eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆سه تا و چه سه تایی! 🌱سفیان به حضور امام صادق علیه‌السلام آمد و عرضه داشت: «ای فرزند پیامبر! ازآنچه خداوند به تو آموزش داده است، چیزی به من بیاموز.» فرمود: 💫1. هر وقت در برابر گناه قرار گرفتی، بر تو باد به استغفار گفتن. 💫2. زمانی که نعمت‌ها به تو روی‌آور شدند، بر تو باد به شکر کردن. 💫3. زمانی که ناراحتی‌ها و غصّه‌ها به تو روی آوردند، بگو: «لا حولَ و لا قُوَّه الّا بالله» 🌱سفیان درحالی‌که داشت خارج می‌شد، می‌گفت: «سه تا! و چه سه تایی!» 📚کشکول شیخ بهایی، ص 388 ✨✨امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اندرزها، زداینده‌ی چرک از جان‌ها و جلا دهنده‌ی دل‌ها هستند.» 📚غررالحکم، ج 2، ص 546 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀 🔆پدر و دختر 🍂پسر حاتم طائی یعنی عدی، اوّل با پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دشمنی می‌کرد. وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امام علی علیه‌السلام را به‌به قبیله طی فرستاد، عدی فرار کرد و خواهرش سفانه باقی ماند و اسیر شد. علی علیه‌السلام او را نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آورد. پس سفانه نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از پدرش چنین تعریف کرد: 🍂او آقای قوم بود، اسیر را آزاد می‌کرد، جنایتکار را می‌کشت، همسایه‌ها را نگهداری می‌کرد، اطعامِ طعام می‌نمود و هیچ صاحب حاجتی را رد نمی‌کرد. 🍂پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای دختر! این صفات مؤمنین است. اگر پدرت اسلام می‌آورد، بر وی رحمت می‌آوردیم.» پس فرمود: «او را رها کنید که پدرش مکارم اخلاق را دوست می‌داشت؛ بر عزیزی که ذلیل شد و ثروتمندی که بینوا گشته، ترحّم کنید!» پس به قبیله خود بازگشت و به برادرش عدی 🍂گفت: «با جود تر و کریم‌تر از او ندیدم، صلاح آن است تا نزدش بروی تا ذلیل نشوی.» عدی خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و اسلام آورد. 🍂دختر حاتم آن‌قدر همانند پدرش صاحب انفاق و بخشش بود که روزی حاتم به او گفت: «هرگاه دو کریم در مالی با هم جمع شوند، مال را تلف می‌کنند. یا من کریم باشم یا تو!» گفت: «ای پدر! من جود را از تو یاد گرفتم.» 📚نمونه معارف، ج 4، ص 20 -مستطرف، ج 1، ص 169 🌱🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «دست‌ها بر سه دسته‌اند: درخواست کننده، دهنده، مُمسک (بخیل)؛ و بهترین دست‌ها، دست دهنده می‌باشد.» 📚الکافی، ج 4، ص 43 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 🔆دفع ملخ 🌾روزی عالم زاهد، مرحوم آیت‌الله کوهستانی در اتاق نشسته بودند. مردی نفس‌زنان خدمت ایشان می‌رسد و می‌گوید: «آقاجان بدبخت شدم. در زراعت‌های اطراف «زاغمرز» ملخ‌ها حمله کردند و در حال نابود کردن مزارع هستند و به‌زودی به مزرعه‌ی ارباب من می‌رسند و حقّم از بین می‌رود.» ایشان سر را پایین انداختند و مشغول ذکر شدند و بعد فرمودند: 🌾«بروید! به زمین شما لطمه‌ای وارد نمی‌شود.» فردا آن مرد با چهره‌ای شاد وارد شد و دست آقا را بوسید و تشکر کرد و گفت: 🌾«تمام زمین‌های اطراف را ملخ‌ها نابود کردند؛ فقط زراعت من به دعای شما سالم ماند. هنگامی‌که ملخ‌ها به زمینم حمله کردند. فوجی از گنجشکان، انگار که مأموریت داشتند هر یک ملخی در منقار گرفته و پرواز کردند.» بر قله‌ی پارسایی، ص 247 ✨✨پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «ثَلاثُ صَفاتٍ مِنَ صِفَةِ اللّه: الثِّقَةُ بِاللّهِ فی کلِّ شَی وَالغِنابِهِ عَنْ کلِّ شَی وَ الاِفْتِقارُ اِلَیهِ فِی کلِّ شی: اولیای الهی دارای سه صفت می‌باشند؛ به خدا در هر چیزی اعتماد دارند، از هر چیزی بی‌نیاز می‌باشند و در هر چیزی به خدا نیازمند می‌باشند.» 📚تفسیر معین، ص 181 -بحار، ج 20، ص 103 ✾📚 @Dastan 📚✾
بيشتر آدمهايى كه ديروز از دنيا رفتن كلى برنامه براى امروزشون داشتن. از بودن در اين دنيا شكرگزار باش و از موهبت زندگى استفاده كن. ✾📚 @Dastan 📚✾
: ⭕️ این وصیت‌نامه را بیست‌بار بخوانید! ▶️ رهبر معظم انقلاب: یک جوانِ پُرشورِ مؤمنِ ازجان‌گذشته‌ی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّت‌نامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّت‌نامه‌اش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خوانده‌ام. 📝 گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید ۱۹ ساله، ناصرالدین باغانی 🔹اینجانب ناصرالدین باغانی بنده‌ی حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم: 🔸سخنم را درباره‌ی عشق آغاز می‌کنم. ما را به جرم عشق موأخذه می‌کنند‌. گویا نمی‌دانند که عشق گناه نیست! امّا کدام عشق؟ 🔹خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی‌کرد، پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه! 🔸به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم، امّا همه‌ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم. 🔹بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری. 🔸فهمیدم در این مدت که فکر می‌کردم عاشق تو هستم اشتباه می‌کرده‌ام، این تو بودی که عاشق من بوده‌ای و من را می‌کشانده‌ای! 🔹اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام ولی باز مستقیم آمده‌ام؛ حال می‌فهمم که این تو بوده‌ای که به دنبال بنده‌ات بوده‌ای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده‌ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای تا بلکه یک شب او را ببینی. 🔸حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود؛ عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر. 🔹آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم! اما تو دست بر نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم که با پای خود آمده‌ام 🔸وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه‌ی جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی. من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. 🔹آخر تو بزرگ بودی و من کوچک؛ تو کریم بودی و من ل‍ئیم؛ تو جمیل بودی و من قبیح؛ تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم... 🔻امّا شهادت چیست؟ 🔸آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد، بسوی دشمن حق می‌رود و ملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله بر می‌آورد و پای به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای می‌شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟ 🔹شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست. ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند. 🔸شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد. شهید در این دنیا قبل از این که به خون بتپد، شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل‌شان نیز نمی‌توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید شهید را می‌شناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی‌کند که نمی‌کند. 🔹برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهیدان به حال شما غصه می‌خورند، و از این در عجبند و حیرت می‌کنند که چرا به فکر خود نیستید! 🔸به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید نه برای ماندن در قفس! این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید... ✍️وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی 🌷شادی روح همه شهدا مخصوصا این شهید عزیزصلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨ ♨️♨️ماجرای عنایت امام حسین (ع) به یک جوان از زبان حجت الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 قول دوران کودکی... در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمی‌توانی عزیزم!» گفتم: «می‌توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.» مادر گفت: «یکی می‌آید که نمی‌توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.» نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر می‌کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته‌اش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمی‌توانم به قول کودکی‌ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد. سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی.» من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر می‌خواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به قول دوران کودکی‌ام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم! بسلامتی همه مادرا❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾 🔆سرباز مُنفق 🍁معن بن زائده شیبانی کسی بود که در انفاق و جود، در زمانش بسیار معروف بود. او در زمان بنی امیّه با آن‌ها رابطه داشت تا این‌که حکومت بنی امیّه منقرض شد و خلافت به بنی‌عباس رسید، او از ترس، خود را پنهان کرد. بالاخره اندیشید و صورت خود را مدتی در آفتاب نگه داشت تا رنگش سیاه شود، پس لباسی از پشم پوشید و هیأت خود را تغییر داد و سوار شتری شد و به قصد یکی از دهستان‌ها از بغداد بیرون آمد. 