#داستان_آموزنده
🔆 با چه كسانى مشورت كنيم
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
مشورت داراى حدودى است كه بايد رعايت شود و اگر حدودش مراعت نشود، ضررش بيش از منفعت آن خواهد بود:
1. كسى كه با او مشورت مى كنيد آدم عاقل باشد.
2. آزاد متدين باشد.
3. رفيق فهميده باشد.
4. در مورد مشورت او را آگاه كنى تا كاملا به منظورت پى ببرد.
5. پس از آگاهى بر اسرار تو، آن را پنهان كند.
زيرا اگر عاقل باشد به شما منفعت مى رساند.
و اگر آزاد متدين باشد در نصيحت و راهنمايى شما مى كوشد. و اگر رفيق واقعى باشد اسرار شما را پنهان خواهد نمود.
و اگر درست منظورت را درك نمايد، آن وقت مشورتى كامل انجام مى پذيرد
📚بحار : ج 75، ص 102 و ج 61، ص 253.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قطره هاى اشك على عليه السلام
يكى از اصحاب على عليه السلام بنام (حبه عرنى ) مى گويد:
شبى من با (نوف ) در صحن حياط دارالعمارة كوفه خوابيده بوديم ، اواخر شب بود ناگاه ديديم على عليه السلام آهسته از داخل عمارت بيرون آمد وحشت فوق العاده او را فرا گرفته ، قادر نيست توازن خود را حفظ كند، دست خود را به ديوار نهاده مانند افراد واله و حيران به آسمان نگاه مى كند و اين آيات را تلاوت مى كند: ان فى خلق السموات و الارض ... 1
حبه عرنى مى گويد:
على عليه السلام مكرر اى آيات را زمزمه مى كرد و آنچنان دل باخته اين زيباييها و آفريننده اين همه عظمت گرديده بود و چنان از خود بى خود شده بود كه گويى هوش از سرش پريده است .
حبه و نوف ، هر دو در بستر خويش آرميده و اين منظره حيرت انگيز را نظاره مى كردند. تا على عليه السلام كم كم به خوابگاه حبه نزديك شد و فرمود:
- حبه ! خوابى يا بيدار؟
- بيدارم ، يا اميرالمؤمنين ! شما با آن همه سوابق درخشان و با آن همه زهد و تقوا و عبادت بى نظير از ترس خدا اين چنين هستيد، واى به حال ما، پس ما بيچارگان چه كنيم ؟!
على عليه السلام چشمها را پايين انداخت و گريست . آنگاه فرمود:
اى حبه ! همگى ما روزى در برابر خدا، ايستگاهى داريم و هيچ يك از اعمال ما بر او پوشيده نيست .
اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر هست ، هيچ چيز نمى تواند بين ما و خدا حايل شود.
سپس به نوف فرمود:
- نوف ! خوابى ؟
- نه ، يا اميرالمؤمنين ! بيدارم ، حالت حيرت انگيز شما سبب شد كه مدتى امشب اشك بريزم .
- اى نوف ! اگر امشب از خوف خدا زياد گريه كنى ، فردا در مقابل خداوند چشمانت روشن خواهد شد.
اى نوف ! هر قطره اشكى كه از ترس خدا از چشم كسى جارى شود، درياهايى از آتش را خاموش مى كند!...
آنگاه كمى حبه و نوف را پند و اندرز داد و در آخر فرمود:
من به شما مى گويم : خدا ترس باشيد.
سپس از آن دو نفر گذشت در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت :
خداوندا! كاش مى دانستم هنگامى كه از تو غفلت مى كنم تو از من اعراض مى كنى يا به من توجه دارى ؟
اى كاش مى دانستم با اين خواب طولانيم و كوتاهى كردنم در سپاسگزارى نعمت هايت ، حالم در نزد تو چگونه است ؟!
حبه مى گويد: به خدا قسم على در همين حال بود تا صبح طلوع كرد.
📚1-ب : ج 41، ص 16 - 22 و ج 69، ص 275 2-276 و ج 71، ص 319 و ج 77، ص 401 و ج 87، ص 201.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شرايط مهمانى
شخصى اميرالمؤمنين عليه السلام را به مهمانى دعوت كرد.
حضرت فرمود:
دعوت تو را مى پذيرم اما به سه شرم . عرض كرد:
آن سه شرط چيست ؟
فرمود:
1. خارج از منزل چيزى برايم نياورى !
2. چيزى كه در منزل هست از من مضايقه نكنى (هر چه هست از آن پذيرايى كن ).
3. خانواده ات را هم به زحمت ميانداز!
ميزبان شرايط را قبول كرد و حضرت نيز دعوت او را پذيرفت .
در اسلام مهمانى هاى تحميلى و تجملاتى درست نيست .
📚ب : ج 75، ص 455.
✾📚 @Dastan 📚✾
💌 يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ
دست خدا بالای تمام دستهاست
سوره فتح آیه 10🌿
💚دست خداوند بالای تمام دست هاست، این را ابراهیم به خوبی درک کرد، هنگامی که نمرود او را به سمت آتش پرتاب کرد لحظهای اعتماد و امیدش را به خداوند از دست نداد و آتش تبدیل به گلستان شد.
💚دست خدا بالای تمام دستهاست،
مادر موسی به این جمله با تمام وجود ایمان داشت، وقتی که خداوند به او الهام کرد که فرزندت را از آغوش خودت به امواج خروشان نیل بسپار و فرزندش در کاخ فرعون در مقابل چشمانش بزرگ شد و به پیامبری رسید.
💚دست خداوند بالای تمام دست هاست، رمز آرامش و پیروزی ، محمد ،نوح ،یوسف ،یونس و عیسی و تمام پیامبران و دوستان خدا همین است که با تمام وجود به این جمله ایمان آوردند .
💚این وعده خداوند است
دستانت را به من بده تا دنیا را فتح کنی.
#آرامش_با_قرآن
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#ایستاده_شهید_شد!
🌷چهره خاصی داشت و من علّتشو بعدها فهمیدم. قد بلندی داشت و چهارشانه بود، با محاسن بلندی که داشت خیلی به دل مینشست. همیشه آخرای نماز برای بچهها شور میخوند و ما سینه میزدیم. مهدی با یک شور خاصی میخوند؛ شهِ با وفا ابوالفضل. خیلی قشنگ میخوند و ما را دیوونه میکرد. که من بعدها فهمیدم چون چهره او شباهت خاصی به حضرت ابوالفضل داشت به خاطر همین شباهتش، وقتی برای ما میخوند ما را بیشتر به شور میآورد.
🌷توی عملیاتها هم وقتی به چهره او نگاه میکردیم روحیه ما چند برابر میشد. این اواخر مهدی با همان پای قطع شده باز هم به جبهه میاومد. همیشه میگفت: آدم نباید در مقابل این دشمن خوابیده شهید بشه. دوست داشت ایستاده شهید بشه!! بعدها هم شنیدم وقتی که ترکش خورده بود خودش رو گیر داده بود به سیم خاردارهای ارتفاعات کانیمانگا، میدونست که قرار شهید بشه، شنیدم که دستاشو پیچیده بود دورِ سيم خاردارها تا نیافته، وایستاده شهید شد....
🌹خاطره اى به ياد جانباز شهید فرمانده مهدی خندان
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
ماجرای عشق کارگر مسجد به گوهرشاد،
و معجزهای که نماز در این ماجرا ایجاد کرد!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سر بچه اى در بيابان بى آب و علف
ابراهيم پسر ادهم و فتح موصلى هر دو نقل مى كنند:
در بيابان همراه قافله مى رفتم ، احتياجى برايم پيش آمد از قافله دور شدم ناگهان ديدم پسر بچه اى مى رود، گفتم :
سبحان الله ! در بيابان بى آب و علف اين پسرك چه مى كند! نزديك او رفته سلام كردم ، جواب داد. گفتم :
كجا مى رويد!
گفت :
به زيارت خانه خدا.
گفتم :
عزيزم تو كوچك هستى زيارت خانه خدا هنوز بر شما واجب نشده . گفت :
نديده اى كودكان كوچكتر از من مرده اند؟
گفتم : پس توشه و مركب سواريت كو؟
گفت : توشه ام تقوا و سواريم پاهاى من است و با همين توشه و سوارى به نزد مولاى خود مى روم .
گفتم : من هيچگونه غذايى با تو نمى بينم ؟
پرسيد: پير مرد! آيا درست است كسى تو را دعوت كند و تو از خانه غذاى خودت را به خانه او ببرى ؟
در پاسخ گفتم : نه .
گفت : كسى كه مرا به خانه اش دعوت كرده او آب و نانم را خواهد داد.
گفتم : پاى بردار عجله كن ! تا به قافله برسى .
گفت : بر من لازم است سعى و كوشش كنم و بر اوست مرا برساند، نشنيده اى خداوند مى فرمايد:
(الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ) : آنان كه در راه ما كوشش مى كنند ما هدايتشان مى كنيم . خداوند با نيكى كنندگان است .
در اين وقت كه من با او صحبت مى كردم جوان خوش سيما با لباس سفيد پيش آمد، بر آن پسر سلام كرد و او را به آغوش كشيد. من روى به آن جوان كرده گفتم :
تو را به آن خدايى كه اين اخلاق زيبا و آراستگى ظاهرى را به تو داده اين پسر كيست ؟
در پاسخ گفت :
مگر او را نمى شناسى ؟ او زين العابدين على بن ابى طالب است . سپس روى به حضرت نموده گفتم :
شما را به حق آباء گرامت سوگند مى دهم بگو كه اين بيابان خشك را چگونه بدون آذوقه طى مى كنى ؟
فرمود:
من آذوقه همراه دارم و آذوقه ام چهار چيز است :
1. من تمام دنيا را در اختيار خدا و ملك او مى دانم .
2. همه را بنده و جيره خوار او مى دانم .
3. وسائل زندگى و روزى را در دست خدا مى دانم .
4.قضا و قدر او را در همه چيز نافذ و جارى مى دانم .
گفتم :
چه زاد و توشه خوبى است ، شما با همين زاد و توشه بيابانهاى آخرت را به خوبى طى مى كنى چه رسد به بيابانهاى دنيا.
📚ب : ج 46، ص 38.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆امام حسين و مناجات
شخصى از امام سجاد (ع ) پرسيد: چرا پدر تو امام حسين (ع ) فرزندان اندك داشت ؟
امام سجاد (ع ) فرمود: همين قدر كه داشت ، تعجب آور بود، زيرا پدرم در هر شبانه روزى هزار ركعت نماز مى گذارد، بنابراين ، كى براى آميزش با زنان ، فراغت مى يافت ؟!
و در شب عاشورا حسين (ع ) و يارانش تا صبح مناجات و ناله مى كردند، و زمزمه ناله آنها همچون آواى بال زنبور عسل ، شنيده مى شد، جمعى در ركوع و جمعى در سجده ، و گروهى ايستاده و بعضى نشسته مشغول عبادت بودند.
و در آن شب سى ودو نفر از سپاه عمر سعد كه گذارشان به خيمه هاى حسين (ع ) افتاد، به آن حضرت پيوستند و از مناجات امام حسين (ع ) در لحظات آخر عمر است :
صبرا على قضائك يا رب ، لااله سواك يا غياث المستغيثين .
:بر تقدير تو صبر مى كنم اى پروردگار من ، معبودى جز تو نيست اى پناه پناه آوردگان .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی جوادی آملی:
«سالک راه آخرت باید مهلت چند روزه زندگی دنیا را که خدای سبحان در اختیارش نهاده غنیمت شمارد و از آن برای توبه و بازگشت به سوی خدا بهترين بهره را ببرد: «اغتَنَمَ المَهَلَ» وگرنه چنانچه انسان از فرصتی که خدا به وی داده غنیمت نبرد، غرامت خواهد داد.یاقوت را با وقت میتوان به دست آورد؛ ولی وقت با یاقوت به دست نمیآید.»
📚سلونی قبل ان تفقدونی(تحریر نهج البلاغه) ج۴ص۵۴۳
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌺🍃یک حبه نور .....
سوره الحج آیه 74 :
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ
ترجمه :
خدا را آن گونه که باید بشناسند نشناختند؛ خداوند قوّی و شکستناپذیر است!
#کلام_پروردگار
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نام پیامبر کنار نام خدا
ابن عباس نقل کرده است که ابوسفیان، پدر معاویه، در آخر عمر نابینا شده بود. روزی در مجلسی نشسته بودیم و حضرت علی علیهالسلام در آن مجلس بود. مؤذّن اذان گفت، چون به اشهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله رسید، ابوسفیان گفت: «کسی در این مجلس هست که از او باید ملاحظه کرد؟» شخصی گفت: نه!
ابوسفیان گفت: «ببینید این مرد هاشمی، نام خود را در کجا قرار داده است!» حضرت علی علیهالسلام فرمود: «خدا دیده تو را گریان گرداند ای ابوسفیان! خدای چنین کرده است، او نکرده؛ زیرا خداوند فرمود: وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَک: و برای تو نام تو را بلند کردیم.»*
ابوسفیان گفت: «خدا بگریاند دیده کسی را که گفت در اینجا کسی نیست و مرا بازی داد.»
📚منتهی الامال، ج 1، ص 41
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سخن كوبنده در برابر فرماندار طاغوت
عبدالله بن سليمان مى گويد:
منصور دوانيقى يكى از عمال خود بنام (شيبة بن غفال ) را فرماندار مدينه ساخت . شيبه روز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و گفت :
على بن ابى طالب ميان مسلمانان اختلاف انداخت و با مؤمنين جنگيد و خواست حكومت را به دست گيرد و نگذارد به اهلش برسد. ولى خداوند او را از حكومت محروم ساخت و در آرزوى خلافت از دنيا رفت و پس از او فرزندانش در فتنه انگيزى دنباله روى او بوده و خواهان حكومتند، بدون آن كه شايستگى داشته باشد، بدين جهت هر كدام در يك گوشه زمين كشته مى شوند و در خون خود مى غلطند.
سخنان شيبه بر مردم بسيار گران آمد، اما هيچ كس نتوانست چيزى بگويد، در اين وقت مردى كه پيراهن پشمين بر تن داشت از جا برخاست و گفت :
ما خدا را ستايش مى كنيم و بر پيامبر او و همه انبياء درود مى فرستيم .
آنچه از خوبيها گفتى ، ما سزاوار آنها هستيم و آنچه از زشتى بر زبان آوردى ، تو و آنكس كه تو را به اينجا فرماندار گمارده (منصور) به آن سزاوار تريد.
ولى آگاه باش ! درست دقت كن ! تو كه بر مركب ديگرى سوار شده اى و نان ديگرى را مى خورى ، سرافكندگى و شرمسارى سزاوار توست .
سپس رو به مردم كرد و گفت :
آيا شما را آگاه نسازم چه كسى ميزان اعمالش در قيامت سبكتر و از همه بيشتر زيانكار خواهد بود؟
آنكس كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است . (او آخرت خود را به دنياى منصور فروخته است .)
مردم همه آرام شدند و فرماندار بدون آنكه چيزى بگويد، از مسجد خارج شد.
آنگاه پرسيدم : اين شخص كه در برابر فرماندار چنين كوبنده سخن گفت ، كيست ؟
گفتند: امام جعفربن محمد صادق است .
📚 ب : ج 47، ص 165.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆معجزه اى از امام جواد عليه السلام
على بن خالد (كه زيدى مذهب بود) مى گويد:
من در شهر سامرا بودم . شنيدم مردى را كه در شامات ادعاى پيامبرى مى كرده دولت وقت دستگير نموده و در اينجا زندانى كرده اند. به ديدن او رفتم . تا از حال او آگاه شوم ، ديدم آدم فهميده اى است .
