به سبب آن چیز که از استجابت دعای باران تو دیدم.» غلام تا این را شنید، دست ابتهال به درگاه حق بلند کرد و رو به آسمان نمود و گفت: «ای پروردگار من، رازی بود مابین تو و من، الآن که آن را فاش کردی، پس مرا بمیران و به‌سوی خود ببر.» 🌴پس امام علیه السّلام و آن کسانی که حاضر بودند، از حال غلام گریستند و من با حال گریان بیرون آمدم. 🌴چون به منزل خویش رفتم، رسول امام آمد و گفت: «اگر می‌خواهی به جنازه‌ی غلامت حاضر شوی، بیا!» با آن پیام‌آور برگشتم و دیدم آن غلام وفات کرد. 📚منتهی الامال، ج 2، ص 38 -اثبات الوصیه مسعودی، ص 318 🌱🌱امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «عمل را با اخلاص بجا بیاور که اندک آن تو را کفایت می‌کند.» 📚جامع السعادات، ج 2، ص 404 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾 🔆سه نفر در غار 🦋پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سه نفر از بنی‌اسرائیل با یکدیگر هم‌سفر و به مقصدی روان شدند. در بین راه ابری ظاهر شد و باریدن آغاز نمود، خود را پناهنده به غاری نمودند. 🦋ناگهان سنگی درب غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب، ظلمانی ساخت. راهی جز آن‌که به‌سوی خدا روند، نداشتند. یکی از آنان گفت: «خوب است کردار خالص و پاک خود را وسیله قرار دهیم، باشد که نجات یابیم؛ و هر سه این طرح را قبول کردند. 🦋یکی از آنان گفت: «پروردگارا تو خود می‌دانی که من دخترعمویی داشتم که در کمال زیبایی بود، شیفته و شیدای او بودم تا آن‌که در موضعی تنها او را یافتم، به او درآویختم و خواستم کام دل برگیرم که آن دخترعمو سخن آغاز کرد و گفت: ای پسرعمو از خدا بترس و پرده‌ی عفت مرا مدر. من به این سخن پای به هوای نفس گذاردم و از آن کار دست کشیدم، خدایا اگر این کار از روی اخلاص نموده‌ام و جز رضای تو منظوری نداشتم، این جمع را از غم و هلاکت نجات ده.» ناگاه دیدند آن سنگ مقداری دور شد و فضای غار کمی روشن گردید. 🦋دومی گفت: «خدایا تو می‌دانی که من پدر و مادری سال‌خورده داشتم که از پیری قامتشان خمیده بود و درهرحال به خدمت آنان مشغول بودم. شبی نزدشان آمدم که خوراک نزدشان بگذارم و برگردم، دیدم آنان در خوابند، آن شب تا صبح خوراک بر دست گرفته، نزد آنان بودم و آنان را از خواب بیدار نکردم که آزرده شوند. پروردگارا اگر این کار محض رضای تو انجام دادم، درِ بسته به روی ما بگشا و ما را رهایی ده.» 🦋در این هنگام مقداری دیگر، سنگ به کنار رفت. سومی عرض کرد: «ای دانای هر نهان و آشکار، تو خود می‌دانی که من کارگری داشتم؛ چون مدتش تمام شد مزد وی را دادم و او راضی نشد و بیش از آن اندازه طلب مزد می‌کرد و از نزدم برفت. من آن وجه را گوسفندی خریداری کردم و جداگانه محافظت می‌نمودم که در اندک زمان بسیار شد. بعد از مدتی آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گوسفندان کردم. او گمان کرد که او را مسخره می‌کنم؛ بعد همه‌ی گوسفندان را گرفت و رفت. (در نسخه‌ی محاسن دارد که مزدش نیم درهم بود وقتی برگشت، هیجده هزار برابر به او داد!) 🦋پروردگارا اگر این کار را برای رضای تو انجام داده‌ام و از روی اخلاص بوده، ما را از این گرفتاری نجات بده.» 🦋در این وقت تمام سنگ به کناری رفت و هر سه با دلی مملو از شادی از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.» ✾📚 @Dastan 📚✾
از شکست نترسید. شما بارها شکست خوردید، حتی اگه یادتون نباشه : اولین باری که سعی کردید، راه بروید، افتادید مگه نه؟ اولین باری که سعی کردید شنا کنید داشتید غرق می شدید، مگه نه؟ اولین باری که سعی کردید، توپ رو گل کنید، به خارج رفت مگه نه؟ نگران تعداد دفعات، شکستتون نباشید، نگران تعداد دفعاتی باشید، که می تونستید سعی کنید، ولی نکردید. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋خداوند می فرماید: «اگر ذهن خود را روی من متمرکز نگاه داری، من تو را در آرامش کامل نگاه خواهم داشت.» دقت کنید که این راه رسیدن به آرامش کامل است. چگونه؟ 