eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 میگن‌‌‌ ملانصرالدین، برای اینکه بفهمه چقدر از رمضون گذشته و چقدر مونده، از روز اول ۳۰ تا کشمش میذاره تو جیب عباش و هر بار وقت افطار یه دونه کشمش میخورده، زن ملا یه روز اتفاقی دستش به جیب عبای ملا میره و کشمش‌هارو میبینه، میگه : بمیرم برات نمیدونستم اینقد کشمش دوست داری ! پس میره دو مشت حسابی کشمش میریزه تو جیبش ! بعد از چند روز تو مسجد مردم از ملانصرالدین میپرسن ملا، چقدر مونده به عید فطر؟ اونم دست میکنه تو جیبش و بعد از کمی مکث و تعجب میگه : والا اگه حساب با حساب کشمش‌ها باشه امسال عیدی در کار نیست ! ✾📚 @Dastan 📚✾
. 💠در ماه مبارک رمضان اگر دعای ابوحمزه و جوشن کبیر نخواندید و ختم قرآن نکردید ؛ اشکالی ندارد و مورد اخذ و عقاب خدا قرار نمی گیرید. 🔰آنچه لازم و واجب است ؛ پاک نگه داشتن چشم و گوش و زبان و شکم و دامن است. اگر این چنین شدیم ؛ به طور حتم مشمول لطف خدا می شویم وگر نه ساعت ها دعای ابوحمزه و جوشن کبیر خواندن و دنبالش چشم و گوش و زبان و ... را آلوده به گناهان نمودن ؛ نتیجه ای جز عقاب خدا نخواهد داشت. . 🔹️مرحوم آیت الله سید محمد ضیاءآبادی ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍 ✍️ گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت 🔹ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان برسیم. 🔸ما آدم‌ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند. 🔹ما روزهای خوب می‌خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشند. 🔸پس هر روز غمگین‌تر شدیم. 🔹گاهی برای رسیدن به آرامش، باید پذیرفت، باید قبول کرد و ناممکن‌ها و نشدنی‌ها را به‌رسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت. 🔸گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در اين شب 💫براتون دعا می ڪنم 🌸شبی سراسر آرامش داشته باشید 🌸و هرآنچه از خوبی هایی 💫ڪه آرزو دارید را 🌸خدا برای فردای شما 💫 آماده  کنه 🌸لحظه هاتون آرام 💫شبتون خوش و در پناه خدا ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امـروز 🌼زیبـاتـریـن 🌸گلهـای آرزو را 🌼در زورقی 🌸ازدعامی گذارم 🌼و مزین به 🌸روبانی از آمین 🌼تقدیم به قلب 🌸مهربانتان می کنم 🌼صبحتون تون بخیر ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عمر ابن عبدالعزيز مسلمة بن عبدالملك از امراء ارتش بود و در جبهه جنگ روم سمت فرماندهى داشت . موقعيكه عمر بن عبدالعزيز بخلافت رسيد او را بشام احضار نمود و اجازه داد همه روزه بحضورش بيايد. در خلال آن ايام گزارشى بخليفه رسيد كه مسلمه در زندگى خود به زياده روى و اسراف گرائيده و براى تهيه غذاهاى گوناگون روزى هزار درهم خرج سفره دارد. عمر بن عبدالعزيز از اين خبر سخت ناراحت شد، تصميم گرفت از مسلمه انتقاد كند و او را از اين روش نادرست بازدارد. براى آنكه تذكرش مفيد افتد و به اصلاح وى موفق گردد شبى را به اين كار اختصاص داد و از مسلمه دعوت نمود كه آن شب شام را بطور خصوصى با خليفه صرف نمايد. اين دعوت براى او مايه سربلندى و افتخار بود و با كمال ميل آنرا پذيرفت . عمر بن عبدالعزيز قبلا به آشپز خود دستور داد كه در آن شب انواع طعامها را تهيه كند، بعلاوه آشى از عدس و پياز و زيتون آماده نمايد و موقعيكه دستور سفره داده ميشود اول آش را بياورد و سپس با مقدارى فاصله ، ساير غذاها را. شب موعود فرا رسيد مسلمه شرفياب شد، مجلس بسيار خصوصى بود و جز ميزبان و مهمان كسى حضور نداشت . عمر بن عبدالعزيز پيرامون اوضاع روم و جنگهاى آن منطقه از مسلمه پرسشهائى كرد و او پاسخهائى داد. مجلس به درازا كشيد و از موقع شام خوردن مسلمه يكى دو ساعت گذشت ، آنگاه خليفه دستور غذا داد. سفره گسترده شد و طبق قرار قبلى اول آش را حاضر كردند. مسلمه كه سخت گرسنه شده بود به انتظار ديگر غذاها نماند و خود را با آش سير كرد. موقعيكه طعامهاى رنگارنگ آوردند اشتها نداشت و چيزى از آنها نخورد. عمر بن عبدالعزيز گفت چرا نميخورى ، جواب داد سير شده ام . خليفه گفت سبحان الله تو از اين آش كه يكدرهم خرج آن شده است سير ميشوى ولى براى رنگين كردن سفره خود روزى هزار درهم خرج ميكنى ، از خدا بترس ، اسراف مكن و اين پول گزافى را كه براى تجمل صرف مينمائى بمستمندان بده كه رضاى خدا در آن است . موعظه خصوصى و تذكر خيرخواهانه عمر بن عبدالعزيز در مسلمه اثر گذارد، بعيب خود متوجه گرديد، از خليفه سپاسگزارى و تشكر نمود و با فكر تحول يافته بمنزل خويش بازگشت . 📚ناسخ التواريخ ، حالات امام باقر(ع )، جلد 1، صفحه 410 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سرنوشت دختر مراكشی دختر مراکشی بود. پدری داشت که با نخ‌ریسی روزگار را می‌گذراند. صنعت دست پدر رونق یافت و پولی به هم زد و دخترش را به گردشی در آب‌های مدیترانه برد. مرد می‌خواست متاعش را بفروشد، و به دختر نیز سفارش کرد که او هم به جستجوی مرد جوانی برآید که شوهر شایسته‌ای برایش باشد. کشتی در نزدیکی‌های مصر به کام طوفان افتاد، پدر جانش را از دست داد و دختر به ساحل افتاد. دخترک بینوا و از پا افتاده که تقریباً چیزی نیز از گذشته به خاطر نداشت آنقدر در ساحل گشت و گشت تا عاقبت به خانواده‌ای رسید که حرفه‌شان نساجی بود. این خانواده دختر را نزد خود بردند و به او پارچه‌بافی یاد دادند. تا اینجا دختر از آخر و عاقبت خود خیلی هم شاکر بود. ‏اما این عاقبت بخیری چندان نپایید، چند سال بعد دختر در ساحل توسط برده‌دزدی ربوده شد که کشتی‌اش رو به سمت استانبول در خاور داشت و دختر را به بازار برده‌فروشی‌اش برد. مردی که سازنده‌ی دَكَل کشتی بود به این بازار رفت تا برده‌ای بخرد که وردستش باشد، اما وقتی چشمش به دختر افتاد دلش برای او سوخت، او را خرید و به خانه برد تا کمک همسرش باشد. اما دزدان دریایی محموله‌ی این مرد را دزدیدند، و برای خرید برده‌های دیگر دستش خالی ماند. مرد و همسرش و دختر به ناچار از اول تا آخر دَكَل سازی را خود به عهده گرفتند. دختر سخت و هشیار کار می‌کرد. دکل‌ساز که دختر را لایق دید آزادی‌اش را به او بخشید و شریک کارش کرد، که سبب شعف خاطر دختر شد. ‏روزی مرد دكل‌ساز از دختر خواست با یک محموله بار دكل به جاده برود. اما نرسیده به سواحل چین کشتی با طوفانی شدید روبه‌رو ‏شد. یک بار دیگر آب دختر را به ساحلی بیگانه برد، و یك بار دیگر ‏دخترک به شِکوه از تقدیر به زاری افتاد. پرسید: ‏«چرا، چرا باید تمام اتفاقات بد برای من بیفتد؟» ‏هیچ پاسخی نشنید. از روی ماسه‌ها بلند شد و رو به شهر گرفت. ‏افسانه‌ای در چین حکایت می‌کرد که روزی یک زن خارجی پیدا خواهد شد که خیمه‌ای برای امپراتور خواهد ساخت. چون هیچ‌کس در چین صنعت چادرسازی را نمی‌دانست، تمام مردم چین، که شامل نسل بعد از نسل امپراتوران هم می‌شد، چشم به راه وقوع این افسانه بودند. سالی یک بار امپراتور فرستاده‌هایش را روانه‌ی شهر‌ها می‌کرد تا هر جا که چشم‌شان به یك زن خارجی