🟣حتما بخونید و به عشق مولا علی علیه السلام نشر دهید.
✨بندهی خدا غلام علی✨
روزي حجاج بن يوسف ثقفي ، به اطرافيانش گفت :
امروز دوست دارم ، يكي از دوستان علي را بكشم و با ريختن خون او، بخدا تقرب جويم .
گفتند:
امير! كسي بيشتر از قنبر علي را خدمت نكرده است .
فوراً دستور داد قنبر را دستگير كرده و بحضور آوردند.
حجاج به او گفت :
تو براي علي چه خدمتي مي كردي ؟ فرمود:
من آب وضو، براي آن بزرگوار مي آوردم .
گفت :
علي بعداز وضو چه مي خواند؟
قنبر جواب داد:
اين آيه شريفه را قرائت مي فرمود: (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِرُّوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ اَبْوابَ كُلِّ شَي، حَتي اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُوا اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذاهُمْ مُبْلِسُونَ.) :(هنگامي كه آنچه را به آنها يادآوري شده بود، فراموش كردند؛ ما هم درهاي تمام نعمتها را به روي آنها گشوديم ، تا كاملاً خوشحال شده و به آن دل بستند. ناگهان آنها را گرفتيم ، در اين هنگام همگي ماءيوس شدند.)
حجاج گفت :
حتماً اين آيات را بر ما تاويل مي كرده است ؟
قنبر جواب داد:
آري !
حجاج گفت :
تو بنده علي مي باشي ؟
فرمود:
نه ! من بنده خدا هستم و غلام علي، آن آقائي كه با دو شمشير با دشمن مي جنگيد، و با دو نيزه مبارزه مي كرد و به دو قبله نماز خواند، و دوبار هجرت كرد، و يك لحظه به خداوند كافر نشد.
من بنده آن آقائي هستم ، كه بهترين اهل ايمان ، و چشم و چراغ رزمندگان ، و يادگار پيامبران ، و پيشواي مسلمانان و زبان گوياي رسول رب العالمين بود.
حجاج گفت :
از طريقه و روش علي دست بردار.
قنبر گفت :
تو طريقه اي بهتر از آن نشانم بده ، تا من پيروي كنم .
حجاج گفت :
چگونه ترا بكشم ؟
قنبر:
هر طور كه دوست داري ؟ امّا آقاي من ، به من خبر داده كه تو مرا، مثل گوسفندان ذبح خواهي كرد!
حجاج گفت :
روش خوبي است .
بعد دستور داد، سر از بدن او جدا كرده و آن خدمتگزار آستان مقدس علوي را بشهادت برسانند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📝داستان واقعی نامه نگاری مرد دهاتی با امام زمان عج:
اسمش علی بود و از سادات، صدایش می کردند آ سید علی، دهاتی بود و کم سواد، اما عجيب صفای باطنی داشت، همشهری و هم دهاتی همین شیخ حسنعلی نخودکی خودمان خودش تعریف می کند جمعه صبحی اول طلوع خورشید به بالای تپه ای رفتم کنار چشمه ای و عریضه ای، نامه ای،نوشتم برای امام زمانم که آی آقا جان! سنم دارد بالا می رود و هنوز صاحب فرزندی نشدم...
کاغذ را که نوشتم پرت کردم سمت چشمه، باد گرفت و نامه را چسباند به عبایم، دو سه باری آمدم کاغذ را به داخل چشمه بیاندازم اما هر بار نمی شد، به دلم افتاد کاغذ را بردارم و بخوانم، برداشتم، نگاه كردم ديدم كه جواب من همان وقت آمده است؛ قبل از اينكه به آب برسد؛ داخل کاغذ نوشته است: خداوند دو فرزند نصيب شما ميكند كه يكي از آن ها منشأ خدمات خواهد بود.
قربانشان رَوَم برایشان فرقی نمی کند مدیر باشی، تاجر باشی یا یک روستایی بی سواد، دلت که پاک باشد تحویلت می گیرند و آبرومندت می کنند،در این قحطیِ محبت یک رفيقِ بی غلُّ غش می خواهند امام زمان تا رفاقت را در حقش تمام کنند. چقدر نگاه زهرایی تان را می خواهم آقا جان
دلم برایِ کسی می تپد بیا ای دوست
بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم
📚برداشتی آزاد از سخنان استاد اخلاق شیخ جعفر ناصری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🌼دانشجویی که میدود تا شیطان را از خودش دور کند!
✍️امیر اکبر صیاد بورانی: در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.
او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند. آنها با دیدن من شگفتزده شدند. کلنل ماشین را نگهداشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد. خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود.
او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند، نمیتوانستند رفتار مرا درک کنند.
📚خاطرهای به یاد خلبان شهید عباس بابایی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#آیه_نگار
✍يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ... ﺍی ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ! ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮم ﺭﺍﺯ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻭ ﻓﺴﺎﺩی ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻛﻮﺗﺎهی ﻧﻤﻰﻛﻨﻨﺪ؛ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭی ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﻳﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ...
(آل عمران/١١٨)
پس وقتی با کسی درد دل میکنی و رازهات رو میگی مثل اینه که بهش یه چک سفید امضای بدون تاریخ میدی تا هروقت هرجور خواست ازش استفاده کنه!
پس مراقب باش که حرف دلت رو با کی و کجا میزنی...
✨﷽✨
🌼تقدیر خداوند هرچه باشد هر کجا باشی مرگ خواهد آمد!
✍️این حکایت از مثنوی مولوی اقتباس شده؛روزی از روزها ، حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در در آمد. سلام کرد و بر دامن حضرت سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد.
حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت: که در راه بودم ، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم ، از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد!حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود: می پذیرم ، به باد میگویم که تو را در چشم به هم زدنی به هندوستان برساند.
آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی حضرت عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا میکنی ، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را میگویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم ، بلکه از روی تعجب او را نگریستم.
🔺عزرائیل ادامه داد : تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالیکه او را اینجا می دیدم ...
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#شوخیهای_حاجی_بخشی_در_فاو
🌷به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان گلوله و موشک میبارید چه کاری میشد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه رسید. با همان پاترول فکسنی و بلندگویی که بر بام آن قرار گرفته بود. حاجبخشی میآید با سربندی بر سر و گلابپاش بزرگی بر دوش و عطر و بسته شکلاتی در دست. هنوز از راه نرسیده....
🌷هنوز از راه نرسیده شعار داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم تشنه بچهها بیرون میآمد و در پاسخ او فریاد میزدند «دشمن!» ـ کی بریده؟ ـ آمریکا ـ کجا میرید؟ با این شعار حاج بخشی، لبخند بر لبان خشکیده بچهها مینشیند و همگی، با یک صدا فریاد میزدند: -کربلا. - منم ببرید. - جا نداریم! و او با شکلک درآوردن مثلاً به بچهها اعتراض میکند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع میشود و نیروها و تانکهای عراقی مجبور به عقبنشینی میشوند!!
🌹خاطره ای به یاد رزمنده دلاور مرحوم حاج ذبیحالله بخشیزاده معروف به حاجی بخشی از اعضای معروف بسیج در دوران هشت سال دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✅حساب حسابه و کاکا برادر!
✍چند نفر با هم قدم می زدند و گفت وگو میکردند. بازار بحث و جدل های سیاسی و اعتقادی، حسابی داغ بود. حلقههایی تشکیل میشد و چند ساعتی همه را مشغول میکرد. او هم برای خودش فکر و اندیشهای داشت. از حرف حق کوتاه نمیآمد؛ اما این خصلت باعث نمیشد مثل خیلی دیگر از دانشجوهای دانشسرا، چشم در چشم دخترهای بی حجاب بنشیند و بحث کند! رجایی، این جمعها را که میدید، راهش را کج میکرد و میرفت. به حفظ حریمها معتقد بود. حضور در این نوع بحثها را حرام میدانست.
شهید محمدعلی رجایی
📚خواندنیها از زندگی یک رئیس جمهور، ص۳۷
حضرت محمد(ص): اى فرزند آدم، از آنچه خدا حرام كرده اجتناب كن و عفّت داشته باش؛ تا از اهل عبادت خدا محسوب گردى.
📚ارشاد القلوب، ترجمه طباطبايى، ص۷۵
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✅چرا خیلیها تصور میکنند دین به آدم زور میگوید؟
✍دین، اول میگوید «خودت باش»، بعد میگوید «خوب باش»
خیلیها از دین فراری میشوند و تصور میکنند که دین دارد به آدم زور میگوید! درحالیکه برعکس است؛ دین میگوید: مواظب باش کسی به تو زور نگوید! حتی نگذار دیگران با تمسخر و تحقیر، تو را تحت تأثیر روانی قرار دهند و چیزی را به تو تحمیل کنند.
اینکه تو با اراده و انتخاب خودت نماز بخوانی، برای خدا دوستداشتنی است؛ نه اینکه چون همه دارند نماز میخوانند تو هم بخوانی!
در روایت هست: کسی که به ذکر میپردازد درحالیکه اطرافیانش در غفلت هستند، مثل کسی است که وقتی همه دارند فرار میکنند، تنهایی بایستد و بجنگد.
👤استاد پناهیان
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande