⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
#داستان_آموزنده
🔆به به عجب پاسخى !
💥روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.
💥در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .
سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود:
💥يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت :
💥به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است
آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان
مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است
ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
ملاکِ حبّ و بغض مردم
آیت الله #فاضل_لنکرانی:
▫️ نخست سرمایه علمی تهیه و بعد با جامعه ارتباط برقرار کنید. اگر کسی احساس کند که شما رشد علمی ندارید، به شما توجه نخواهد کرد. حب و بغض مردم بر اساس ملاک است و ما روحانیت باید نقایص خود را برطرف کنیم.
▫️تمام نیت شما طلبهها در آینده این باشد که در خدمت شیعه باشید و از این طریق وظیفه خود را انجام دهید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 بهترین باش 🌿
▫️ #زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست …
▫️ زندگی هزاران پنجره دارد
▫️ یادم هست؛روزی از پنجره ناامیدی به زندگی نگاه کردم،
😥 احساس کردم میخواهم گریه کنم
▫️ و روزی از پنجره #امید به زندگی نگاه کردم،
😃 احساس کردم میخواهم دنیا را تغییر دهم
👌 عمر کوتاه ست فرصت نگاه کردن از تمامی پنجرههای زندگی را ندارم …
▫️ تصمیم گرفتهام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم،
▫️ و آن هم پنجره عـشـق همین برایم کافیست !
▫️ چون،این پنجره رو به #خدا باز میشود …
🌸 هر روز میخواهم خدا را ببینم،
🌺 با او حرف بزنم …
🌸 آن طرف پنجره خدا مرا می نگرد
✾📚 @Dastan 📚✾
*سلام❤️
صبحتون
پراز خیر و برکت🌺
در پناه پروردگار
امروزتون بخیر و نیکی 🌼
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت 🌺🌿
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پراز انرژی مثبت 🌼
صبحتون بـه زیبـایی گـلها🌺🌿*
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷
#داستان_آموزنده
🔆پاداش هدايت و ارشاد
⚡️امام حسين (ع ) از مردى پرسيد از اين دو كار كدام را بيشتر دوست دارى ؟
⚡️ 1- شخصى تصميم بر كشتن مسلمان ناتوانى را دارد، او قادر بر دفاع نيست آيا نجات آن مسلمان را بيشتر دوست دارى يا 2- شخصى از دشمنان قصد گمراهى او را از راه راست گرفته است ، و تو مى خواهى آن مسلمان را از بن بست نجات دهى و با ادله و بيان قاطع آن دشمن بى دين را طرد كنى و به آن مسلمان آسيب دينى نرسد؟
⚡️آن مرد گفت : بلكه من نجات آن مؤمن را از انحراف آن دشمن ناصبى ، بيشتر دوست دارم ، چرا كه خداوند در قرآن (32 مائده ) فرموده : و من احياها فكانما احيا الناس جميعا:
⚡️و هر كس انسانى را از مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است .
امام حسين (ع ) سخنى نفرمود، گويا با سكوت خود انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضاء كرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆پيشنهاد قريش ، رد شد
🔅نقل شده : هنگامى كه پيامبر (ص ) براى اولين بار حضرت على (ع ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد، جمعى از قريش به حضور پيامبر (ص ) آمده عرض كردند:
🔅اى رسول خدا، مردم ، تازه مسلمان هستند (و هنوز اسلام بر اعماق دل و وجودشان نفوذ نكرده ) از اين رو راضى نيستند كه تو داراى مقام نبوت باشى ولى مقام امامت به پسر عمويت على (ع ) واگذار شود، اگر در اين مورد مدتى صبر كنى (تا اسلام به خوبى در دلها جا كند) و بعد اعلام امامت على (ع ) نمائى ، بهتر است .
🔅پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: من اين كار را به راى و اختيار خود انجام نداده ام ، بلكه فرمان خدا بوده است .
🔅آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما را بخاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود، نمى پذيرى ، پيشنهاد ديگرى مى كنيم و آن اينكه : در امر خلافت ، مردى از قريش را با على (ع ) شريك گردان ، تا دلهاى مردم به سوى على (ع ) متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيب پذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند.
🔅در اين هنگام جبرئيل از طرف خدا آمد و اين آيه (65 زمر) را نازل كرد:
لئن اشركت لنحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين : اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهى بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
#داستان_آموزنده
🔆تواضع پير وارسته
🪴در شهرى ، زلزله و باد سرخ آمد و مردم آن كه سخت بلازده شده و گرفتار گشته بودند و در بن بست ناگوارى افتاده بودند، سرانجام تصميم گرفتند به حضور پيرى وارسته كه از پارسيان بزرگ آن شهر بود، بروند و از او بخواهند او را دعا كند و بلا برطرف گردد.
🪴آنها نزد او رفته ، پس از اداى احترام عرض كردند اى بنده خدا تو پير بزرگ هستى از خدا بخواه تا ما را از اين گرفتاريها نجات دهد.
آن پير وارسته ، گريه كرد و سپس گفت : كاش سبب هلاكت شما وجود خود من نباشد؟
🪴و رسول اكرم (ص ) فرمود: همنشين نشويد با عالم و دانشمند مگر عالم و دانشمندى كه شما را از سه چيز به سه چيز ديگر دعوت مى كند 1- از تكبر به سوى تواضع و فروتنى
2- از بى تفاوتى به سوى نصيحت كردن
3- و از نادانى و بى سوادى به سوى علم و آگاهى .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
15.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
«مقام و منزلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها»
#وفات_حضرت_معصومه
✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی افکار خوب در سر بپرورانیم،
احساسی خوب می یابیم.
وقتی احساسی خوب بیابیم،
انتخاب هایی خوب داریم.
وقتی احساسی خوب داشته باشیم
و انتخاب هایی مطلوب،تجربه های نیکو
را به زندگی مان فرا می خوانیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_روز_با_شهدا_🌷
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
#چشمتان_را_ببندید_و_فقط_تصور_کنید!!!
🌷....وقتی شکنجهگرهای ابراهیم دستگیر شدند به من گفتند که؛ او توسط خود مسئول گروهک کومله شکنجه میشده است؛ گفتند او آنقدر با کابل به کف پای ابراهیم زده بود که کف پایش از گوشت به استخوان رسیده بود. زانوها و استخوانهای پایش را شکسته بود به طوریکه قادر نبود روی پا بایستد و بخش اعظمی از قسمت های بدنش سوزانده شده بود. یکی از شکنجهگرها که زندانبان ابراهیم بود گفت كه؛ من برایش غذا میبردم. روز اول که برایش غذا بردم دست داشت، روز دوم دست نداشت و دستهایش را شکسته بودند، روز سوم که برایش غذا بردم نه دست داشت و نه پا. پاهایش را هم شکسته بودند و نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد.
🌷او گفت: مسئول گروهک کومله ابراهیم را مدام میزد و میگفت: ما میدانیم که تو با زن و بچهات به اینجا آمدهای. زن و بچهات کجا هستند؟ اسم بچهات چیست؟ و ابراهیم در پاسخ به او میگفت: من یک پسر دارم و همسرم اینجا نیست. او گفت که لحظه آخری که ابراهیم را به حیاط آورده بودند نه دست داشت و نه پا و در کف حیاط افتاده بود و فقط «الله اکبر خمینی رهبر» را سرمیداد و آخرین کلمهی او با صدای بلند نیز کلمه سمیه بود. بعد از آن مسئول گروهک کومله او را در مينیبوسی گذاشت و با خود برد و زمانیكه بازگشت کف مینیبوس مملو از خون بود و به ما گفت؛ ماشین را بشوییم. ما نمیدانیم با ابراهیم چه کرد و اصلاً بدن ابراهیم چه داشت که اینقدر از او خون رفته بود. هیچ وقت هم به ما نگفت که ابراهیم را کجا برد و يا کجا دفن کرده است.
🌹خاطره اى به ياد شهيد جاويدالاثر سيد ابراهيم تارا
#راوى: همسر گرامی شهيد
✾📚 @Dastan 📚✾