💜✨💜
✍ تلنگر
میگویند روزی نويسنده جوانی
از فیلسوف بزرگ معاصر
جرج برنارد شاو پرسيد :
شما برای چه می نويسيد استاد..؟
برنارد شاو در پاسخ گفت :
برای یک لقمه نان
نویسنده جوان برآشفت که :
متاسفم ، برخلاف شما من برای
فرهنگ مینویسم
برنارد شاو گفت :
عیبی ندارد پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#عشق_سردار!!
🌷حاج حسن آقا فرمانده موشکی بود. اصلاً موشک، عشقش بود؛ هر جا موشک بود، ایشان را میتوانستی پیدا کنی. همیشه به من میگفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون اشتغال به موشک با همه کارهای دیگر فرق میکند. وقتی میخواهید یک کابل موشک را بالا بکشید، اگر توان نداشته باشید، مهرهها بلافاصله جابجا میشوند. چه بسا که خیلیها هم مهرههایشان جابجا شد و خیلیها زانودرد گرفتند.
🌷بنابراین چون این کار، سنگین است، افراد باید اینقدر توان داشته باشند و توان رزمیشان بالا باشد که بتوانند به راحتی اینها را حمل کنند و کارهایشان را انجام دهند، راحت بتوانند کار تعمیرات را انجام دهند. میدیدم که فراهم آوردن همه امکانات ورزشی برای آمادگی جسمانی جوانها لازم است و ما باید امکانات رشته مورد علاقه کارکنان را مهیا کنیم و همه اینها از طریق خود سردار مقدم انجام شد.
🌹خاطره ای به یاد پدر موشکی ایران سردار شهید حاج حسن طهراتی مقدم
#راوی: فرمانده سردار ناصر شهسواری
منبع: سايت نويد شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 مرام و مسلک عُرَفا 📿
🔸️حکایت شنیدنی از حاج آقا رحیم ارباب (ره) در بیان شیخ جعفر ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
☘☘☘☘☘
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نذر🪔
همسایهها به مادرم می گفتند،
ننه قیصرِ عباس؛
قیصر برادر بزرگترم بود که چند سال پیش
عمرش رو داد به شما
یک سال بعد هم پدرِ سکته زده ، دوباره از
غصه سکته کرد و مرد و ننه قیصر موند و
عباس ناخلفش کهِ فارغ از مسئولیت
همیشه دنبال عیش و نوش بود.
به ناچار روز میرفتم حجره و شب ها
عشرتکده اشرف و پاتیل برمی گشتم خونه
غیر شب جمعه و خود جمعه ها که
همیشه مهمون داشتیم .
معمولا شب جمعه ها همه خیرات میدن
اما ننه غذا می پخت برای شعبون و چند تا
خونه نشون کرده دیگه؛ و میداد به من که
ببرم، سفارش هم می کرد
- ننه جون یه وقت نگی فاتحه ست بگو نذره
اونا خودشون هم خدا بیامرز میگن هم
فاتحه می فرستند من که به این چیزا
اعتقادی نداشتم یه بار به شوخی گفتم،
- ننه این وسط چی به ما می ماسه؟
عاشقانه یه نگاهی به قد و بالای من
انداخت و گفت می بینی حالا چی
می ماسه!!
یه چهارشنبه آخر شب که مست بودم تو
گذر به پست حسن حلیمی خوردم که
کیسه ایی هم دستش بود، پسر بدی نبود ؛
باهاش دمخور نبودم فقط گاهی به هم
تیکه می اومدیم.