گفتم :
فلانى ! سرگذشت تو چه بود و چرا زندانى شده اى ؟
گفت :
من از اهالى شام هستم ، در محلى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام در آنجا نهاده شده ، پيوسته مشغول عبادت بودم . يك شب ، ناگهان شخصى در پيش رويم نمايان شد، فرمود:
برخيز! برويم . بى اختيار برخاستم و با او به راه افتادم . اندكى گذشت ديدم در مسجد كوفه هستم .
فرمود:
اين مسجد را مى شناسى ؟
گفتم : آرى ! مسجد كوفه است .
ايشان نماز خواند من نيز نماز خواندم آنگاه دوباره به راه افتاديم . چيزى نگذشت كه خود را در مسجد مدينه ديدم !
باز هم نماز خوانديم و به رسول خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و زيارتش نمود سپس خارج شديم . لحظه اى بعد ديدم كه در مكه هستيم و تماس مراسم و زيارت خانه خدا را با آن آقا انجام دادم . پس از آن به راه افتاديم . چند قدمى برداشتيم . يك مرتبه متوجه شدم كه در محل قبلى ، در شام هستم و آن شخص از نظرم ناپديد شد.
يك سال از اين ماجرا گذشت - من در همان مكان مشغول عبادت بودم - كه ايام حج رسيد همان شخص آمد و مرا همراه خود به آن سفرها برد و مانند مرحله نخستين همه آن مكانهاى مقدس را با هم زيارت كرديم و كارهاى سال گذشته را انجام داديم ، سرانجام مرا به شام بازگردانيد. وقتى كه خواست از من جدا شود، گفتم :
تو را سوگند مى دهم به خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده بگو! تو كيستى ؟
مدتى سر به زير انداخت . سپس نگاهى به من كرد و فرمود:
من محمدبن على بن موسى بن جعفر هستم .
و من اين قضيه را به چند نفر از دوستان نزديك خود گفتم ، خبر به محمدبن عبدالملك زيات (وزير معتصم ) رسيد او دستور داد مرا دستگير كردند و تهمت زدند كه مدعى پيامبرى هستم . اكنون مى بينى كه در زندانم . به او گفتم :
خوب است اصل قضيه خود را به محمدبن عبدالملك بنويسى ، شايد تو را آزاد كند، او هم ماجراى خود را نوشت .
محمدبن عبدالملك در زير همان نامه نوشته بود، بگو همان كسى كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از مدينه به مكه برده سپس به شام برگردانده ، از اين زندان نيز نجات دهد.
على بن خالد مى گويد:
چون جواب عبدالملك را خواندم ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت به او گفتم :
صبر كن ! تا ببين عاقبت كار چه مى شود و از زندان بيرون آمدم .
صبح روز ديگر به زندان رفتم كه احوال او را بپرسم ، ديدم نگهبانان زندان و ماءمورين بسيار و عده اى از مردم در اطراف زندان رفت و آمد مى كنند، پرسيدم :
چه شده است ؟
گفتند: همان زندانى كه ادعاى پيامبرى داشت از زندان ناپديد گشته با اينكه درها همه بسته بود، نمى دانيم به زمين رفته يا چون پرنده به آسمان پر كشيده است . (بدين گونه امام جواد او را از زندان نجات داد.)
على بن خالد پس از ديدن اين واقعه دست از مذهب خود (زيدى ) كشيد و از شيعيان امام نهم حضرت جواد شد.
📚 بحار : ج 50، ص 38.
✾📚 @Dastan 📚✾
❣توانایی زندگی در لحظه اکنون و داشتن رضایت خاطر در لحظه ی حال را بسیاری از مردم ندارند.
وقتی در حال خوردن سوپ هستید،به دسر فکر نکنید.
وقتی در حال خواندن کتاب هستید،دقت کنید،ببینید افکار شما کجا هستند.
