eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴مراقب چشم چرانی باشید 👈سه چشم است که در قیامت گریان نیست که در اینجا دو مورد آن بیان می شود. اول چشمی است که از درک عظمت خدا گریه می‌کند، این گریه، همان گریه اولیاء خدا در سحر است . دوم چشمی که دائم، نامحرم در معرضش بوده ولی اهل نگاه و چشم دوختن و چشم ‌چرانی نبوده است. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «من نظر الی امرأة فرفع بصره الی السماء» یعنی اگر کسی چشمش به یک نامحرم بیفتد، نظر را ادامه ندهد و به محض اینکه چشمش به نامحرم بیفتد، سرش را به جانب آسمان بلند کند، خداوند پاداش بزرگی به او می دهد... قرآن مجید می‌گوید : چشم‌ چرانی مخصوص مردها نیست و هر زنی هم که شوهر ندارد و شوهر دارد نسبت به چهره‌های جوانان و مردان زیبا، چشم‌دوزی کند، آن هم دارد حرام مرتکب می‌شود. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴عارفی را در اواخر عمر به جنون متهم کردند و خانه‌نشین شد. ✍روزی چند تن از دوستان به ملاقات او آمدند تا او را نصیحت کنند. عارف سنگی برداشت و سوی هر کدام پرتاب کرد. اما سنگ‌ها از بیخ گوش‌شان گذشت ولی به‌ آنان نخورد و همه دوستان فرار کردند. عارف گفت: بروید که شما دوستانِ خودتان هستید و نه دوستانِ من!!! که تحمل دردِ خوردنِ سنگِ کوچکی از مرا نداشتید. دوست من خداست که این همه نافرمانی او را کردم و سنگ انداختم و با گناهانم آزارش دادم، اما او باز مرا از خود نراند. و زمانی‌که نیت کردم به شما سنگ بزنم، از او خواستم سنگ‌ها را از شما دور کند، او دوستی خود را با من ترک نکرد و سنگ‌ها به شما نخورد. بروید که من دوست خود را پیدا کرده‌ام و او را شاکرم مرا در چشم شما دیوانه‌ای نشان می‌دهد تا شما را از من دور کند تا همیشه با خودش باشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥لقمه حرام و سلب توفیق 🎙 از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود ...! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از سابقه گسترده کرامت( امام مجتبی ع )
کار سلبریتی معروف‼️ ♨️ و غیر اخلاقی سینما و سریال در خیابان های آمریکا 😳🚷 ❌بعد از شهره لرستانی آیا این بازیگر هم تغییر جنسیت داده است؟؟ 🔇از شما دعوت می‌کنیم 🎥 منتشر شده این بازگیر معروف را ببینید⚠️🚷 ↙️ http://eitaa.com/joinchat/2853175299Cb2c5125cdc
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
⭕️ ♨️ بسیار معروف کشورمان چادری شد⁉️ 💢بعد از الهام چرخند این دومین کشور است که چادری شده😍 📸عکس ها و تصاویر این بازیگر مطرح به همراه حواشی 📌👇 http://eitaa.com/joinchat/2853175299Cb2c5125cdc
💓💓 تقصیر ماست غیبت طولانی شما بغض گلو گرفته پنهانی شما بر شوره زار معصیتم گریه می کنم جانم فدای دیده بارانی شما پرونده ام برای شما دردسر شده وضعِ بدم دلیل پریشانیِ شما 🌹تعجیل درفرج عج صلوات
تست بینایی 🤔 شما در دایره قرمز چه عددی می‌بینید؟ 🔴 88 🔴 38 🔴 83 🔴 33 پاسخ رو از اینجا ببینید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/835452932Ce4f1852dfd ✅پاسخ این تست نشان میدهد سلامت ، و شما چقدر هست
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
چادر مشکی تو، برایت امنیت می آورد خیالت راحت، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند…😇👇 ـ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ♦️ ♦️ ⚫️ ـ ♦️ بزرگترین و معتبرترین فروشگاه چادر مشکی در ایتا👌 سوغات ویژه محرم و صفر🏴