🍁همین‌که از دروازه‌ی حرب خارج شد؛ مردی سیاه چهره از سربازان این باب، دنبالش آمد و جلوی شترش را گرفته و گفت: «تو معن بن زائده هستی که خلیفه منصور دوانیقی در جستجوی توست، کجا فرار می‌کنی؟» 🍁معن گفت: ای مرد! من آن کس نیستم. سرباز گفت: خوب تو را می‌شناسم. معن هر چه کرد خود را معرفی نکند، نشد. پس گردن بند قیمتی که با خود داشت، به سرباز داد و گفت: «اگر مرا پیش خلیفه ببری، بیش از این جایزه به تو نخواهد داد، گردن بند را بگیر و مرا ندیده حساب کن.» سرباز سیاه چهره، گردن بند را گرفت و نگاهی کرد و گفت: 🍁راست گفتی، قیمت این رشته چند هزار دینار است؛ بدان حقوق من در هر ماهی بیست درهم می‌باشد؛ ولی این جواهر را به تو می‌بخشم و تو را نیز رها می‌کنم تا بدانی که با انفاق تر و سخاوتمندتر از تو هم پیدا می‌شود؛ تنها از بخشش‌های خودت خوشت نیاید. ✨گردن بند را در دست معن گذاشت و در کناری ایستاد و گفت: اکنون هر کجا مایلی برو! معن گفت: مرا شرمنده کردی، ریختن خونم بهتر از این کار بود؛ هر چه اصرار کرد که او جواهر را بگیرد، نپذیرفت معن از او جدا شد و به راه خود ادامه داد. 📚پند تاریخ، ج 4، ص 45 -تاریخ بحیره 🍃🍃پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «دست‌ها بر سه دسته‌اند: درخواست کننده، دهنده، مُمسک (بخیل)؛ و بهترین دست‌ها، دست دهنده می‌باشد.» 📚الکافی، ج 4، ص 43 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 🔆قُمری عاشق محی الدّین عربی گوید: پدرم یا عمویم، نمی‌دانم کدام‌یک به من خبر داد صیّادی را دیده که قُمری وحشی ماده‌ای را شکار کرده بود. قُمری نر چون دید که آن شکارچی، قمری ماده را سر بریده است، گشتی بر آسمان زد، پرواز کرد و اوج گرفت؛ ما به او می‌نگریستیم تا جایی که از دیدگان ما پنهان شد. پس دیدیم بال‌هایش را به یکدیگر گره‌زده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و همچون کینه‌توزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد. 📚فتوحات مکیه، ج 2، ص 347 -آینه سالکان، ص 147 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨توصیه های اخلاقی آیةالله علامه حسن زاده آملی (مدّظلّه): ❶ با خلق خدا مهربان باش. ❷ ازسخنان ناهنجار گرچه به مزاح باشد برحذرباش. خلاف مگو، گرچه به مطایبت باشد. ❸ از قسم خوردن هم اگر چه به راست، احتراز کن. ❹ چه ایستاده‌اى دست افتاده‌گیر و تا مى‌توانى نماز را در اول وقت به‌ جاى آر. انسان بیدار همواره کشیک نفس مى‌کشد و پاسبان حرم دل است و واردات و صادرات دهان خود را مى‌پاید و دار هستى را کارخانه‌اى بزرگ مى‌یابد که با عمّال بى‌شمار «و ما یعلم جنود ربک الا هو» مدثر/31 ✾📚 @Dastan 📚✾
تعلقات را کم کنید زواید را حذف کنید بنشین و بگو، این نقدار از برای من کافی است و بیشتر از این، خودم را به بازی نمی گیرم!! پیشه باشید به مال دیگران نداشته باشید 💫استاد صمدی آملی 📘معرفت نفس / مجلس ۵۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﻧﺠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻋﺠﻮﻻﻧﻪ ﯼ ﺯﻭﺩ ﻫﻨﮕﺎﻣﺖ ... ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻧﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ... ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺎﺿﯽ است. ✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🥀❄️🥀❄️🥀❄️🥀❄️ 🔆اطفال 🍂هرگاه طفلی را برای نام‌گذاری یا دعا نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌آوردند، ایشان نیز برای احترام خانواده‌ی طفل، او را بر دامن خود می‌نشاند و گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که طفل بر دامن ایشان ادرار می‌کرد. 🍂دیگران که این صحنه را می‌دیدند بر سر کودک داد می‌زدند. در این هنگام بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله می‌فرمود: با تندی کردن، از ادرار جلوگیری نکنید. ایشان هم طفل را آزاد می‌گذاشت تا ادرار کند. 🍂دعا و نام‌گذاری او که تمام می‌شد و خانواده طفل هم که خوشحال بودند، هیچ آثار ناراحتی در پیامبر صلی‌الله علیه و آله دیده نمی‌شد. زمانی که آن‌ها می‌رفتند، ایشان لباس خود را تطهیر می‌نمود. 📚مکارم الاخلاق؛ سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 67 ✨✨امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله عرض کرد: «همانا برایم (در همه کارها) شما اُسوه هستید.» 📚بحارالانوار، ج 20، ص 95 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 🔆امید رستگاری 🍃صالح بن بشر زاهد، نزد مهدی، خلیفه‌ی عبّاسی (م.169) رفته بود. خلیفه تقاضای نصیحت کرد. او گفت: «آیا پیش از تو، عمویت ابوالعبّاس سفّاح و پدرت منصور در این تخت ننشسته بودند؟» گفت: «آری» 🍃صالح گفت: «آیا از کارهایی که انجام می‌دادند، امیدی برای رستگاری‌شان می‌رفت و از کارهایی که نکردند، خوف هلاکت آن‌ها نبود؟» گفت: «درست است.» 