فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به حال آنهایی که اسم دخترانشان را فاطمه و زهرا نمیگذارند غصه میخورم
🔹استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃دوره آموزشی زندگی آرام 🍃
🟩بیش از ۲۰ ساعت آموزش مفید و کاربردی (آفلاین ، هفته ای ۲ جلسه)
🟧براساس مطالعات و تجربیات میدانی از آسیب ها و مشکلات خانواده ها
🟦با رویکرد رسیدن به آرامش و حل مسائل
🟥پشتیبانی و گواهی پایان دوره معتبر
اطلاعات بیشتر 👇
https://eitaa.com/moshavereh_et/1760
#داستان_آموزنده
🔆پاداش احسان
عالم بزرگوار، جناب آقاى معين شيرازى فرمودند: كه آقا سيد حسين ورشوجى كه در بازار تهران ، ورشو فروشى دارد، وقتى سرمايه اش از دستش مى رود و مقدار زيادى بدهكار مى شود.
روزى دخترى وارد مغازه اش مى شود و مى گويد: من يهوديه ام و پدر ندارم ، صد و بيست تومان دارم و مى خواهم شوهر كنم ، و شنيده ام تو شخص درست كارى هستى ، اين مبلغ را بگير و معادل آن اجناسى كه در ورقه نوشته شده است جهت جهيزيه ام بده .
قبول كردم آن چه داشتم ، دادم بقيه را از مغازه هاى ديگر تدارك كردم و قيمت مجموع صد و پنجاه تومان شد.
دختر گفت : جز آن چه دادم ندارم .
گفتم : من هم نمى خواهم .
دختر سر بالا كرد و به من دعا كرد و رفت .
آن گاه اجناس را در گارى گذاشتم و چون كرايه را نداشت بدهد، از خودم دادم و به خانه اش رفت .
روزى با خود گفتم كه به رفيقم حاج على آقا علاقه بند كه از ثروتمندان تهران است ، حالم را بگويم و مقدارى پول بگيرم .
صبح زود به شميران رفتم و مقدارى سيب به عنوان هديه خريدم در امامزاده قاسم ، درب باغ او را زدم ، باغبان آمد، سيب را دادم و گفتم : به حاجى بگوئيد: حسين ورشوچى است .
چون گرفت و رفت ، به خود آمدم ، و خود را ملامت كردم چرا رو به خانه مخلوقى آوردى و به اميد غير او حركت كردى ؟ فورا پشيمان شده فرار كردم و به صحرا رفتم و در خاك ها به سجده و گريه مشغول شدم و مرتبا توبه و از پروردگار خود طلب آمرزش مى نمودم .
چون خواستم به شهر برگردم از راهى كه احتمال نمى رفت گماشتگان حاجى مرا ببينند برگشتم ، و چون مى دانستم دنبال من خواهد فرستاد تا نزديك ظهر به مغازه نرفتم ، وقتى كه مطمئن شدم كه ديگر كسى از گماشتگان حاجى را نمى بينم به مغازه آمدم ، شاگردان گفتند: تاكنون چند مرتبه گماشتگان حاجى على آقا آمدند و تو نبودى .
بلافاصله نوكر او آمد و گفت : شما كه صبح آمديد، چرا برگشتيد؟ الحال حاجى منتظر شماست .
گفتم : اشتباه شده است ، رفت .
پسر حاجى آمد و گفت : پدرم منتظر شما است .
گفتم : من با ايشان كارى ندارم ، بالاخره رفت .
پس از ساعتى ديدم ، خود حاجى با عصا و حال مرض آمد و گفت : چرا صبح برگشتى ؟ حتما كارى داشتى ؟ بگو ببينم حاجت تو چيست ؟
من سخت منكر شدم و گفتم : اشتباه شده است ؟ خلاصه حاجى با قهر و غيظ برگشت .
چند روز بعد هنگام ظهر در خانه بودم و انگور مى خوردم ، يكى از تجار كه با من رفاقت داشت وارد شد و گفت : جنسى دارم كه به كار تو مى خورد و مدتى است انبار منزل را اشغال كرده و آن خشت لعاب ورشو است .
