🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#اینجا_نفسکشیدن_هم_ممنوع! #پر....
🌷همینکه داخل رفتیم، عراقیها آمدند سطلهای آب را بر زمین ریختند و درها را بستند. موقع شام گفتند: «بیایید غذا را بگیرید.» آنها این نقشه را ریخته بودند که به بهانهی غذا گرفتن بچهها را بیرون ببرند و آنها نرفتند. گفتیم: «ما غذا نمیخواهیم و اعتصاب از همینجا شروع شد.» روز اول بدون آب و غذا گذشت، روز دوم مقدار آبی که در دبههای یک کیلویی پنهان کرده بودیم را میان خودمان تقسیم کردیم و به هر نفر یک قاشق آب داده شد. روز سوم چند نفر بیهوش شدند که آنها را به بیمارستان منتقل کردند و به آنها سرم وصل کردند، عزیزان همینکه به هوش آمدند و فهمیدند، سرمها را از دستهایشان کشیدند و به طرف زندان آمدند. آنها در بین راه زمین خوردند. اوضاع داشت خیلی وخیم میشد حرارت زیاد و گرمای سوزان منطقهی کویری رمادیه طاقتها را به پایان رسانیده بود و دیگر....
🌷و دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت و با حالت افتاده به ائمه اطهار توسل میکردیم و از خداوند نصرت رزمندگان را طلب میکردیم. در همین حال فرمانده عراقی داخل اردوگاه آمد و همه را در داخل حیاط اردوگاه جمع کرد و گفت: «من به شما قول میدهم که دیگر سربازان شما را اذیت نکنند، بیایید آب بخورید.» بچهها قبول نکردند و گفتند: «ما مسائل اساسیتری داریم.» فرمانده درحالیکه تعجب کرده بود گفت: «شما پس از سه روز آب و نان نخوردن غیر از این دو چه میخواهید؟» چندین بار حرف خود را تکرار کرد و گفت: «مگر شما بشر نیستید؟ چه میخواهید؟» و درحالیکه سخن میگفت بدنش از استقامت و پایداری بچهها میلرزید. گفت: «اگر آب نخورید شما را میکشیم.» ناگهان یکی از بسیجیهای ۱۵ ساله بلند شد دکمهی پیراهنش را باز کرد و گفت:....
🌷و گفت: «شما ما را از چیزی میترسانید که آرزوی دیرینه ما است. اگر راست میگویید ما برای کشته شدن آمادهایم.» فرمانده اردوگاه وقتی دید با تهدید مشکلی حل نمیشود لحن سخن را به آرامی تغییر داد و گفت: «شما هر چه میخواهید ما برایتان فراهم میسازیم درخواست شما چیست؟» تعدادی گفتند: «آزادی نماز جماعت، خواندن دعا و برگزاری مراسم مذهبی.» فرماندهی اردوگاه خود را در مقابل عزم استوار رادمردانی که آوازهی آنها را از مافوقهایش در جبهههای جنگ شنیده بود و خلاصه درحالیکه برایش خیلی سخت بود به ناچار با خواستههای عزیزان اسیر و جواب مثبت دادن از اردوگاه خارج شد. سرانجام اسرا بعد از سه روز نخوردن آب و غذا در بند و بیرون، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند و قبل از نماز ظهر به شکرانه دست یافتن به نعمت عظیم نماز جماعت و دعا، نماز شکر برگزار شد.
#راوی: آزاده سرافراز یحیی کمالیپور
منبع: خبرگزاری دانشجو
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 کسی که فرشتگان هم از شجاعتش متعجب بودند
🎙حجت الاسلام حامد کاشانی
✾📚 @Dastan 📚✾
گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند
و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. پذیرفت.
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم ! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسی برنخاست.
گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
باز کسی برنخاست.
گفت:
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گفتگوى موسى (علیه السلام ) و ابليس
حضرت موسى (علیه السلام ) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابليس به محضر آن حضرت رسيد، درحالى كه كلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزديك شد از روى احترام ، كلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام عليك .
موسى (علیه السلام ) فرمود: تو كيستى ؟، او جواب داد:من ابليس هستم .