🍃گفت: «پس هر چیزی که امید رستگاری آن می‌رود، آن را بگیر و از هر چیزی که بیم هلاکت در آن است، دوری گزین.» 📚کشکول شیخ بهایی، ص 375 ✨✨امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «اندرزها، زداینده‌ی چرک از جان‌ها و جلا دهنده‌ی دل‌ها هستند.» 📚غررالحکم، ج 2، ص 546 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆امام افسرده شد 🌱ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: یکی از شیعیان شما به نام عمر که مردی پرهیزگار است، بااینکه دست‌تنگ بود، پیش عیسی بن اعین آمد و تقاضای کمک کرد. عیسی گفت: «نزد من زکات هست، ولی به تو نمی‌دهم؛ زیرا دیدم که گوشت و خرما خریدی و این مقدار خرج اسراف است.» 🌱عمر گفت: «در معامله‌ای یک‌درهم بهره‌ی من گردید، با یک‌سوم آن مقداری گوشت و با قسمتی از آن خرما و بقیه‌اش را برای تأمین سایر احتیاجات خانواده‌ام به مصرف رساندم.» امام صادق علیه‌السلام از شنیدن این جریان، دست خود را بر پیشانی گذاشت و افسرده شد. پس‌ازآن فرمود: 🌱«خداوند برای تنگ‌دستان سهمیه‌ای در مال ثروتمندان قرار داده است، به مقداری که بتوانند زندگی کنند؛ و اگر آن سهمیه کفایت نمی‌کرد، بیشتر قرار می‌داد. ازاین‌جهت ثروتمندان به مستمندان انفاق کنند به مقداری که تأمین خوراک و پوشاک و ازدواج و صدقه و حج ایشان را بنمایند؛ و نباید سخت‌گیری کنند، به‌ویژه مثل عمر که از افراد نیکوکار است.» ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🍁🥀🍁🍁🥀🍁🍁🥀 🔆نجیب الدّین (م.678) 🌱🍃بزغش شیرازی، از تجّار بود؛ از شام به شیراز آمد و آنجا را وطن قرار داد. شب در خواب دید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پیش وی طعامی آورد و با وی بخورد و او را بشارت به فرزندی نجیب و صالح داد. چون فرزندش به دنیا آمد، نام او را علی و لقب او را نجیب الدّین گذاشت. او به حد کمال رسید. به فقرا محبّت می‌ورزید و با ایشان می‌نشست، لباس‌های فاخر نمی‌پوشید، غذاهای رنگارنگ نمی‌خورد، در خانه تنها به سر می‌برد و همه‌ی ثروت خود را به فقرا می‌داد و درباره‌ی غذا و لباس فاخر به پدرش می‌گفت: «من لباس زنان نمی‌پوشم و طعام نازکان نمی‌خورم.» 📚تاریخ عرفان و عارفان، ص 524 ✾📚 @Dastan 📚✾
اگر خواستی تکیه بدهی نه به چهره ها اعتماد کن نه به زبان‌ها اما به دو تا چیز میشود تکیه کرد؛ یکی مرام و مردانگی و دومی انسانیت اولی نمک میشناسد ، دومی هیچ وقت ظلم نمی‌کند . ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟ لبخند زد و گفت : این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه 🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری/صلوات ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام عالی 💫💫 داستان جالبی از یک لات که به کربلا میره تصاویر HDاز کربلا صرا ✾📚 @Dastan 📚✾
✍ قوانین نانوشته 🔹 یکی از دوستان کانادایی‌ام، یه قانون جالب واسه خودش داشت! 🔸قانونش این بود: «با وجود داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کار پرمسئولیت، ماهی یک شب باید خونه پدرومادرش باشه!» 🔹می‌گفت که کارهای بچه‌ها رو انجام می‌دم‌ و می‌رم خودم تنهایی، مثل دوران بچگی و نوجوانی. چندین‌ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم! 🔸خیلی وقت‌ها هم کار خاصی نمی‌کنیم! پدرم تلویزیون نگاه می‌کنه و من کتاب می‌خونم. مادرم تعریف می‌کنه و من گوش می‌دم. من حرف می‌زنم و مـادرم یا پدرم چرت می‌زنن و شب می‌خوابیم. صبح صبحانه‌ای می‌خوریم، بعد برمی‌گردم به زندگی! 🔹دیروز روی فیس‌بوکش دیدم یه عکس گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده. 🔸براش پیام دادم که بابت درگذشت مادرت متاسفم و همیشه ماهی یک شبی رو که گفته بودی به یاد دارم. 🔹جواب داده: «مادرم توی خاطرات محدودش از اون شب‌ها به‌عنوان بهترین ساعت‌های سال‌ها و ماه‌های گذشته‌اش یاد کرده. 🔸اگه راستش رو بخوای بیشتر از مادرم، برای خودم خوشحالم که از این فرصت و شانس نهایت استفاده رو بردم.» 🔹برای خودتون، دلتون، حالتون و خانواده‌تون قانون‌های قشنگ بذارید تا بعدا حسرت قانون‌های گذاشته‌نشده رو نداشته باشید. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃✨🍃🍃✨🍃🍃 ♨️♨️شنا، اسب‌سواری و تیراندازی 🔅مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی درباره‌ی این حدیث: «شنا، اسب‌سواری و تیراندازی را به فرزندانتان بیاموزید.» 💥می‌فرمود: «مقصود از شنا این است که در دریای عمیق دنیا شنا کنند و در آن غرق نشوند. مقصود از اسب‌سواری این است که یاد بدهید چگونه مرکب بدن را برانند که سر کشی نکند و اختیار آن‌ها را به دست نگیرد و آن‌قدر این‌سو و آن‌سو نکشاند که آن‌ها را خسته و درمانده کند و آخرالامر هم بر زمین بزند و بکشد. 👈مقصود از تیراندازی این است که یاد بدهید چگونه تیر دعا را به هدف بزنند. اگر این سه تا را یاد گرفتی، دیگر فرمان خدا را ببر و به این کاری نداشته باش که چیزی گیرت می‌آید و روزی‌ات زیاد می‌شود یا کم می‌شود.» 📚(مصباح الهدی، ص 460) ✾📚 @Dastan 📚✾
*انشاى خنده دار کودک دبستانی*📝 نام : کمال👶 کلاس : ۴ دبستان ….. موزو انشا : عزدواج هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. 🧚‍♀ تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. 🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀🧚‍♀ حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. 😜 ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.🤵🏻 در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. 👨‍💼🧚‍♀ مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. 😃 از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. 🙁 در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! 💞💝 اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید👌 من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش شد. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند. عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من ✾📚 @Dastan 📚✾
🤔 ✍داستان 🔺️ دو زاریش کج است. سیﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩگی ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯی ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ (ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ) ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﮕﺎنی ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﺳﻜّﻪﻫﺎی ﺩﻭ ﺭﻳﺎلی، ﭘﻨﺞ ﺭﻳﺎلی، ﺩﻩ ﺭﻳﺎلی ﻭ .. ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺗﻠﻔﻦ میﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﮔﻮشی ﺑﻮﻕ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩﮔﻴﺮی ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ‌ ﺍﻳﻦ ﺗﻠﻔﻦﻫﺎ ﺍﺷﻜﺎﻻﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍنیﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﻣﺜﻼً ﮔﺎهی ﺳﻜﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻜﺶ میﺍﻧﺪﺍختی، ﺗﺮﺍﻧﻪ ﭘﺨﺶ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎهی ﻧﻴﺰ ﺳﻜﻪﻫﺎ ﺭﺍ پیﺩﺭپی ﻗُﻮﺭﺕ میﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﺎﺭی ﻓﻮﺭی ﻭ ﻓﻮتی ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﭼﺎﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﺳﻜﻪ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺳﻜّﻪ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﻚ نمیﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮی ﺁﻥ ﮔﻴﺮ میﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺨﺺ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﻣﺸﺖﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭼﭗ و ﺭﺍﺳﺖ ﻗﻠﻚ میﻛﻮﺑﻴﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺎهی ﺳﻜّﻪ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ و ﺩﺭ ﻗﻠﻚ میﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺨﺺ ﺭﺍﺣﺖ! ﺍﻣﺎ ﮔﺎهی ﻫﻢ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ نمیﮔﺮﺩﻳﺪ . ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺍﻗﻌﻲ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ میﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺖ ﻛﺞ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ؛ یعنی ﺳﻜﻪﺍﺕ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺍﺻﻄﻼﺡ، ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺫﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﮔﻴﺮ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺍﺷﺨﺎﺻﻲ ﻛﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نمیﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻳﺮ ﻓﻬﻢﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﻛﻨﺎﻳﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ: ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺶ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ ✾📚 @Dastan 📚✾