🌺🌿افکارتان را تنها روی خداوند متمرکز نگاه دارید. ✅به صداهایی که در ذهن تان در حال پخش هست توجه نکنید، افکاری مثل، ای کاش فرزندم سر به راه شود یا اگر از کارم اخراج شوم، چه بلایی بر سرم خواهد آمد؟ یا امکان ندارد که بتوانم از شر این بیماری خلاص شوم، نباید روزتان را با چنین افکاری سپری کنید. هنگامی که روی چنین افکاری متمرکز می شوید، ممکن نیست که به آرامش برسید. تمرکز کردن بر روی مشکلات، آنها را بهتر نخواهد کرد، بلکه به عکس آنها را بدتر خواهد نمود. بایستی کانون تمرکز خودتان را تغییر دهید. 🦋در طول روز این گونه فکر کنید که: «من در دستان قدرتمند خداوند هستم. تمام دنیا برای نیکی رساندن به من دست به دست هم داده اند. این مشکل خاص، برای من اتفاق نیفتاده است تا بماند، بلکه آمده است که بگذرد. مشکلات و سختی ها هر چقدر هم که بزرگ باشند، با این حال پروردگارم، من را از تمامی آنها به سلامت گذر خواهد داد.» این شیوه ی بهتر فکر کردن است. 💚 وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‏ ✨و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیكم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا مى‏خواند پاسخ مى‏گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به رشد رسند. سوره بقره 186✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🔆 🔆مالک اشتر 🌺مالک اشتر روزی از بازار کوفه می‌گذشت؛ با لباسی از کرباس خام و به جای عمامه از همان کرباس بر سر داشت و به شیوه‌ی فقرا عبور می‌کرد. یکی از بازاریان بر در دکانش نشسته بود، چون مالک را بدید به نظرش خوار و کوچک جلوه کرد و از روی استخفاف کلوخی را به‌سوی او انداخت. 🌺مالک به او التفات ننمود و برفت. کسی مالک را می‌شناخت و این واقعه را دید؛ به آن بازاری گفت: «وای بر تو! هیچ دانستی که او چه کسی بود که به او اهانت کردی؟» گفت: «نه» گفت: «او مالک اشتر، یار علی علیه‌السلام بود.» آن مرد از کار بدی که کرده بود لرزه بر اندامش آمد و دنبال مالک روانه شد که از او عذرخواهی کند. دید به مسجدی آمده و مشغول نماز است. صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پای او انداخت و پای او را می‌بوسید. مالک سر او را بلند کرد و می‌گفت: «این چه‌کاری است که انجام می‌دهی؟» گفت: «عذر گناهی است که از من صادر شده که تو را نشناخته بودم.» مالک گفت: «بر تو هیچ گناهی نیست، به خدا سوگند که به مسجد نیامدم مگر برای تو استغفار کنم و طلب آمرزش نمایم.» 📚منتهی الامال، ج 1، ص 212 -مجموعه‌ی ورّام بن ابی فراس 🍃حضرت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شده‌ام.» 📚جامع السادات، ج 1، ص 23 ✾📚 @Dastan 📚✾
💙 آرزویی که برای تو خیلی بزرگه، 👈 برای خدا که بزرگترینه چیزی نیست(الله اکبر) 💜 کاری که به نظر تو غیر ممکنه، 👈 برای خدا که به هر کاری تواناست، کاملا ممکنه (هوالقادر) ❤️ دری که تو فکر می کنی بسته است، 👈 باز کردنش کاری نداره چون کلیدش پیش خداست (هوالفتاح) پس تردید نکن. برای هر خواسته ای، در هر کاری، به او تکیه کن. وقتی خدا پشتته، روبروت هیچ کسی و چیزی نمیتونه وایسه ✨ربَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ✨ بار الها، ما بر تو توکل کردیم و رو به درگاه تو آوردیم و بازگشت تمام خلق به سوی توست. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆سیره‌ی امام سجاد علیه‌السلام 🔅یکی از اقوام امام سجاد علیه‌السلام نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمودند. چون آن شخص از مجلس برفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: «شنیدید آنچه را که این شخص گفت. الآن دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید.» آنان گفتند: «ما همراه شما می‌آییم و دوست داشتیم که جواب او را می‌دادی.» حضرت حرکت کردند و این آیه‌ی شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرونشانند و از بدی مردم درگذرند (نیکوکارند) و خدا دوستدار نکوکاران است.»