eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮✨✨🔮 در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ _آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی حوصله  گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ _نه، نمیشه!! دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم. پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود... . اون روز گذشت... شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم فال میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ _فالی دو هزار تومن! داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... _اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ _یه فال مهمون من باش!! از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر تهران بود از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت ... اما، یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت... . همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که "مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما! معرفت یه گوهر نابه که نصیب هر کسی نمیشه 🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
⚠️چرا به کرمان حمله شد؟ چون شهید سلیمانی خیلی ترسناک تر از حاج قاسم سلیمانیه💯 ✾📚 @Dastan 📚✾
» ✍ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ!ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟ "❣شهید مهدی زین الدین❣" ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴عکسی از یکی از شهدا کرمان 😞کلیدی که درب خانه را باز نکرده کلید بهشت شد... شهادت جمعی از هموطنانمان را در حمله تروریستی روز گذشته در گلزار شهدای کرمان را تسلیت عرض می کنیم🥀🖤 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار جباری فرمانده سپاه ولی امر بیت رهبری 🟢 حضرت آقا چه چیزهایی داخل قبر مطهر حاج قاسم گذاشتند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴عکسی از یکی از شهدا کرمان 😞کلیدی که درب خانه را باز نکرده کلید بهشت شد... ✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞 دل مَرنجان که زِ هَر دل💔 به خدا راهی هست هر که را هیچ به کَف نیست به دل آهی هست 🌻 ✾📚 @Dastan 📚✾
داستان_آموزنده 🔆مهدى عج در تفكر اميرالمؤ منين عليه السلام به حضور اميرالمؤ منين رسيدم ديدم حضرت در حالى كه غرق در فكر است با سر چوبى خاك زمين را به هم مى زند. عرض كردم : يا اميرالمؤ منين عليه السلام ! چرا در فكر غوطه وريد و چرا خاك زمين را بهم مى زنيد؟ آيا به اين زمين علاقمند شده ايد؟ فرمود: نه ! به خدا سوگند! يك روز هم نشده كه نه به زمين و نه به دنيا رغبت پيدا كنم . لكن درباره دوازدهمين فرزندى كه از نسل من به وجود خواهد آمد فكر مى كنم . اسم او ((مهدى )) است جهان را پر از عدل و داد مى كند چنانكه پر از ظلم و ستم باشد. عرض كردم : اينها را كه فرموديد پيش مى آيد؟ فرمود: آرى ! آنچه گفتم واقع مى شود. و دوازدهمين فرزندم پس از آن كه دنيا پر از ظلم و جور شد ظهور مى كند و جهان را پر از عدل و داد مى كند. 📚بحار: ج 50، ص 255 ✾📚 @Dastan 📚
✅العبد محمدتقی بهجت: 🔸 از گناه ما و به‌خاطر اعمال ما است که آن حضرت (حجت علیه‌السلام)، هزار سال در بیابان‌ها دربه‌در و خائف است! 📚 کتاب حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، ص١٢٢ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خاطرات شنیدنی سردار حاج قاسم سلیمانی از مادرشان و بیان جایگاه مادر... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ شهید حاج قاسم سلیمانی و روایت امدادهای غیبی حضرت زهرا (س) به رزمندگان دفاع مقدس ☑️ شهید سلیمانی: 🕯 « هر وقت در سختی‌های جنگ فشار‌ها بر ما حادث می‌شد و وقتی که به صورت بسیار مضطرّی هیچکاری از ما برنمی‌آمد، پناهگاهی جز زهرا (س) نداشتیم؛ 🌅 در کربلای پنج هم وقتی در آن غروبی که اضطرار داشتیم، مضطر بودیم نگاهی به آب‌های بوبیان کردیم سرمان را بر دژ گذاشتیم و عاجزانه او را (حضرت زهرا (س)) صدا کردیم. من قدرت زهرا (س)، محبت مادری او را در هور دیدم. در قلب کانال ماهی دیدم. در وسط میدان مین دیدم. 🩸 وقتی شما مادر‌ها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا می‌زدند، او را (حضرت زهرا (س)) دیدم.» 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا 🙏 در این شب های زمستان❄️ عطا کن بر عزیزانم یه خیال راحت یه خاطر جمع یه فکر آروم خوابی همراه با آرامش ویه دلخوشی از ته دل آمیـــن یا رَبَّ 🙏 با آرزوی بهترینها شبتون زیبا 🌨❄️🌨 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️نیایش صبحگاهی الهی... به من و همه ى دوستان و عزيزانم سلامتی ، شادمانی ، آرامش موفقيت و عشق ارزانی دار تا عمر مانده را به شادى بگذرانيم مهربانا... یاریمان کن تا همديگر را دوست بداريم به همه ی ما عطا کن : چشمي كه زيبايی را قسمت كند دستی كه به ياری بشتابد زبانی كه ذكر مهر بگويد و دلی كه تسكين درد گردد ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🔆قوانين طبى هارون الرشيد دكترى متخصص نصرانى داشت . روزى به على بن حسين واقدى گفت : در كتاب شما مطلبى از علم پزشكى نيست ! با اينكه علم دو دسته اند؛ علم اديان و علم ابدان . على بن حسين - دانشمند اسلامى - در پاسخ گفت : خداوند علم طب را در نصف آيه از قرآن جمع نموده است آنجا كه مى فرمايد: كلوا و اشربوا و لا تسرفوا بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد. و پيغمبر ما نيز در يك جمله بيان كرده كه مى فرمايد: المعده بيت الداء والحميه راءس كل دواء... معده مركز دردها و پرهيز (از خوردنيها) بهترين داروها است ولى نبايد نيازهاى جسمى را فراموش كرد. پزشك نصرانى گفت : قرآن و پيغمبر شما چيزى از طب جالينوس - حكيم يونانى - باقى نگذاشته همه را بيان داشته اند! 📚بحار: ج 65، ص 123. ✾📚 @Dastan 📚✾
یک درخت سیب بود و یک پسر بچه ی کوچک.. این پسر بچه همیشه با درخت بازی میکرد از تنه درخت بالا می رفت از سیب هایش می خورد . و در سایه اش می خوابید زمان گذشت پسر بچه بزرگ تر شد و دیگر توجهی به درخت نداشت درخت گفت: بیا با من بازی کن پسر گفت: من دیگر علاقه ای به بازی ندارم وسایلی برای زندگی احتیاج دارم که باید بخرم ولی پول ندارم درخت گفت: میتوانی سیب هایم را بفروشی و پولی بدست بیاوری پسر سیب ها را چید . فروخت و نیازهایش را برطرف کرد و درخت هر چه صبر کرد خبری از پسر نشد مدتها بعد پسر که مرد جوانی شده بود با اضطراب به سراغ درخت امد درخت پرسید: چرا غمگینی؟ بیا و در سایه ام بنشین پسر گفت: خانه ای نیاز دارم که سر پناهم باشد درخت گفت: برای ساخت خانه از شاخه هایم استفاده کن پسر با خوشحالی تمام شاخه های درخت را برید و با انها خانه ای برای خودش ساخت دوباره پسر برنگشت و درخت تنها ماند پس از مدتی برگشت و گفت: برای رفتن به سفر نیاز به یک قایق دارم درخت گفت: می توانی از تنه ام قایق زیبایی بسازی پسر تنه را برید و قایق ساخت و رفت.. پس از سالیان دراز برگشت . پیر و غمگین و خسته. درخت گفت: من دیگر نه سیب دارم نه شاخه نه تنه برای پناه دادن به تو حتی سایه هم ندارم و فقط کنده ام مانده است پسر گفت از زندگی خسته ام و فقط می خواهم با تو باشم و سال ها در کنار کنده ی درخت به سر برد. اغلب ما شبیه آن پسر  هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم ! تا کوچک هستیم دوست داریم با انها بازی کنیم بعد تنهایشان می گذاریم و زمانی به سویشان بر میگردیم که نیازمند هستیم یا گرفتار پدر و مادر همه چیزشان را میدهند تا شادمان کنند از وجودشان مایه میگذارند تا مشکلات‌مان را حل کنند و تنها انتظارشان این است که تنهایشان نگذاریم به والدین خود عشق بورزید فراموششان نکنید. امروز و هر روز به پدر و مادر خود ابراز احساسات کنید شاید فردا نه پدری باشد نه مادری و نه احساسی.. 🦋 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭این غم زیاده... ⚫️به یاد مادرانی که برسر قبر کودکانشان لالایی می خوانند وقتی کودک کش های غزه هوس خون کودکان ایران را می کنند😞😢 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آنچه مصلحت بود صفوان بن يحيى مى گويد: در مدينه محضر امام رضا بودم با عده اى از كنار شخصى كه نشسته بود رد شديم . آن مرد به امام اشاره كرد و به عنوان امامت گفت : اين پيشواى رافضيها (شيعيان ) است . به حضرت عرض كردم : شنيديد آن مرد چه گفت ؟ فرمود: آرى ، اما او مؤمنى است ، در راه تكميل ايمان گام بر مى دارد. شب هنگام امام عليه السلام براى اصلاح او دعا كرد. طولى نكشيد مغازه اش آتش گرفت و دزدان باقى مانده اموالش را به غارت بردند. سحرگاه همان شب آن مرد را ديدم متواضع و پريشان در كنار امام نشسته است . امام دستور داد به او كمك كردند. سپس خطاب به من كرد و فرمود: صفوان ! او مؤمنى است در راه تكميل ايمان قدم برمى داشت جزء آنچه ديدى به صلاح او نبود. (و راه اصلاحش همان بود كه انجام گرفت .) 📚بحار: ج 49، ص 55. ✾📚 @Dastan 📚✾
💗✨💗 دلتان نگیرد از تلخی‌ها یک نفر هست همین حوالی دورتر از نگاه آدم‌ها نزدیک‌تر از رگ گردن روزی چنان دستتان را می‌گیرد که مات می‌شوند تمام کسانیکه روزی به شما پشت پا زدند 🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده ... و داغی که با ظهور التیام پیدا میکنه😔 آقا جان العجل ✾📚 @Dastan 📚✾
شهیدی که سرش در دامن حضرت فاطمه زهرا(س) گذاشت😢😭😭 طلبه شهید مهدی نظیری با دوستاش در حال بازگشت از عملیات قدس ۳ توی خاک دشمن بود که گم می شود و بالاخره زیر گرمای ۵۰ درجه تابستان جنوب براثر تشنگی شهید می شود. شهید رضا پورخسروانی نقل می کند که سرمهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم.دیدم لب مهدی به هم می خوره. گوشم را نزدیکش بردم،گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بزار زمین…. بعدها خوابش را دیدم.مهدی با لباسی یک پارچه از نور با لبخند کنارم آمد و گفت: حضرت زهرا(س) می خواست سرم را به دامن بگیرد، واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانوت زمین بزاری!… آیت الله دستغیب درموردش میگه که خوابش رو دیدم. عمامه بر سرش بود و گفت ما روزی دوساعت پیش رسول الله میریم وآقا بهمون درس میده… ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 علت طولانی شدن عمر نوح خداوند به نوح وحی کرد: ای نوح، حال دیگر روشنایی ظاهر شده، حق برای قوم تو آشکار گشته و هر کس خبث طینت داشت معلوم گردید. حال اگر من در آن هنگام که تو عذاب خواستی کفار را می کشتم ولی آنهایی که بعدا مرتد شدند و آن موقع به تو ایمان آورده بودند، زنده می ماندند. علت طولانی شدن عمر نوح، این است که وقتی از خداوند خواست که بلا بر قومش نازل شود. خداوند، روح الامین (جبریل) را با هفت دانه تخم رستنی به سوی نوح فرستاد. جبرئیل فرمود: ای پیامبر خدا، خداوند تبارک و تعالی می فرماید: اینها بندگان و مخلوقات من هستند، من از بلاهای خود به آنها نازل نمی کنم مگر این که قبلا دعوت را تأکید کنم و حجت را بر آنان تمام نمایم. پس برگرد قوم خود را دوباره دعوت کن و من حقانیت تو را به آنان نشان می دهم و این دانه ها را در روی زمین بکار. زیرا وقتی که این دانه ها سبز شدند و میوه دادند، فرج و خلاصی تو را فراهم خواهند نمود. پس این موضوع را به مؤمنانی که با تو هستند خبر بده. نوح آنها را کاشت. وقتی که آنها از زمین روییدند و بزرگ شدند و ساقه و شکوفه دادند، میوه های آنها ظاهر شد. البته بعد از مدت طولانی دوباره خداوند به نوح دستور داد از تخمهای آن درختان بکارد و صبر و تلاش داشته باشد و حجت را بر قومش با این کارها تمام کند. آن جماعتی که به نوح ایمان آورده بودند، از این موضوع خبردار شدند. دوباره سیصد نفر از آنها از دین نوح برگشتند. چون گفتند: اگر آنچه که نوح می گوید که خداوند به او وعده داده عذاب نازل خواهد کرد درست باشد، خداوند که زیر قول خودش نمی زند، پس چرا تا حال عذاب نازل نکرده است؟ نوح هر دفعه به پیروانش دستور می داد که از آن دانه ها بکارند. تا این که هفت مرتبه کاشتند و آنها رشد کردند. در این مدت از همان مردمی که ایمان آورده بودند از دین نوح برمی گشتند، تا این که فقط هفتاد نفر مرد در ایمان خود باقی ماندند. پس خداوند به نوح وحی کرد: ای نوح، حال دیگر روشنایی ظاهر شده، حق برای قوم تو آشکار گشته و هر کس خبث طینت داشت معلوم گردید. حال اگر من در آن هنگام که تو عذاب خواستی کفار را می کشتم ولی آنهایی که بعدا مرتد شدند و آن موقع به تو ایمان آورده بودند، زنده می ماندند. در آن صورت وعده من به مؤمنان که خالصانه به تو ایمان آورده بودند و به نبوت تو متوسل شده بودند که آنها را روی زمین جانشین خواهیم نمود، درست نبود. چون من به ضعف ایمان بیشتر آنان آگاه بودم و خبث طینت و سوء نیت آنها را می دانستم، چگونه می توانستم آنها را در روی زمین جانشین خود بکنم و به آنها امن و آرامش بدهم. چون ایمان آنها واقعی نبوده و بعدا وقتی که روی زمین جانشین می شدند، شروع به کشتن مخالفان خود می کردند تا خودشان بقدرت برسند. وانگهی وقتی که آنها می دیدند که با داشتن نفاق و سوء نیت، خود را داخل مؤمنان کرده اند و کسی آنها را نشناخته، جری می شدند و برادران خود را به دشمنی می کشاندند و برای بدست آوردن ریاست با آنها می جنگیدند. در آن صورت با بودن آنان میان مؤمنان چگونه آرامش در دین و انتشار امنیت در میان مؤمنان برقرار می شد، نه هرگز چنین وعده تحقیق پیدا نمی کرد. ولی من نزول عذاب را به تأخیر انداختم تا مؤمنان حقیقی از دیگران شناخته شوند و آنها از ایمانشان برگردند. حالا که این کار تحقق پیدا کرد، من عذاب به قوم تو خواهم فرستاد و تو به کمک ما یک کشتی بزرگ بساز. ❌ منبع : کلیات حدیث قدسی(ترجمه الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة)، ص 33 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 آزمايش سرنوشت ساز ازامام محمد باقر علیه السلام نقل شده كه فرمود: دربني اسرائيل عابدي بودكه به هر كاري دست مي زد زيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملا بسته شده بود،تا مدتي هسمرش مخارج او را تامين مي كرد تا اين كه اموال همسرش نيز تمام گشت وچون سخت درمانده شدند عابد كلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بود برداشته به بازار رفت كه با فروش آن غذايي تهيه كندولي چون كسي ازوي نخريد كنار دريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد در آنجا صيادي راديد كه ماهي فاسدي را صيد كرده است به اوگفت :اين ماهي را به من بفروش و در عوض اين كلاف را بگير كه به درد تومي خورد . صياد پذيرفت كلاف را گرفت و ماهي رابه او داد،عابد به خانه آمد و آن رابه همسرش داد كه طبخ نمايد وقتي همسر او شكم ماهي را شكافت در آن مرواريد بزرگي را يافت ،عابد آن را به بازار برد و به 20هزار درهم فروخت ، هنگامي كه پولها با به خانه آورد سائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيد تا خداوند بر شما ترحم نمايد . عابدده هزار درهم از پول مرواريد را به سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت ما را يكباره از دست دادي ؟ طولي نكشيد كه سائل بازگشت وآن ده هزار درهم را پس داده گفت :خود شما آن را مصرف كنيد گوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوند مرا فرستاده بود شما را آزمايش كند كه شما چگونه شكرگزار نعمت مي باشيد و اكنون خداوند سپاسگذاريد شمارا پسنديد . 📚رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥به پایان سلام کنید 💥این جنگ را شما شروع می کنید اما پایانش را ما ترسیم می کنیم ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍 ✍️ بیشتر هوای همدیگر را داشته باشیم 🔹آثار گچ روی ناخن‌های مرد کارگر مشخص بود و دخترکش از اینکه مادرش پسری حامله است، خوشحال بود، ولی پدر در اعماق نگاهش غمی پنهان بود و لبخندی دروغین بر لب داشت. 🔸مادر دختر چند تکه لباس پسرانه ارزان برداشته بود و دخترک تندتند اجناس گران‌قیمت را روی پیشخوان مغازه می‌گذاشت. 🔹مادر دوباره آن‌ها را سر جای خود می‌گذاشت و می‌گفت: دخترم این‌ها را آقای فروشنده برای بچه‌های خودش آورده است. 🔸دختر در جواب مادرش گفت: پس چرا به خانه‌اش نمی‌برد؟ 🔹من هم به‌عنوان فروشنده از اینکه اجناسم را می‌فروشم باید خوشحال می‌بودم ولی ناراحت بودم و پدرومادر نگران و دخترک خوشحال را یکی‌یکی نگاه می‌کردم. این وسط فقط آن دخترک خوشحال بود. 🔸چه کسی یا چه چیزی باعث نگرانی این پدرومادر شده بود؟ آیا باید این پدرومادری که خدا داشت به آن‌ها فرزندی دیگر می‌داد، نباید خوشحال می‌بودند؟ 🔹یک نایلون روی میز گذاشتم تا مادر زودتر سروته کار را جمع کند. چند تکه لباس را در نایلون گذاشتم. 🔸مرد رو به من گفت: چقدر شد عمو؟ 🔹گفتم: قابل شما را ندارد. ۱۵٠هزار تومان. 🔸مرد کارت بانکی‌اش را داد و گفت: ان‌شاءالله که داخلش چیزی مانده باشد. 🔹کارت را کشیدم و ۱۵۰هزار ریال وارد کردم و دکمه سبز را زدم. هنوز دستگاه کاغذش بیرون نیامده بود، مرد گوشی قدیمی شکسته خود را درآورد و نگاه به پیامک بانک کرد. 🔸من تند کاغذ را از دستگاه درآوردم و با کارت در دست مرد گذاشتم. 🔹تا خواست بگوید اشتباه کشیدی و به ریال کشیدی، دست او را فشار دادم و به او چشمک زدم و گفتم: خدا برکت بدهد. 🔸زن و دخترک نایلون را برداشتند و تشکر کردند و به‌راه افتادند. مرد خود را مشغول کرد تا کارت را داخل کیف کهنه‌اش جا بدهد. پشت‌سرش را نگاه کرد دید دخترومادر از مغازه بیرون رفتند. 🔹سپس گفت: ان شاءالله هر چه از خدا می‌خواهی به شما بدهد. یک هفته است بیکارم. 🔸تازه متوجه علت ناراحتی او شدم. بهش گفتم: مبارک شما باشد، کاری نکردم. کمی بیشتر به شما تخفیف دادم. 🔹مرد رفت و من ماندم و احساس کردم صدای خدا را شنیدم که گفت: دمت گرم. 💢 آن روز اولین روزی بود که زیانی پر از سود کردم، چون هوای بنده خدا را داشتم. ‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
┄═﷽═┄ 💠سیر تربیتی آیت الله کشمیری «ره» 📝آیت‌ الله قائمی شاگرد استاد: ✍ معمولاً کمالات که برای بندگان خدا پیش می آید بعد از مرحلهٔ و‌ به است. 👈 اگر ایشان می دید که شخص از این مرحله گذشته و اهل معصیت نیست و یک واجب از او ترک نمی شود، مطالب دیگری می فرمود مثلاً توصیه می کرد که توجهتان به خدا بیشتر باشد یا یک ذکری دستور می داد. از اینجا شروع می کرد‌. 📚شیدا ص ۸۸ ✾📚 @Dastan 📚✾