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده باشی ودر هنگام عمل سرافکنده اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠 جنازه‌ای که کسی بالای سرش حاضر نشد؟! 🔹شيخ بهائى مى گويد : از مردى مورد اطمينان شنيدم ، گنهكارى از دنيا رفت ; همسرش براى انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولى شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه اى بود كه كسى براى انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسى را اجير كرد كه جنازه را به مصلاى شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولى يك نفر براى حضور در مراسم حاضر نشد ! 🔹پس جنازه را به وسيله اجير به صحرا برد تا آن را بى غسل و كفن و نماز دفن كند . اما وقتی به صحرا رسید....... ادامه داستان👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1202389118C26d30bc2fc
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴حتما بخونید شاید زندگیتونو تغییر داد👌 چند سال بود حال و روز خوبی نداشتم روز و شب فرقی برام نداشت همیشه حالم خراب بود در اوج نا امیدی زندگی میکردم البته زندگی که نه روزارو میگذروندم تا این که یروز روی ی لینک زدم برام جالب بود یکم مطالبشو خوندم و دیدم با کانالای دیگه فرق داره الان مدتیه عضوم و روزنه امید در زندگیم پیدا کردم 😍😍 اینم لینک سرنوشت ساز من 👌 https://eitaa.com/joinchat/711196674Cac253b7ebe
سلطان محمود، به نگاهی، دلباخته زنی شده و چون می خواهد او را به همسری درآورد، با خبر می شود که آن زن را شوهری است نجار و به آئین مسلمانی بر سلطان حرام است. و چون جناب سلطان نمی تواند بر آتش شهوتِ خود آبی بریزد؛ پس به هوایِِ سلطانی خویش و به مکر شیطانیِ وزیر، آخوند دربار را فرا می خوانند تا مگر حیلتی شرعی کنند و شهوت برخاسته را جامه ای از شرع بپوشند. و گویند: شوهر آن زن، نجاری بوده است زبر دست و مشهور. پس وزیرِ دربار، نجار بخت برگشته را فرامی خواند که سلطان امر کرده است که «تا روز دیگر از صد مَن جـُو، برایش صد گز چوب بتراشد» و آخوند دربار فتوا می دهد که «هرکه از حکم حکومتی سَر باز زند و به اوامر سلطانی سر ننهد؛ خون اش بر داروغه و شحنه حلال است !» نجار بخت بر گشته، به خانه باز می گردد . در اندیشه جان، ماجرا را به همسر خویش باز می گوید که زنی بوده است پاکدامن و اندیشمند و صبور. پس شوهر را دلداری می دهد و دل قُرص می کند که «مترس ! خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است». باری؛ دیگر روز، شبنم بر گَل و الله اکبر بر گلدسته ها، ماموران سلطان محمود دق الباب می کنند . پیش از آن که مرد نجار خبردار شود و از ترس قالب تهی کند، همسرش خبر می دهد که «چه خوابیده ای نجار !» برخیز و آبی به صورت زن و وضویی بساز و «الله اکبری بگو» و میخی بر تابوت ترس بکوب ، که «سلطان محمود مرده است و ماموران آمده اند تا او را تابوتی بسازی» … ▫️از آن روز، هر گاه که مردمانِ ایران زمین ، به تنگ بیایند و بخواهند تنگی زمانه را به دست باد بدهند و دلتنگی هایشان را به باد بسپارند و به گوشِ یار برسانند؛ رسم است که به خونِ جگر وضویی ساخته ، بغضی می شکنند که: الله اکبر… آری؛ الله اکبر ! یعنی خداوند از سلطان محمود بزرگ تر است! • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گسترده امید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣📣 😋از همه کانالای آشپزی دادم چون و پیدا کردم 😍 👌پیشنهاد میدم 😊اگه خانم هستی نزار خواهر شوهر و مادر شوهر 👿بفهمن تو این کانال عضوی🙊😅 😜از وقتی اینجا رو دارم همه فک و فامیل شوهر موقع مهمونی دادنم شاخ در میارن 😂😁 http://eitaa.com/joinchat/1257635868C2bcda3f283 👈این کانال من که عاشقش شدم 😘