بیفتد، او را به دربار ببرند. ‏در تاریخ یاد شده زن کشتی شکسته به حضور امپراتور رسید. امپراتور توسط مترجم از او پرسید آیا می‌تواند چادر بسازد. زن گفت: «‏فکر می‌کنم بتوانم.» زن طناب خواست، اما چینی‌ها طناب نداشتند، پس زن با به یاد آوردن دوران بچگی و بزرگ شدن زیردست پدر ریسنده، ابریشم خواست و آن را ریسید و طناب را بافت. بعد تقاضای پارچه کرد، اما چینی‌ها پارچه نداشتند، پس زندگی خود با نساج‌ها را به یاد آورد و پارچه‌ی مناسب چادر را بافت. بعد تقاضای دیرک چادر کرد، اما چینی‌ها دیرک نداشتند، پس زندگی خود با دكل‌ساز را به یاد آورد و دیرک چادر را ساخت. وقتی تمام این لوازم آماده شد، کوشید تمام چادرهایی را که در زندگی‌اش دیده بود به یاد آورد. سرانجام خیمه‌ای ساخت. امپراتور از ساخت خیمه و به تحقق رسیدن پیشگویی افسانه مبهوت شد، به دختر گفت هر آرزویی دارد بگوید تا او برآورده سازد. دختر با شاهزاده‌ای زیبا ازدواج کرد و با فرزندانش در چین ماندگار شد و سالیان سال خوش و خوشبخت زندگی کرد. متوجه شد که گرچه ماجراهای زندگی‌اش به هنگام وقوع ترسناک به نظر می‌رسیدند، اما در نهایت برای خوشبختی‌اش ضروری بودند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆برخورد امام عليه السّلام با شير حارث همدان ، كه يكى ازاصحاب باوفاى اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام است ، گويد: روزى به همراه آن حضرت در بيرون يكى از محلّه هاى شهر كوفه قدم مى زديم كه ناگهان شيرى درّنده از دور نمايان شد و جلو آمد، پس ‍ ما راه را براى حركت آن شير باز كرديم . وقتى آن شير نزديك ما رسيد، خود را در مقابل حضرت امير عليه السلام خاضعانه روى زمين انداخت ، در اين هنگام حضرت علىّ عليه السلام خطاب به شير كرد و فرمود: برگرد، حقّ ورود به شهر كوفه را ندارى ، همچنين پيام مرا به ديگر حيوانات درّنده نيز مى رسانى كه آنان هم حقّ ورود به اين شهر را ندارند؛ و چنانچه بر خلاف دستور من عمل نمائيد، خودم در بين شما حكم خواهم كرد. حارث همدانى گويد: تا زمانى كه امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام زنده بود، هيچ درّنده اى نزديك شهر كوفه نمى آمد. موقعى كه حضرت به شهادت رسيد، زياد بن اءبيه ، استاندار كوفه شد؛ و در آن موقع درّندگان از هر سو وارد كوفه و باغستان هاى آن شهر مى شدند و ضمن اين كه خسارت وارد مى كردند، به مردم هم ، نيز حمله مى كردند. 📚شجره طوبى : ص 33، مجلس 12، هداية الكبرى : ص 152، ص 2. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸لحظه‌هایِ زندگی 🌾همانندِ قاصدک‌هایی هستند که 🌸با یک دم و بازدمِ ما به هوا می‌روند؛ 🌸لحظه‌هایِ زندگی را دریابیم و 🌾آرزوهای‌ِمان را در گوشش نجوا کنیم، 🌸قدرِ لحظه‌ها را بدانیم 🌾مبادا که گذرِ عمر، 🌸قاصدک‌هایِ لحظه‌های‌ِمان را به بادِ فنا دهد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...!! 🌷عراقی‌ها در زمستان به ما آب داغ نمی‌دادند و آب گرمکنی هم بود که همیشه خراب بود. نفت هم برای گرم کردن آب به اندازه کافی نمی‌دادند بلکه به اندازه‌ای می‌دادند که مثلاً از صد و پنجاه نفر که می‌خواستند به حمام بروند، به هر نفر، هر ده روز یک پیت حلب آب گرم بیشتر نمی‌رسید، که جواب استحمام بچه‌ها را نمی‌داد. لذا بچه‌ها سیم‌های چراغ‌ها یا لوله‌های قدیمی را که در حیاط بود، با گذاشتن نگهبان، بیرون می‌کشیدند و با استفاده از آن‌ها و قطعات حلبی، المنت درست می‌کردند. 🌷این سیم را داخل سطل آب می‌انداختند و سطل آب را جوش می‌آوردند، که البته همه‌ی این کارها با دلهره و نگهبانی انجام می‌گرفت. چون گاهی نگهبان عراقی سر می‌رسید و می‌گفت: «این آب داغ را از کجا آورده‌اید؟» گاهی وقت‌ها المنت را می‌گرفتند و می‌گفتند: «مال کیه؟» می‌گفتیم: «هیچ کس.» با تعجب می‌گفت: «بابا من این را در این آسایشگاه پیدا کرده‌ام. باید بگویید مال کیه؟» ما هم می‌گفتیم: «ما چه می‌دانیم مال چه کسی است؟» : آزاده سرافراز احمد روزبهانی ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (دامت برکاته): 🔷 حضور حماسی امت اسلامی در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان سنت حسنه ای از امام خمینی (قدس سره) جهت آزادسازی قدس از الحاد و شرک و رهایی قدسیان فلسطینی از ظلم و آوارگی است. 🔷 روز قدس تنها برای آزادسازی محرومان فلسطین نیست، بلکه قداستی دارد به طول و عرض جهان اسلام. 🔷 حضور همگان در «راهپیمایی روز قدس» هم تقویت عدل است و هم تضعیف ظلم، هم تقویت مظلوم است و هم تضعیف ظالم، هم امنیت داخلی را تضمین می کند، هم امان مسلمانان را حفظ می کند، هم امنیت و امان «قدس» را تأمین می کند، هم امنیت و امان فلسطینی های مطرود و مظلوم را تأمین می کند و هم استکبار و صهیونیست را محکوم و مخذول می کند و جهان را برای ظهور و حضور صاحب اصیل و اصلی اش فراهم می کند، که امیدواریم اینچنین باشد. 🔷 امیدواریم همگان در این آخرین جمعه ماه مبارک رمضان که پیام امام راحل را احیا می‌ کنند، در راهپیمایی شرکت نمایند. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد عالی 🎥موضوع: ماجرای شهید ابراهیم هادی و دختر ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍✨﷽✨ ✍️ اول اخلاقت رو درست کن 🔹خردمندی می‌گه تو هرچقدر هم که خوشگل و خوش‌تیپ و باکلاس و باسواد و پولدار باشی؛ و موقعیت و مقام آن‌چنانی داشته باشی؛ یا رکورددار روزه‌گرفتن و نمازخوندن و عبادت باشی؛ تا وقتی اخلاقت بد باشه، فایده‌ای نداره. 🔸درست مثل کسی هستی که دهنش بوی سیر و پیازِ وحشتناکی می‌ده ولی به خودش عطر و ادکلن‌های گرون‌قیمت می‌زنه. 🔹نه‌تنها بوی سیر و پیازِ دهنش مخفی نمی‌شه؛ بلکه ترکیب بوی پیاز و ادکلنش یک چیز گندِ تازه‌ای تولید می‌کنه که حالِ آدم‌ها رو بیشتر به‌هم می‌زنه. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆کشاورز و ساعتش روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد. کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد." پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد. بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد. کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد. پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟" پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم." ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ضرورت ذکر دائمی داشتن رهبر انقلاب: 🔹در کلامی منسوب به امیرالمؤمنین هست: مَن عَمَرَ قَلبَهُ بِدَوامِ الذِّکرِ حَسُنَت‌ اَفعالُهُ‌ فِی‌ السِّرِّ وَ الجَهرِ»؛دوام ذکر و به طور مستمر ذاکر بودن، موجب میشود عمل ما ــ هم عملِ پنهانی ما و کاری که خودمان در دلمان، در داخل خانواده‌مان، در اتاق خلوتمان انجام میدهیم، هم عملی که در محیط اجتماعی انجام می‌دهیم ــ نیکو بشود، خوب بشود. مقام معظم ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قاصدک
🛑 فروشگاه محصولات ارگانیک 🛑 ⭕️ ما اینجاییم تا با قیمت عالی و با کیفیت برتر محصولات را در اختیارتان بگذاریم. ✴️ - انواع گیاهان دارویی ✴️ - انواع شیره ✴️ - روغن های درمانی ✴️ - لوازم آرایشی و بهداشتی ✴️ - انواع شامپوهای طبیعی ✴️. انواع سرکه های طبیعی ✴️. انواع دمنوش های طبیعی ✴️. انواع صابون های طبیعی ✴️. انواع لیف و کفی های طبیعی ✴️.کپسول لاغری بدون عوارض ✴️. انواع مام های طبیعی ✴️. انواع عطرهای طبیعی و کلی محصولات دیگه... 😍 🟢این کانال و محصولات ارگانیک رو براتون پیدا کردم از دستش ندید😍👇🏻 ‎‌‌‎‌ ≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫ https://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b ≪ ⚜️ ✿ ⚜️ ≫ @mahsulpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باش و آرزو کن 💚 هنگامی که احساس شادی می‌کنی ، در واقع نیروی شادی را به جهان هستی عرضه می‌کنی در نتیجه تجربه‌های شاد، موقعیت‌های شاد و افراد شاد بر سر راهت قرار می‌گیرند. هر احساسی که امروز به خود و زندگی داشته باشی فردا نیز همان را دریافت خواهی کرد؛ این یک قانون است. پس همواره مراقب باش که چه احساساتی را از وجودت به جهان ساطع می‌کنی! این شعار را هر روز با خود تکراركن: ✅ « حس عالی = زندگی عالی » ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب 🌸داستان زندگی ماست 💫گاهی پرنور، 🌸گاهی کم نور میشود 💫اما بخاطر بسپار هر آفتابی 🌸غروبی دارد و هر غروبی طلوعی 💫قرنهاست که هیچ شبی 🌸بی صبح شدن نمانده است 💫به امیــد 🌸طلـوع آرزوهایتان شبتون پراز نور الهی 🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هربار ژلـــــــــه تو کاسه درست میکردم صدتا قاشق میزدن توش🍮🥄😒😖 گشتم آموزش ژلــــه سیخی پیداکردم😍🍡 اینجا ۵۰ مدل ژله تو سیخ و قالب و حتی درنوشابه ای یادت میده که فقط بری حالشو ببری بیا ببین چی پیدا کردم برات😍😅👇 https://eitaa.com/joinchat/147456264Cea90202279 آموزش کِشدار کردن خامه ی کیک با ژله😳
🌺🤚🏻* خورشید من از دیار شب ڪرده عبور ای ڪاش ڪند ز مشرق عشــق ظهور هـــر لحــظه در انتـــظار آنـــم بـرسـد با خــود ببــرد مـــرا بـه مهمانـی نــور ‍‎ ✨🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ترك سنت جناب ((حجة الاسلام والمسلمين سيد محمد حسين مدرس مطلق )) مى فرمودند: مرحوم ابوى ام مى فرمودند: آخوند كاشى كه ازدواج نكردند، نه اين كه مى خواستند ترك سنت ((رسول الله صلى الله عليه و آله )) را كرده باشند، يا رهبانيت داشته باشند بلكه به علت فقرى كه داشت و يك طلبه ساده اى بود كه سرمايه اى نداشت و نمى توانست خودش را هم اداره كند، چه رسد به كسى ديگر، لذا ازدواج نكردند و وقتى كه سن ايشان از ازدواج گذشته بود و اواخر عمر شريفشان بود. يكى از بازاريها گفته بود كه من حاضرم دخترم را به شما بدهم . آخوند با تندى فرموده بود: برو گم شو. دور و اطرافيان گفته بودند: آقا شما چرا اينطورى برخورد كرديد؟ فرموده بودند: دورانى كه ما جوان بوديم و نياز داشتيم كسى يك چنين پيشنهادى به ما نكرد، حالا كه من يك مشهوريتى دارم و يك مقدار اسمى پيدا كردم مى خواهد اين كار را بكند. 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از دفن ، در مسجد قبا روزى ابوبكر و اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السلام در محلّى يكديگر را ملاقات كردند. ابوبكر گفت : حضرت رسول ، پس از جريان غدير خم چيز خاصّى درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤ منين سلام كرده ام . و اعتراف مى كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصىّ و وارث و خليفه او در خانواده اش مى باشى ، ولى تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امّتش باشى . اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام اظهار داشت : اى ابوبكر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امّتش دستور دهد، آيا مى پذيرى ؟ ابوبكر گفت : بلى ، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت . امام علىّ عليه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندى ، نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم . همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتى وارد شدند؛ ديدند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله رو به قبله نشسته است ؛ و خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: اى ابوبكر! حقّ مولايت ، علىّ را غصب كرده اى و جائى نشسته اى كه جايگاه انبياء و اوصياء آن ها است ؛ و كسى غير از علىّ استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من در اُمّتم مى باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام . و تو مخالفت كرده اى و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اى ، اين لباس خلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علىّ ابن ابى طالب ده ، كه تنها شايسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مى باشد. در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نمايد. ولى در مسير راه ، رفيق خود، عمر را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت : تو خيلى سُست عقيده و بى اراده هستى ، مگر نمى دانى كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشى ، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنيا رفت . 📚الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 806، ح 15 و 16، ارشاد القلوب : ص 264. در اين باره روايات بسيارى به همين مضمون از امام باقر و امام صادق عليهما السلام و نيز از طريق اهل سنّت وارد شده است كه همه آن را با اختلاف جزئى آورده اند. ✾📚 @Dastan 📚✾
امام خمینی (ره): ، روزی است که اسلام را باید احیاءکرد و احیاء بکنیم و قوانین اسلام در ممالک اسلامی اجرا بشود. روز قدس، روزی است که باید به همه ابرقدرت ها هشدار بدهیم که اسلام دیگر تحت سیطره شما به واسطه عمال خبیث شما،واقع نخواهد شد. روز قدس، روز حیات اسلام است باید مسلمین به هوش بیایند، باید متوجه قدرتی را که مسلمین دارند[ بشوند]، قدرت های مادی، قدرت های معنوی. مسلمین که یک میلیارد جمعیت هستند و پشتوانه خدائی دارند و اسلام پشتوانه آنهاست و ایمان پشتوانه آنهاست، از چه باید بترسند؟ صحیفه نور؛ جلد ۸؛ صفحه ۲۳۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🔆بال هایت را کجا گذاشتی؟ پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندیدید. پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.شاید یک آبی دور. اوج دوست داشتنی. پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود. پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان، هر دو برای تو بود ولی تو آسمان را ندیدی. راستس عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست........ ✾📚 @Dastan 📚✾