✨داستان
#هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید،
🌹بانوی سعودی در یکی از خاطرات خود میگوید:
با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی میکردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم.
مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار میکرد و یک هفته استراحت.
در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است.
💥برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که میتوانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر میزدم و جویای احوال او میشدم.
به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام میورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.
دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار میورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.
💖دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سورهی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من میگفت: «چطور میخوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را میپذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم مینگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:
💞«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بندهای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شدهایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایهی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کورهی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشتهاند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.»
💫قبل از اینکه سپیدهی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا میزد و میگفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم.
↙️او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمیدانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟
گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفتزده شدند و همه میگفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده میگرداند.
✨پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در بارهی آن رویداد تنها این را به یاد میآورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمیدانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانوادهی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگش
👌 پس هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا سهل وآسان است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔹بچه را آن طور نميزنند!🔹
استاد فاطمی نیا:
شبهايي كه مرحوم حاج شيخ رجبعلي خياط جلسه ميرفتند، مسئول بردن و اوردن ايشان اقاي صنوبري بودند.
يك روز آماده ميشود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و يك دفعه به صورتي كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت درد میگیرد !
آقاي صنوبري كه همسرش را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهي برويم.
رفتند آقاشيخ رجبعلي را سوار كردند ، اقاي صنوبري به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، براي ايشان دعا كنيد!
حاج شيخ بلافاصله فرمودند :
دكتر لازم نيست! بچه را آنطور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود!
آقاي صنوبري نقل كرد براي بچه هديه ای خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه
بسيار شديد بود برطرف شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
⚫️ همه چیز در عالم به فرمان امام معصوم (ع)
زرارة بن اعين گويد: از مولايم امام صادق عليه السلام شنيدم كه از پدران گرامش عليهم السلام نقل مى فرمود:
روزى امام حسين عليه السلام به عيادت بيمارى رفت، او به شدّت از تب مى سوخت، وقتى آن حضرت وارد خانه بيمار شد، تب او قطع گرديد.
بيمار به امام حسين عليه السلام عرض كرد: به راستى من به حقّانيت آن مقامى كه به شما عطا شده راضى شدم، تب از شما فرار مى كند؟
👈امام حسين عليه السلام فرمود:
واللَّه! ماخلق اللَّه شيئاً إلّا وقد أمره بالطاعة لنا.
به خدا سوگند! خداوند هيچ چيزى نيافريده، جز آن كه به او دستور داده تا در فرمان ما باشد.
آنگاه مى گويد: ما صدايى را شنيديم ولى شخص را نمى ديديم كه مى گفت: لبيّك، و امام حسين عليه السلام فرمود:
أليس أميرالمؤمنين عليه السلام أمرك أن لاتقربي إلّا عدوّاً أو مذنباً لكي تكوني كفّارةً لذنوبه، فما بال هذا؟
مگر امير مؤمنان على عليه السلام به تو دستور نداده كه جز به دشمن و شخص گنه كار نزديك نشوى كه كفّاره گناهان او باشى؟ گناه اين شخص چيست؟!!
(گفتنى است كه) آن مريض عبداللَّه بن شداد بن هادى ليثى بود.
📚المناقب: ج۴ ص ۵۱،
بحار الأنوار: ج۴۴ ، ص۱۸۳ ح۸.
→.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴 معجزه استغفار
شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».
حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:
«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.
📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆عنايت امام حسين (علیه السلام )زاهد عابد و واعظ
مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى فرمود:
با چند نفر از دوستان با قافله بعتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم .
به رُفقا گفتم : بيائيد به مسجد براثا برويم .
گفتند: مجال نيست ، خلاصه نيامدند، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم .
وقتى بمسجد رسيدم در را بسته ديدم و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چه كنم اينهمه راه باميدى آمدم ،بديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم .
بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم بخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است .