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😊مادرا عزیزی که دلتون میخواهد دفتر مشق کوچولوهاتون رو براشون تبدیل به خاطره ای دل انگیزه کنید🤗 👈 اینجا میتونید کلی هم ایده های ناب کاردستی داشته باشید🐰 🤓اگه نمیتونی نقاشی کنی با این کانال شما عاشق نقاشی کردن میشی🐼 😍حالا اگه دوست داشتی به جمع مادران خوش ذوق که عاشق بچه شونن اضافه بشی بزن رو لینگ 👇👇👇❤️❤️❤️ 👈اینجا مخصوص مادران کلاس اولی‌ها ست 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1947074710Cde37c16256
🔰شرط ازدواج مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.  🕊🕊 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
بسم الله الرحمن الرحيم 🔴 تفسیر یک دقیقه‌ای قرآن 🌸 تفسیر آیه به آیه قرآن 🌸 از ابتدا تا انتهای قرآن 🌸 ساده روان دلنشین 🌸 تفسیری متفاوت و‌ جذاب این کانال را از دست ندهید برای پیوستن به کانال تفسیر یک دقیقه ای قرآن بر روی لینک زیر کلیک کنید 👇👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3562274842C3f77da5719 👆👆👆👆👆👆👆👆 🌷 تفسیر یک دقیقه‌ای قرآن 🌷
یادمه یه روز که با خانومم رفته بودیم خرید تو شلوغیه بازار یه نفر که داشت با عجله راه می‌رفت محکم بهم برخورد کرد و با اینکه اون مقصر بود شروع کرد به داد و فریاد و فحش دادن!!! ولی من فقط سکوت کردم همسرم که خیلی ناراحت شد بهم اشاره کرد که تو هم چیزی بگو ولی من سکوت کردم تا اون مرد رفت رفتار همسرم سرد شد شاید تو دلش می‌گفت چه شوهر ترسو و بی بخاری دارم! شب که رسیدیم خونه شروع کرد به گله و کنایه که شوهر ترسو بدرد نمی‌خوره و آدم باید به مردی تکیه کنه که شجاع باشه جای یه زخم عمیق که از یه حادثه سرکار برام به وجود آمده بود رو بهش نشون دادم و گفتم به نظرت اگه با اون مرد درگیر می‌شدم صدمه‌ای عمیق تر از این می‌تونست بهم بزنه؟! گفت: نه گفتم: اگه من اونو می‌زدم چی!؟ کمی با خودش فکر کرد و سکوت کرد گفتم اگه جلوی اون مرد سکوت کردم به این خاطر بود که نمی‌خواستم بجای اینکه تو خونه گرممون باشیم تو راهروهای دادگاه و زندان باشیم از اون موقع خانومم حتی به زخم دستم هم افتخار می‌کنه ✍ کمی با تفکر رفتار کنیم • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
شخصی در بنی اسرائیل فاسد بود به طوری كه او را بنی اسرائیل از خود راندند روزی آن شخص به راهی می‌رفت به عابدی برخورد كرد كه كبوتری بر بالای سر او پرواز می‌کند و سايه بر او انداخته است پيش خود گفت: من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشينم، امید می‌رود كه خدا به بركت او به من هم رحم كند این بگفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملت هستم و این شخص فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه كنار من بنشيند از او رو گردانید و گفت از نزد من برخیز! خداوند به پیامبران آن زمان وحی فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زيرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشيدم و اعمال آن عابد را به خاطر خودبینی و تحقير آن شخص محو كردم ↲شنیدی‌های تاريخ صفحه۳۷۳ ↲محجه البيضاء ۶/۲۳۹ ‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔰مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست!! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... 🕊حکایت🕊 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: ✍"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در می‌آورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود. زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی. کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنه‌ام کمی نان به من بده. درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می‌زد و شیون می‌کرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم . آنچه را که امروز به اختیار می‌کاریم فردا به اجبار درو می‌کنیم. پس در حد اختیار، در نحوه‌ی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔸علائم محبت به خدا 🔻 آیةالله شیخ محمدتقی آملی 🔹دیگر از علائم محبت، پرهیزگاری و زهد او در نعمت‌های زائله دنیا است؛ یعنی به اندازه ضرورت بهره‌برداری می‌کند و از تصرف بسیار در آن‌ها اجتناب می‌ورزد و این میسر نمی‌شود، مگر به این‌که در دلش غیر از خیال محبوب چیزی نباشد. 🔹از علائم محبت آن است که دیده شود محب، در اطاعت دوستش عزم ثابت و تصمیم راسخی دارد؛ چنان‌چه اگر افرادی به اصرار او را از اطاعت منع کنند، هر آینه او از اطاعتش دست برنمی‌دارد و این‌ها در فرمان‌برداری محبوب‌شان، کالجبل الراسخند که «لا یخافون فی الله لومة لائم». 🔹از علامات دیگر محبت آن است که از شدت انس به محبوب، از غیر محبوبش متنفر و فراری است؛ به حدی که اگر صدهزار چیز به او بدهند تا محبوبش را از او بستانند، راضی نباشد، و اگر همه چیز را بگیرند و محبوبش را از او باز ندارند، راضی باشد. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
[ 🤫 ] تو خیابون راه میرفت که چشمش افتاد به نامحرم👀📛 کسی تو دلش گفت: حالا یه بار که اشکال نداره!!😶 ولی باز یادش اومد که دفعه های قبل هم از همین مدل نگاه ها شروع شده بود🦎 پس سرش رو انداخت پایین و زیر لب گفت [ حسبی الله، لا حول و لا قوه الا باالله ]🤗 و شروع کرد به ذکر گفتن😍 با خودش فکر کرد🤔 اگه موقع نگاه حرام عزرائیل رو ببینه چی? اگه در حال گناه از دنیا بره چی?☠ √ یه هو یاد این خاطره افتاد:↯↯ { هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی میشد.😬 با اینکه بسیار سخت پسند بود، ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده🏃 چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود🚦 🏷زندگی نامه شهید حمید سیاهکالی مرادی🎋} •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠پیرمرد قفل ساز و امام زمان عج مردی سال‌ها در آرزوی دیدن امام زمان عج بود و از اینکه توفیق پیدا نمی‌کرد امام را ببیند رنج می‌برد مدت‌ها ریاضت کشید، شب‌ها بیدار می‌ماند و دعا و راز و نیاز می‌کرد معروف است هر کس بدون وقفه چهل شبِ چهارشنبه بہ مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند سعادت تشرف بہ محضر امام زمان عج را خواهد یافت. این مرد عابد مدت‌ها این کار را هم کرد ولی باز هم اثری ندید ولی بخاطر این عبادت‌ها و شب زنده‌داری‌ها و... صفا و نورانیت خاصی پیدا کرده بود تا اینکه روزی بہ او الهام شد: الان حضرت بقیة