موسى - خدا تو را بكشد، براى چه به اينجا آمده اى ؟
ابليس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى كه در پيش گاه خدا دارى بر تو سلام كنم .
موسى - با اين كلاه رنگارنگ چه مى كنى ؟
ابليس - با اين كلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى كنم (وقتى آنها به زرق و برق دنيا كه نمودارش در اين كلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد).
موسى - چه كارى است كه اگر انسان انجام دهد، تو بر او چيره مى شوى ؟
ابليس - هنگامى كه انسان خود بين باشد و عملش را زياد بشمرد، و گناهانش را فراموش كند ( بر او چيره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر ميدارم
1- با زن نامحرم خلوت نكن كه در اين صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم
2- با خداوند اگر پيمان بستى حتما آن را ادا كن
3- وقتى متاع يا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج كردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زيرا تا صدقه داده نشده من حاضرم كه صاحبش را پشيمان كنم . سپس ابليس ، پشت كرد و رفت در حالى كه مى گفت : يا ويلناة علم موسى ما يحذّر به بنى آدم : واى بر من ، موسى (علیه السلام) دانست امورى را كه بوسيله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
💠آیت الله مبشرکاشانی:
🔸آن هایی که به حرم امام رضا (علیه السلام) میروند، هر موقعی که بروند، حضرت یک عنایت خاصی به آنها میکند. حتی اگر هر روز به زیارت بروند یک لطف خاص و عنایت ویژه معنوی در آن روز شامل حال آنها میشود.
همان گونه که اگر کسی هر روز به خدمت امام زمان(عج الله تعالی الشریف)تشرف پیدا کند یا به آن بزرگوار متوسل شود، امام یک فیض و رزق تازه معنوی، به او عطا میکند.
🔸سالکان الی اللّٰه ارتباط با امام رضا چه از طریق زیارت نزدیک و چه دور را ترک نکنند. عرفایی که در ایران هستند اگر به جایی رسیدند از طریق امام رضا (علیه السلام)بوده است.
🔸امام رضا در عالم هستی به اذن خداوند متعال سلطنت معنوی دارد. سالکان الی اللّٰه اگر بخواهند اقطار سماوات و ارض معنوی را طی کنند امکان ندارد مگر این که از سلطان مدد بگیرند. امام رضا سلطان و شاه باطنی است و عرفاء، رعیّت او هستند.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
<زِندگیمانَنددوچَرخهسواریہ
برایِحفظِحالتتعادل
فَقطبایَدبهحرکتادامهبّدی🛵🤍🐡>
✾📚 @Dastan 📚✾
#سلام_مولا_جانم ✋💞
#صبحت_بخیر_ای_عزیزتر_از_جانم 💐
☀ صبح هر جمعه ز ایام تو را میطلبد
😍 مژده از آمدنت ده که دلم آب شده
❤ ذکرنامت به من آموخت که عاشق بشوم
🌼 ازگل روی تو گلهای جهان ناب شده
#صبحتون_مهدوی 🌼🍃
#التماس_دعای_فرج 🤲💚
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كرامتى از استاد
مرحوم عارف وارسته و فيلسوف صمدانى حاج ميرزا على آقا قاضى در سال 1285 هجرى قمرى ديده به جهان گشود، و در سال 1366 در سن 81 سالگى در نجف اشرف ، در گذشت .
وى استاد سير و سلوك و اخلاق بود، و استاد علامه طباطبائى ، در اين موضوع ، مدتى شاگرد او بود.