* 🔅راوی این قصه گفت: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد. پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویید علی بن الحسین علیه‌السلام است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای جواب‌گویی دشنام آمده است! 🔅حضرت تا او دیدند، فرمودند: ای برادر! تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه گفتی از بدی در من است، از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند تو را بیامرزد. 🔅آن شخص چون چنین شنید، میان دیدگاه حضرت را بوسید و گفت: «آنچه من گفتم در تو نیست و من به این بدی‌ها سزاوارترم.» 📚منتهی الامال، ج 2، ص 4 حضرت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شده‌ام.» 📚جامع السادات، ج 1، ص 23 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي ✍آيت الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند 📚 بحارالانوار 🌸میلاد امام رضا (ع) مبارک🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱 🔆سکه و لباس 💥ریّان بن صلت گوید: «به خدمت امام رضا علیه السّلام در خراسان رفتم و در دل خود گفتم: از حضرت می‌خواهم سکه‌هایی را که به نام او زده شده به من بدهد. 💥چون بر امام علیه السّلام وارد شدم، به غلام خود فرمود: «ریّان دینارهایی را که اسم من بر آن است می‌خواهد، سی عدد از آن‌ها را بیاور و به او بده!» غلام آورد و من از او گرفتم. 💥باز در دلم گفتم: «کاش مرا به لباس‌های تن شریفش می‌پوشانید.» چون این خیال در دلم گذشت، امام علیه السّلام رو به غلامش کرد و 💥فرمود: «لباس‌هایم را بشویید و بیاورید، همچنان که هست.» پس پیراهن و ازار (زیر جامه، شلوار) و کفش خویش را به من داد.» 📚منتهی الامال، ج 2، ص 275 ✾📚 @Dastan 📚✾
گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟ بستر بيماری… شما می توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ماديات را می توان به دست آورد. اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است. ❣️حداقل یک لحظه برای بزرگترین نعمت که همیشه نادیده اش میگیریم شکر گوییم... 💚ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻣﺎ ﺑﺠﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ. ﻣﺎ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﺷﻐﻞ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ! دلخوشی های کوچک را دریابیم. 💚 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تابوتی که در قبرستان آتش گرفت از مجموعه خاطرات منقول از مرحوم حضرت آیت الله سید جمال گلپایگانی 🎤 گوینده : حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان مدت : سه دقیقه ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 عطر تن کاشی‌های فیروزه‌ ✍️ فاطمه میری، نویسنده حوزوی آن‌وقت که هنوز نمی‌دانستم دل کجاست؟ وقتی به گنبدتان نگاه می‌کردم چیزی درونم شروع به تاپ تاپ می‌کرد؛ چیزی شبیه به نبض، چیزی شبیه به حیات، آن‌وقت بود که دل‌دار شدم. اول شما بودید و بعد محبت را آموختم. اول شما بودید و بعد همه چیز. اصلا مگر می‌شود از عشق گفت و شما اول خط نیامده‌باشید؟ اول‌ بار معنی بهشت را در صحن و سرای‌تان یافتم و بعد، در همان دلِ مکشوفه گفتم: بعید است بهشت به قشنگی این‌جا باشد. اولین بار مشامم به عطر تن کاشی‌های فیروزه‌تان صفا گرفت و بعد از آن همه تجربه رایحه‌ها، هیچ‌کدام مجابم نکرد که غیر از عطر حرم‌تان چیز دیگری مدهوشم کند. می‌خواهم زندگی‌ام رنگ شما باشد بوی حرم‌تان خانه کوچکم را صفا دهد، تکه فرش حرم‌تان قشنگ‌ترین تابلو فرش جهان است، می‌خواهم غبار مانده در تار و پودش، قوت دیوار خانه‌ام باشد. اصلا آن تار و پودی که محل رفت و آمد زائران‌تان باشد قیمت ندارد. تمام حاجات کودکی‌ام در حرم‌تان قد کشید و ثمر داد. حالا اگر حاجتی باشد صفای وجودتان است، اصلا اگر بهانه‌ای باشد دل‌تنگی برای حرم‌تان است. الان خودتان شده‌اید بزرگترین آرزو، مقدس‌ترین میل. شنیده‌ام، نه! هزار بار دیده‌ام که باب‌الجوادتان، گره می‌گشاید و رزق عالم را قسمت می‌کند. آخر مگر جز این است که فرزند باب الحوائج‌اید و پدر جوادالائمه! این وصف‌ها مرا یاد لحظات دعای جامعه‌کبیره در گوشه مقبره شیخ حرعاملی می‌اندازد؛ من مومن‌ام به این فراز از دعای جامعه کبیره که: فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ… اگر این مُلک صفایی دارد به صفای شماست، اگر آبرویی دارد شما آبرو داده‌اید و اگر امان دارد شما دعایش کرده‌اید. مولا جان اگر مالی هست برای‌ شماست و اگر فرزندی به‌نام‌تان، اگر علمی هست به‌پايتان و اگر جانی هزاران بار فدای‌تان. ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 🔆باب الفیل 🌻سویید بن غفله گوید: «روزی وسط سخنرانی امام علیه‌السلام شخصی از کنار منبر به پا خواست و گفت: «ای امیر مؤمنان! از وادی القری می‌گذشتم، دیدم خالد بن عرفطه از دنیا رفته است.» 🌻حضرت فرمود: «او نمرده است و نمی‌میرد تا هنگامی که سرلشکر جمعیت گمراهی می‌شود که پرچم‌دار آن حبیب بن حمار است.» 🌻حبیب در مجلس حاضر بود؛ برخاست و گفت: «من حبیب هستم.» امام علیه‌السلام فرمود: «سوگند به خدا تو حامل پرچم هستی و آنان (دشمنان حسین علیه‌السلام) را از همین در (باب الفیل مسجد کوفه) وارد خواهی کرد.» 🌻ثابت گوید: «من زنده بودم که خالد سرپرست و حبیب پرچم‌دار لشکری بود که برای کشتن امام حسین علیه‌السلام به کربلا رفته بودند و از باب الفیل وارد مسجد کوفه شدند. ✾📚 @Dastan 📚✾
💠علامه حسن زاده آملی: 🍃نفس را عادت ندهيد كه خلاف فكر كند و خلاف بينديشد و دروغ بگويد، ولو به مطايبه باشد، زيرا به همين اندازه كه به خلاف گرايش پيدا كرد، در كارش و خوابش اثر میگذارد، و خوابهايش پريشان میشود، و هرچه افكار آلوده شود، و انسان نيات كج و معوج داشته باشد، در وى اثر میگذارد. 📗شرح اسفار ✾📚 @Dastan 📚✾
❤️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار❤️ روی ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده: 🔸همیشه دلخوری ها را، 🔸نگرانی ها را، به موقع بگویید.... حرفهای خود را به یک دیگر با "کلام" مطرح کنید؛ نه با " رفتار" که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت.... قدر بدانید" داشتنها " را مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🔆با روباه بیعت کردند 🍂اصبغ بن نباته گوید: «امیرالمؤمنین علیه‌السلام دستور دادند از کوفه به مدائن لشکرکشی کنیم. ما روز یکشنبه حرکت کردیم و عمربن حریث و هفت نفر دیگر با ما نیامدند و به شهر حریره رفتند و روز چهارشنبه حرکت کردند. چون هفت نفری ناهار می‌خوردند، روباهی را گرفتند و عمر بن حریث گفت: «این امیرالمؤمنین است؛ با او بیعت کنیم.» 🍂پس آن‌ها روز جمعه به مدائن رسیدند و امام خطبه ایراد می‌کرد و می‌فرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هزار حدیث به من یاد داد که هر حدیث، هزار در دارد و هر در کلیدی؛ به خدا قسم روز قیامت هشت نفر با امامشان که روباه است خوانده می‌شوند و اگر بخواهم نام آن‌ها را می‌گویم و آن‌ها را رسوا می‌کنم.» راوی گوید: «دیدم عمر بن حریث، از ترس بر زمین افتاد و بی‌هوش شد. 📚مدینه المعاجز، ص 351 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معجزه استغفار ✍شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن». حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: «اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح ✾📚 @Dastan 📚✾
. ❄️خداوندا... کمکم کن تا شکرگزاری را همچون مرهمی در مسیر تحول روزانهٔ زندگی ام به کار برم. ❄️گاهی بهترین طریقهٔ ابراز قدردانی، لذت بردن از موهبت ها و شادمانی هائی است که به ما عطا شده است. ❄️پروردگارا... کمکم کن به زندگی عادی و روزمره ی خود دقیق تر نگاه کنم. ❄️کمکم کن تا شگفتی و اعجاب تولد دوباره را ببینم و درس هایت را بیاموزم‌ بدرستی که "اول آموزگارِ جهان" تو هستی. 🌸الهی آمین 🦋🦋صبح زیباتون بخیر و شادی😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀 🔆خزیمه و پادشاه روم 🦋«خزیمه‌ی ابرش» پادشاه عرب بدون مشورت پادشاه روم که از دوستان صمیمی وی بود، کاری انجام نمی‌داد. خزیمه رسولی را نزد او فرستاد و درباره‌ی فرزندانش مشورت و نظر خواست و در نامه‌اش نوشت: «من برای هر یک از دختران و پسران خویش مالی زیاد و ثروتی فراوان قرار دادم که بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در این کار چیست؟» 🦋پادشاه روم جواب فرستاد که: «ثروت معشوق بی‌وفاست و دوام ندارد، بهترین خدمت به فرزندان این است که آنان را از مکارم اخلاق و خوی های پسندیده برخوردار کنید تا در دنیا سبب دوام دولت و در آخرت سبب غفران باشد.» 📚نمونه معارف، ج 1، ص 64 -جوامع الحکایات، ص 270 🍂🍂حضرت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شده‌ام.» 📚جامع السادات، ج 1، ص 23 ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🔆سال دیگر زنده نخواهم بود 🌳حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان علیه‌السلام بود. محمد بن صیرفی بلخی گوید: «به قصد زیارت خانه‌ی خدا بیرون می‌آمدم. مردم بلخ مقدار زیاد شمش طلا و نقره به من دادند که در سامرا به نماینده‌ی امام زمان علیه‌السلام تحویل دهم. چون به سرخس رسیدم، در قسمت شن زار، یک شمش طلا در خاک‌های نرم فرو رفت. وقتی به همدان آمدم، یک شمش طلا خریدم و به‌جای آن گذاشتم. 🌳چون در سامرا خدمت حسین بن روح رضی‌الله‌عنه رسیدم، و اموال را تحویل دادم، همان شمش خریداری‌شده را به من داد و گفت: «این از ما نیست. شمش ما در سرخس زیر چادر در رمل فرو رفته، چون برگشتی به همان نقطه برو، آن را خواهی یافت. چون سال دیگر بیایی من زنده نخواهم بود.» 🌳در برگشت از حج، در سرخس به همان آدرس مراجعه کردم و طلا را در ماسه‌ها پیدا کردم و چون سال بعد به سامرا آمدم، حسین بن روح رضی‌الله‌عنه وفات کرده بود. (326 مدفون در بغداد) و کلامش دقیقاً درست بود و شمش طلا را به نایب چهارم دادم. 📚شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 42 -بحار، ج 51، ص 340 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆در جنگ تبوک خبر داد 💥چون همسر و پسر ابوذر در ربذه وفات کردند، ابوذر با دخترش تنها زندگی می‌کردند و چیزی برای خوراک نداشتند. دخترش می‌گوید: «سه روز باحالت گرسنگی زندگی کردیم و سپس پدرم در صحرا ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت. چون دیدم چشمان پدرم در حال احتضار است، گریستم و گفتم: «با تنهایی در این صحرا چه کنم؟» 💥فرمود: «چون بمیرم، جمعی از اهل عراق بیایند و متوجه غسل و کفن‌ودفن من شوند که حبیب من رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا در غزوه‌ی تبوک چنین خبر داد. چون مُردم، عبا بر سرم بکش و بر سر راه عراق بنشین، چون قافله‌ای آمد، بگو: «ابوذر وفات کرده» 💥پس پدرم وفات کرد و گروهی از اهل عراق که مالک اشتر نیز در میان آن‌ها بود رسیدند و او را غسل دادند و کفن کردند و دفن نمودند.» 📚منتهی الامال، ج 1، ص 117 ✾📚 @Dastan 📚✾
مثل خدا باش خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن ! مثل خدا باش ، با مظلومان و درمانده گان دوستی کن! مثل خدا باش ، عیب و زشتی دیگران را فاش نکن! مثل خدا باش ، در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن! مثل خدا باش ، بدون توقع و چشمداشت نیکی کن! مثل خدا باش ، بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن! مثل خدا باش ، با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن! مثل خدا باش ، اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش مثل خدا باش ، برای اطرافیانت دلسوزی کن. مثل خدا باش ، مهربان تر از همه ...!💘💐 ✾📚 @Dastan 📚✾