الله عج در بازار آهنگران در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است اگر می‌خواهی او را ببینی بہ آنجا برو! او حرکت کرد و وقتی بہ آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی عج آنجا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفتگو هستند اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: بہ امام عج سلام دادم، حضرت جواب سلامم را داد و بہ من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا بہ دست و با قد خمیده وارد مغازه شد و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من بہ این سه ریال پول احتیاج دارم پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی‌عیب و سالم است گفت: مادر چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد من اگر بخواهم سود کنم به هفت ریال می‌خرم زیرا در این معامله بیش از یک ریال سود بردن بی انصافی است اگر می‌خواهی بفروشی من هفت ریال می‌خرم و باز تکرار می‌کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم یک ریال ارزان تر خریداری می‌کنم پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید تو اکنون می‌خواهی هفت ریال از من بخری؟! بہ هرحال پیرمرد قفل ساز هفت ریال بہ آن زن داد و قفل را خرید وقتی پیرزن رفت امام زمان عج خطاب بہ من فرمودند: مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من بہ سراغ شما بیایم، ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم از بین همه افراد این شهر من این پیرمرد را انتخاب کردم چون او دین دارد و خدا را می‌شناسد از اول بازار این پیرزن برای فروش قفلش تقاضای سه ریال کرد اما چون او را محتاج و نیازمند دیدند همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد درحالیکه این پیرمرد بہ هفت ریال خرید بخاطر همین انسانیت و انصاف این پیرمرد هر هفته بہ سراغش می‌آیم و با هم گفتگو می‌کنیم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔹حرمت خادم امام حسین علیه السلام🔹 آیةالله حاج سیّدمحمّدصادق حسینی طهرانی مدّظلّه العالی ▪️مرحوم آقاى همايونى در اوّل محرّم دوازده شب روضه داشتند و روضه شان بسيار با اخلاص و نورانى بود. مرحوم حضرت آيةالله انصارى رضوان الله عليه تا وقتى در قيد حيات بودند در اين روضه شركت ميكردند. ▪️ايشان مى گفتند: یک سال نزديک ايام روضه رفتم روضه خوان را دعوت كنم. منزلشان در كوچه اى بود كه در ميان آن پيچى قرار داشت. وارد كوچه شدم و از پيچ كه عبور كردم ديدم سگ درنده بزرگى نشسته است. ▪️آن سگ معروف بود و آن قدر قوى بود كه از دست آن نمى شد فرار كرد و كسى جرأت نمى كرد از جلوى آن عبور كند؛ ▪️نه راه پيش داشتم و نه راه پس. ديدم كه اگر به من حمله كند از من چيزى نمى ماند (مرحوم آقاى همايونى ظريف جثّه بودند). ▪️يک لحظه مضطرب شدم و ايستادم و گفتم: «اگر مأمورى كه مرا بگيرى، من سگِ كه هستم كه بايستم و اگر مأمور نيستى، تو سگِ كه هستى كه مرا بگيرى.» ▪️ناگهان سگ به آرامى جلو آمد و پوزه اش را بر كفش من ماليد و به قلبم افتاد كه مى گويد: ▪️«همايونى! من هم معرفت دارم و ميدانم كه براى دعوت روضه خوان امام حسين آمده اى. همان كسى كه تو را همايونى خلق كرده مرا هم سگ خلق كرده است؛ ولى من با خادم امام حسين كارى ندارم.» ▪️من هم با آرامش رفتم و آن روضه خوان را دعوت كردم و برگشتم و در برگشت هم دنبال من آمد و مرا تا دم كوچه بدرقه كرد و برگشت. 📚 «نور مجرّد» ج ۲ ص ۱۴۷ با تلخیص اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ ❍‌‌حلال‌تمام‌مشڪلاتےا؎عشق تنهاتوبهانہ‌؎حياتےا؎عشق ❤️ ❍برگردڪہ‌روزمرّگےماراڪشت الحق‌ڪہ‌سفينة‌النجاتے ا؎عشق ع