در داخل مسجد هم كسى نبود پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم قفل محكمى بر در زده اند و بوسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند.
حيران شدم چه كنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا رفت با خود گفتم : عمرى است دم از حسين (ع ) مى زنم و اميدوارم كه ببركت آن بزرگوار در بهشت برويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم ببركت حضرت ابى عبداللّه (ع ) سهل است .
پس با يقين تمام دست بقفل گذاشتم و گفتم : يا حسين (ع ) و آن را كشيدم فورا در باز گرديد در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و بقافله هم رسيدم .
📚كرامات الحسينية جلد اول
معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴 در آخرالزمان ، مومنان قوی و محکم،در رنج و عذاب به سر میبرند!!
از علی بن ابی طالب(علیه السلام) درباره آخرالزمان پرسیده شد: آیا در آخرالزمان مومنانی وجود دارند؟فرمود: آری.
باز پرسیده شد: آیا از ایمان آنان بر اثر فتنه ها چیزی کاسته می شود؟ فرمود: نه، مگر آن مقدار که قطرات باران از سنگ خارا بکاهد، اما آنان در رنج بسر میبرند.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: زمانی بر مردم بیاید که مقرّب نباشد جز به سخن چینی ، و جالب شمرده نشود جز فاجر بودن ، و تحقیر نشوند جز افراد با انصاف، در آن زمان دستگیری مستمندان زیان بشمار آید و صله رحم لطف وبزرگواری بشمار آید.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: این دین مدام برپا خواهد ماند و گروهی از مسلمانان از آن دفاع کنند و در کنار آن بجنگند تا قیامت بپا شود.
و فرمود: در هر عصر و زمانی گروهی از امتم مدافع احکام خدا باشند و از مخالفان باکی نداشته باشند.
در جای دیگری فرمودند: « چون در اخرالزمان دینتان دستخوش افکار گوناگون گردد، بر شما باد که همچون بادیه نشینان و زنان دینداری کنید که به دل هایشان دین دارند و دین آنها از آلایش به افکار مصون ماند.
📗نهج/حکمت ۱۰۲
📕کنزالاعمال حدیث۳۴۴۹۹و۳۴۵۰۰
📒بحار ۳۶/۴۵
📘بحار ۶۰/۱۸
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#داستان_آموزنده
🔆دو نوع پوشش و اظهار حجّت
عدّه اى از اهالى كوفه براى تحقيق و بررسى پيرامون مسئله امام و حجّت خداوند متعال ، شخصى را به نام كامل - فرزند ابراهيم مدنى - به شهر سامراء فرستادند.
كامل گويد: هنگام حركت با خود گفتم : كسى نمى تواند وارد بهشت شود، مگر آن كه همانند من معرفت و لياقت داشته باشد و به سمت سامراء حركت نمودم .
موقعى كه به سامراء رسيدم و به منزل سرورم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم ، حضرت را ديدم كه لباسى سفيد و نرم و لطيف پوشيده است ، در ذهن خود گفتم : حضرت اين نوع لباس لطيف را مى پوشد؛ ليكن به ماها دستور مى دهد تا لباسى همانند فقيران و تهى دستان بپوشيم .
در همين افكار بودم ، بدون آن كه مطلبى را ظاهر سازم و يا سخنى بگويم ، كه ناگهان امام عليه السلام نگاهى بر من انداخت و تبسّمى نمود؛ و پس از آن آستين خود را بالا زد و اظهار داشت : اى كامل ! نگاه كن .
هنگامى كه نگاه كردم ، متوجّه شدم كه حضرت زير لباس هايش ، لباسى زِبر و خشن پوشيده است .
سپس فرمود: اين نوع لباسى را كه در ظاهر مى بينى ، براى حفظ موقعيّت اجتماعى شماها است و آن ديگرى را كه در زير لباس هايم مى بينى ، براى خود پوشيده ام .
كامل گويد: نسبت به افكار غلطى كه برايم پيش آمده بود، بسيار شرمنده و سرافكنده شدم و سر جاى خود نشستم .
پس از گذشت لحظه اى ، ناگهان متوجّه شدم كه نسيمى به وزيدن گرفت و با وزش باد، پرده اى كه جلوى درب خروجى آويزان كرده بودند كنار رفت ؛ و در همين بين ، چشمم بر كودكى رشيد افتاد، در سنين چهارده سالگى كه همانند ماه ، روشن و نورانى بود.
آن گاه كودك مرا صدا نمود: اى كامل بن ابراهيم !
من با شنيدن اين سخن تعجّب كرده و بر خود لرزيدم و گفتم : بله ، بله ، اى سرورم ! چه مى فرمائى !؟
فرمود: آمده اى تا درباره حجّت خدا تحقيق كنى ! و اين كه مى خواهى بدانى آيا كسانى امثال تو وارد بهشت مى شوند؟
اظهار داشتم : بلى ، قسم به خدا! به همين منظور آمده ام .
بعد از آن فرمود: و نيز آمده اى تا درباره طايفه مفوّضه و عقائدشان تحقيق و بررسى نمائى ؟
سپس در ادامه فرمايش خود افزود: اى كامل ! آن ها دروغ مى گويند، قلب هاى ما اهل بيت - عصمت و طهارت - جايگاه اراده و مشيّت الهى است و ما چيزى بدون اراده و بدون مشيّت خداوند متعال نمى دانيم ، پس چنانچه او اراده نمايد، ما نيز اراده مى كنيم .
پس از آن پرده به حالت اوّل خود بازگشت و ديگر آن مولود عزيز - مهدى موعود عليه السلام را نديدم .
بعد از اين جريان ، حضرت ابومحمّد، امام عسكرى عليه السلام نيز تبسّمى نمود و اظهار داشت : اى كامل ! ديگر منتظر چه هستى ؟
آيا درباره حجّت خداوند به نتيجه نرسيدى ؟!
آن كودكى را كه مشاهده نمودى ، مهدى و حجّت خدا بعد از من مى باشد و آنچه را كه تو در فكر و ذهن خود گذرانده بودى ، برايت بازگو كرد؛ و نيز پاسخ مطالب تو را داد.
پس از جاى خود برخاستم و با خوشحالى و سرور از اين كه توانستم به مقصود خود دست يابم از محضر مقدّس و مبارك حضرت خداحافظى كرده و بيرون آمدم .
📚 غيبة شيخ طوسى : ص 246 ح 216، هداية الكبرى حضينى : ص 359، كشف الغمّة : ج 2، ص 499، مدينة المعاجز: ج 7، ص 585، ح 2576.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✅توصیههایم را به خاطر بسپارید
✍️حضرت امام حسن عسکری علیهالسّلام به شیعیان فرمودند: از خدا بترسید، و پسندیده و نیکو باشید، نه بدنام و رسوا. دوستی و محبّت را به سوی ما جلب نمایید و زشتی را از ما دور سازید، زیرا هر خوبی که درباره ما میگویند ما اهل آن هستیم، و هر بدی که درباره ما میگویند، از ما به دور است.
ما را در کتاب خدا حقّی، و با رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله خویشی و نسبتی است و از جانب خدا پاکی و طهارتی است، غیر ما هیچ کس دعوی این مقام نکند جز دروغگو. بسیار ذکر خدای گویید و در فکر مرگ باشید و زیاد قرآن بخوانید و بر پیامبر صلوات فرستید، زیرا صلوات بر پیامبر ده حسنه دارد. سفارشاتم را به خاطر بسپارید و شما را به خدا میسپارم، و سلام و درود من بر شما باد.
📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۲؛ به نقل از تحفالعقول
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
💔امام عسکری (ع): اهل معروف کسانی هستند که...
ابوهاشم جعفري که از نواده هاي حضرت جعفر طيار (ع) و از اصحاب مخصوص حضرت امام حسن عسکري و قبل از ايشان نيز از خواص اصحاب پدر بزرگوار ايشان بود، روايت نموده است که روزي در مجلس آن حضرت بود و ايشان به مناسبتي فرمود: که يکي از درهاي بهشت معروف نام دارد و از آن در کسي داخل نميشود مگر کساني که در دنيا به حوائج مردم رسيدگي کنند و کارهاي خير انجام دهند.
راوي ميگويد من پس از شنيدن اين فرمايش آن حضرت در قلب خود خوشحالياي احساس کردم زيرا من در برآوردن حوائج برادران ديني و شيعيان کوشا بودم.
در اين هنگام متوجه شدم که آن حضرت به من اشاره فرمود و گفت: آري، کساني که در دنيا اهل معروفند، در آخرت هم به همان صفت شناخته خواهند شد و آنگاه درباره من دعا کرده و فرمودند خداوند تو را از آنان قرار دهد و گفتند تو به کارهاي خير خود ادامه بده و از کوشش در برآوردن حوائج برادران ديني و شيعيان دست برندار و آنچه در قلب تو گذشت، صحيح است و تو از اهل معروف ميباشي.
آري آن حضرت اين گونه اهل خير و اهل معروف را تشويق ميفرمود و آنها را دلگرم ميکرد تا پرداختن به امور خير رواج بيشتري بگيرد ودر دنيائي که به سبب کارهاي فوق العاده خلفاء جور منکرات رواج بيسابقهاي يافته بود، شعله لرزان معنويت و امور خير، يکسره از بين نرود.
❌ منبع : تحلیلی از زندگی و زمان امام حسن عسگری (علیه السلام)،قوام الدین وشنوی،صص132-134
➥.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼میر غضب شاه
🌸
✨
ناصرالدین شاه میرغضبی داشت که آدم قصی القلبی بود. (میر غضب افرادی بودند که وقتی قاضی حکم اعدام صادر می کرد ، اعدامی ها را دست آن ها می دادند تا اعدام کنند. مظهر غضب بودند و مردم از آنها می ترسیدند ، چون به نوعی با دولت همکاری داشتند لذا مردم از آنها حساب می بردند )
میرغضب با رفقایش جمعه ها برای گردش و تفریح اطراف شهر می رفتند و شبش هم یکی از این ها منزلش شام درست می کرد، سور مفصلی می داد.
یک بار که مهمانی دادن نوبت میرغضب بود، میرغضب به زن اولش که در بالای شهر و آدم مشهوری بود گفت غذا درست کند تا مهمانی آن جا باشد.
چند روز قبل از این واقعه که ایام فقر و قحطی بود، جناب میرغضب در یکی از محلات تهران داشت می رفت که کنار آب انباری صدای ناله ای شنید. جلو آمد و دید حیوانی زایمان کرده ولی از بی شیری و بی غذایی هم خودش و هم بچه هایش دارند می میرند.
به قصابی محل می رود و پولی به او می دهد و می گوید من را می شناسی؟ من میرغضب ناصرالدین شاه هستم. این پول را بگیر، تا یک ماه هر روز به این حیوانی که این گوشه افتاده گوشت و استخوان بده!
اگر بفهمم این حیوان مرده یا به او نرسیدی پدرت را در می آورم.
بر اثر این کار این حیوان ها زنده ماندند.
این جریان چند روز قبل از آن مهمانی اتفاق افتاده بود.
خانم اولش هم که فهمیده بود ایشان هوو رو سرش آورده خیلی از دستش ناراحت بود. آن شب تصمیم می گیرد سم مهلکی در غذا بریزد و میرغضب و رفقایش را بکشد.
ولی وقتی میرغضب بعد از پایان تفریح روز جمعه به رفقایش می گوید به منزل برویم می گویند آقا ما تفریحمان پایین تهران بود می دانیم در این پایین هم خانه داری، به آن خانه می رویم.
میرغضب می گوید ما آن جا غذا تهیه کردیم می گویند نه، به دل ما افتاده که آن جا نرویم.
ناخواسته به خانه زن دومی می آیند و غذای ساده ای می خورند می خوابند.
صبح دیدند میرغضبی که اشکش نمی آمد و اهل گریه نبود بیدار شده و زار زار گریه می کند. می پرسند آقا چرا گریه می کنی؟ می گوید: در خواب امام سجاد(ع) را دیدم. به من فرمود: میرغضب به خاطر این که به آن حیوان ها رحم کردی خدا هم به تو رحم کرد. خدا می خواهد هم در دنیا و هم در آخرت کارت را اصلاح بکند.
امشب بنا بود شما و رفقایت خانه زن اولت بروید. او هم سمی در غذایتان ریخته بود تا همه آنان را بُکشد. ولی به خاطر این که رحم کردی خدا این بلاء را از شما دور کرد. علامتش هم این است که اگر به خانه بروی زن اولت در گوشه آشپزخانه بقیه سم ها را پنهان کرده است. ولی به تو نصیحت می کنم زنت را اذیت و آزار نده. اگر خواست بگذار با شما زندگی بکند اگر هم نخواست طلاقش بده، حق و حقوقش را هم بده. بی رحمی نکن که این رحمت از تو سلب بشود.
به تو بشارت بدهم که یک ماه دیگر خدا به تو توفیق می دهد به کربلا برای زیارت قبر پدرم اباعبدالله الحسین بروی و همان جا توبه می کنی و عاقبت به خیر می شوی و از دنیا می روی.
میرغضب به رفقایش می گوید من این خواب را دیدم منقلب و گریان شدم. رفقایش می گویند برویم تحقیق کنیم. حرکت می کنند و به خانه زن اولش می روند. زنش داد و فریاد می زند چرا دیشب نیامدی من منتظر بودم. میرغضب می گوید: منتظر بودی ما را بکشی. فکر می کنی خبر نداشتم. دست زن را می گیرد می برد گوشه آشپزخانه سم ها را به او نشان می دهد.
زنش جا می زند می گوید بله واقعیت است. میرغضب می گوید: چون امامم سفارش کرده با تو کاری ندارم. می خواهی بمان، می خواهی برو.
میرغضب توبه می کند و بعد از یک ماه دیگر هم همان طور که امام فرموده بود به کربلا می رود و در جوار امام حسین(علیه السلام) از دنیا می رود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📘#داستانهایبحارالانوار
💠بوی بهشت
🔹یکی از خدمتگزاران امام صادق علیه السلام به نام سالمه میگوید:
حضرت وقت احتضار (از شدت اثر سمی که به ایشان داده بودند) بی هوش بودند، هنگامی که به هوش آمدند، فرمودند:
«به حسن افطس هفتاد دینار بدهید و به فلانی این مقدار و به دیگری فلان مقدار.»
🔹عرض کردم: به کسی این همه پول میدهید که شمشیر کشید و قصد کشتن شما را داشت؟
در پاسخ فرمودند:
آیا مایل نیستی من از کسانی باشم که خداوند درباره آنها میفرماید:
(والذین یصلون ما امر الله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب)*۱
« آری! ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و بویش را خوب و مطبوع قرار داد و بوی دل انگیز بهشت از مسافت دو هزار سال به مشام میرسد و همین بوی خوش به مشام دو دسته نمی رسد:
1⃣ عاق پدر و مادر
2⃣ قاطع صله ارحام
۱* [سوره رعد آیه ۲۱]
📚بحار: ج ۷۴، ص ۹۶.
┏
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع)
صحبت گنجشک با امام علیه السلام
راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام )
حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم.
نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت.
امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند:
« سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!...
با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم...با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!»
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
➥ .
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•