هنگام مسافرت به جای اینکه فکر کنید هنگام برگشتن به خانه چه کارهایی باید انجام شود،در همان مسافرت باشید.
اجازه ندهید لحظه اکنون که غیر قابل وصف است از دست برود.
" همه دارایی شما لحظه حال است. " 🍃🍃🍃🍃
👤#وین_دایر
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#نمیگذاشت_حرف_آقا_شهید_بشه!!
🌷دوستش میگفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینهزنی پیراهنش رو در بیاره شور میگرفت تو هیئت، میگفت برا امام حسین کم نذارین. حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد. روز عید که بچهها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:...
🌷و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟! کاملاً هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاقلانه عاشق حسینیم. به قول خودش نمیذاشت حرف آقا شهید بشه. بلافاصله اطاعت میکرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر میگرفت و طرح میریخت و ولایت پذیری اعضاء براش اولویت داشت.
🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی
❌️❌️ خودمونیم؛ ما چهکارهایم؟!!
✾📚 @Dastan 📚✾
4_5969821129156595171.mp3
8.26M
#داستان_تشرف
▫️امام زمان " سلام الله علیه " فرمود:
چرا از این نماز غافلید؟!
✅ داستان تشرّف مرحوم حاج قدرتالله #لطیفی_نسب به محضر امام عصر " صلوات الله علیه "
📚 مجله موعود، شمارههای ۸۰ و ۱۰۴.
#توسلات_مهدوی
#حضرت_جعفر_طیار
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆معجزه اى از امام صادق عليه السلام
جميل پسر دراج مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، زنى وارد شد و عرض كرد:
يابن رسول الله ! بچه ام از دنيا رفت ، پارچه اى روى آن كشيده به خدمتتان آمده ام مرا يارى فرماييد.
حضرت فرمود:
شايد فرزندت نمرده ، اكنون بلند شو و به خانه ات برو، غسل كن و دو ركعت نماز بگذار و خدا را با اين كلمات بخوان !
اى خدايى كه اين فرزند را به من دادى پس از آن كه فرزندى نداشتم ، خداوندا! از تو مى خواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان ! سپس فرزندت را حركت مى دهى و اين مطلب را هرگز به كسى بازگو نكن !
زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق عليه السلام عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گريه افتاد.
📚ب : ج 47، ص 79.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆استاندار لايق
ام سلمه از بانوان برازنده و عاليمقام صدر اسلام بود، كه پس از شهادت شوهرش ، همسر رسول خدا گرديد. و همواره يار مهربان براى پيامبر (ص ) بود، و پس از پيامبر (ص ) نيز همواره با خاندان نبوت ، محشور بود و از حريم آنها حمايت مى كرد.
شوهر اول ام سلمه شخصى بنام ابوسلمه بود، ام سلمه با شوهرش همراه كاروان جعفرطيار (ع ) به حبشه مهاجرت نمود، عمربن ابى سلمه از فرزندان نيك ام سلمه است كه در حبشه (در دومين سال هجرت به حبشه ) به دنيا آمد.
در جريان جنگ جمل كه بين سپاه على عليه السّلام و سپاه طلحه و زبير در بصره (در سال 36 هجرى ) واقع شد، ام سلمه فرزند خود را عمربن ابى سلمه را به يارى على (ع ) فرستاد و طى نامه اى كه همراه او براى على عليه السّلام فرستاد، نوشت : اگر نه اين بود كه جهاد بر زنان واجب نيست ، من در جهاد شركت مى كردم ، اما جهاد را خداوند بر ما واجب نكرده ، اين پسرم را كه چون جانم عزيز دارم ، فرستادم تا در خدمت شما با دشمنان خدا جهاد نمايد، اى اميرمؤمنان ، او را به خير و نيكى توصيه فرم.
عمر بن ابى سلمه از افراد مخلص و شجاع و متعهد ياران على (ع ) به شمار مى آمد، و آنگونه لياقت يافت كه اميرمؤمنان على (ع ) او را استاندار بحرين و فارس نمود.
او مدتى اين مسئوليت را به عهده گرفت و به خوبى انجام وظيفه نمود.
تا اينكه على عليه السّلام وجود او را براى جبهه جنگ با شاميان لازم دانست ، شخصى از انصار بنام نعمان بن عجلان را بجاى او گماشت و او را براى جبهه و جهاد فرا خواند، نامه اى براى او نوشت و از او صميمانه تشكر و تقدير كرد و سپس او را براى رفتن به جبهه دعوت نمود، ترجمه متن نامه از اين قرار است :
... اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را فرماندار بحرين ، قرار دادم ، و اختيار تو را از استاندارى (بحرين و فارس ) برگرفتم ، بدون آنكه اين كار براى تو داراى مزمت و سرزنش باشد، چرا كه تو استاندارى و حكومت را به نيكى انجام دادى ، و رعايت حق امانت نمودى ، بنابراين به سوى ما حركت كن ، بدون آنكه مورد سوءظن يا ملامت ، يا متهم يا گنهكار باشى ، زيرا من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم ، و دوست دارم تو با من باشى .
فانك ممن استظهر به على جهاد العدو و اقامة عمود الدين انشاءاللّه .
:چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستونهاى دين ، از آنها كمك مى جويم انشاءاللّه .
به اين ترتيب از اين ماجرا مى آموزيم :
1- استاندار، بايد فردى لايق باشد.
2- وقتى در پست خود، به خوبى انجام وظيفه نمود، مورد تشويق رهبر قرار گيرد.
3- آنگونه باشد كه اگر بتواند براى مسؤليت ديگر، كارائى بيشتر داشته باشد، براى همان ، آماده باشد، چنانكه عمربن ابى سلمه فرزند لايق و رشيد ام سلمه ، چنين بود، و حضرت على (ع ) از او براى جهاد با دشمن و نگهبانى از ستونهاى دين استمداد نمود، براستى هزاران درود برچنين مادر قهرمان پرورى ، و چنين فرزند لايق و برازنده اى !.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
✍چيزى كه هست بايستى از چيزهايى كه موجب از بين رفتن يا كم شدن محبّت است، پرهيز كرد.
بايستى از گناهان در درجۀ اول و مكروهات در درجۀ دوم دورى كرد به علاوه به چيزهايى كه موجب زياد شدن محبّت مىشود روى آورد.
هر چه بيشتر به سادات اظهار محبّت و مودّت كنيد براى خودتان بهتر است، هر چه بيشتر به مجلس عزاى حسين برويد و اشك بريزيد علاقهتان به حسين بيشتر مىشود.
چنانچه در ماه رمضان نفس كشيدن روزهدار ثواب تسبيح دارد «اَنْفاسُكُمْ فيهِ تَسْبيحٌ» در مجلس عزاى حسين يا هر وقت كه غم حسين داشته باشى هر نفسى كه مىكشى ثواب تسبيح كردن دارد.
اين شعر منسوب به حضرت :
«شيعَتى ما ان شَرِبْتُمْ عَذْبَ ماءٍ فَاذْكُروُنى»
معنى ظاهرش آن است كه هر وقت آب گوارايى نوشيديد يادى از لب تشنۀ حسين كنيد و معنى تأويلش: هر گاه از علوم قرآن و اهل بيت بهرهمند شدى بگو «صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ يا اباعَبْدِاللّه» چون از بركت حسين است كه اين بهرههاى روحانى به تو رسيد.
اگر حسين نبود اين مسجد و منبر كى بود؟ بنىاميه و بنىمروان كجا مىگذاشتند دينى باقى بماند، اينها دشمن صاحب دين بودند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حل مشكلات به واسطه زيارت عاشورا
🔸عالم جليل القدر و متقى مرحوم آيت اللّه نجفى قوچانى رحمه الله از طلاب برجسته خراسانى بود و در ضمن ياد داشتهاى خاطراتش در اصفهان كه به مدت چهار سال از سال 1314 ه ق الى 1318 تداوم داشت مى نويسد:
🔸وقتى به شهر اصفهان آمدم ، شبى در خواب چهره مرگ را به صورت يك حيوان در ابعاد يك ((گوسفند)) ديدم عمرش بالغ بر يك سال بوده و به دنبال او سه و يا چهار عدد از بچه هاى كوچكش در هوا در حال سير و حركت بودند، در اثناى حركتشان از روى منزل ما در قوچان گذشتند و يكى از گوسفندان بر روى منزل ما از حركت باز ايستاد.
🔸براى پدرم نوشتم : نامه اى برايم ارسال كند و احوال خود را در آن شرح دهد؛ زيرا نگران او بودم پس از ارسال نامه ، از پدر نامه اى دريافتم در آن گفته بود همسرش فوت نموده .
و نيز مى نويسد: قبل از ده سال مبلغ دوازده تومان براى اداى مخارج زيارت به عتبات مقدس قرض كرده بود(1) ولى به دليل ((ربا)) بدهى او به هشتاد تومان رسيده بود، و همه دارايى پدرم به اين مقدار نمى رسيد، من تصميم گرفتم زيارت عاشورا را به مدت چهل روز بر بام مسجد سلطان صفوى بخوانم و سه حاجت را طلب كردم :
اول : اداى بدهى پدرم
دوم : طلب آمرزش
سوم : افزون شدن علم و اجتهاد
🔸قبل از ظهر شروع به خواندن مى نمودم و قبل از زوال ظهر آن را تمام مى نمودم ، خواندن آن دو ساعت به طول مى انجاميد پس از اتمام چهل روز و تقريباً بعد از يك ماه پدرم به من نوشت : امام موسى بن جعفر عليه السلام قرض مرا ادا كرد، به او نوشتم : خير، امام حسين عليه السلام آن را ادا كرد، و همگى آنها يك نور واحدند.
🔸وقتى سرعت تأثير زيارت را در بر آورده شدن حاجتها در مسايل دشوار ديدم و قلباً از تأثير گذارى آن در برآورده شدن حاجتها اطمينان يافتم ، عزم خود را جزم كردم تا آن را در روزهاى ماه محرم الحرام و ماه صفر براى حاجت مهمترى به مدت چهل روز بخوانم ، لذا با تلاش و كوشش بسيار و با احتياط كامل بر بام مسجد سلطان مى رفتم ؛ و رو به قبله و زير آسمان بودن را مراعات مى كردم ، بعد از سپرى شدن روزها، و ختم چهل روز، در خواب بشارت دهنده اى را ديدم كه مى گفت : به مراد خود رسيدى . و در صبحگاه در قلبم شور خاصى پديدار گشت ، و اين چند بيت را سرودم :(2)
📚1- اين جريان در زمان قديم اتّفاق افتاده است .
2- زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن
#زیارت_عاشورا
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂سلام
🌾یک بامداد دیگه ازفصل زیبای
🍂پاییز آغاز گشت
🌾آرزو میکنم
🍂قلبت پرباشه
🌾از مهـر و محبت
🍂روحت آروم
🌾و خیر و برکت بشه مهمونت
🍂صبحت دل انگیز
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆باب الله
امام صادق علیهالسلام فرمود: یکی از بزرگان دین، آنقدر خداوند را عبادت کرد تا نحیف و لاغر شد. خداوند به پیامبر زمانش وحی کرد که به او بگو:
«به عزت و جلال خودم سوگند، اگر آنچنان مرا عبادت کنی تا چون دنبهای که در دیگ جوشان، آب میشود، آب شوی، هرگز از تو نخواهم پذیرفت؛ تا اینکه از دری بر من وارد شوی که تو را دستور دادهام (که آن، پیامبر وقت، مربی و هادی توست).»
📚بحرالمعارف، ج 1، ص 382 -عقاب الاعمال، ص 1
✾📚 @Dastan 📚✾