فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆عیسی و زارع
💥گویند حضرت عیسی بن مریم علیهالسلام نشسته بود و نگاه میکرد به مرد زارعی که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.
حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان. ناگهان زارع بیل را به یکسو انداخت و در گوشهای نشست. عیسی عرض کرد:
💥خدایا آرزو را به او بازگردان، زارع حرکت کرد و مشغول زراعت شد. عیسی از زارع سؤال نمود:
💥«چرا چنین کردی؟» گفت: با خود گفتم تو مردی هستی که عمرت به پایان رسیده تا به کی به کار کردن مشغولی؟
💥بیل را به یکطرف انداخته و در گوشهای نشستم.
💥پس از لحظاتی با خود گفتم چرا کار نمیکنی و حالآنکه هنوز جان داری و به معاش نیازمندی، پس به کار مشغول شدم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
#داستان_آموزنده
🔆پسر بیادب
⚡️سعدی گوید: از سرزمین «دودمان بکر بن وائل» نزدیک شهر نصیبین که در دیار شام قرار داشت، مهمان پیرمردی شدم، یک شب برای من چنین تعریف کرد:
⚡️من در تمام عمرم جز یک فرزند پسر که (اکنون) در این جاست، فرزندی ندارم. در این بیابان درختی کهنسال است که مردم آن را زیارت میکنند و در زیر آن به مناجات با خدا میپردازند. من شبهای دراز بهپای این درخت مقدس رفتم و نالیدم تا خداوند به من همین یک پسر را بخشید.
⚡️سعدی میگوید: «شنیدم آن پسر ناخلف، به دوستانش آهسته میگفت: چه میشد که من آن درخت را پیدا میکردم و به زیر آن میرفتم و دعا میکردم تا پدرم بمیرد؟»
⚡️آری، پیرمرد دلشاد بود که دارای پسر خردمندی شده، ولی پسر، سرزنش کنان میگفت: «پدرم خرفتی فرتوت و سالخورده است.»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی:
«ما اگر بخواهيم هميشه طاهر باشيم، اين نمازهای پنج گانه را به عنوان چشمه جوشان پاک کننده تلقّی کنيم، بزرگان دين ما گفتند؛ هميشه، هر روز عمل خير انجام بدهيد، مخصوصاً دوشنبه ها و پنجشنبه ها، اين دوشنبه و پنج شنبه اعمال را به پيشگاه ولی عصر ارواحنا فداه عرضه ميدارند، آن روز انسان يک مقدار بهتر روی سفيدتر است، در همه زمان و زمين کار خير با فضيلت است؛ اما در دوشنبه ها و پنجشنبه ها راحت است، بعد آدم موفق است، اين راه را به خوبی طی ميکند، يک چيزی تهيه ميکند که هميشه همراه او هست و آن شرافت است و آن عزّت»
درس اخلاق ۹۵/١١/٧
#امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
✅بدن شما میداند که
هیچ محدودیتی وجود ندارد،
این ذهن شماست که نیاز به
متقاعد شدن دارد.
.
.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پیرزن
💥روایت شده که دنیا بر حضرت عیسی علیهالسلام ظاهر شد، پس او را بهصورت پیر زنی (در مکاشفه) دید که دندانهای پیشین او از ریشه شکسته است و به انواع زیورها آراسته شده.
💥حضرت فرمود: «با چند شوهر ازدواج کردهای؟» گفت: «نمیتوانم آنها را برشمارم»
💥فرمود: «تمامشان را کشتهای یا طلاقت دادهاند؟» گفت: «تمامشان را کشتهام.» فرمود: «بد به حال بقیّه شوهرهایت! چگونه از شوهرهای گذشتهات که یکییکی آنها را کشتهای، عبرت نمیگیرند و از تو دوری نمیکنند؟»
📚(راه روشن، ج 6، ص 19)
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «بهراستیکه مَثَل دنیا و آخرت، حکایت مردی است که دو زن دارد که هرگاه یکی را راضی کند، دیگری را خشمگین کرده است.»
📚(غررالحکم، ج 1، ص 372)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خبر از درون ميهمان مسافر و پذيرائى
🌺يكى از بزرگان شيعه معروف به ابومحمّد، عيسى بن مهدى جوهرى حكايت كند:
در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدى ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف از عراق به سوى مدينه طيّبه كوچ نموده است .
