eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆كشتن ذوالرّياستين در حمام مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند: روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم . در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد: من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود. وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند. مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل ، به حمّام برويد. ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار است . ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند: ((نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى ؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم . پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ، يا خير؟ وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد. در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت مى گويم ، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اى مسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند. و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد. پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند. و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل ماءمون را در آتش بسوزانند. در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد. لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا. بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد. و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت . 📚اصول كافى : ج 1، ص 490، ح 8. ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° چیزی در زندگی نیافتم که مثل این سخن خدا آرامم کند : من نزدیکم 💜☘ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷خواندن قرآن در اردوگاه ممنوع بود، آن هم در شرايطی كه تنها مونس و آرام بخش ما در آن دنيای ظلمانی قرآن بود. در يكی از شب‌های زمستان حدود ساعت هشت، يكی از اسرا به نام مهدی،‌ درحالی‌كه پتويی بر روی سرش كشيده بود، با خواندن قرآن با خدا راز و نياز می‌كرد. نگهبان آسايشگاه ناگهان در را باز كرد و با شنيدن صدای قرآن و مشاهده او،‌ با مشت و لگد به جانش افتاد و از اين‌كه امشب مجرمی را برای معرفی به افسر اردوگاه پيدا كرده است خوشحال هم بود. مهدی را بيرون بردند و در محوطه اردوگاه تمام لباس‌هايش را از تنش درآوردند. 🌷سوز سرمای زمستان به حدی بود كه تا مغز استخوان‌ نفوذ می‌كرد ولی نگهبانان كه بويی از انسانيت و رحم و شفقت نبرده بودند، يك سطل آب سرد بر روی او ريختند و سپس بدن نحيف و رنجورش را زير ضربات سنگين كابل گرفتند و آن‌قدر او را زدند كه خسته شدند و عرق از سر و صورتشان سرازير شد اما باز هم او را رها نكردند. ما از دور شاهد اين صحنه‌های فجيع و دلخراش بوديم و ديديم كه او چون كوهی استوار در برابر ضربات آنان پايداری كرد و در واقع حسرت يك آه را نيز بر دلشان نشاند. : آزاده سرافراز حسن نادری منبع: خبرگزاری ایسنا ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5915693120908956160.mp3
4.14M
🔸با طی الارض زائر مشهد شد! 🎧حکایت عجیب تشرف یکی از دلباختگان حریم رضوی به مشهدالرضا 🇮🇷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆درخت بادام در خانه ميزبان مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند: در آن هنگامى كه امام رضا عليهما السلام در مسير راه خراسان وارد شهر نيشابور گرديد، به منزل ما تشريف فرما شد. امام عليه السلام پس از آن كه اندكى استراحت نمود، در گوشه اى از حيات خانه ما يك بادام كشت نمود، كه رشد كرد و بزرگ شد و يك ساله به ثمر رسيد؛ و هر سال ثمره بسيارى مى داد. و چون مردم متوجّه شدند، كه امام رضا عليه السلام آن درخت را با دست مبارك خود كشت نموده است ، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى كردند و هركس هر نوع مرضى كه داشت ، به عنوان تبرّك از آن بادام كه تناول مى كرد، عافيت و سلامتى خود را باز مى يافت . و حتّى نابينايان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - كه درد زايمان برايشان سخت و غيرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى كردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند. و همچنين حيوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسيله آن درخت متبرّك مى ساختند. پس از آن كه مدّت زمانى از اين جريان گذشت ، درخت بادام خشك شد و جدّم ، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع كرد كه در نتيجه چشم هايش كور و نابينا گرديد. و فرزند او - كه عَمرو نام داشت و يكى از ثروتمندان مهمّ شهر نيشابور بود - آن درخت را از ريشه قطع و نابود كرد و او نيز به جهت اين كار، تمام اموال و زندگيش متلاشى شد و بيچاره گرديد، كه ديگر به هيچ عنوان توان امرار معاش نداشت . و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند. 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 132، ح 1، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 258، ح 33، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نماز در اوّل وقت و يك شمش طلا مرحوم كلينى ، راوندى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهيم فرزند موسى قزّاز - كه امام جماعت يكى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا عليه السلام ) بود - حكايت نمايند: روزى به محضر مبارك حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام وارد شدم تا پيرامون درخواستى كه قبلاً از آن حضرت كرده بودم ، صحبت نمايم ؛ و با كمك ايشان بتوانم مشكلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم . در همين اثناء، امام عليه السلام در حال حركت و خروج از منزل بود و قصد داشت كه جهت استقبال بعضى از شخصيّت ها به بيرون شهر برود. من نيز همراه حضرت به راه افتادم ، در بين راه وقت نماز فرا رسيد، پس امام عليه السلام مسير خود را به سمت ساختمانى كه در آن نزديكى بود، تغيير داد. و سپس در نزديكى آن ساختمان ، كنار صخره اى فرود آمديم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهيم ! اذان بگو. عرضه داشتم : صبر كنيم تا ديگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائيد؟ حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خويش قرار دهد، مواظب باش كه هيچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تاءخير نيندازى ، مگر آن كه ناچار و مجبور شوى ؛ و يا آن كه داراى عذرى - موجّه - باشى . پس طبق فرمان امام عليه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نموديم . بعد از آن كه نماز، پايان يافت و سلام نماز را داديم ، عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشكلات زندگى خود و عائله ام - كرده بودم ؛ و شما نيز وعده اى به من دادى ، كه مدّت زيادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم . و با توجّه به مشغله هاى بسيارى كه شما داريد، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم ، چنانچه ممكن باشد، عنايتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائيد. هنگامى كه سخن من پايان يافت ، امام عليه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاك هاى روى زمين را محكم سائيد. بعد از آن ، حضرت دست مبارك خود را دراز نمود و بر روى آن خاكها زد، پس ناگهان متوجّه شدم كه شمش طلائى را برداشت و تحويل من داد؛ و فرمود: اين را بگير، خداوند متعال در آن ، برايت بركت و توسعه عطا گرداند، آن را هزينه زندگى خود و عائله ات قرار بده . و سپس حضرت افزود: آنچه را كه امروز مشاده كردى مكتوم و از ديگران مخفى بدار. ابراهيم بن موسى قزّاز در پايان حكايت ، اضافه كرد: بعد از آن كه شمش طلا را از امام رضا عليه السلام دريافت كردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قيمت آن را كه حدود هفتاد هزار دينار بود، هزينه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم . و خداوند متعال به بركت دعاى آن حضرت ، به قدرى بركت و توسعه به من عنايت نمود، كه يكى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم . 📚 اصول كافى : ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شيخ مفيد: ص 270، بحارالا نوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندى . ✾📚 @Dastan 📚✾