گفتم : نمى خواهم . ولى بالاخره به من فروخت و به همان مبلغى كه خريده بود از قرار خشتى 17 تومان نسيه .
طرف عصر تمام آن ها كه از هزار متجاوز بود آورد، انبار مغازه ام پر شد، فردا يك خشت را براى نمونه به كارخانه ورشوسازى بردم ، گفتند: از كجا آوردى ؟ مدتى است كه اين جنس ناياب شده ، بالاخره خشتى پنجاه تومان خريدند و من تمام بدهى خود را پرداختم و سرمايه نو كردم و شكر خداى را به جا آوردم .
داستانهاى شگفت ، ص 4-162.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی"🕊
بالا و پایین دارد
گاهی آرام ودلنواز🕊
گاهی سخت وخشن
الهی قایق زندگیتون🕊
همیشه در حال حرکت
به سوی بهترین های این دنیا باشه🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سه عمل مهم
در اطراف بصره مردى فوت شد، كسى در تشييع جنازه او حاضر نگرديد، چون مردى كثيف و گناهكار، زنش چند نفر را پول داد جنازه او را برداشتند، پس از غسل و كفن احدى براى نماز او حاضر نشد. فقط در ميان راه زاهدى را ديدند كه انتظار جنازه را مى كشد، وقتى او را آوردند خود به نماز ايستاد و به ديگران هم سفارش شركت در آن را نمود همگى تعجب نمودند.
از او جريان را پرسيدند؟
گفت : من در خواب ديدم كه به من گفته شد به فلان محل برو و بر جنازه اى كه فقط زنى همراه او است نماز بخوان كه آمرزيده است .
زاهد از زن حالات شوهرش را پرسيد.
زن گفت : شوهر من شبانه روز خود را با شرب خمر مى گذرانيد.
زاهد پرسيد: عمل خوبى هم داشت ؟
زن گفت : آرى ، سه عمل انجام مى داد:
يكى اين كه وقتى از مستى شراب هوشيار مى گشت ، گريه مى كرد و مى گفت : بارالها، كدام گوشه جهنم ، مرا جاى خواهى داد؟
دوم اين كه ، وقتى صبح مى شد لباس خود را عوض كرده ، غسل مى كرد، وضو مى ساخت و نماز مى خواند.
و سوم اين كه خانه او هيچ گاه از دو يا سه نفر يتيم خالى نبود. آن قدر كه به يتيمان مهربان مى كرد، به بچه هايش خود نوازش نمى نمود.
📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 78، به نقل از كشكول بهائى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اثر زكات دادن
جناب حاج مرادخان حسن شاهى ارسنجانى نقل كردند: در سالى كه بيشتر نواحى فارس به آفت ملخ مبتلا شده بود، به قوام الملك خبر دادند كه مزرعه هاى شما در نواحى فسا، تمام به واسطه ملخ از بين رفته است .
قوام گفت : بايد خودم ببينم ، پس به اتفاق ايشان و مرحوم بنان الملك و چند نفر ديگر از شيراز حركت كرديم ، و چون به مزرعه هاى قوام رسيديم . ديديم تماما خوراك ملخ گرديده ، به طورى كه يك خوشه سالم نديديم ، همين طورى كه مى رفتيم و تماشا مى كرديم ، به قطعه زمينى رسيديم كه تقريبا وسط مزرعه بود ديديم محصول آن سالم و يك خوشه اش هم دست نخورده در حالى كه محصول زمين هاى چهار طرف آن به طور كلى از بين رفته بود.
قوام پرسيد: اين جا كى بذر پاشيده و متعلق به كيست ؟
گفتند: متعلق به فلان شخصى كه در بازار فسا، پاره ورزى مى كند.
گفت : مى خواهم او را ببينم .
به من گفتند: او را بياور.
رفتم او را ديدم و گفتم : آقاى قوام تو را طلبيده .
گفت : من با آقاى قوام كارى ندارم ، اگر او به من كارى دارد، بيايد اين جا.
هر طور بود با خواهش و التماس او را به نزد قوام آورديم .
قوام از او پرسيد: فلان مزرعه ، بذرش از تو است ؟ و تو كاشته اى ؟
گفت : بله .
قوام پرسيد: چه شده كه ملخى همه زراعت ها را خورده جز مال تو را؟
گفت : اولا: من مال كسى را نخورده ام تا ملخ مال مرا بخورد. ديگر آن كه من هميشه زكاة آن را سر خرمن خارج مى كنم و به مستضعفين مى رسانم ، و مابقى را به خانه ام مى برم .
📚داستانهاى شگفت ، ص 19-118
✾📚 @Dastan 📚✾
✨قوی باشیم، اما گستاخ نه
✨مهربان باشیم، اما ضعیف نه
✨جسور باشیم، اما زورگو نه
✨فروتن باشیم، اما ترسو نه
✨مغرور باشیم، اما خودبین نه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆معامله با خدا
سه روز گذشت در خانه على عليه السلام غذايى پيدا نشد، آن حضرت و فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) و حسنين عليه السلام گرسنه ماندند، فاطمه (س ) پيراهن خود را به على عليه السلام داد تا بفروشد، آن حضرت پيراهن را به شش درهم فروخت ، اتفاقا، فقيرى درخواست كرد، حضرت آن شش درهم را به فقير داد.
پس از اين جريان ، جبرئيل امين بصورت مردى ناشناس سوار بر شترى در برابر على عليه السلام حاضر شد و عرض كرد: اين شتر را از من خريدارى كن .
على عليه السلام فرمود: من پول قيمت اين شتر را ندارم تا خريدارى كنم .
مرد ناشناس گفت : حاضرم شترم را بفروشى و پولش به عنوان نسيه بماند.
على عليه السلام گفت : قيمت اين شتر چقدر است ؟
مرد ناشنانس گفت : صد درهم مى فروشم .
حضرت على عليه السلام شتر را به همين قيمت خريد و افسار آن را گرفت و از مرد ناشناس جدا شد، هنگامى كه على عليه السلام بطرفى رهسپار مى شد با مرد عربى ، روبرو شد، و آن ميكائيل بود، كه به آن صورت درآمده بود.
مرد عرب گفت : آيا شتر را حاضرى بفروشى ؟
على عليه السلام گفت : بلى .
مرد عرب گفت : قيمت اين شتر چقدر است ؟
على عليه السلام گفت : صد درهم .
مرد عرب آن شتر را از او خريد، و مبلغ صد و شصت درهم داد، على عليه السلام پول را گرفت ، و به سوى خانه رهسپار شد، نرسيده به خانه ، با فروشنده ، اولى ، كه جبرئيل به صورت مرد ناشناسى بود، ملاقات كرد.
مرد ناشناس گفت : يا على ! شتر را فروختى ؟
على عليه السلام فرمود: بلى .
مرد ناشناس گفت : پس حق مرا كه صد درهم بود و شتر را نسيه فروخته بودم عنايت كن .
حضرت على عليه السلام صد درهم وى را داد، سپس با داشتن شصت درهم به سوى خانه آمد، و پول ها را به دامن فاطمه (س ) ريخت .
فاطمه (س ) فرمود: اين درهم ها از كجا بدست آمده ؟
على عليه السلام فرمود: بوسيله شش درهم با خدا معامله كردم ، عوض آن خداوند شصت درهم به من عنايت فرمود. سپس آن حضرت عليه السلام به حضور مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و جريان را عوض كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فروشنده جبرئيل بود و مشترى و خريدار ميكائيل بود، شتر نيز مركب فاطمه (س ) در روز قيامت مى باشد، سپس فرمود: على جان ، سه چيز به تو عنايت شده كه ديگران از آن محرومند: از براى تو بانوئى است كه سرور زنان و بانوان اهل بهشت است ، و تو دو پسر دارى كه آقاى جوانان اهل بهشت مى باشند، و تو داماد سالار پيغمبران مى باشى ، خدا را سپاسگزارى كن .
📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهائى .
✾📚 @Dastan 📚✾
📩 #مجله_دینی | خوشی
⚠️ اگر خواهان خوشی همیشگی هستی ...
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت آیت الله سید حسن طباطبایی قمی
🔹 سید حسن قمی، در سال ۱۲۸۹ ش در نجف به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتی در دروس محمد حسین غروی نائینی و علمای بزرگ شرکت کرد. پس از چند سال همراه پدر به ایران آمده و در مشهد به ادامه تحصیل و تدریس پرداخت. پس از واقعه مسجد گوهرشاد، همراه پدر به عراق رفت. سپس در ۱۳۲۰ ش به ایران بازگشت و در مشهد سکونت گزید.
🔸 در مشهد امامت مسجد گوهرشاد را به عهده گرفت. در سال ۱۳۴۱ ش و به دنبال تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی، طی تلگرافی به اسدالله علم، لایحه را موجب انزجار مردم و دولت را ملزم به صرف نظر کردن از تمامی مصوبات خلاف شرع نمود.
🔻 وی در جلسه ای که در منزل آیت الله میلانی برای بررسی عواقب لایحه مذکور تشکیل شده بود، استاندار خراسان را تهدید کرد که در صورت لغو نکردن تصویب نامه، مردم را به تحصن در مسجد گوهرشاد دعوت خواهد کرد. که رژیم پهلوی او را از مشهد به زاهدان و خاش و بعد به کرج تبعید کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی او مجدداً در مشهد ساکن شد.
▫️ منزل وی پیش از انقلاب، از پایگاه های اصلی روحانیون مبارز و مخالفین دولت پهلوی در مشهد بود. پس از انقلاب، در دیدار با امام از برخی مسئولین و سیاست های انقلاب گلایه کرد.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۲۵
#سید_حسن_قمی
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 آغاز نبرد بین توابین و لشکر شام
🔹 پس از عاشورا، برخی شیعیان که به خاطر یاری نرساندن به امام، پشیمان بودند، به این نتیجه رسیدند که این ننگ جز با انتقام از قاتلان پاک نمی شود. چند ماه بعد حدود صد تن از شیعیان در خانه «سلیمان بن صرد خزاعی»، جمع شدند و به مشورت پرداختند.
🔸 اهداف توابین در دو جهت بود: «خونخواهی از قاتلان امام حسین ع»، «سپردن حکومت به خاندان پیامبر ص». تشکیل جلسات هفتگی توابین در سال ۶۱ قمری به صورت پنهانی در حضور سلیمان که فرمانده بود برگزار می شد. آنان مخفیانه به تهیه نیرو و اسلحه پرداخته و مقدمات جنگ را آماده میکردند.
🔻 هرچند افراد زیادی وعده داده بودند که همراه وی می شوند اما سرانجام چهار هزار نفر در نخیله، محل تجمع سپاه توابین، حضور یافتند. هنگامی که سپاه به کربلا رسید، از اسب ها پیاده شدند و گریان خود را به قبر امام ع رسانده و اجتماع پرشوری را تشکیل دادند.
▫️سلیمان در روز کارزار به تبیین پیکار و سفارشات جنگی پرداخت و جانشینان خویش را معرفی کرد. در ۲۵ جمادی الاول، دو سپاه برابر یکدیگر قرار گرفتند و نبرد بین توابین و لشکر شام آغاز شد. پس از نبرد چهار روزه، بسیاری از توابین کشته شدند.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۲۵
#قیام_توابین
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از پژوهشگاه فضای مجازی (پردیس قم)
#رویداد_آیه
📡 برگزاری کارگاه بهصورت آنلاین! 🎉
📌 بخاطر درخواستهای شما، امکان حضور آنلاین در کارگاه تولیدمحتوایِ دینی آیه رو هم فراهم کردیم. 🥳🤩
📎 از طریق این لینک میتونین شرایط حضور به صورت آنلاین رو مطالعه و ثبتنام کنین. ✌🏻
🖥️ پژوهشگاه فضایمجازی (پردیسقم) @QomCsri
بازوی خردمند سپهر فناوری