eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
اگه افسرده ای اگه اضطراب داری اگه افكار منفی رهات نمی‌كنه زندگیتو بهشت کن👇 ⚫️ من خیلی آدم افسرده و غمگینی بودم شکست عشقی خورده بودم تا اینکه با این کانال آشنا شدم شروع کردم به جذب اتفاقات خوب خدا میدونه زندگیمو متحول کرد 🥺 معجزات زیادی ازش دیدم تصمیم گرفتم راز معجزاتمو با شما تقسیم کنم از لینک زیر میتونی وارد بشی و معجزه رو تو زندگیت تجربه کنی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3225157676Cb1ca1c809a مطمئنم جایی نشنیدید این حرفهارو👆🤔🙄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبح گاهی ✨"الهی"... 🌹گاهی حجم دنیای درونمان 💫ازوجودت تهی میشود؛ 🌹آنوقت ما می مانیم و تنهایی و ترس، 💫درها دیوار میشوند به رویمان ؛ 🌹و امیدهایمان یک آرزوی 💫دور از دسترس 🌹تنها نور وجود توست که 💫دل ما را آرام نگه می دارد؛ 🌹نورت را هر روزبه دلمان بتابان 💫ای روشنی بخش درتاریکیهای سخت ✨"خداوندا"... 🌹اراده مان را به زمان کودکی باز گردان، 💫همان زمان که برای یکبار ایستادن 🌹هزار بار می افتادیم.... 💫اما ناامید نمیشدیم! 🌹یا رب العالمین 💫ما را دریاب ،،،، آمیـن...🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🔆برخويشتن بدى نكن ! شخصى به اباذر نوشت : به من چيزى از علم بياموز! اباذر در جواب گفت : دامنه علم گسترده تر است ولى اگر مى توانى بدى نكن بر كس كه دوستش ‍ مى دارى . مرد گفت : اين چه سخنى است كه مى فرمايى آيا تاكنون ديده ايد كسى در حق محبوبش بدى كند؟ اباذر پاسخ داد: آرى ! جانت براى تو از همه چيز محبوب تر است . هنگامى كه گناه مى كنى بر خويشتن بدى كرده اى . 📚بحار ج 22، ص 402 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸✨🌸 خیلی زیباست👌 "یخی که عاشق خورشید شد" زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛ تکه یخی کنار سنگی بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛ از میان شاخه های درخت، نوری را دید با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت: سلام خورشید... من تابحال دوستی نداشته ام با من دوست می شوی؟ خورشید گفت: سلام، اما… یخ با نگرانی گفت: اما چه؟ خورشید گفت: تو نباید به من نگاه کنی، باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم اگر من باشم، تو نیستی! می میری، میفهمی؟ یخ گفت: چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی؟! چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی؟! روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛ یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛ از جای یخ، جوی کوچکی جاری شده بود چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید... هر جا که خورشید می رفت گل هم با او می‌چرخید و به او نگاه می کرد، گل آفتابگردان🌻 هنوز عاشق خورشید است…🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆موعظه اى از گنه كار! مردى محضر حضرت عيسى عليه السلام آمد و عرض كرد: - مرتكب زنا شده ام ، مرا از گناه پاك كن . عيسى عليه السلام دستور داد كه اعلام كنند تا تمام مردم را تطهير گناهكار حاضر شوند و براى مجازات وى گودالى كندند. وقتى همه جمع شدند و گناهكار در گودال اجراى قانون الهى قرار گرفت . نگاهى به جمعيت انبوه مردم انداخت كه همه آماده مجازات او بودند. با صداى بلند گفت : اى مردم ! هر كس خودش آلوده به گناه است و بايد كيفر ببيند، حق ندارد در مجازات من شركت كند. با شنيدن اين جمله همه رفتند. تنها حضرت عيسى عليه السلام و حضرت يحيى عليه السلام ماندند. در اين هنگام يحيى عليه السلام پيش آمد و به آن مرد نزديك شد و گفت : - اى گناهكار! مرا موعظه كن ! مرد گفت : اى يحيى ! مواظب باش خودت را در اختيار هواى نفست مگذارى ! زيرا سقوط كرده و بدبخت خواهى شد. يحيى عليه السلام گفت : موعظه اى ديگر بگو! مرد گفت : هرگز خطاكارى را به خاطر لغزشش ملامت مكن ! بلكه در فكر نجات او باش ! حضرت يحيى عليه السلام گفت : باز هم موعظه كن ! مرد گفت : از به كار بردن غضبت خوددارى نما! در اين وقت حضرت يحيى گفت : - موعظه هايت مرا كفايت مى كند. 📚بحار: ج 14، ص 188. ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° یادمان باشد خداوند مهمان قلب‌های وسیع است هر چه قلب‌های ما از کینه پر باشد سهم ما از خدا کمتر است🙃🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ..... 🌷در عمليات بدر به عنوان کمک آر.پی.جی‌زن جمعى، از براى لشکر ۷ ولیعصرِ گردان مالک اشتر خوزستان بودم. خیلی به شهادت و انگیزه شهدا برای رسیدن به رستگاری کنجکاو بودم و روح و روانم تسخیر اين موضوع شده بود. ما موج سوم عملیات بدر بودیم، که قرار بود وارد عمل بشیم. دم غروب بود، رو اسکله داشتم نگاه می‌چكردم که با قایق مجروحين و شهدا رو می‌آوردند. تو همون حال اون چیزی که آرزو داشتم، نشونم دادن. شهیدی رو آوردند که از ناحیه پشت سر، مورد اصابت قرار گرفته بود.... 🌷روی شهید رو که امدادگر به طرف من چرخوند، چنان نوری از صورت آن عزیز خدا ساطع شده بود که انگار ماه شب چهارده بود! زبانم لال شده بود و توان تکان خوردن و حتى اشاره كردن از من گرفته شده بود. از آن بالاتر چيزى كه من رو مسحور خودش كرده بود، لبخند بسیار زیبا و دلنشينى بود كه روى لبهاى اين شهيد خودنمايى می‌كرد. لبخندى به رنگ خدا.... 🌷وقتی روی آن عزيز خدا رو پوشاندند و بردند، زبانم باز شد و به دوستم گفتم که نتونستم اون همه زيبايى رو بهت بگم. گفت: آن مسأله خواست خدا بوده و براى شما در نظر گرفته شده و قرار نبود ديگران ببینند. در همين عملیات (عمليات بدر) برادرم به شهادت رسید و خودم هم طعم شيرين جانبازى را چشيدم. : جانباز سرافراز علی محمد شیرعلی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرگ انديشى اسكندر ذوالقرنين ، در مسافرتهاى طولانى خود، با يك جمعيت فهميده برخورد كرد كه از پيراون حضرت موسى عليه السلام بودند، زندگى آنان در آسايش توام با عدالت و در درستكارى بود. خطاب به آنان گفت : اى مردم ! مرا از جريان زندگى خود آگاه سازيد كه من سراسر زمين را گشتم ، شرق و غربش را، صحرا و دريايش را، جلگه و كوهش را محيط نور و ظلمتش را، مانند شما را نديدم به من بگوييد! چرا قبرهاى مردگانتان در حياط خانه هاى شماست ؟! براى آن كه مرگ را فراموش نكنيم و ياد مرگ از قلبمان خارج نشود. پرسيد: چرا خانه هاى شما در ندارد؟ گفتند: به خاطر اين كه در ميان ما افراد دزد و خائن وجود ندارد و همه ما درستكار و مورد اطمينان يكديگريم . پرسيد: چرا حاكم و فرمانروا نداريد؟ گفتند: چون به يكديگر ظلم و ستم نمى كنيم تا براى جلوگيرى از ظلم نيازى به حكومت و فرمانروا داشته باشيم ... اسكندر پس از پرسشهاى چند گفت : اى مردم به من بگوييد! كه آيا پدرانتان همانند شما رفتار مى كردند؟ در پاسخ ، پدرانشان را چنين تعريف كردند؛ آنان به تهيدستان ترحم داشتند. با فقرا همكارى مى نمودند. اگر از كسى ستم مى ديدند، او را مورد عفو و گذشت قرار مى دادند و از خداوند براى وى آمرزش مى خواستند. صله رحم را رعايت مى كردند. امانت را به صاحبانشان بر مى گرداندند و خداوند نيز در اثر اين رفتار پسنديده كارهاى آنها را اصلاح مى نمود. ذوالقرنين به آن مردم علاقمند شد و در آن سرزمين ماند تا سرانجام از دنيا رفت . 📚بحار: ج 12، ص 179. اين داستان به طور خلاصه آورده شد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🌹❤️ مُشک را گفتند: ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ! ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ که هستم ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ که هستم... 📚مولانا ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ فقط از یک روز تا چندهزار روز فرصت داریم خوب باشیم 🔹جوونی اومد پیشم. حالش خیلی عجیب بود. فهمیدم با بقیه فرق می‌کنه! 🔸گفت: حاج‌آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه. 🔹گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال می‌شم بتونم کمکتون کنم. 🔸گفت: من رفتنی‌ام! 🔹گفتم: یعنی چی؟ 🔸گفت: دارم می‌میرم! 🔹گفتم: دکتر دیگه‌ای، خارج از کشور؟ 🔸گفت: نه، همه اتفاق‌نظر دارن. گفتن خارج هم کاری نمی‌شه کرد! 🔹گفتم: خدا کریمه، ان‌شاءالله که بهت سلامتی می‌ده. 🔸با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ 🔹فهمیدم آدم فهمیده‌ایه و نمی‌شه گولش زد. 🔸گفتم: راست می‌گی، حالا سوالت چیه؟ 🔹گفت: من از وقتی فهمیدم دارم می‌میرم خیلی ناراحت شدم. از خونه بیرون نمیومدم. کارم شده بود تو اتاق‌موندن و غصه‌خوردن. 🔸تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم. 🔹اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم. دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی‌کرد! 🔸با خودم می‌گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن! آخه من رفتنی‌ام و اونا انگار نه! 🔹سرتونو درد نیارم. من کار می‌کردم، اما حرص نداشتم. بین مردم بودم، اما بهشون ظلم نمی‌کردم و دوستشون داشتم. 🔸ماشین عروس که می‌دیدم از ته دل شاد می‌شدم و دعا می‌کردم. گدا که می‌دیدم از ته دل غصه می‌خوردم و بدون اینکه حساب‌کتاب کنم، کمک می‌کردم. مثل پیرمردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی می‌کردم. 🔹خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربونی کرد. 🔸حالا سوالم اینه که من به‌خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب‌شدن رو قبول می‌کنه؟ 🔹گفتم: بله، اون‌جور که من یاد گرفتم و به نظرم می‌رسه آدما تا دم رفتن خوب‌شدنشون واسه خدا عزیزه. 🔸آرا‌م‌آرام خداحافظی کرد و تشکر. 🔹داشت می‌رفت که گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ 🔸گفت: معلوم نیست. بین یک روز تا چندهزار روز! 🔹یه چرتکه انداختم، دیدم منم تقریباً همین‌قدرا وقت دارم! 🔸با تعجب گفتم: مگه بیماری‌ات چیه؟ 🔹گفت: بیمار نیستم! 🔸هم کفرم داشت درمیومد و هم از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. 🔹گفتم: پس چی؟ 🔸گفت: فهمیدم مردنی‌ام. رفتم دکتر گفتم: می‌تونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتن: نه! 🔹خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم. کی‌اش فرقی داره مگه؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