. ‌ ⚡️قسم شیطان برای گمراهی ما⚡️ 👌 حاج محمود اخوان نقل می‌کند: « من جوان بودم که یک شب با آقا شیخ مرتضی زاهد دو نفری از جلسه‌ای بر می‌گشتیم. ایشان پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهای ایشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ایشان کمک می‌کردم. 🔹 آن شب من آهسته آهسته ایشان را تا جلوی خانه شان رساندم و آماده خداحافظی شدم. آقا شیخ مرتضی زمانی که می‌خواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود: «آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن!». 🔻 من خنده ای کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتیاج ندارید! تا این جمله از دهان من خارج شد، به یکباره چشم‌های آقا مرتضی زاهد پر از اشک شد و بسیار منقلب و گریان شد و فرمود: « نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتیاج داریم...» ☘ حاج محمود اخوان با گلویی بغض کرده ادامه دادند : مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد با گریه‌ای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده فرمود: 🙏 «... محمود! شیطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتیاج داریم؛ دعاکن محمود، دعا کن مرا، دعا کن!...». ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺نا امید نشو اغلب کلید اخره 🔑 که قفل رو باز میکنه... 🔓 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امروز سلام بده و خدا را بخاطر دیدن روزی دیگر شڪرڪن الهے همواره دلتون شاد باشد و شادیتون ماندگار ... صبحتون بخیر ‎✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ پاسخ امام رضا عليه السلام به نامه‌ يکی از زائران ☑️ آقا ميرزا حسن لسان الأطباء از اهالی اشرف مازندران نقل کرد: ▫️ در زمانی که حاجی ملا محمد اشرفی از مشاهير علما در زادگاه خود اشرف (بهشهر) زندگی می‌کرد، من يک بار عازم زيارت حضرت رضا، عليه السلام شدم. براي خداحافظی و امر وصيت نامه‌ی خود خدمت ايشان رفتم ✉️ و چون دانست که به زيارت ثامن الائمه عليه السلام می‌روم، پاکتی به من داد و فرمود: 🔸 «در اولین روزی که به حرم مشرف شدی، اين نامه را تقديم امام رضا عليه السلام کن و در مراجعت جوابش را گرفته، برايم بياور.» ▫️ با خود گفتم: 🔹 يعنی چه؟ مگر امام رضا عليه السلام زنده است که نامه را به او بدهم؟! چگونه جوابش را بگيرم؟! ▫️ اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد که اين مطلب را به ايشان بگويم و اعتراض نمايم. 🕌 هنگامی که به مشهد مقدس رسيدم، در اولين روز زيارت، برای ادای تکليف نامه را به داخل ضريح انداختم. بعد از چند ماه موقع مراجعت براي زيارت وداع به حرم مشرف شدم و اصلاً سخن حاجی را که گفته بود جواب نامه‌ام را بگير و بياور، فراموش کرده بودم. 🌌 بعد از نماز مغرب و عشا درحال زيارت بودم که ناگاه صدای مأموری بلند شد که: 🔸 زائران از حرم بيرون روند تا خدام به تنظيف حرم بپردازند. ▫️ وقتي نماز زيارت را تمام کردم، متحير شدم که اول شب چه وقت در بستن است؟ ولي ديدم کسي جز من در حرم نيست! ✨ برخاستم که بيرون روم، ناگاه ديدم سيد بزرگواري در نهايت شکوه و جلال از طرف بالا سر با کمال وقار به سوي من مي آيد. همين که به من رسيد، فرمود: 🔶 حاجي ميرزا حسن! وقتي به اشرف رسيدي پيغام مرا به حاجي اشرفي برسان و بگو: 🌟 آيينه شو جمال پري طلعتان طلب 🌟 جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب ▫️ در اين فکر بودم که اين بزرگوار که بود که مرا به اسم خواند و پيغام داد؟ يک مرتبه متوجه شدم اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخي نشسته و بعضي ايستاده به زيارت و عبادت مشغول هستند. فهميدم که اين حالت مکاشفه بوده است. 🏠 وقتي به وطن مراجعت کردم، يکسره به خانه مرحوم حاجی اشرفی رفتم تا پيغام امام عليه السلام را به وي برسانم همين که در را کوبيدم، صدای حاجيچی از پشت در بلند شد که: 🔸 « حاجی ميرزا حسن! آمدی؟ قبول باشد. آری: «آيينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب بزن به خانه و پس ميهمان طلب» ▫️ سپس افزود: 🔸 « افسوس! که عمری گذرانديم و چنان که بايد و شايد صفای باطن پيدا نکرده‌ايم!» ⬅️ کرامات رضويه ، جلد ۱، صفحه ۶۴. علیه السلام علیه السلام ✾📚 @Dastan 📚✾
نماز.mp3
2.05M