من نيز به قصد زيارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم ، به اميد آن كه بتوانم مولايم امام زمان (عجّ) را زيارت و ملاقات كنم ، چون به روستاى صِريا رسيدم ، بسيار خسته و بى حال گشتم و ميل خوردن ماهى با ماست و خرما پيدا كردم كه چيزى همراه نداشتم و به هر شكلى بود خودم را به مدينه رساندم .
🌺موقعى كه با دوستانم برخورد كردم ، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت در آن جا ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسيد، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نياز با خداى خود شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم .
🌺ناگهان غلامى از ساختمان بيرون آمد و با صداى بلند گفت : اى عيسى بن مهدى جوهرى ! وارد ساختمان بشو، پس بسيار خوشحال شدم و با گفتن : لا إله إلاّ اللّه و تكبير و حمد و ستايش خداوند، داخل منزل رفتم .
وقتى به درون ساختمان رسيدم ، سفره اى را گسترده ديدم ، غلام مرا كنار آن سفره برد و نشاند و گفت : مولايت فرموده است : از اين غذاها آنچه ميل دارى تناول كن .
🌺با خود گفتم : چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولايم را نديده ام ، ناگهان صدائى را شنيدم : اى عيسى ! از غذاهاى ما آنچه را اشتهاء كرده اى ، ميل كن و مرا خواهى ديد.
نگاهى بر سفره كردم ، ديدم همان چيزهائى است كه اشتهاء كرده بودم ، با خود گفتم : چگونه از درون من آگاهى يافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بياورم ، برايم آورده شده است ؟!
در همين لحظه صدائى شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! نسبت به ما اهل بيت عصمت و طهارت در خود شكّ و ترديد راه مده ، ما به هر چيزى آشنا و آگاه هستيم .
🌺با شنيدن اين سخن گريان شدم و از افكار خود توبه كردم و مشغول خوردن ماهى و ماست با خرما گشتم و هر چه مى خوردم ، از غذا كم نمى شد؛ و چون در عمرم غذائى به آن لذيذى نديده و نخورده بودم ، بسيار تناول كردم و با خود گفتم : ديگر كافى است ، زشت است بيش از اين بخورم و خجالت كشيدم .
🌺نيز سخنى را شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! خجالت نكش و آنچه كه ميل دارى تناول كن ، اين غذاى بهشتى است و دست انسان به آن نخورده است ، پس مقدارى ديگر ميل كردم و عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! كافى است ، سير شدم .
🌺صدائى ديگر را شنيدم : اكنون به نزد ما بيا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم ، با خود گفتم : آيا با دست هاى نشسته نزد مولايم بروم !؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى بهشتى باقى نمى ماند و نيازى به شستن نيست .
پس برخاستم و نزديك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى رسيد، رفتم .
🌺ناگهان شخصى نورانى و عظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم ؛ در همين لحظه فرمود: چه شده است كه شما توان ديدن مرا نداريد؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه ديدى با خبر گردان و بگو: درباره ما شكّ نكنند.
🌺گفتم : برايم دعا كن تا ثابت قدم و با ايمان بمانم ، فرمود: اگر ثابت قدم و با ايمان نمى بودى ، اين جا نمى آمدى و مرا نمى ديدى .
📚هداية الكبرى حضينى : ص 373، بحار: ج 52، ص 68، ح 54، و ج 81، ص 395.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نابودى آثار ظالمان و قتل مخالفان بعد از بيان حجّت
🍂يكى از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام ، به نام مفضّل ، از آن حضرت سؤال نمود:
🍂هنگامى كه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه ظهور نمايد با ساختمان كعبه چه خواهد كرد؟
حضرت در پاسخ فرمود: ساختمان كعبه را به همان حالت اوّليه اش كه حضرت آدم عليه السلام بنا كرد و حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام آن را تكميل و تعمير كردند، در خواهد آورد.
و تمام آثار و نشانه هاى سلاطين و ظالمين در مكّه ، مدينه و عراق را تخريب و نابود مى گرداند.
🍂سپس در جواب اين سؤال كه امام زمان (عجّ) با اهالى مكّه چه برخوردى خواهد داشت ؟
فرمود: اهالى مكّه را موعظه و ارشاد مى نمايد و چون اظهار تبعيّت و همدلى كنند، كارى به آن ها نخواهد داشت و هنگامى كه عازم مدينه گردد، شخصى را در مكّه جانشين خود قرار دهد.
🍂وليكن وقتى حضرت از مكّه خارج شود، مردم شورش كنند و نماينده حضرت را به قتل برسانند و به ناچار حضرت به مكّه باز مى گردد و اءهالى نزد او آيند و با حالت گريه و زارى اظهار ندامت كنند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما توبه كرديم ، ما را ببخش و مورد عفو قرار بده .
🍂پس حضرت آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله دوّم اهالى مكّه را موعظه و نصيحت مى فرمايد و شخص ديگرى را به عنوان جانشين خود منصوب مى گرداند و به قصد مدينه حركت مى نمايد.
🍂بار ديگر اهالى مكّه شورش كنند و جانشين حضرت را به قتل رسانند، و حضرت با شنيدن اين خبر به مكّه باز گردد، و اءهالى مكّه نيز با حالت گريه و شيون حضور امام زمان عليه السلام آيند و گويند: اى مهدى آل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما بيچاره شديم و فريب خورديم ، اكنون پشيمان هستيم ، توبه ما را بپذير، شما اهل بيت رحمت و محبّت هستيد.
حضرت اين بار نيز آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله سوّم نيز آن ها را موعظه و ارشاد مى فرمايد و هشدار مى دهد كه چنانچه تكرار كنند، ديگر قابل بخشش نيستند؛ و سپس شخص ديگرى را به عنوان خليفه و جانشين خود قرار مى دهد و به سوى شهر مدينه حركت مى نمايد.
🍂ولى متاءسّفانه باز هم اهالى مكّه شورش كنند و نماينده آن حضرت را به قتل رسانند.
هنگامى كه مجدّدا حضرت ، از قتل نماينده اش با خبر شود، تمام انصار و لشكر خود را دستور دهد تا به مكّه برگردند و تمام اهالى آن ديار را به هلاكت رسانند؛ چون تبه كاران عذرى براى نجات خود باقى نگذاشتند؛ و همه به هلاكت خواهند رسيد مگر آن افرادى را كه آثار سيماى ايمان و خلوص در چهره شان مشاهده گردد.
مفضّل در ادامه پرسش هاى خويش ، مطرح نمود: منزل و ماءواى حضرت مهدى موعود صلوات اللّه عليه ؛ و نيز محلّ تجمّع مؤمنين در كجا خواهد بود؟
🍂امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: محلّ حكومت و رياست امام زمان عليه السلام در شهر كوفه خواهد بود، و مسجد كوفه جايگاه قضاوت و حلّ و فصل امور قرار مى گيرد، و مسجد سهله ، محلّ جمع آورى بيت المال و تقسيم در بين نيازمندان مى باشد.
📚هداية الكبرى حضينى : ص 398 - 400، بحارالا نوار: ج 53، ص 6، ح 1.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹❤️
دیوانه ای در شهر بود...
میگفتند از رفتن عشقش دیوانه شده است!
روزی دیوانه از کنار جمعی میگذشت
بزرگ جمع به تمسخر به دیوانه گفت:
آهای دیوانه!
میتوانی برای ما شعری بخوانی که ﺩﻩ ﺗﺎ ﮐﻠﻤﻪ " ﺩﻝ " ﺩﺍشته باشد ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪاﻡ ﻣﻌﻧﯽ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟
دیوانه گفت:
بله میتوانم!!!
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺍﺯ ﮐﻔﻢ ﺩﺯﺩﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ , ﺳﻨﮕﺪﻝ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺍﯼ ﺩﻟﺮﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ...
✾📚 @Dastan 📚✾
#متن_خاطره
🌷 وقتی پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف میکرد، ناگهان حاج قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟ پدر شهید پاسخ دادند: بله، اصلیت ما مال کرمان است و ما چند سالی است به اینجا آمده ایم. حاج قاسم با حالت تعجب رو به فرمانده یگان محل کار رضا کرد. گفت: چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست؟ فرمانده یگان پاسخ داد: حاج آقا! رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشده و مخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود. آری او اخلاص را در جزئیات هم میدانست...
📚 شهید کارگر برزی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
✾📚 @Dastan 📚✾
26.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍#ویدیو_تصویری
🎥 "ماجرای حلالیت طلبیدن پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم) از مردم"
#انسان_والا
#پدر_مهربان
#پیامبر_رحمت
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عمر طولانی با بلاء همراه است
🪴آوردهاند که وقتی جبرئیل به نزد «حضرت سلیمان علیهالسلام» آمد و کاسه آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تو را مخیّر کرد که اگر از این جام بیاشامی تا قیامت زنده باشی.
🪴سلیمان علیهالسلام این موضوع را با عدهای از انسانها و اجنه و حیوانات مشورت کرد. همگی گفتند: باید بخوری تا جاودانی باشی!