مرحوم استاد علامه طباطبائى نيز 81 سال و 18 روز عمر كرد (1321 - 1402 هجرى قمرى ) استاد علامه كه در نجف اشرف سالها نزد استاد حاج ميرزا على آقا، تلّمذ كرده بود، روزى از كرامات استاد خود سخن مى گفت از جمله گفت :
من و همسرم از خويشاوندان نزديك مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى بوديم ، او در نجف براى صله رحم و احوال پرسى از حال ما به منزل ما مى آمد، ما كرارا صاحب فرزند شده بوديم ، ولى همگى در همان دوران كوچكى فوت كرده بودند، روزى مرحوم قاضى به منزل ما آمد در حالى كه همسرم حامله بود، و من از وضع او آگاه نبودم ، موقع خداحافظى به همسرم گفت : دختر عمو! اين بار اين فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسيبى به او نمى رسد و نام او عبد الباقى است
من از سخن مرحوم قاضى خوشحال شدم و خدا به ما پسرى لطف كرد و برخلاف كودكان قبلى ، باقى ماند و آسيبى به او نرسيد و نام اورا عبدالباقى گذارديم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دريافت وجوهات و تعيين نماينده
مرحوم كلينى ، طوسى ، راوندى و بعضى ديگر از بزرگان به نقل از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى حكايت كنند:
پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام اءموال بسيارى - از وجوهات توسط مؤمنين - نزد پدرم جمع شده بود، او متحيّر شد كه پس از آن حضرت به چه كسى رجوع كنيم .
پدرم تمام اموال را برداشت و با يكديگر حركت كرديم و راه دريا را به وسيله كشتى پيموديم و چون مسافتى را طىّ كرديم از كشتى پياده شديم ؛ پدرم سخت مريض شد و پيش از آن كه رحلت نمايد، اظهار داشت : نسبت به حفظ اين اموال سعى و تلاش كن و آن ها را به دست صاحبش برسان .
من با خود گفتم : پدرم بدون جهت و بدون اطّلاع حرفى نمى زند و بيهوده وصيت نمى كند، بايد اين اموال را به عراق برسانم .
بر همين اساس آن ها را برداشتم و در بغداد، كنار رود دجله خانه اى كرايه كردم و در حالى كه هيچكس از افكار و موقعيّت من خبرى نداشت ، تصميم بر اين داشتم كه اگر كسى همانند حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام پيدا شود و نشانى و خصوصيّات اموال را بگويد، تحويل او بدهم وگرنه مصرف زندگى خود نمايم .
پس از آن كه منزل را كرايه كردم ، چند روزى را با همين سرگردانى سپرى كردم ، بعد از گذشت چند روز، ناگهان نامه اى توسّط شخصى به دستم رسيد.
وقتى نامه را گشودم ، در آن با اشاره به تمام خصوصيّات اموال و صاحبان آن ها، به من خطاب نموده بود: اى محمّد ابراهيم ! آن اموال و اشياء را تحويل حامل نامه بده .
چون تمام نشانى ها و خصوصيّات ، حقيقت و واقعيّت داشت فهميدم كه فرزند امام عسكرى عليه السلام ، حضرت مهدى امام زمان صلوات اللّه عليه نامه را فرستاده است ، لذا آن ها را تحويل آورنده نامه دادم و چند روزى ديگر را در همان منزل ماندم تا آن كه نامه اى ديگر از همان حضرت به اين مضمون به دستم رسيد:
ما تو را به جاى پدرت قرار داديم و بايد در هر حالى كه هستى شكرگزار خداوند متعال باشى .
اصول كافى : ج 1، ص 434، ح 5، غيبة طوسى : ص 281، ح 239، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 261، الخرائج والجرائح : ج 1، ص 462، ح 7.
✾📚 @Dastan 📚✾
امام زمان(عج) را فراموش کردیم - مرحوم کافی.mp3
2.37M
⚠️ امام زمان (عج) را فراموش کردیم
🎙مرحوم کافی (ره)
🏷 #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#مرحوم_کافی
#گناه
✾📚 @Dastan 📚✾
توچطور ؟
موقعیتها رو میشناسی یا از هر موقعیت به سادگی رد میشی ؟؟؟
🕊بیدار شو رفیق،
روز جدیدی است
فرصتی برای تعقیب رویاهای مان
و رسیدن به ارتفاعات بلند🕊
Life is an echo.
What you send out, comes back
زندگى يک بازتاب است.
هر چيزى كه به دنيا بفرستى به خودت باز خواهد گشت...
#انگیزشی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چند_کار_در_یک_مأموریت....