🔰نماز در سیره و کلام امام رضا علیه السلام 🔹حجت الاسلام رفیعی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پسر و پدر يكى هستند مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از بزرگان آورده اند: شخصى به نام ابن ابى سعيد مكارى ، روزى از روزها به محضر مبارك امام رضا عليه السلام شرفياب شد؛ و عرضه داشت : آيا خداوند، قدر و منزلت تو را بدان جا رسانده كه آنچه را پدرت ادّعا مى كرد تو نيز ادّعا كنى ؟! حضرت فرمود: تو را چه شده است ؛ و اين چه برخورد و چه سخنى است ؟! خداوند چراغ عمرت را خاموش كند و فقر و تنگ دستى و پريشانى را به خانه ات داخل گرداند. آيا ندانسته اى كه خداوند متعال به عُمران ، وحى فرستاد كه تو را فرزندى پسر عطا مى نمايم و حضرت مريم را به او داد؛ و به مريم ، عيسى سلام اللّه عليهما را عنايت كرد و سپس فرمود: عيسى و مريم در حكم يك تن هستند؟ آن گاه افزود: و من نيز در شاءن و منزلت ، همچون پدرم مى باشم ؛ و هر دو يكى هستيم . ابن ابى سعيد گفت : سؤالى دارم ؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر چه مى دانم جواب را از من نمى پذيرى و معتقد به امامت من نخواهى شد، ولى آنچه مى خواهى ، سؤ ال كن تا حجّت برايت تمام شود؟ گفت : مردى هنگام مرگش وصيّت كرد كه هر كدام از غلامان و كنيزان من قديمى تر از ديگران باشد، او را در راه خدا آزاد كردم ، تكليف چيست ؟ حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده است : حتّى عاد كالعرجون القديم (1) هر كدام شش ماه از مدّت مملوكيّت او گذشته باشد قديم و آزاد است . ابن ابى سعيد مكارى سخنان حضرت را نپذيرفت ؛ و از مجلس بيرون رفت ؛ و پس از آن به فقر و فاقتى سخت مبتلا شد و طولى نكشيد كه چراغ عمرش نيز خاموش شد.(2) 1- سوره يس : آيه 39. 2- ناسخ التواريخ : ج 14، ص 370، بحارالا نوار: ج 14، ص 199، ح 7، به نقل از تفسير قمّى و معانى الا خبار، و ج 49، ص 81، ح 1، به نقل از عيون اءخبارالرّضاعليه السلام . ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° سراسَر‌خِیر‌است وقتی‌همه‌چیز‌دستِ‌خُداست😻🪴 ‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
? 🌷 !! 🌷آخرهای حمله بود که یک اسیر عراقی که خود را دکتر معرفی کرده بود به نیروهای ما روی آورده بود و برادران او را به برادر سردار طغرائی سپردند و در چند وقتی که گذشته بود این اسیر عراقی آن‌قدر به برادر علیرضا دلبسته بود که وقتی می‌خواستند او را از شهید طغرائی جدا کنند، جدا نمی‌شد و گفت: من می‌خواهم با این باشم، البته با حرکاتش این‌طور نشان می‌داد و کمی هم فارسی می‌گفت. خلاصه این اسیر که یک.... 🌷که یک دکتر ترسو بود که وقتی صدای تیر و خمپاره می‌آمد خود را به این طرف و آن طرف پرت می‌کرد و برادر علیرضا او را فهماند که چرا این‌قدر می‌ترسی، بلند شو برویم او را به بغل می‌فشرد. این نشانه بزرگی از شهامت و اخلاق بود که در جبهه جنگ آن هم با یک اسیر داشت و نشانه بزرگ دیگرش را که همه یعنی آن کسانی که او را می‌شناسند و می‌دانند که او چقدر با ملایمت سخن می‌گفت و چقدر خوشرو بود.... 🌹خاطره ای به یاد سردار علیرضا طغرائی (ایشان تنها شهید سوم خرداد سال ۶۱ استان گلستان است.) : رزمنده دلاور احمد تقی‌نژاد منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆درمان مسافر با نيشكر چون ماءمون - خليفه عبّاسى - جهت دست يابى به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از مدينه به خراسان - از راه اهواز - احضار نمايند. ابوهاشم جعفرى گويد: زمانى كه ماءمون چنين تصميمى را گرفت ، شخصى را به نام رجاء بن اءبى ضحّاك ، ماءمور اين كار كرد. و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ايذج بودم ، چون خبر حركت و عبور امام رضا عليه السلام را از آن ديار شنيدم ، جهت ديدار و زيارت آن حضرت شتابان حركت كردم ؛ و در اهواز به حضور مبارك آن بزرگوار شرفياب شدم . چون فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود، امام عليه السلام مريض حال ، در گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبيبى را برايش بياورند. همين كه پزشك به محضر شريف ايشان وارد شد، حضرت نوعى گياه مخصوص را توصيف و تقاضا نمود. طبيب اظهار داشت : من چنين گياهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز نشنيده ام ، اگر هم اين گياه موجود باشد الا ن در چنين فصلى ، در اين مناطق يافت نمى شود. امام عليه السلام فرمود: پس جهت درمان آن ، مقدارى نيشكر برايم بياوريد. دكتر اظهار داشت : اين دارو از آن داروى اوّلى ناياب تر است ؛ چون الا ن فصل نيشكر نيست ، بلكه زمان به عمل آمدن و برداشت آن ، فصل زمستان مى باشد. حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمين شما فراوان است و در همين فصل نيز موجود خواهد بود. سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: هم اينك به همراه اين شخص به سمت شيروان حركت كنيد و از رودخانه اى كه در مسير راه مى باشد، عبور نمائيد. و چون از طرف رودخانه گذر كنيد، شخصى را مى بينيد كه مشغول آبيارى و زراعت زمين خود مى باشد، از او محلّ كشت نيشكر؛ و نيز همان گياه را سؤ ال كنيد، او آشناى به گياهان است و شما را به آنچه كه بخواهيد، راهنمائى مى نمايد. ابوهاشم گويد: پس طبق دستور امام عليه السلام به همراه طبيب حركت كردم ؛ و طبق راهنمائى حضرت رودخانه اى كه در بين راه بود، از آن عبور كرديم ، مرد كشاورزى را ديديم كه مشغول زراعت و آبيارى زمين خود بود. بنابر فرموده حضرت ، موضوع را با وى مطرح نموديم ؛ و او ما را به هر دوى آن دو گياه راهنمائى كرد. پس از يافتن محلّ رويش و كشت آن دو گياه ، مقدارى از هر كدام چيديم ؛ و سپس آن ها را برداشتيم و به سمت محلّ سكونت امام رضاعليه السلام حركت نموديم . طبيب در بين راه گفت : اين شخص كيست ؟ گفتم : او فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد. اظهار داشت : آيا آثار نبوّت در او هست ؟ در پاسخ گفتم : خير، او جانشين و وصىّ پيغمبر است . و چون اين خبر به اطّلاع ماءمون رسيد، سريعا دستور حركت داد، كه مبادا مردم شيفته حضرت گردند. 📚الخرايج والجرايح : ج 2، ص 661، ح 4، الثّاقب فى المناقب : ص 488، ح 416. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خبر از فرزند و قيافه او در شكم مادر مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند، به نقل از شخصى به نام عبداللّه بن محمّد علوى حكايت كرد: پس از گذشت مدّتى از شهادت حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام روزى بر ماءمون وارد شدم و بعد از صحبت هائى در مسائل مختلف ، اظهار داشت : همسرى داشتم كه چندين مرتبه ، آبستن شده بود و بچّه اش سِقط مى شد، در آخرين مرتبه كه آبستن بود، نزد حضرت رضا عليه السلام رفتم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! همسرم چندين بار آبستن شده و سقط جنين كرده است ؛ و الا ن هم آبستن مى باشد، تقاضامندم مرا راهنمائى فرمائى تا طبق دستور شما او را معالجه و درمان كنم و بتواند سالم زايمان نمايد و نيز بچّه اش سالم بماند. چون صحبت من پايان يافت ، حضرت رضا عليه السلام سر خويش را به زير افكند و پس از لحظه اى كوتاه سر بلند نمود و اظهار نمود: وحشتى نداشته باش ، در اين مرحله بچه اش سقط نمى شود و سالم خواهد بود. و سپس افزود: به همين زودى همسرت داراى فرزند پسرى مى شود كه بيش از هركس شبيه به مادرش خواهد بود، صورت او همانند ستاره اى درخشان ، زيبا و خوش سيما مى باشد. وليكن خداوند متعال دو چيز در بدن او زيادى قرار داده است . با تعجّب پرسيدم : آن دو چيز زايد در بدن فرزندم چيست ؟! حضرت در پاسخ فرمود: يكى آن كه در دست راستش يك انگشت اضافى مى باشد؛ و دوّم در پاى چپ او انگشت زايدى خواهد بود. با شنيدن اين غيب گوئى و پيش بينى ، بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم و منتظر بودم كه ببينم نهايت كار چه خواهد شد؟! تا آن كه پس از مدّتى درد زايمان همسرم فرا رسيد، گفتم : هرگاه مولود به دنيا آمد، به هر شكلى كه هست او را نزد من آوريد. ساعاتى بعد، زنى كه قابله بود، وارد شد و نوزاد را - كه در پارچه اى ابريشمين پيچيده بودند - نزد من آورد. وقتى پارچه را باز كردند و من صورت و بدن نوزاد را مشاهده كردم ، تمام پيش گوئى هائى را كه حضرت رضا عليه السلام بيان نموده بود، واقعيّت داشت و هيچ خلافى در آن مشاهده نكردم . 📚تلخيص از عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 208، ح 11، مدينة المعاجز: ج 7، ص 95 ح 2198، الثّاقب فى المناقب : ص 486، ح 415. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کم گندمی که حضرت آدم بکارد ....!!! آیت الله میرزا علی مشکینی(ره): قدم اول در رسیدن به مکارم اخلاق و صفات الهی عبارت از این است «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» از گناهان اجتناب کردن است قدم دوم که این ها وسیله می شود در این که به آن کمال انسانی برسیم، «طلبِ الْحَلال» در زندگی راه حلالی را انتخاب کنیم در خوراک و پوشاک در مسکن در حقوق در اداره زندگی خود، فقط راه حلال و هیچ گاه دســت بــه حـــرام دراز نکنی، زیرا که در روایت دارد یک لقمه حرام اگر خوردی چهل روز نمازها مسدود می شود و بالا نمی رود و پذیرفته نمی شود به قول مرحوم شیخ بهایی یک مشت گندم حرام را بدهی جناب حضرت آدم آن را بکارد و او را حضرت نوح درو کند و او را حضرت موسى ببرد و آردش کند و حضرت عیسی خمیرش کند و حضرت مریم بپزد و پیغمبر و علی علیهماالسلام به دست بگیرد و به تو بدهد و بخوری، باز چهل روز عایت مستجاب نخواهد شدچون ذات این گندم حرام است و اگر از راههای مختلف به تو برسد. 🕍 قم ، حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، مسجد بالاسر ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•° سلامتی و دل خوش ، بزرگترین نعمته بقیه ی چیزا واسه رسیدن به همین دوتاست! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خبر از درون و دادن هديه مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از ريّان بن صَلت آورده است : گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، روزى خواستم كه به قصد عراق مسافرت كنم . به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام عليه السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پيراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمايم كه چنانچه مرگ من فرا رسيد، آن پيراهن را كفن خود قرار دهم . و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدايائى تهيّه نمايم . وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم كه خداحافظى كنم ، گريه ام گرفت . و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چيز را فراموش كردم و پس از خداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم كه ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد. وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از پيراهن هاى خودم را به تو هديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن را كفن خود قرار دهى ؟ و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدايا و سوغات تهيّه نمائى ؟ من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصميم داشتم از شما تقاضا كنم ، ولى فراموشم شد. بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم . 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 211، ح 17، الثّاقب فى المناقب : ص 476، ح 400. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک ملت غصه‌دار کسی شدند که خادم، منبری و روضه‌خوان اهل بیت علیهم السلام بود. 🌹شهادتت مبارک🌹 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سياست و زندگى شرافتمندانه معمّربن خلاّد - كه يكى از اصحاب امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام مى باشد - حكايت كند: روزى در خدمت آن حضرت بودم ، ضمن صحبت هائى فرمود: روزى ماءمون عبّاسى به من اظهار داشت : اى ابوالحسن ! عدّه اى در اطراف و حوالى شما در حال فتنه و آشوب مى باشند، چنانچه نامه اى به دوستان خود بنويسى ، كه جلوى فساد و آشوب گرفته شود، مناسب و مفيد خواهد بود؟ من در جواب گفتم : بايد تو به عهد خود وفا نمائى و من نيز به عهد خود وفا مى نمايم ، آن زمانى كه ولايتعهدى را پذيرفتم مشروط بر آن بود كه من هيچ گونه دخالتى در امور حكومت نداشته باشم . اين مسئوليتى را كه پذيرفته ام ، هيچ سودى براى من نداشته است ، آن زمان كه در مدينه بودم نامه و سخن من در تمام شرق و غرب ، مؤ ثّر و نافذ بود؛ سوار الاغ مى شدم و در خيابان و بازار عبور مى كردم و هركس بر من مى گذشت ، مرا احترام و تكريم مى كرد، كسى از من درخواستى نمى كرد مگر آن كه نيازش را برآورده مى ساختم . ماءمون گفت : مانعى نيست ؛ طبق همان شرط و عهد عمل شود. 📚كافى : ج 8 ص 151 ح 134، بحارالا نوار: ج 49، ص 155، س 27، ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸 امام رئوف علامه طباطبایی (ره): ❇️ همه امامان (علیهم السلام) لطف دارند، اما لطف حضرت رضا(ع) محسوس است. ❤️ همه امامان معصوم (علیهم السلام) رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا(ع) ظاهر است. 🌠 انسان هنگامی که وارد حرم رضوی(ع) می‌شود، مشاهده می‌کند که از در و دیوار حرم آن امام(ع) رأفت می‌بارد. 🌅 جز مشهد کجاست که آدم بتواند دردهایش را بگوید و درمانش را بگیرد. ما از پناه امام هشتم جای دیگر نمی‌رویم. 🕌 طبیب برای چه مطب باز می‌کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. این جا هم دارالشفای آل محمد (علیهم السلام) است. امام رضا(ع) طبیب الأطباء است. 💞 من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می‌بوسند، غبطه می‌خورم. ... اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می‌بوسیدم. 🏷 علیه السلام علیه السلام (ره) ✾📚 @Dastan 📚✾