مستانه بهش گفتم:
از ما بهترون این چیه دستت ؟
جواب داد: خرما خریدم فردا شب جمعه
خیرات بدم برا آقام فاتحه بخونن
- فاتحه چی می خونن؟
- فاتحه همونه که تو بلد نیستی
- درسته حالا بگو ببینم معنیش چیه جون
تو حوصله عربی ندارم
معنیش رو که گفت جواب دادم این که
حرفی یا دعایی برای اموات نزده ، همش
واسه زنده هاست که تو هم اهلش نیستی
خرما رو یه جا بده شعبون که وضعش
خوب نیست آقا تو دعا کنه
با کنایه گفت: اون کوره رو به اندازه کافی
بعضیها که چشم به دختر خوشگلش دارند
می برن براش
- دخترش کیه؟
-یعنی تو نمی شناسی؟ آفاق همون که صد
تا خاطرخواه داره، و به هیشکی پا نداده
با این حرف انگار یکی یه چک زد تو گوشم
مستی از سرم پرید ، با عصبانیت حسن
حلیمی رو چسبوندم سینه دیوار و گفتم:
من تا حالا یه بارم ندیدمش ولی به اسم
عباس قسم یه بار دیگه پشت سر دختر
مردم غیبت کنی دندوناتو می ریزم تو
حلقت .
زد تخت سینم ولو شدم زمین حالِ بلند
شدن نداشتم یه نگاه حقیرانه بهم کرد
و گفت: هرری تو برو دهنتو آب بکش که
بوی گند میده و رفت....
غروب پنجشنبه که رسید به ننه که روی
تخت مشغول غذا ریختن بود با اخم گفتم:
- ننه من دیگه در خونه کسی نذری نمی برم،
مایه حرفه
- نمیشه مادر، یه قسمت از نذر اینه که تو
ببری وگرنه قبول نمیشه
روی دو زانو ایستادم و دستشو بوسیدم
- ننه تو رو روح داداش و آقا جون بگو نذرت
واسه چیه؟
اشک کنج چشمای معصومش جمع شد و با
گوشه چارقدش پاک کرد و جواب داد؛
- این نذر نیست یه عهده، وقتی قیصر و
آقات از دنیا رفتند عهد کردم تا زنده ام کاری
کنم که مردم از اونها به نیکی یاد کنند.
- خوب این وسط من چیکارم، بده یکی
دیگه ببره
- نمیشه، عهد کردم که خودت ببری و از
خدا خواستم که یه روز دلتو بلرزونه واهل بشی.
دوباره دو تا دستهاشو تند تند ماچ کردم و گفتم:
- الهی عباس فدات ننه من که رام رام توام
تو دعا کن زمین نلرزه ،
آخه تو کی شنیدی عباس شر شده یا به
ناموس کسی نیگا کرده که عرش خدا بلرزه.
فرق سرمو بوسید و گفت:
میدونم تو همیشه منو یاد جوونی های
آقات میندازی حالا پاشو اینا رو ببر
-- چشم ننه قیصر
خونه شعبون از همه دورتر بود و آخرین
منزل ، کلون درو که زدم مثه همیشه زود
نیومد . شعبون با اینکه چشم نداشت اما
قدم به قدم متر خونش رو حفظ بود و
خودشو تندی می رسوند دم در غذا رو
می گرفت و جلدی ظرفاشو پس می آورد.
یه خورده این پا اون پا کردم که یهو در وا
شد و یه دختر با چادر سفیدِ گل منگولی
دندون به دهن درو وا کرد
سرمو انداختم پائین و پرسیدم:
ببخشید شعبون خان خودش نیست؟
- آقام مریض شده مادرمم دستش بند بود.
یاد حرف حسن حلیمی افتادم و اینکه یه
نظر که حلاله سرمو بالا گرفتم که کاسه رو
بدم دستشو دراز کرد که بگیره چادرش وا
شد چشم به چشم شدیم در جا خشکم
زد ،قرص قمر، ابرو کمونی چشماش عین
شراب سرخوشم کرد زانو هام سست شد،
به تته پته افتادم
-- من عباس، نذر ننه همش ماسید
حالمو فهمید نتونست نخنده که چال لپشو نبینم
گفت: دیدمتون عباس آقا چند دفعه اومدم
حجرتون خرید توجه نکردید نجیب و سر
بزیر مثه داداش قیصرتون هستید
-- عیبی نداره با ننه قیصر عباس خدمت
برسم ، یعنی واسه عیادت؟
با چادر نیم رخشو پرده کشید و گفت نه
خوشحال میشم و رفت..
پشت به در شدم ، پهنای دو دستم رو
کشیدم رو صورتم و تو دل نجوا کردم
کجایی ننه که ببینی خدا دل عباستو لرزوند
و به عهد و نذرت رسیدی
⚡️پایان
✍مصطفی طهرانی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🔆كنترل زبان
شخصى محضر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل بهشت شوى ؟
مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله !
حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده !
مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم ، چه كنم ؟
فرمود: مظلوم را يارى كن !
مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه كنم ؟
فرمود: نادانى را راهنمايى كن !
مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم ؟
فرمود: در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار! سپس رسول خدا فرمود:
آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟
📚بحار: ج 71، ص 296
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله بهجت(ره):
✅هرکس عادت به تاخیر نماز ها کرده است،
خود را برای تاخیر در همه امور زندگی
آماده کند!
⇦ تاخیر در ازدواج،
⇦ تاخیر در اشتغال،
⇦ تاخیر درتولد اولاد،
⇦ تاخیر در سلامتی و عافیت...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺#پندانه
✍️ اسب سرکشی بهنام هوای نفس
🔹در جوانی اسبی داشتم.
🔸وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکرد، سایهاش روی دیوار میافتاد. اسبم به آن سایه نگاه میکرد و خیال میکرد اسـب دیگری است.
🔹لذا شیهه میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند. هرچه تندتر میرفت و میدید هنوز از سایهاش جلو نیفتاده است، باز هم بر سرعتش اضافه میکرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
🔸اما بهمحض اینکه دیوار تمام میشد و سایهاش از بین میرفت آرام میگرفت.
🔹حکایت بعضی از آدمها هم در دنیا همینطور است. وقتی بدون درنظرگرفتن تواناییهای خود به داشتههای دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبههای دنیوی از آنها جلو بزند.
🔸اگر آن را از چشموهمچشمی با دیگران باز نداری، تو را به نابودی میکشد.
💢 در زندگی همیشه مواظب اسب سرکشی بهنام هوای نفس باشیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂در این شب
✨خوش عطر فصل زمستان
🍂آرامش نصیب
✨ڪسانۍ باد ڪہ
🍂دعا دارند ادعا ندارند
✨نیایش دارند نمایش ندارند
🍂حیا دارند ریا ندارند
✨رسم دارند اسم ندارند
🍂شبتــون زیبا
✨و سرشار از نگاه خُـــدا
شب بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
امروز، زمین و آسمان میگرید
از غربت هادی، دو جهان میگرید
جا دارد اگر كه شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحب الزمان میگرید
🏴 سالروز شهادت مظلومانه دهمین اختر آسمان امامت و ولایت، هدایت کننده و راهنمای امت، حضرت امام علی نقی علیه السلام، بر مولایمان حضرت صاحب الزمان(عج) و همه ی شیعیان آن حضرت تسلیت باد
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆امام هادى در سامرا
امام هادى (على النقى ) در صريا (دهى است در اطراف مدينه ) در نيمه ذيحجه به سال 212 متولد شد و در سامرا نيمه ماه رجب سال 254 وفات يافت و چهل و يك سال داشت و مدت امامت آن حضرت 33 سال بود، مادرش كنيزى بود كه سمانه نام داشت .
متوكل عباسى آن جناب را به ماءموريت يحيى بن هرثمه از مدينه به سامرا آورد و در همان شهر ماند تا از دنيا رحلت نمود.(1)
روزى كه حضرت با يحيى بن هرثمه وارد سامرا شد. در كاروانسراى گدايان به امام عليه السلام جاى دادند.
صالح بن سعيد مى گويد:
روزى كه امام هادى وارد سامرا شد خدمت آن حضرت رسيدم .
عرض كردم :
فدايت شوم اين ستمگران سعى مى كنند به هر وسيله كه هست نور شما را خاموش سازند و نسبت به شما اهانت كنند، تا آنجا كه شما را در اين مكان پست كه كاروانسراى فقر است ، جاى داده اند.
در اين وقت امام عليه السلام با دست به سويى اشاره كرد و فرمود:
اين جا را نگاه كن اى پسر سعيد!
ناگاه باغهاى زيبا و پر از ميوه و جوى هاى جارى و خدمت گزاران بهشتى همچون مرواريدهاى دست نخورده ديدم ، چشمهايم خيره شد و بسيار تعجب كردم .
امام فرمود:
ما هر كجا باشيم اين وضع براى ماست ، اى پسر سعيد! ما در كاروانسراى گدايان نيستيم .(2)
📚1- بحار: ج 50، ص 197. در تولد، وفات و امامت آن حضرت اقوال ديگرى نيز نقل شده است .
2- بحار: ج 50، ص 199
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فتواى امام هادى (ع ) درباره مسيحى زناكار
روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيش متوكل آوردند.
متوكل تصميم گرفت بر او حد شرعى جارى كند در اين وقت مسيحى شهادتين گفت و مسلمان شد.
يحيى بن اكثم ((قاضى القضات )) گفت :
اسلام آوردن او كارهاى خلاف پيشين وى را از بين مى برد.
بنابراين نبايد حد در مورد او جارى شود.
بعضى از فقها گفتند:
بايد سه بار در مورد او حد جارى گردد.
اختلاف نظرها باعث شد متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام بپرسد.
مساءله را براى امام نوشت .
امام در پاسخ نوشت : ((آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد.))
يحيى بن اكثم و فقهاى ديگر با فتواى امام مخالفت كردند و گفتند:
اين فتوا مدركى از آيه و روايت ندارد.
متوكل نامه اى به حضرت نوشت مدرك اين فتوا را پرسيد.
امام در جواب نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باسنا... (1)
((هنگامى كه قهر و غضب ما را ديدند، گفتند: به آفريدگار يكتا، ايمان آورديم و به بتها و هر آنچه را كه شريك خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم ، ولى ايمانشان به وقت ديدن قهر و غضب ما، سودى نداد...))
متوكل پاسخ منطقى امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار مطابق فتواى حضرت اجرا گردد و آن قدر زدند تا زير ضربات شلاق مرد.(2)
امام هادى عليه السلام با ذكر اين آيه مباركه ، آنان را متوجه نمود همچنان كه ايمان كافران عذاب خدا را از آنان بازنداشت ، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند.
📚1- سوره غافر: آيه 84.
2- بحار: ج 50، ص 174.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺
#چگونه_غنی_و_عزیز_شویم؟
#دعا وسیله ای است که که ما واقعا قدرش را نمی دانیم. یعنی از بزرگ ترین نعمتهائی که خدا به ما داده، همین است که به ما اجازه می دهد با او حرف بزنیم.
هیچ کس در زندگی ما نیست که این گونه به ما اجازه ورود بدهد و در دسترس باشد. در را نبندد، حوصله اش از ما سر نرود.
حتی ممکن است نزدیکترین کسمان (پدر و مادرمان) حوصله ما را نداشته باشند.
👌 اما تنها کسی که همیشه در خانه اش به روی ما باز است و بدون هیچ معطلی نوبت می دهد، خداوند تبارک و تعالی است که قدرش را نمی دانیم.
خدا را فقط برای حاجتهای دنیایی مان نخواهیم.😔
این خوب نیست که فقط پول بخواهیم، شفاء بخواهیم، شوهر یا زن بخواهیم، بچه بخواهیم، لیسانس قبول بشویم، دکترا قبول بشویم. این خوب نیست. چون خدا دنیا را به کسانی می دهد که فقط در همین حد می خواهند
😍 اما ما باید از خدا قشنگ ترین رابطه یعنی دوستی و #رفاقت با خودش را بخواهیم. چون اینهاست که انسان را #غنی و#عزیز می کند.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