﷽‌ 🌸 آیت الله فاطمی نیا : 💠 انسان متقی زبانش را حفظ می‌کند. مؤمن حتما باید زبانش را حفظ کند. زبان از صاحبش سرکشی می‌کند و همیشه دلش می‌خواهد حرف بزند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اینجا قسم می‌خورند و میفرمایند : واللّه نمی‌بینیم بنده‌ای را متقی حساب شود مادامی که زبانش را حفظ کند. انگشتر و تسبیح و التماس دعا گفتن نشانه متقی بودن نیست. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🔆بانوى صبور چنين نقل شده است كه مى گويد: كه همراه دوستم به صحرا رفتيم . اتفاقا در بيابان راه را گم كرديم ناگهان ! در سمت راست راهمان ، در آن صحراى سوزان حجاز خيمه اى نظر ما را جلب كرد، به سوى آن خيمه رفتيم . وقتى رسيديم ، سلام داديم . بانوى باحجابى از چادر بيرون آمد، جواب سلام ما را داد و پرسيد: شما كيستيد؟ گفتيم : ما مسافريم ، راه را گم كرده ايم ، به ناچار گذرمان به چادر شما افتاد، شايد با راهنمايى شما راه را پيدا كنيم . زن پرهيزگار و صحرانشين گفت : پس روى خود را برگردانيد نظرتان به من نيفتد، تا وسايل پذيرايى برايتان فراهم كنم ! آن گاه پلاسى انداخت و گفت : روى آن بنشينيد تا فرزندم بيايد و از شما پذيرايى كند. پسرش دير كرد، زن مرتب دامن خيمه را بالا مى زد و به انتظار آمدن پسرش ‍ بيابان را نگاه مى كرد. بار ديگر كه دامن خيمه را بالا زد گفت : از خدا مى خواهم اين شخص كه دارد مى آيد قدمش مبارك باشد، از خدا مى خواهم قدم شترسوار مبارك باشد. اين شتر، شتر پسر من است ، ولى پسرم سوار او نيست . شترسوار رسيد و بر در خيمه ايستاد و گفت : اى ام عقيل ! خداوند در مرگ فرزندت عقيل اجر بزرگ به تو عنايت كند. زن پرسيد: مگر پسرم مرد؟ گفت : آرى ! پرسيد: سبب مرگش چه بود؟ گفت : در كنار چاه آب بود، شترها براى نوشيدن آب هجوم آوردند و او را به درون چاه انداختند! زن مصيبت ديده خويشتن دارى كرد و گفت : اكنون پياده شو از مهمانان پذيرايى كن ! سپس گوسفندى را به آن مرد داد و او نيز گوسفند را كشت ، غذايى تهيه كرد و برايمان آورد. ما در حالى كه غذا مى خورديم از صبر و بردبارى و قدرت روحى آن بانو در شگفت بوديم . پس از صرف غذا، به نزد ما آمد و گفت : آيا از قرآن چيزى مى دانيد؟ گفتم : آرى ! گفت : آياتى از سبب آرامش خاطر و تسلى قلبم بشود، بخوان . گفتم : خداى سبحان مى فرمايد: و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (102) زن آيه را كه شنيد با هيجان شديد گفت : تو را به خدا سوگند! اين آيه در قرآن به همين گونه است ؟ گفتم : به خدا قسم در قرآن همين طور است . زن گفت : درود و رحمت بر شما باد! سپس از جا برخاست و به نماز ايستاد و چند ركعت نماز خواند. آنگاه دست نياز به درگاه الهى برداشت و گفت : بار پروردگارا! آنچه دستور دادى انجام دادم (در مرگ فرزندم صبر كردم ) تو نيز درباره من به وعده خود وفا كن ! با گفتن اين جمله به اشك و ناله در مصيبت فرزندش خاتمه داد! سپس گفت : اگر قرار بود كسى براى ديگرى هميشه بماند.... در اين حال من با خود گفتم : لابد مى خواهد بگويد پسرم برايم مى ماند، چون به او نيازمندم ، ولى با كمال تعجب ديدم سخنانش را ادامه داد و گفت : محمد صلى الله عليه و آله براى امت خود جاودانه مى ماند. ما از خيمه آن بانو بيرون آمديم با خود مى گفتم : در حقيقت من كسى را كاملتر و بزرگتر از اين بانو كه خدا را با كاملترين صفات و زيباترين خصوصيات ياد كرده نديده ام و آنگاه كه دانست از مرگ چاره اى نيست و بى تابى درد را دوا نمى كند و گريه عزيز از دست رفته او را بار ديگر زنده نمى كند، صبر جميل پيشه كرد و پسرش را به عنوان ذخيره سودمند در پيشگاه خدا براى روز نياز و گرفتارى به حساب آورد. 📚بحار: ج 82، ص 151. ✾📚 @Dastan 📚✾