🌷رمضان سال ۱۳۶۱ بود. شغلم رانندگی بود و بيشتر اوقات مأمور بردن وسايل تداركاتی و پشتيبانی به جبههها و تحويل آن در خط مقدم بودم. سيم خاردار، دستك، نبشی، پليت، كيسه گونی و كمكهای اهدايی به جبههها از جمله وسايلی بود كه همه هفته از شهرستانهای دوردست خصوصاً شرق كشور بارگيری كرده و به خطوط مقدم جبهههای جنوب غربی كشور ترابری میكردم. در رمضان سال ۱۳۶۱ هم طبق معمول هميشگی، مقدارب وسايل سنگری بارگيری كرده و از شهرستان بيرجند به سوی اهواز به راه افتادم. نزديكیهای افطار روز بعد بود كه به شهر سوسنگرد رسيدم و به ستاد كمكهای مردمی مراجعه كردم. افطار شده بود. برادران رزمنده مستقر در آن ستاد به من خوشآمد گفته و من را برای صرف افطار به اطاقی كه در آن سفره افطاری چيده بودند راهنمايی كردند.
🌷سفره بزرگی در وسط اطاق پهن شده و حدوداً ۱۰ تا ۱۲ نفری دور سفره نشسته بودند. شير، سوپ، سبزی پلو، ماست و مقداری خرما و كمی پنير و سبزی زينتبخش سفره بود. سرسفره نشستم و يكی از برادران كه با يك كتری سياه بزرگ مشغول چای دادن به بچهها بود. بعد از صرف افطار به من ابلاغ شد كه بايد بار خود را به خطوط مقدم در تنگه چزابه ببرم و من هم اجرای دستور كرده، از سوسنگرد به طرف بستان و از آنجا به طرف تنگه چزابه به راه افتادم. شب تاريكی بود و چشم چشم را نمیديد. تيراندازی سربازان عراقی با تيربار و تفنگ ادامه داشت و گلولههای سرخرنگ از چپ و راست كاميونم رد میشدند و هرچند دقيقه يكبار صدای انفجار گلوله خمپارهای در اطراف جاده سكوت شب را درهم میشكست. گويا تا خط مقدم دشمن فاصله زيادی نبود.
🌷به عقبه يگان در خط رفتم و موقعيت دشمن را از بچهها جويا شدم. گفتند خط مقدم ما با خطوط دشمن بيش از ۱۵۰ متر فاصله ندارد و تنها خطوط عملياتی است كه اينقدر فاصله خط خودی با دشمن نزديك است. كمی ترس وجودم را دربرگرفته بود و تنها چيزی كه در آن لحظه به فكرم میرسيد استمداد از خداوند بزرگ بود و نذر كردم اگر به سلامت از آن منطقه به وطنم برگردم ۱۰۰ نفر فقير را به افطاری دعوت كنم. به مسير ادامه دادم. تازه به نزديكیهای شهر بستان رسيده بودم كه انفجار خمپارهای در نزديكی كاميون به قول معروف چرتم را پاره كرد. به سرعت به راهم ادامه دادم و نيمههای شب بود كه به سوسنگرد رسيدم. در آنجا خوابيدم و صبح روز بعد از اقامه نماز صبح به طرف اهواز به راه افتادم. دقايقی بعد با روشن شدن هوا لازم ديدم....
🌷لازم ديدم كاميون را بازديد كنم و نظری به دور و برش بيندازم كه ناگهان متوجه شدم يك سرباز عراقی درحالیكه دستش را بالا گرفته و عكسی از امام خمينی (ره) را به سينه دارد از بالای كاميون قصد پايين آمدن دارد. به او كمك كردم و از چگونگی سوار شدنش از او سئوال كردم كه گفت در تاريكی شب از جبهه فرار كرده و بين راه با ديدن كاميون تصميم گرفته است بدون اينكه من متوجه شوم سوار كاميون شود. او را به بچههای بسيج كه مسئول كنترل عبور و مرور آن منطقه بودند تحويل دادم و به سوی اهواز به راه افتادم و اگرچه بدنه كاميونم به علت اصابت تركشهای فراوان سوراخ، سوراخ شده بود، ولی موفق شده بودم از منطقه خطر به سلامت بگذرم و سالم به سوی موطنم حركت كنم. چند روزی نگذشته بود كه در ايام شبهای قدر به محل سكونتمان رسيده و به عهدی كه كرده بودم عمل كردم و نذرم را ادا كردم.
#راوی: رزمنده دلاور غلامرضا حيرتمفرد
منبع: خبرگزاری ایسنا
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجات از عالم برزخ
ماجرای وساطت حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای نجات عالِمی از برزخ...
بدون اینکه خبر داشته باشیم امام زمان(عج الله تعالی الشریف) مشکل مارو حل میکنن.
#استاد_رائفی_پور
✾📚 @Dastan 📚✾
#تجربیات_نزدیک_به_مرگ
💞 کمک به خوانواده بی سرپرست و رسیدن خیر آن به خویشان...
🔸یک روز همسرم به من گفت دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است چندین بار از حال رفته... من پیگیری کردم او یک دختر یتیم و بی سرپرست است. میآیی امروز به منزلشان برویم؟ آدرسشان را بلدم. باهم راه افتادیم در حاشیه شهر وارد یک منزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت هیچگونه امکانات رفاهی در آنجا دیده نمی شد. یک یخچال و یک اجاق گاز در کنار اتاق بود. مادر و دو دختر در آن خانه زندگی میکردند. پدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود. به بهانه خوردن آب سر یخچال رفتم هیچ چیزی در این یخچال نبود سرم داغ شده بود. خدایا چه کنم؟! خودم شرایط مالی خوبی نداشتم چطور باید به آنها کمک میکردم؟ فکری به ذهنم رسید.
🔸به سراغ خاله ام رفتم او همسر شهید و انسان مؤمن و دست به خیری بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم شرایط منزلشان را دید خودم نیز کمی کمک کردم و همان شب برای آن دو دختر کاپشن و لباس مناسب خریدیم. خاله ام آخر شب با کلی وسایل برگشت و یخچال آنها را پر از مواد غذایی کرد. در ماه های بعد تا توانست زندگی آنها را تأمین نمود. وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم مشاهده کردم که شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقایم بود که شهید شد و در کنار دیگر شهدا در بهشت برزخی عند ربهم یرزقون بود. به من که رسید در آغوشم گرفت و صورتم را بوسید خیلی از من تشکر کرد. وقتی علت را سؤال کردم، گفت توفیق رسیدگی به آن خانواده یتیم را شما به همسر من دادی، نمیدانی چه خیرات و برکاتی نصیب شما و همسر من شد. خدا میداند که با گره گشایی از کار مردم چه مشکلات دنیایی و آخرتی از شما حل میشود. یاد حدیث نورانی امام صادق (علیه السلام) افتادم که فرمودند:
🌱 «هر کس یک حاجت برادر مؤمن خود را برآورده کند خداوند در قیامت صد هزار حاجت او را برآورده کند که یکی از آنها بهشت است و دیگر آنکه خویشان او را به بهشت بفرستد.»
(اصولکافی ، جلد۲ ، ص۳)
📙کتاب سه دقیقه در قیامت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ تو یک بذر کاشتهشده هستی
🔹رنج نباید تو را غمگین کند. این همانجاییست که اکثر مردم اشتباه میکنند.
🔸رنج قرار است تو را بیدار کند. چون انسان زمانی بیدار میشود که زخمی شود. قرار است تو را آگاه کند به اینکه چیزی درون تو نیاز به تغییر دارد.
🔹رنجت را تحمل نکن، درکش کن. این فرصتیست که طبیعت به تو داده تا بیدار شوی.
🔸اگر حس میکنی در مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد میکشی، بدون که تو یک بذر کاشتهشده هستی و اینجا نقطه دگرگونی، رشد، قویشدن و سبزشدن توست.
✾📚 @Dastan 📚✾
علامه حسن زاده ره:
اگر واقعا تشنه شدی،برایت آب میفرستند.صابر باش که اگر دیر شود،دروغ نخواهد شد.آن هایی که دیر تر گرفتند،پخته تر شده اند
علامه#حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 وضعیت شیعیان در آخرالزمان
🔹امام علی علیهالسلام فرمودند:
🟢 در آخرالزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون میآورد و آن قسمتهایش را که آفت زده دور میریزد و بقیه را داخل انبار قرار میدهد و این کار مجددا آنقدر استمرار پیدا میکند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمیماند.
📚 غیبت نعمانی، باب۱۲
#امام_زمان
#آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسته ای از
گل عشق و مهربانی
همه از رنگ نیاز
بغلی از گل یاس
طبقی از احساس
همه تقدیم شما
دوستان گل
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شهرسازى و تخريب و كُندى حركت اءفلاك
مرحوم شيخ طوسى ، صدوق ، طبرسى و بعضى ديگر از بزرگان ، به نقل از ابو بصير حكايت كنند:
رزوى حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام در جمع برخى از اصحاب فرمود:
هنگامى كه قائم آل محمّد عليه السلام ظهور نمايد و به شهر كوفه وارد شود، دستور مى دهد تا چهار مسجد از مساجد كوفه را تخريب نمايند، و ديوار و ساختمان ساير مساجد را كوتاه نمايند، تا برسد به آن مقدار ارتفاعى كه در عهد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بوده است ، به طورى كه بر هيچ ساختمانى از منازل و خانه ها إشراف نداشته باشد.
همچنين دستور مى دهد تا خيابان هاى اصلى شهرها از شصت ذرع - يعنى ؛ سى متر - كمتر نباشد و آنچه مسجد و عبادت گاه در مسير توسعه خيابان ها باشد تخريب مى گردد.
و نيز تمامى پيش آمد ساختمان ها و بالكن هائى كه مقدارى از فضاى جادّه ها را گرفته باشد؛ و نيز سكّو و پلّه هائى كه قدرى از راهروها را اشغال كرده ، دستور مى دهد تا همه آن ها تخريب و اصلاح شود.
كلّيه بدعت ها و سنّت هاى نامشروع را باطل و نابود مى نمايد و سنتّهاى حسنه سعادت بخش را جايگزين آن ها خواهد نمود.
تمامى شهرهاى قسطنطنيه و چين و ديلم را فتح و در قلمرو حكومت اسلامى درخواهد آورد.
و مدّت حكومت امام زمان (عجّ الله تعالی الشریف)، هفت سال به طول خواهد انجاميد و پس از آن خداوند متعال آنچه را مقدّر نموده باشد واقع خواهد شد.
ابوبصير كه راوى اين حكايت است ، گويد: از حضرت باقرالعلوم عليه السلام سؤ ال كردم : چگونه ممكن است اين همه برنامه ها و فعّاليّت ها در مدّت هفت سال إجراء شود؟!
حضرت فرمود: خداوند متعال تمامى اءفلاك و كُرات را دستور مى دهد كه از سرعت حركت خود بكاهند تا زمان ، طولانى گردد؛ بنابر اين روزگار و سال ها - در آن زمان ظهور حضرت صاحب الزّمان (عجّ الله تعالی الشریف) طولانى تر از الا ن خواهد بود.
سؤال كردم : منجّمين و ستاره شناسان گويند: اگر تغييرى در حركت اءفلاك و ستارگان به وجود آيد، فساد بر پا مى شود، آيا گفته آنان صحيح است ؟
امام عليه السلام فرمود: خير صحّت ندارد، اين گفتار زنديق ها و بى دين ها است ؛ وليكن مسلمين چنين اعتقادى را ندارند، مگر نه اين است كه خداوند متعال ماه را براى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله دو نيم كرد.
و حتّى قبل از پيغمبر اسلام ، خورشيد براى حضرت يوشع عليه السلام از مسير خود برگردانيده شد و هيچ فساد و خللى در نظام زمين و آسمان واقع نگرديد.
سپس امام باقر عليه السلام اشاره نمود: به طولانى شدن زمان در قيامت براى محاسبه و بررسى اعمال بندگان -، كه قرآن نيز به آن تصريح كرده است .
📚 كتاب الغيبة شيخ طوسى ص 475، ح 498، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 291، روضة الواعظين : ص 264 با تفاوت مختصر در عبارات
✾📚 @Dastan 📚✾
📚 داستان آموزنده
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند:
روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم .
در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل ، به حمّام برويد.
ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار است .
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند:
((نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى ؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم .
پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ، يا خير؟
وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت مى گويم ، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اى مسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل ماءمون را در آتش بسوزانند.
در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.
بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت .
📚اصول كافى : ج 1، ص 490، ح 8.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
چیزی در زندگی نیافتم
که مثل این سخن خدا
آرامم کند :
من نزدیکم 💜☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شکنجهی_کوه!!
🌷خواندن قرآن در اردوگاه ممنوع بود، آن هم در شرايطی كه تنها مونس و آرام بخش ما در آن دنيای ظلمانی قرآن بود. در يكی از شبهای زمستان حدود ساعت هشت، يكی از اسرا به نام مهدی، درحالیكه پتويی بر روی سرش كشيده بود، با خواندن قرآن با خدا راز و نياز میكرد. نگهبان آسايشگاه ناگهان در را باز كرد و با شنيدن صدای قرآن و مشاهده او، با مشت و لگد به جانش افتاد و از اينكه امشب مجرمی را برای معرفی به افسر اردوگاه پيدا كرده است خوشحال هم بود. مهدی را بيرون بردند و در محوطه اردوگاه تمام لباسهايش را از تنش درآوردند.
🌷سوز سرمای زمستان به حدی بود كه تا مغز استخوان نفوذ میكرد ولی نگهبانان كه بويی از انسانيت و رحم و شفقت نبرده بودند، يك سطل آب سرد بر روی او ريختند و سپس بدن نحيف و رنجورش را زير ضربات سنگين كابل گرفتند و آنقدر او را زدند كه خسته شدند و عرق از سر و صورتشان سرازير شد اما باز هم او را رها نكردند. ما از دور شاهد اين صحنههای فجيع و دلخراش بوديم و ديديم كه او چون كوهی استوار در برابر ضربات آنان پايداری كرد و در واقع حسرت يك آه را نيز بر دلشان نشاند.
#راوی: آزاده سرافراز حسن نادری
منبع: خبرگزاری ایسنا
✾📚 @Dastan 📚✾
4_5915693120908956160.mp3
4.14M
🔸با طی الارض زائر مشهد شد!
🎧حکایت عجیب تشرف یکی از دلباختگان حریم رضوی به مشهدالرضا
#داستان_تشرف
#امام_رضا_علیه_السلام
🇮🇷 #یادواره_شهید_کامیاب
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆درخت بادام در خانه ميزبان
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند:
در آن هنگامى كه امام رضا عليهما السلام در مسير راه خراسان وارد شهر نيشابور گرديد، به منزل ما تشريف فرما شد.
امام عليه السلام پس از آن كه اندكى استراحت نمود، در گوشه اى از حيات خانه ما يك بادام كشت نمود، كه رشد كرد و بزرگ شد و يك ساله به ثمر رسيد؛ و هر سال ثمره بسيارى مى داد.
و چون مردم متوجّه شدند، كه امام رضا عليه السلام آن درخت را با دست مبارك خود كشت نموده است ، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى كردند و هركس هر نوع مرضى كه داشت ، به عنوان تبرّك از آن بادام كه تناول مى كرد، عافيت و سلامتى خود را باز مى يافت .
و حتّى نابينايان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - كه درد زايمان برايشان سخت و غيرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى كردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند.
و همچنين حيوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسيله آن درخت متبرّك مى ساختند.
پس از آن كه مدّت زمانى از اين جريان گذشت ، درخت بادام خشك شد و جدّم ، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع كرد كه در نتيجه چشم هايش كور و نابينا گرديد.
و فرزند او - كه عَمرو نام داشت و يكى از ثروتمندان مهمّ شهر نيشابور بود - آن درخت را از ريشه قطع و نابود كرد و او نيز به جهت اين كار، تمام اموال و زندگيش متلاشى شد و بيچاره گرديد، كه ديگر به هيچ عنوان توان امرار معاش نداشت .
و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند.
📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 132، ح 1، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 258، ح 33، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135
✾📚 @Dastan 📚✾