میگم خیلی زشته ڪه ڪانال ☝️🏻 ( عج ) خالی بمونه ها اگه بیای تو این ڪــانال ممڪنه تمام ڪانالای دیگه ای ڪه داری رو ڪنی به عشـــق امام زمان بزن روی لینڪhttps://eitaa.com/joinchat/371195984Cc861b12aed
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴واکنش عجیب به حضور آیت الله خامنه ای در یک مجلس ازآیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ ناگهان آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند در این لحظه امام زمان(عج) ...🔰 https://eitaa.com/joinchat/4043833365C3d3968f492 واکنش امام زمان به حضور رهبر👆
هدایت شده از گسترده مارال
☆▪دیا~گرافی▪☆ میدونید دیاگرافی چیه؟🤨🤔 دورهمی باحال دخترا😍 پر از عکس نوشته های ناب💀 پروفایل های دخترونه و پسرونه😍 استوری های فیک و خنده دار😂 عکسای تیکه دار 😏 اینم لینکش بدو بیا🏃‍♀🏃‍♂😍👇 https://eitaa.com/joinchat/894894204C086ef21d14 هر کس آنلاینه یه دقیقه بره کانالو ببینه😂👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
بزن روی اول‌ اسم خودت ببین چی میاد😍👇 🧡 آ 🧡 🧡ب🧡 🧡ث🧡 🧡ت🧡 🧡پ🧡 🧡خ✨ح✨✨ل✨چ✨ج🧡 🧡ذ✨ض✨ط✨ظ✨ع🧡 🧡ز✨ف✨ق✨ک✨ر🧡 🧡ج✨گ✨م✨ن🧡 🧡🧡ش🧡🧡 🧡🧡 هر کس آنلاینه 1 دقیقه بره اینجا رو ببینه🤩👆❤️ 💯👌
آیت الله مرعشی نجفی می‌فرمودند: در قم شیخی بود معروف به شیخ ارده شیره جهت معروف شدنش به این نام آن بود که او به ارده شیره بسیار علاقه داشت و حتی کتابی در توصیف ارده شیره نوشته بود آدم فقیری بود و خانه و منزلی نداشت در حقیقت تارک دنیا بود یک شب در زمستان در میان مقبره میرزای قمی در قبرستان شیخان خوابید صبح برای نماز بلند شد، دید برف زیادی آمده پشت در را محکم گرفته شیخ هر کاری کرد در باز نشد ماند در میان مقبره از طرفی وسیله وضو حتی وسیله تیمم هم نبود چون مقبره با گچ و سیمان و سایر مصالح پوشیده بود نزدیک طلوع آفتاب شد، دید نمازش قضا می‌شود، با همان حال بدون وضو و تیمم صحیح نماز را خواند بعد از نماز رو کرد به طرف آسمان و دست‌ها را بلند نمود به شوخی به خداوند عرض کرد: خدایا تا به حال تو به من هر چه دادی من چیزی نگفتم قبول کردم گاهی نان و پنیر دادی قبول کردم گاهی نان و ارده شیره دادی شکر کردم گاهی هم نان دادی اصلاً خورشت ندادی باز هم قبول کردم خدایا تو هم امروز این یک نماز بی‌طهارت را از من قبول کن و مؤاخذه نکن بعد از وفات شیخ یکی از دوستان صالحش او را در خواب دید پرسید: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ گفته بود: خدا مرا به واسطه همان یک نماز بخشید استاد فاطمی نیا در ادامه اظهار داشتند: مثل اینکه خداوند هم از شوخی کردن بنده‌اش خوشش می‌آید ولی نه هر شوخی و نه از هر بنده‌ای! خدا از شوخی آن بنده‌ای خوشش می‌آید که آن بنده را دوست دارد و آن بنده هم خدا را دوست دارد هر چه خدا مقدرش کرده خوب یا بد، تلخ یا شیرین کم یا زیاد، سیری و گرسنگی غم و شادی، داری و نداری قبول کرده در هر حال خدا را شکر می‌کند نه مانند آن بنده‌ای که با مختصر کم و زیاد حالش تغییر می‌کند و با کوچکترین تحول عوض می‌شود و اگر صدمه‌ای ببیند گاهی با خدا سر جنگ پیدا می‌کند • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande