eitaa logo
📝 داستان شیعه 🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
56 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 داستان عجیب مفاتیح و قرآن جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستان نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که این دو را داستانی است: اما مفاتیح: من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمی‌توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم. شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم: آقا! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده، سوادی ندارم، کسی هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را می‌توانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر. حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم، پس سجده شکری بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم. خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است. از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم. سفرهای دیگر که مشرف می‌شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه). و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمائید، تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود می‌توانی تمام قرآن را بخوانی. پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن می‌خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را می‌توانم بخوانم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ ابوالمعالى مشهور است كه هر كس سر قبر "آقا ابوالمعالى" در تخت فولاد اصفهان برود و چهل مرتبه سوره حمد بخواند، به حاجت و مطلبش مى‌رسد. مى‌گويند: يك روز حاج آقا منير بروجردى كه از علماء و اخيار اصفهان و در استخاره مشهور بوده، قرض‌دار مى‌شوند و مشكل بزرگى برايشان پيش مى‌آيد. مى‌آيند سر قبر "ابوالمعالى" و چهل حمد را مى‌خوانند، وقتى كه حمد آخرى را داشتند مى‌خواندند، يك دفعه مى‌بيند خادم ملك التجار مى‌آيد و مى‌گويد: ملك التجار سلام مى‌رساند و مى‌گويد كه شما تشريف مى‌آوريد پيش من يا خدمت شما برسم؟ آقا مى‌فرمايند: بنده مى‌آيم. خلاصه مى‌روند منزل ملك التجار، مى‌بينند كه ملك التجار لباس پوشيده آماده و منتظر ورود آقا هستند. وقتى وارد مى شوند مبلغى را كه آقا قرض داشتند، ملك التجار مى‌دهد و مى گويد اين حاجت شما. آقا مى‌گويند: موضوع از چه قرار است؟! ملك التجار مى‌گويد: من ديشب خواب ديدم كه ابوالمعالى به خواب من آمده است و مى‌گويد: اين حاج آقا منير بروجردى به خاطر قرضش آمده و متوسل به من شده و شما قرض ايشان را پرداخت نمائيد. 📔 داستان‌هایی از مردان خدا: ص٧٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🤲 خواستن جدی در دعا قحطی سراسر حجاز را فرا گرفت بود، مردم به حضور پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله آمدند و از آن حضرت خواستند، دعا کند و از درگاه خدا درخواست باران نماید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از خدا خواست تا بارانش را فرو فرستد، باران بسیار آمد، به طوری که مردم از غرق شدن ترسیدند و گفتند: این بارندگی شدید و بسیار موجب غرق شدن خواهد شد، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با دست اشاره کرد و گفت: خدایا! بارانت را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست، ابرها را به اطراف مدینه بفرست، بر ما نفرست. ابرها به اطراف پراکنده شدند. جمعی از اصحاب از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله پرسیدند: یک بار از درگاه خدا طلب باران کردی، ولی باران نیامد، سپس طلب باران کردی، باران آمد، چرا بار اول نیامد بار دوم آمد؟! پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در پاسخ فرمود: انی دعوت ولیس لی فی ذلک نیة، ثم دعوت ولی فی ذلک نیة: من (بار اول) دعا کردم ولی تصمیم جدی برای دعا و درخواست نداشتم، ولی بار دوم، در دعا تصمیم جدی داشتم. 📔 اصول کافی: ج٢، ص۴٧۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 ابوحنیفه در محضر امام کاظم (ع) ابوحنیفه می‌گوید: من خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم تا چند مسأله بپرسم. گفتند: حضرت خوابیده است. منتظر نشستم تا بیدار شود، در این وقت پسر بچه پنج یا شش ساله‌ای را که بسیار خوش سیما و باوقار و زیبا بود، دیدم، پرسیدم: این پسر بچه کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر علیه السلام است. عرض کردم: - فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چیست و از که سر می‌زند؟ چهار زانو نشست و دست راست را روی دست چپش گذاشت و فرمود: - ابوحنیفه! سؤال کردی اکنون جوابش را بشنو! آن گاه که شنیدی و یاد گرفتی عمل کن! گناهان بندگان از سه حال خارج نیست: ۱. یا خداوند به تنهایی این گناهان را انجام می‌دهد. ۲. یا خدا و بنده هر دو انجام می‌دهند. ۳. یا فقط بنده انجام می‌دهد. اگر خداوند به تنهایی انجام می‌دهد پس چرا بنده اش را کیفر می‌دهد بر کاری که انجام نداده است. با این که خداوند عادل و رحیم و حکیم است. و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند، چرا شریک قوی شریک ضعیف خود را مجازات می‌کند در خصوص کاری که خودش شرکت داشته و کمکش نموده است. سپس فرمود: - ابوحنیفه آن دو صورت که محال است. ابوحنیفه: بلی! صحیح است. فرمود: - بنابراین، فقط یک صورت باقی می‌ماند و آن اینکه بنده به تنهایی گناهان را انجام می‌دهد و به تنهایی مسؤول اعمال خود می‌باشد. 📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٧۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💍 نگین انگشتر یونس نقاش، در سامرا همسایه امام هادی علیه السلام بود، پیوسته به حضور امام علیه السلام شرفیاب می‌شد و به آن حضرت خدمت می‌کرد. یک روز در حالی که لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض کرد: سرورم! وصیت می‌کنم با خانواده‌ام به نیکی رفتار نمایید! امام فرمود: - چه شده است؟ عرض کرد: - آماده مرگ شده ام. امام با لبخند فرمود: چرا؟ عرض کرد: موسی بن بغا (از سرداران قدرتمند متوکل عباسی بود)، نگین پر قیمتی به من فرستاد تا روی آن نقشی بندازم. موقع نقاشی نگین شکست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است که نگین را به او بدهم، موسی بن بغا که حالش معلوم است اگر از این قضیه آگاه شود، یا مرا می‌کشد، یا هزار تازیانه به من می‌زند. امام علیه السلام فرمود: برو به خانه‌ات جز خیر و نیکی چیز دیگر نخواهد بود. فردای آن روز یونس در حال لرزان خدمت امام رسید و عرض کرد: فرستاده موسی بن بغا آمده تا نگین انگشتر را بگیرد. امام فرمود: نزد او برو جز خوبی چیزی نخواهی دید. یونس رفت و خندان برگشت و عرض کرد: سرورم! چون نزد موسی بن بغا رفتم، گفت: زنها بر سر نگین با هم دعوا دارند ممکن است آن را دو قسمت کنی تا دو نگین شود؟ اگر چنین کنی تو را بی نیاز خواهم کرد. امام علیه السلام خدا را سپاسگزاری کرد و به یونس فرمود: به او چه گفتی؟ - گفتم: مرا مهلت بده تا درباره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم. امام فرمود: خوب پاسخ دادی. بدین گونه، یونس نقاش، از مشکلی که زندگی او را تهدید می‌کرد رهایی یافت. 📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص١٢۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 کرامت مرحوم میرزا جماعتی از بچه‌های شهر سامراء بنای آزار و اذيّت مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی (قدس سره) و شيعه‌های آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملی نشان ندادند، تا آن كه جوانی در سامراء می‌خواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد، اگر به خواسته‌اش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد. وی اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر می‌دارد؟! جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را برای پدرش نقل نمود. پدرش جريان را در منزل يكی از بزرگان كه جمعيّت زيادی در آن جا بودند، بيان كرد، همه تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوتمندی آزار رسانيم، لذا جماعتی از آنان با قرآن و شمشيری به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار داده‌اند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد می‌كنيم كه اين اذيّت‌ها تكرار نشود. مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجی به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاری و حسن هم جواری شما اطمينان دارم، اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتی بین شيعه و سنی و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد. 📔 یکصد داستان خواندنی: ص٣٢ 🔰 @DastanShia