🪴سلیمان علیهالسلام فکر کرد که با خارپشت مشورت نکرده است. اسب را به نزدیک او فرستاد و او نیامد. پس سگ را فرستاد، خارپشت بیامد!
🪴سلیمان علیهالسلام گفت: «پیش از آنکه در کار خود با تو مشورت کنم، بگو چرا اسب را که بعد از آدمی، هیچ جانوری شریفتر از وی نیست، به طلب تو فرستادم نیامدی؟ و سگ که خسیسترین حیوانات است فرستادم بیامدی؟»
گفت: «اسب چه حیوانی شریف است وفا ندارد؛ و سگ اگرچه پستترین است اما وفادار است، چون نانی از کسی یابد همه عمر او را وفاداری کند.»
🪴سلیمان علیهالسلام گفت: «مرا جامی آب حیات فرستادهاند و اختیار با من است قبول کنم یا نه؟ همه گفتند: بیاشام تا حیات جاودانی بیابی.»
🪴گفت: «این جام، تو تنهایی خواهی آشامید یا فرزندان و اهل و دوستانت هم خوردند؟» گفت: «تنها برای من است.»
🪴گفت: «صواب این است که قبول نکنی، چون زندگانی دراز یابی، جمله فرزندان و دوستان و اقوام پیش از تو بمیرند و تو را هر روز غم و بلاء و رنجی رسد و زندگی بر تو ناگوار شود و بلاء و غم ازدیاد شود و جهان بی ایشان برایت خوش نشود!» سلیمان علیهالسلام این رأی را بپسندید و آب حیات را نپذیرفت و رد کرد.
📚جوامع الحکایات، ص 95
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فرماندار
🌳مردی از اهل ری گفت: یکی از نویسندگان «یحیی بن خالد» فرماندار شهر شد. مقداری مالیات بدهکار بودم که اگر میگرفتند، فقیر میشدم. هنگامیکه او فرماندار شد، ترسیدم مرا بخواهد و مالیات از من بگیرد. بعضی از دوستان گفتند: او پیرو امامان است؛ لکن هراس داشتم شیعه نباشد و مرا به زندان بیندازد.
🌳به قصد انجام حج، خدمت امام کاظم علیهالسلام رسیدم، از حال خویش شکایت کردم و جریان را گفتم. امام نامهای برای فرماندار نوشت به این مضمون:
🌳«بسمالله الرحمن الرحیم
بدان که خداوند را زیر عرش، سایهی رحمتی است که جا نمیگیرد در آن سایه مگر کسی که نیکی و احسان به برادر دینی خویش کند و او را از اندوه برهاند و وسایل شادمانیاش را فراهم نماید، اینک آورنده نامه از برادران توست والسّلام.»
چون از مسافرت حج بازگشتم، شبی به منزل فرماندار رفتم و به دربان او گفتم: بگو شخصی از طرف امام کاظم علیهالسلام پیامی برای شما آورده است.
🌳همینکه به او خبر دادند با پای برهنه از خوشحالی تا در خانه آمد، درب را باز کرد و مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن نمود و مکرّر پیشانیم را میبوسید و از حال امام میپرسید.
هر چه پول و پوشاک داشت، با من تقسیم کرد و هر مالی که قابل قسمت نبود، معادل نصف آن پول میداد؛ بعد از هر تقسیم میگفت: آیا مسرورت کردم؟
🌳میگفتم: به خدا سوگند زیاد خوشحال شدم. دفتر مطالبات را گرفت و آنچه به نام من بود محو کرد و نوشتهای داد که در آن گواهی کرده بود که از من مالیات نگیرند.
از خدمتش مرخص شدم و با خود گفتم: این مرد بسیار به من نیکی کرد، هرگز قدرت جبران آن را ندارم، بهتر آن است که حجّی بگزارم و در موسم حج برایش دعا کنم و به امام نیکی او را شرح دهم.
🌳آن سال به مکّه رفتم و خدمت امام رسیدم و شرححال او را عرض کردم. پیوسته صورت آن جناب از شادمانی افروخته میشد. گفتم: مگر کارهای او شما را مسرور کرده است؟ فرمود: «آری به خدا قسم کارهای او مرا شاد نمود، او خدا و پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیهالسلام را شاد نموده است.»
📚بحارالانوار 48/174
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله بهجت:
🌟شیعیان نمی دانند حضرت ولیعصر چه التماس دعایی ازآنها دارد که برای تعجیل فَرَج اودعا کنند!😢
چه انتظار عجیبی ست اینکه شب تاصبح کسی قنوت بگیردبه انتظار خودش💔😔
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾
📘#داستان_کوتاه_آموزنده
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.
شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم.
ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم.
شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.
❣️جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بخیلتر از «مادِرِه»
💥«مادِرِه» مردی بود که نامش مخارق و از قبیلهی بنی هلال بوده که در بُخل مشهور بوده است. زمانی شتران او از حوضی آب خورده بودند، مقداری از آب زیاد آمده بود، پس او در آن پلیدی ریخت و آب را آلوده کرد تا کسی از آن آب نخورد و بدان سبب او را «مادِرهِ» خواندند و این لقب بر او بماند. عرب وقتی بخواهد ممسکی را نکوهیده و مثال بزند، گوید: «او بخیلتر از مادِرِه است.»
📚لطایف الامثال، ص 52
⚡️⚡️امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَلها، برای صاحبان عقلها و خردها زده میشود»
📚غررالحکم، ج 2، ص 151
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گریه نوح
☘روزی حضرت نوح (علیه السلام) به سگی برخورد کرد. بر زبان نوح (علیه السلام) گذشت که این سگ چه زشت است و چه صورت ناخوشی دارد.
☘در این هنگام از سوی خداوند، عتاب آمد که: ای نوح! بر آفریده ما عیب می گیری. نوح از این عتاب، گریه کرد و روزگار درازی بر خود نوحه می کرد تا نام وی را نوح نهادند. وحی آمد: ای نوح! چقدر ناله می کنی!
☘نوح با عمر درازی که داشت یک بار کلمه ای گفت که مورد رضایت خداوند نبود و آن همه گریست. پس خود را بنگر، که با این همه لغزش ها و مصیبت های بی شمار چه باید کرد
📚 داستان های کشف الاسرار، ص 305
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بلند همتی در دعا
روزي حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مسافرت به شخصي برخوردند و ميهمان او شدند. آن شخص پذيرائي شاياني از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواستهاي از ما داشته باشي از خداوند درخواست ميكنم تو را به آرزويت نائل نمايد.
عرض كرد: از خداوند بخواهيد به من شتري بدهد كه اسباب و لوازم زندگيام را بر آن حمل نمايم و چند گوسفند كه از شير آنها استفاده كنم، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه ميخواست برايش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: اي كاش همت اين مرد نيز مانند پيرزن بني اسرائيل بلند بود و از ما ميخواست كه خير دنيا و آخرت را برايش بخواهيم.
عرض كردند: داستان پيرزن بني اسرائيل چگونه بوده است،
آن جناب فرمود: هنگامي كه حضرت موسي خواست با بني اسرائيل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جوياي محل قبر يوسف شد اظهار بياطلاعي مينمود به آن جناب اطلاع دادند كه پيرزني است ادعا دارد من قبر يوسف را ميدانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: يا موسي «علم قيمت دارد»، من سالها است اين مطلب را در سينه خود پنهان كردهام، در صورتي براي شما اظهار ميكنم كه سه حاجت از براي من برآوري. حضرت فرمود: حاجتهاي خود را بگو. گفت:
اوّل آنكه جوان شوم؛
دوّم: به ازدواج شما درآيم؛
سوّم: در آخرت هم افتخار همسري شما را داشته باشم.
حضرت موسي از بلند همتي اين زن كه با خواستهخود جمع بين سعادت دنيا و آخرت ميكرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد.
📚منبع: كتاب داستانها و پندها ، آيت الله محمد محمدي اشتهاردي ، جلد چهارم صفحه 57
**
😃لطيفه:
شخصي تعريف میكرد كه: روزي با بچه ي كوچكم به حرم امام رضا رفتم .
او را روي شانه ام گذاشتم و با سختي خود را به ضريح چسباندم و گفتم هر چه مي خواهي از امام رضا بخواه
فرزندم هم با صداي بلند گفت: امام رضا لواشك مي خوام
به راستي همت برخي در دعا كردن اينگونه است.
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
#متن_خاطره
🌷 در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى نه ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى.
محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم.
وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است.
📚 شهید محمود رضا بیضایی
✾📚 @Dastan 📚✾
14_DAHA414-Hashemi Nejad- mard rostaey va dastor sakht masjed jamkaran az emam zaman_(www.Rasekhoon.net).mp3
3.12M
♨️♨️دستور ساخت مسجد جمکران از جانب امام زمان
🎙استاد هاشمی نژاد
✾📚 @Dastan 📚✾