eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
ذهن‌زیبـا بهترین طبیب شماست اگر می خواهید جسم خود را تقویت کنید ذهنتان را تقویت کنید اگر می‌خواهید جسم خود را احیا کنید ذهنتان را زیبـا کنید ... هیچ طبیبی مانند اندیشه‌ای شادی آفرین برای از بین بردن بیماریهای جسمانی نیست ... و هیچ داروی آرام بخشی مانند محبت و مهربانی و نیت‌خیر برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد... صبحتون بخیر😊😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆برادران رسول خدا ( صل الله علیه وآله و سلم) اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) بودند، در ضمن سخن ، عرض ‍ كردند: آيا ما برادران توايم اى رسول خدا ؟!. آنحضرت فرمود: نه ، شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند، در حالى كه مرا نديده اند. سپس فرمود: براى عمل صالح هر فردى از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده مى شود. اصحاب عرض كردند: نجاه نفر از خودشان ؟ فرمود:نه پنجاه نفر از شما. آنها سه بار اين سؤال را كردند، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) همين جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود: لانّكم تجدون على الخير اعوانا: اين بخاطر آن است كه شما داراى شرائطى هستيد كه آن شرائط شما را در كارهاى خير يارى مى كند (مانند حضور پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) على (علیه السلام) و نزول وحى و... . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا بعضی نمی‌توانند نماز اول وقت بخوانند یا جلوی زبانشان را بگیرند یا به نامحرم نگاه نکنند؟ آیت الله جوادی آملی ✾📚 @Dastan 📚✾
✍روزی یک عالمِ صاحبِ کرامتی نشسته بودند؛ یکی از شاگردانش که پیش استاد بود، از ایشان پرسید: استاد چگونه به این علوم بزرگ دست یافتی؟ آیا برای شاگردان شما هم چنین چیزی ممکن است؟! استاد فرمودند: بله ممکن است، فقط بشرط آن‌که از آن استفاده شخصی نکنید و حیطه آسایش خود آن علوم را قرار ندهید.شاگرد اصرار کرد و استاد انکار! تا بالاخره بعد از اصرار زیاد شاگرد، استاد قبول کرد، علوم بزرگ و ماورایی را به او یاد دهد. تا یک روز استاد به سفر رفت. وقتی از سفر برگشت دید شاگردش کنار آب نشسته و با چشم از آب ماهی می‌گیرد؛ و چون با چشم انجام می‌شد ماهی زیادی از آب گرفت و به‌سرعت در سبد انداخت تا سبد پر شد؛ بعد هم آن‌ها را برد و فروخت و پول دریافت کرد. او روزانه مبالغ زیادی از این طریق پول بدست می‌آورد.استاد که شرط گذاشته بود؛ تا چشمش به چشم شاگرد افتاد نیروی چشم شاگرد خنثی شد و علم خود را استاد پس گرفت. ✾📚 @Dastan 📚✾
هر چه روح به خدا نزدیک‌تر باشد، آشفتگی‌اش کمتر است؛ زیرا نزدیک‌ترین نقطه به مرکز دایره، کمترین تکان را دارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۱) ! .... 🌷من را از اردوگاه رمادی ۱ به اردوگاه رمادی ۲ (کمپ ۷ یا بین‌القفصین) منتقل کردند. در بدو ورود فرمانده اردوگاه شروع کرد به تهدید کردن: «این‌جا هرگونه فعالیتی ممنوع است. هیچ‌کس حق ندارد بعد از ساعت ۱۰ شب بیدار باشد، نماز جماعت و برگزاری دعا ممنوع، اجتماع بیش از دو نفر ممنوع و ....» یکی از برادران به نشانه اعتراض گفت: «بهتر است خیال خودتان را راحت کنید و بگوید این‌جا نفس‌کشیدن هم ممنوع!» فرمانده درحالی‌که بسیار خشمگین شده بود به سربازان دستور داد او را از ما جدا کنند. همین‌که چند سیلی به او زدند و خواستند او را ببرند، بچه‌ها به طرف سربازان هجوم بردند و مانع این‌کار شدند. 🌷شب، برخلاف تهدیدات فرمانده اردوگاه، همه نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندند. هنوز تعقیبات نماز عشاء تمام نشده بود که در‌ها باز شد و صدای فریاد عراقی‌ها که می‌گفتند: «بنشینید برای آمار» چندین مرتبه تکرار شد. همه درحالی‌که زیر لب ذکر خدا را تکرار می‌کردند، در صف آمار نشستند. سربازان به ترتیب افراد را شماره می‌کردند و یکی دو کابل هم بر سر و صورت بچه­‌ها می­‌زدند. همین‌که خواستند چندین نفر را برای شکنجه بیرون ببرند باز هم هجوم برده و نگذاشتند کسی را جدا کنند. آن­‌ها مانند گرگ­‌های درنده به جان بچه‌­ها افتادند و دیوانه‌وار ما را کتک می‌­زدند، ولی.... 🌷ولی با مقاومت عزیزان اسیر آن­‌ها نتوانستند به هدف خود برسند، در‌ها را بستند و گفتند: «فردا به حسابتان می­‌رسیم.» روز بعد همه را به محوطه‌­ی اردوگاه آوردند، چندین سرباز با کابل و چوب ایستاده بودند به ما گفتند: «همه باید روی زمین بخوابید و در خاک بغلتید.» هیچ­‌کس حاضر نشد چنین کاری را انجام دهد، چند نفری را به زور روی زمین کشیدند و با کابل‌­هایشان شروع به زدن آن­‌ها کردند. عزیزان با زمزمه، یکدیگر را آگاه کردند که با فرستادن صلوات محوطه را ترک و داخل زندان­‌ها برویم و تا زمانی­‌که عراقی­‌ها دست از شکنجه برندارند و مسائل مذهبی ما را آزاد نکردند هیچ کس از زندان خارج نشود. همین‌که.... .... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 👈 ماجرای شنیدنی کمک حاج محمدصادق بلورفروش، پهلوان مشهور تهران، به یک دزد 🔰استاد ـ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆اتمام حجّت على (علیه السلام ) ماجراى جنگ جمل در سال 36 ه - ق در بصره بين سپاه على (علیه السلام ) و سپاه طلحه و زبير، رخ داد كه منجر به قبل پنج هزار نفر از سپاه على (علیه السلام ) و سى زده هزار نفر از سپاه جمل شد. در آغاز جنگ ، براى اينكه بلكه خونريزى نشود، حضرت على (ع ) كاملا اتمام حجت كرد، در اينجا به يك فراز از اتمام حجت على (علیه السلام ) توجه كنيد: آن حضرت عمامه سياه به سر بست و پيراهن وعباى رسول خدا ( صل الله علیه وآله و سلم) را در بر كرد و بر استر سوار شد و بدون اسلحه ، به ميدان تاخت و با نداى بلند مكرر، زبير را (كه از سران آتش افروز جنگ بود) به كنيه اش كه ابو عبداللّه بود صدا زد و فرمود: اى ابا عبداللّه !اى مردم ! درميان شما، كداميك زبير است . زبير وفتى كه اين ندا را شنيد، به سوى ميدان تاخت و نزديك على (علیه السلام ) آمد به گونه اى كه گردن مركب او با گردن مركب على (علیه السلام) به همديگر متصل شد. عايشه وقتى كه از اين موضوع ، آگاه شد، گفت : اى بيچاره خواهرم اسماء (همسر زبير) او بيوه شد. به او گفتند: نترس على (علیه السلام) با اسلحه به ميدان نيامده ، بلكه با زبير گفتگو مى كنند. على (علیه السلام ) در اين گفتگو به زبير (كه پسر عمّه اش بود ) فرمود: اين چه كارى است كه برگزيده اى ، و اين چه انديشه اى است كه در ضمير دارى كه مردم را بر ضد ما مى شورانى . زبير گفت : خون عثمان را مى طلبم . على (علیه السلام ) فرمود: دست تو و طلحه در ريختن خون عثمان ، در كار بود، و اگر بر اين قيده هستى ، دست خود را برگردنت ببند و خويش را به ورثه عثمان بسپار تا قصاص كنند. اس زبير! من تو را به اينجا خواندم تا سخنى از پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) را به ياد تو آورم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا ياد دارى آن روزى را كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) از خانه بنى عمرو بن عوف ) مى آمد و دست تو را در دست داشت ، وقتى به من رسيد، بر من سلام كرد و با روى خندان به من نگريست ، من نيز جواب سلامش را دادم و با روى خندان به او نگريستم اما سخنى نگفتم ولى تو گفتى : اى رسول خدا على (علیه السلام ) داراى (فخر) است ، آنحضرت در پاسخ تو فرمود: مه انّه ليس بذى زهو امّا انّك ستقاتله و انت له ظالم : آهسته باش قطعا در على (علیه السلام ) فخر نيست ، و بزودى تو براى جنگ با او (على ) بيرون شوى ، در حالى كه تو ظالم باشى . ونيز آيا به ياد دارى آن روزى را كه : رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) به تو فرمود: آيا على (علیه السلام ) را دوست دارى در پاسخ گفتى : چگونه على را دوست ندارم با اين كه او برادر من است و پسر دائى من مى باشد فرمود: اى زبير بزودى با او مى جنگى و در اين جنگ ، تو ظالم هستى ؟!. زبير گفت : آرى يادم آمد، سخن رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) رافراموش كرده بودم ، اى ابوالحسن از اين پس ، هرگز با تو ستبز نكنم و با تو جنگ نمى نمايم ... حضرت على (علیه السلام ) به صف سپاه خود باز گشت ، و زبير نيز به سپاه جمل باز گشت و كنار هودج عايشه ايستاد و گفت : اى ام المؤمنين ! هرگز در ميدان جنگى نايستادم جز اين كه از روى بصيرت مى جنگيدم ، ولى در اين جنگ ، در حيرت و ترديد هستم ! عايشه گفت : اى يكه سوار قريش ! چنين نگو، تو از شمشيرهاى على بن ابيطالب (علیه السلام ) ترسيده اى ... و چه بسيار از افرادى كه قبل از تو از اين شمشيرها ترسيده اند. عبداللّه پسر زبير، نيز پدر را ملامت كرد، ولى زبير سخن آنها را گوش نداد و از جنگ كنار كشيد و از بصره بيرون رفت (گرچه وظيفه او اين بود كه به سپاه امامش على (علیه السلام) بپيوندد). امير مؤمنان على (علیه السلام ) در جنگ جمل با افراد ديگر نيز گاهى عمومى و گاهى خصوصى اتمام حجت نمود، ولى سرانجام سپاه دشمن جنگ را شروع كرد، و آنگاه على (علیه السلام ) فرمان دفاع را صادر نمود، و درجنگهاى ديگر نيز على (علیه السلام ) نخست ، حجت را بر دشمن تمام كرد، و آغازگر جنگ نبود، و در اين اتمام حجت ها افرادى پشيمان شدند واز جنگ پشت كردند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍️ کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه 🔹صاحبخونه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود. 🔸هزینه نقاش نداشتم. تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم. باجناق عارف‌مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه. 🔹چند روز بعد از تموم‌شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم! 🔸چاره‌ای نبود فسخ کردیم! دست از پا درازتر برگشتیم. 🔹از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه، از خدا و... 🔸اما باجناق با یه آرامشی گفت: خوب شد به‌خاطر خدا نقاشی کردم. 🔹و دیگه هیچی نگفت! راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمی‌کنه. 🔸چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت. 🔹کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه؛ چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نمی‌دونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچ‌وقت گم نمی‌شه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
‍ 💠آیت الله ضیاءآبادی: 🔸در میان ما افرادی هستند که در بیرون از خانه بسیار خوش رو و خوش زبان و خوش رفتار با مردمند و کمک کار دیگران 🔸اما به محض اینکه وارد خانه می شوند گویی که یک شعله ی آتش میان انبار باروت افتاده است، داد و فریاد آنچنان سر می دهند که فضای خانه را برای همسر و فرزندان بیچاره مانند قبری تنگ و تاریک و پرفشار می سازند 🔸این افراد باید بدانند که پس از مرگشان عالم برزخ هم برای آنها قبری تنگ و تاریک و آتش زا خواهد شد و فشارشان خواهد داد. ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° بعضی وقتا یه جرقه از نور برای بیرون کشیدنت از تاریکی کافیه…✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خدایا.. 🍃با داشته های اندکمان 🌸آنگونه بزرگمان بدار 🍃که جز تو به در هیچ خانه ای 🌸رهسپار نشویم. 🍃زبانمان را از هر قضاوت و غیبتی 🌸محفوظ گردان تا بی اختیار 🍃در چنگال کلام های 🌸نادرستمان اسیر نشویم. 🌸خدایا ... 🍃یقینی در دلهایمان قرار ده 🌸تا از یادمان نرود به هنگام 🍃بیچارگی و ناامیدی باید صبور بود 🌸و تنها چشم به درگاه تو داشت. 🌸خدایا... 🍃هرکه بر ما ستم روا داشت، 🌸از حقیقت آگاهش گردان 🍃و محبتی در دلش براه بیانداز 🌸تا از یاد بَرَد طمع ها،حسد ها 🍃و جفاهای فردا را... 🌸...🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مبارزه شدید ابوذر با بت پرستی در دوران جاهليت ، مردم معتقد بودند: مردى به نام اساف در يمن عاشق زنى به نام نائله شد، هر دو به عنوان زيارت به مكه رفتند هنگامى كه داخل كعبه شدند همين كه خلوت شد باهم عمل منافى عفت انجام دادند، روز بعد، زائران ديدند كه آن دو نفر، مسخ شده اند و به صورت مجسمه بى روح در آمده اند، براى اينكه مردم ، عبرت بگيرند، آن دو را در ميان كعبه گذاشتند و پس از مدّتى ، آن دو نفر خداى معبود شدند و مورد پرستش ‍ مردم جاهليت گشتند. ابوزد، قبل از انكه به اسلام گرويده شود، از روى فكر و انديشه ، در يافته بود كه بت پرستى و خرافه گرايى ، غلط است ، و با آن مبارزه مى كرد، روزى در مكه بانويى را ديد كه كعبه را طواف مى كند و با حضور خاصى دعا مين مايد و خواسته هايش را از خدا مى خواهد، ولى در آخر همه اين دعاها ا از نائله و اساف استمداد مى كند و با راز ونياز مى گويد: يا نائله و يا اساف . ابوذر كه از اين بيهوده گرائى سخت ناراحت شده بود، به صورت استهزاء به زن گفت : نائله را به عقد ازدواج اساف در آور. زن ناراحت شد، و فرياد زد انت صابى :تو از دين ما خارج شده اى ، و راه انحراف را مى پيمائى . در اين هنگام گروهى از جوانان قريش ، از فريادهاى آن زن ، تحريك شده و به سوى ابوذر آمده و آن جوانمرد را به جرم اينكه به دوبت نائله و اساف ، جسارت كرده ، به باد انتقاد گرفتم سر انجام دودمان بنى بكر آمده و او را يارى كردند و ابوذر را نجات داده و به حضور پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) آوردند، و بفرموده رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) به محل سكونت طايفه خود (بنى غفار) رفت ، و در آنجا جلو كاروان تجارتى مشركان را مى گرفت و مى گفت نمى گذارم كالاهاى تان را از اينجا ببريد مگراينكه گواهى به يكتائى خدا بدهيد... 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆على (علیه السلام ) فاتح بى بديل ميدانهاى نبرد ابو بصير گويد: از امام صادق (علیهذالسلام ) پرسيدم ماجراى وادى يابس (بيابان شنزار) كه سوره عاديات در مورد ستودن جنگاوران قهرمان اسلام نازل شده كه در اين وادى ، (در سال هشتم هجرت ) جنگيدند چيست ؟ امام صادق فرمود: اهالى بيابان يابس كه دوازده هزار نفر سواره نظام بودند باهم ، پيوند محكمى و ناگسستنى بستند كه همه دست به دست هم نهند و تا سر حد مرگ پيش رفته و محمد (صل الله علیه وآله و سلم ) و على (ع ) را بكشند. جبرئيل جريان را به رسول اكرم (ص ) اطلاع داد رسول اكرم (ص ) نخست ابوبكر را و سپس عمر را با سپاهى به سوى آنها فرستاد و آنها بى نتيجه باز گشتند. پيامبر (ص ) اين بار على (ع ) را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوى وادى يابس رهسپار نمود. حضرت على با سپاه خود سرازير وادى شدند، به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهى على (ع ) روانه ميدان هستند. دويست نفر از مردان مسلح دشمن ، به ميدان تاختند على (ع ) با جمعى از اصحاب به سوى آنها رفتند، آنها گفتند شما كيستيد و از كجا آمده ايد؟ و چه تصميم داريد؟ على (ع ) در پاسخ فرمود: من على بن ابيطالب پسر عموى رسول خدا (ص ) و برادر او و رسول او به سوى شما هستم ، شما را گواهى به يكتائى خدا و بندگى و رسالت محمّد (ص ) دعوت مى كنم ، اگر ايمان بياوريد، در نفع و ضرر، شريك مسلمين هستيد. آنها گفتند: سخن تو را شنيديم ، آماده باش و بدانكه ما تو و اصحاب تو را خواهيم كشت . على (ع ) به آنها فرمود:واى بر شما، مرا به بسيارى جمعيت خود و پيوند خود تهديد مى كنيد ؟ بدانيد ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مى جوئيم و لا حول و لا قوة الاّباللّه العلى العظيم . دشمن به پايگاههاى خود بازگشت و مستقر شد، على (ع ) نيز همراه اصحاب به پايگاه خود رفته و مستقر شدند، وقتى كه شب شد، على (ع ) دستور داد مسلمانان حيوانات خود را آماده كنند و افسار و زين و جهاز شتران را مهيا كنند و در آماده باش كامل براى حمله صبحگاهى به سر برند. وقتى كه سفيده سهحر دميد، على (ع ) با اصحاب خود نماز خواند، سپس ‍ به سوى دشمن شبيخون زد و آنچنان آنها را غافلگير كرد كه آنها تا هنگام درگيرى نمى فهميدند كه مسلمين از كجا بر آنها آنچنان سريع دست يافته اند، و آنها زير دست و پاى سواران سلحشور اسلام در آمدند، كه هنوز دنباله سپاه اسلام نرسيده بودند، پيش تازان اسلام ، جنگاوران دشمن را به هلاكت رسانده و على (ع ) شخصا هفت نفر از دلاوران پيشتاز دشمن را از پاى در آورد، در نتيجه زنان و كودكانشان اسير شدند و اموالشان بدست مسلمين در آمد. جبرئيل امين پيروزى على (ع ) و سپاهيان اسلام را به پيامبر (ص ) خبر داد، آنحضرت به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى ، مردم مسلمان را از فتح مسلمين با خبر كرد، و به آنها اطلاع داد كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند. پيامبر (ص ) و همه مسلمين از مدينه بيرون آمده و به استقبال على (ع ) شتافتند و در يك فرسخى مدينه با سپاه على (ع ) روبرو شدند، حضرت على هنگامى كه پيامبر را ديد از مركب پياده شد، پيامبر (ص ) نيز از مركب پياده شد، و بين دو چشم على (ع ) را بوسيد، و مسلمنان استقبال كننده نيز مانند پيامبر (ص ) از مقام على (ع ) تجليل كردند. و غنائم جنگى و اسيران و اموال دشمن كه بدست مسلمين رسيده بود مورد تماشاى مسلمين قرار گرفت . جبرئيل امين نازل شد و سوره عاديات (صدمين سوره قرآن ) به ميمنت اين پيروزى نازل كرد: و العاديات ضبحا، فالموريات قدحا، فالمغيرات صبحا، فاءثرن به نقعا، فوسطن به جمعا. اشك شوق از چشمان پيامبر (ص )، سرازير شد، و در اينجا بود كه آن گفتار معروف را به على (ع ) فرمود: يا على لولا اننّى اشفق ان تقول فيك طوائف من امّتى ما قالت النصارى فى المسيج عيسى بن مريم لقلت فيك اليوم مقالا لا تمرّ بملاء من الناس الاّ اخذوا التّراب من تحت قدميك . اگر نمى ترسيدم كه گروهى از امت من مطلبى را كه مسيحيان در باره حضرت مسيح (ع ) گفته اند، در باره تو بگويند، در حق تو سخنى مى گفتم كه از هر كجا عبور كنى خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند در آغاز سوره عاديات كه به مناسبت اين پيروزى نازل شده پنج سوگند است كه در پنج آيه آمده و ترجمه آن را در اينجا مى آوريم : سوگند به اسبان دونده كه به سوى ميدان نفس زنان به پيش مى روند، و بر اثر برخورد سم آنها به سنگها، برق از آنها مى جهد، وصبحگاهان برق آسا بر دشمن حمله مى برند و با حركت سريع خود ذرات غبار را در فضا مى پراكنند و دشمن را در حلقه محاصره قرار مى دهند پس دسته جمعى به قلب دشمن حمله ور مى شوند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🔅 ✍️ تاثیر افکار روی زندگی 🔹فقط ۱۰ ثانیه تصور کنید که دارید آلوچه می‌خورید، ببینید دهنتون چقدر بزاق ترشح می‌کنه. 🔸وقتی ۱٠ ثانیه فکرکردن به آلوچه این‌قدر در بدن ما واکنش ایجاد می‌کنه، اون‌وقت ۱۰ دقیقه تمرکز روی اتفاقات و مسائل منفی و ساعت‌ها استرس و عصبانیت چه تاثیر ویرانگری روی جسم و روح ما می‌ذاره. 🔹مثال آلوچه یادت بمونه، تا افکار منفی اومد تو سرت، بدون که اگه تا ۲۰ ثانیه ادامه‌شون بدی دیگه داری تیشه به ریشه زندگی‌ات می‌زنی. 💢همیشه به خوبی‌ها فکر کنیم و نذاریم افکار منفی و ناامیدکننده بیاد توی ذهنمون. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خودم گفتم: ببین! تمام مشغله‌ها و نگرانی‌هات را فراموش کن و یک امروز را خوشحال باش و به چیزی فکر نکن. یک امروز را بی‌خیالِ دنیا باش و بهترین لباست را بپوش و خوشبوترین عطرت را بزن و عمیق‌ترین لبخندها را روی لبت سنجاق کن و بهترین مکان‌های شهر را ببین و با مهربان‌ترین آدم‌ها معاشرت کن و سعی کن در آرام‌ترین حالات ممکن یک انسان باشی. به خودم گفتم: یک امروز همه چیز را نادیده بگیر و بگذار در هوای آرامش محض نفس بکشی و حال دلت، عمیقا خوب باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! .... 🌷همین‌که داخل رفتیم، عراقی‌­ها آمدند سطل‌­های آب را بر زمین ریختند و در‌ها را بستند. موقع شام گفتند: «بیایید غذا را بگیرید.» آن‌ها این نقشه را ریخته بودند که به بهانه­‌ی غذا گرفتن بچه‌­ها را بیرون ببرند و آن­‌ها نرفتند. گفتیم: «ما غذا نمی‌خواهیم و اعتصاب از همین‌جا شروع شد.» روز اول بدون آب و غذا گذشت، روز دوم مقدار آبی که در دبه‌­های یک کیلویی پنهان کرده بودیم را میان خودمان تقسیم کردیم و به هر نفر یک قاشق آب داده شد. روز سوم چند نفر بیهوش شدند که آن­‌ها را به بیمارستان منتقل کردند و به آن­‌ها سرم وصل کردند، عزیزان همین‌که به هوش آمدند و فهمیدند، سرم‌ها را از دست‌هایشان کشیدند و به طرف زندان آمدند. آن‌ها در بین راه زمین خوردند. اوضاع داشت خیلی وخیم می‌شد حرارت زیاد و گرمای سوزان منطقه­‌ی کویری رمادیه طاقت­‌ها را به پایان رسانیده بود و دیگر.... 🌷و دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت و با حالت افتاده به ائمه اطهار توسل می­‌کردیم و از خداوند نصرت رزمندگان را طلب می­‌کردیم. در همین حال فرمانده عراقی داخل اردوگاه آمد و همه را در داخل حیاط اردوگاه جمع کرد و گفت: «من به شما قول می‌­دهم که دیگر سربازان شما را اذیت نکنند، بیایید آب بخورید.» بچه­‌ها قبول نکردند و گفتند: «ما مسائل اساسی‌تری داریم.» فرمانده درحالی‌که تعجب کرده بود گفت: «شما پس از سه روز آب و نان نخوردن غیر از این دو چه می­‌خواهید؟» چندین بار حرف خود را تکرار کرد و گفت: «مگر شما بشر نیستید؟ چه می­‌خواهید؟» و درحالی‌که سخن می­‌گفت بدنش از استقامت و پایداری بچه‌­ها می‌لرزید. گفت: «اگر آب نخورید شما را می‌کشیم.» ناگهان یکی از بسیجی­‌های ۱۵ ساله بلند شد دکمه‌ی پیراهنش را باز کرد و گفت:.... 🌷و گفت: «شما ما را از چیزی می‌­ترسانید که آرزوی دیرینه ما است. اگر راست می­‌گویید ما برای کشته شدن آماده­‌ایم.» فرمانده­ اردوگاه وقتی دید با تهدید مشکلی حل نمی‌شود لحن سخن را به آرامی تغییر داد و گفت: «شما هر چه می­‌خواهید ما برایتان فراهم می‌­سازیم درخواست شما چیست؟» تعدادی گفتند: «آزادی نماز جماعت، خواندن دعا و برگزاری مراسم مذهبی.» فرمانده‌­ی اردوگاه خود را در مقابل عزم استوار رادمردانی که آوازه‌­ی آن­‌ها را از مافوق­‌هایش در جبهه‌­های جنگ شنیده بود و خلاصه درحالی‌که برایش خیلی سخت بود به ناچار با خواسته‌­های عزیزان اسیر و جواب مثبت دادن از اردوگاه خارج شد. سرانجام اسرا بعد از سه روز نخوردن آب و غذا در بند و بیرون، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند و قبل از نماز ظهر به شکرانه­ دست یافتن به نعمت عظیم نماز جماعت و دعا، نماز شکر برگزار شد. : آزاده سرافراز یحیی کمالی‌پور منبع: خبرگزاری دانشجو ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 کسی که فرشتگان هم از شجاعتش متعجب بودند 🎙حجت الاسلام حامد کاشانی ✾📚 @Dastan 📚✾
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت. کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم‌ها به سوی او بود. مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت: ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گفتگوى موسى (علیه السلام ) و ابليس حضرت موسى (علیه السلام ) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابليس به محضر آن حضرت رسيد، درحالى كه كلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزديك شد از روى احترام ، كلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام عليك . موسى (علیه السلام ) فرمود: تو كيستى ؟، او جواب داد:من ابليس هستم . موسى - خدا تو را بكشد، براى چه به اينجا آمده اى ؟ ابليس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى كه در پيش گاه خدا دارى بر تو سلام كنم . موسى - با اين كلاه رنگارنگ چه مى كنى ؟ ابليس - با اين كلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى كنم (وقتى آنها به زرق و برق دنيا كه نمودارش در اين كلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد). موسى - چه كارى است كه اگر انسان انجام دهد، تو بر او چيره مى شوى ؟ ابليس - هنگامى كه انسان خود بين باشد و عملش را زياد بشمرد، و گناهانش را فراموش كند ( بر او چيره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر ميدارم 1- با زن نامحرم خلوت نكن كه در اين صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم 2- با خداوند اگر پيمان بستى حتما آن را ادا كن 3- وقتى متاع يا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج كردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زيرا تا صدقه داده نشده من حاضرم كه صاحبش را پشيمان كنم . سپس ابليس ، پشت كرد و رفت در حالى كه مى گفت : يا ويلناة علم موسى ما يحذّر به بنى آدم : واى بر من ، موسى (علیه السلام) دانست امورى را كه بوسيله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
💠آیت الله مبشرکاشانی: 🔸آن هایی که به حرم امام رضا (علیه السلام) میروند، هر موقعی که بروند، حضرت یک عنایت خاصی به آنها میکند. حتی اگر هر روز به زیارت بروند یک لطف خاص و عنایت ویژه معنوی در آن روز شامل حال آنها میشود. همان گونه که اگر کسی هر روز به خدمت امام زمان(عج الله تعالی الشریف)تشرف پیدا کند یا به آن بزرگوار متوسل شود، امام یک فیض و رزق تازه معنوی، به او عطا میکند. 🔸سالکان الی اللّٰه ارتباط با امام رضا چه از طریق زیارت نزدیک و چه دور را ترک نکنند. عرفایی که در ایران هستند اگر به جایی رسیدند از طریق امام رضا (علیه السلام)بوده است. 🔸امام رضا در عالم هستی به اذن خداوند متعال سلطنت معنوی دارد. سالکان الی اللّٰه اگر بخواهند اقطار سماوات و ارض معنوی را طی کنند امکان ندارد مگر این که از سلطان مدد بگیرند. امام رضا سلطان و شاه باطنی است و عرفاء، رعیّت او هستند. ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° <زِندگی‌مانَند‌دوچَرخه‌سواریہ برایِ‌حفظِ‌‌حالت‌تعادل‌ فَقط‌بایَد‌به‌حرکت‌ادامه‌بّدی🛵🤍🐡> ✾📚 @Dastan 📚✾
✋💞 💐 ☀ صبح هر جمعه ز ایام تو را می‌طلبد 😍 مژده از آمدنت ده که دلم آب شده ❤ ذکرنامت به من آموخت که عاشق بشوم 🌼 ازگل روی تو گل‌های جهان ناب شده 🌼🍃 🤲💚 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كرامتى از استاد مرحوم عارف وارسته و فيلسوف صمدانى حاج ميرزا على آقا قاضى در سال 1285 هجرى قمرى ديده به جهان گشود، و در سال 1366 در سن 81 سالگى در نجف اشرف ، در گذشت . وى استاد سير و سلوك و اخلاق بود، و استاد علامه طباطبائى ، در اين موضوع ، مدتى شاگرد او بود. مرحوم استاد علامه طباطبائى نيز 81 سال و 18 روز عمر كرد (1321 - 1402 هجرى قمرى ) استاد علامه كه در نجف اشرف سالها نزد استاد حاج ميرزا على آقا، تلّمذ كرده بود، روزى از كرامات استاد خود سخن مى گفت از جمله گفت : من و همسرم از خويشاوندان نزديك مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى بوديم ، او در نجف براى صله رحم و احوال پرسى از حال ما به منزل ما مى آمد، ما كرارا صاحب فرزند شده بوديم ، ولى همگى در همان دوران كوچكى فوت كرده بودند، روزى مرحوم قاضى به منزل ما آمد در حالى كه همسرم حامله بود، و من از وضع او آگاه نبودم ، موقع خداحافظى به همسرم گفت : دختر عمو! اين بار اين فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسيبى به او نمى رسد و نام او عبد الباقى است من از سخن مرحوم قاضى خوشحال شدم و خدا به ما پسرى لطف كرد و برخلاف كودكان قبلى ، باقى ماند و آسيبى به او نرسيد و نام اورا عبدالباقى گذارديم . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دريافت وجوهات و تعيين نماينده مرحوم كلينى ، طوسى ، راوندى و بعضى ديگر از بزرگان به نقل از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى حكايت كنند: پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام اءموال بسيارى - از وجوهات توسط مؤمنين - نزد پدرم جمع شده بود، او متحيّر شد كه پس از آن حضرت به چه كسى رجوع كنيم . پدرم تمام اموال را برداشت و با يكديگر حركت كرديم و راه دريا را به وسيله كشتى پيموديم و چون مسافتى را طىّ كرديم از كشتى پياده شديم ؛ پدرم سخت مريض شد و پيش از آن كه رحلت نمايد، اظهار داشت : نسبت به حفظ اين اموال سعى و تلاش كن و آن ها را به دست صاحبش برسان . من با خود گفتم : پدرم بدون جهت و بدون اطّلاع حرفى نمى زند و بيهوده وصيت نمى كند، بايد اين اموال را به عراق برسانم . بر همين اساس آن ها را برداشتم و در بغداد، كنار رود دجله خانه اى كرايه كردم و در حالى كه هيچكس از افكار و موقعيّت من خبرى نداشت ، تصميم بر اين داشتم كه اگر كسى همانند حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام پيدا شود و نشانى و خصوصيّات اموال را بگويد، تحويل او بدهم وگرنه مصرف زندگى خود نمايم . پس از آن كه منزل را كرايه كردم ، چند روزى را با همين سرگردانى سپرى كردم ، بعد از گذشت چند روز، ناگهان نامه اى توسّط شخصى به دستم رسيد. وقتى نامه را گشودم ، در آن با اشاره به تمام خصوصيّات اموال و صاحبان آن ها، به من خطاب نموده بود: اى محمّد ابراهيم ! آن اموال و اشياء را تحويل حامل نامه بده . چون تمام نشانى ها و خصوصيّات ، حقيقت و واقعيّت داشت فهميدم كه فرزند امام عسكرى عليه السلام ، حضرت مهدى امام زمان صلوات اللّه عليه نامه را فرستاده است ، لذا آن ها را تحويل آورنده نامه دادم و چند روزى ديگر را در همان منزل ماندم تا آن كه نامه اى ديگر از همان حضرت به اين مضمون به دستم رسيد: ما تو را به جاى پدرت قرار داديم و بايد در هر حالى كه هستى شكرگزار خداوند متعال باشى . اصول كافى : ج 1، ص 434، ح 5، غيبة طوسى : ص 281، ح 239، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 261، الخرائج والجرائح : ج 1، ص 462، ح 7. ✾📚 @Dastan 📚✾