eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات گسترده VIP
❤️مردانه داریم ❤️زنانه داریم 💜بچگانه هم داریم 💜پاییزه داریم 💙زمستونه داریم 💙 راحتی داریم 🧡 تازه ارسال رایگان هم داریم😊 تولیدی پوشاک هدهد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2063073301Cf924629f6e https://eitaa.com/joinchat/2063073301Cf924629f6e
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
خیلی از مشتری ها از من خواسته بودن یه کانال معتبر در زمینه پوشاک معرفی کنم، حقیقتش کانالهای زیادی در ایتا هستن که پوشاک میفروشن ولی من کانال یکی از دوستان که در شهر قم تولیدی دارن را پیشنهاد میکنم. بخاطر اینکه بسیار منصف هستن و از کیفیت کارهاشون مطمئنم چون خودم چندبار به تولیدیشون سر زدم و ارسالشون هم به سراسر ایران است. 🔴 این آدرس کانالشونه👇 https://eitaa.com/joinchat/2063073301Cf924629f6e https://eitaa.com/joinchat/2063073301Cf924629f6e
🔸شاگردی از حکیمی پرسید: را برایم توصیف کنید؟ 🔹حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟ 🔸شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. 🔹حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن؛ تقوا همین است! 📌 از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار؛ زیرا کوه ها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند... ترک‌گناه = ↯ ┈ 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻 🔖 امام‌زمانےام³¹³⇩⇩ 🔖 @Emamezamani
🔴 حڪایت عجیب دزدى با نام امام حسين عليه السلام!!! از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و مى فروخت . معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى فروشد. روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش ‍ را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم ؟ حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد. شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند. امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟ اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم . حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟ حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول مى گيرى. اگر مال من است چرادر برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ، چرا به نام من مى دهى ؟ عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم . امام حسين عليه السلام فرمود:پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده . حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود. حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را گوش ‍ نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد. بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش ‍ مى كرد. 📚منبع:حكاياتى از عنايات حسينى : ص 34 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❣ 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...🤚✨ 🌱سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! 🌱بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🌿
داستان یک پند 💫شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد: 🌿در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.! قدری جلوتر شترهایی 🐪🐪قطار وار از كنارم می‌گذشتند... ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم، خطرناك بود 🌹به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! 💫در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی! گفتم: اما من كه خطایی انجام ندادم... گفتند: لگد شتر🐪 هم كه به تو نخورد! 👌اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•ĺ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.. ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﻣﺮﮒ : ﺣﺘﻤﺎ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.. مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ .. ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ... کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد... پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی! هرگز به خدا نگو چرااااا؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد آیا می خواهی اینکه خلیفه سلطان باشی؟ بهلول گفت دوست نمی دارم. هارون گفت برای چه نمی خواهی؟ بهلول گفت برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام، ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است. انسان هر چه به دنیا نزدیک تر باشد، بیشتر در مورد گرفتاری ها و پیشامدهای سوء واقع شده و خود را به معرض هلاکت و خطر خواهد انداخت. شخصی که در دنیا روی صراط حقیقت پرستی قدم برداشته و از شهوات دنیویه و جاه و جلال و از مناصب ظاهری چشم پوشیده است، برای همیشه به راحتی و خوشی و امنیت زندگانی کرده و از هر گونه حوادث مخالف محفوظ خواهد ماند. 📚منبع: سرگذشت و قصه های عارف کامل و دانشمند شهیر بهلول عاقل، حسن مصطفوی اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
آیت الله مجتهدی تهرانی ره: روزی آیت الله العظمی ملا علی همدانی_رضوان الله علیه_ در مشهد بر آیت الله العظمی میلانی_نور الله قبره الشریف_ وارد می شوند. 🔹در آن جا علامه طباطبایی_اعلی الله مقامه الشریف_ صاحب تفسیر المیزان حضور داشتند. 🔹مدت یک ماه بین علامه طباطبایی و آخوند ملا علی همدانی، مناظرات عالمانه و حکیمانه واقع می شود. 🔹از علامه طباطبایی پرسیدند: آخوند را چگونه دیده اید؟ فرمودند: جا دارد که مردم از اطراف و اکناف و نقاط دور دست به همدان به قصد زیارت آقای آخوند بیایند. 🔹بعد از مدتی از آخوند پرسیدند: علامه طباطبایی را چگونه دیده اید؟ فرمودند: مدتی بود که من دعایی را می خواندم که درباره آن دعا آمده بود: هرکس این دعا را بخواند،خداوند متعال گنجی را نصیب او می کند، معلوم شد که دعای من مستحاب شده و آن گنج آقای طباطبایی است که در این مدت نصیب من شده بود. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💎نیمه شبی چند دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم! اما دیدند درست در همان‌جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند! ❣ در اقیانوﺱ بی پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید! قایق تو به کجا بسته شده است؟ آیا به بدنت بسته شده؟ به افکارت؟ به ناامیدی هایت؟ به ترســها و نگرانیــهایت؟ به گذشته ات؟ و یا به عواطفت؟ ... این ها ساحل‌های تو هستند … اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
<📔🌱> مرد خسیس که هم پياز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد _موضوع: اخلاقی_ روزي رهگذر خسيسي به مرد کشاورز زحتمکشي که مشغول کاشتن پياز بود رسيد و با طعنه گفت: «زير اين آفتاب داغ کار مي‌کني که چي؟ اين همه زحمت مي‌کشي که پياز بکاري؟ آخر پيازهم شد محصول؟ پياز هم خودش را داخل ميوه ها جا کرده، به چه درد مي‌خورد؟ آن هم با آن بوي بدش!» پياز کار ناراحت شد. هر چه درباره ي پياز و فايده هاي آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. اين چيزي مي‌گفت و آن، چيز ديگري جواب مي‌داد. خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند. بعد هم براي اينکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها را پيش قاضي بردند. قاضي، بعد از شنيدن حرف هاي دو طرف دعوا، با اطرافيانش مشورت کرد و حق را به پياز کار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: «تو اين مرد زحتمکش را اذيت کرده اي. حالا بايد مقداري پول به مرد کشاورز بدهي تا او را راضي کني.» رهگذر خسيس حاضر نبود پول بدهد. قاضي گفت: «يا مقداري پول به کشاورز بده، با يک سبد پياز را در يک نشست بخور تا بعد از اين سر اين جور چيزها دعوا راه نيندازي. اگر يکي از اين دو کار را انجام ندهي، دستور مي‌دهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خودت هست. پول مي‌دهي يا پياز مي‌خوري يا مي‌خواهي تو را چوب بزنند؟» رهگذر کمي فکر کرد پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زيادي داشت. با اينکه از پياز بدش مي‌آمد، مجازات پياز خوردن را پذيرفت. يک سبد پياز آوردند و جلو او گذاشتند. رهگذر اولين پياز را خورد، دومين پياز را هم با اين که حالش به هم مي‌خورد، نوش جان کرد و خوردن پياز را ادامه داد. هنوز پيازهای سبد نصف نشده بود. که واقعاًحال محکوم به هم خورد و ديگر نتوانست بخورد. از پياز خوردن دست کشيد و گفت: «چوبم بزنيد. حاضرم چوب بخورم اما پيازنخورم.» قاضي دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پايش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پاي او شدند. هنوز ده ضربه بيشتر نخورده بود که داد و فريادش بلند شد. درد مي‌کشيد و چوب مي‌خورد. اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فرياد زد: «دست نگه داريد دست نگه داريد. پول مي‌دهم. پول مي‌دهم.» تنبيه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند. رهگذر خسيس مجبور شدمقداري پول به کشاورز بدهد و رضايت او را به دست آورد. اطرافيان به حال محکوم خنديدند و گفتند: «اگر خسيس نبود اين جور نمي‌شد. پولي بابت جريمه مي‌داد، اما حالا هم پياز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد.» از آن روز به بعد، درباره ي کسي که زيادي طمع مي‌کند، يا به خيال به دست آوردن سودهاي ديگر، زیان هاي ظاهراً کوچک را مي‌پذيرد اما عملاً به خواسته اش نمي‌رسد، مي‌گويند هم پياز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد.  • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
! شعوانه، زنی بود که آواز خوش و طرب انگیزی داشت و در بصره مجلس فسق و فجوری برپا نمی شد مگر آن که وی در آن حضور داشت. به تدریج از این راه ثروتی بر هم زد و کنیزکانی خرید که از آنان نیز برای همین منظور استفاده می‌کرد. روزی با جمعی از کنیزانش از کوچه ای میگذشت. در آن حال از خانه ای صدای خروش شنید، یکی از کنیزان را به درون آن خانه فرستاد تا خبری بیاورد. کنیز وارد آن خانه شد؛ ولی بازنگشت. کنیز دیگری را فرستاد؛ ولی کنیز دوم نیز بازنگشت. سومی را فرستاد، کنیز باز آمد و گفت: این، خروش گناهکاران و عاصیان است. شعوانه با شنیدن این سخن وارد خانه شد، واعظی را دید بر منبری نشسته که جمعی گرد او حلقه زده اند. واعظ، آنان را موعظه میکرد و از عذاب خدا و آتش دوزخ بیم میداد و آنان همه به حال خویشتن گریه میکردند، هنگامی که شعوانه به آن مجلس وارد شد، واعظ در حال خواندن این آیات - که در باره ی تکذیب کنندگان روز قیامت است - بود: (بل کذبوا بالساعة و أعتدنا لمن کذب بالساعة شعیرأ إذا رأتهم من مکان بعید شمعوا لها تغیظأ وفیرأ و إذا ألقوا منها مکان ضیق قنین دعوا هنالک ثورأ لاتدعوا الیوم ثورة واحدة وأدعوا ورأ کثیرا) [1] وقتی شعوانه این آیات را شنید، دگرگون شد و به واعظ گفت: اگر من توبه کنم خدا مرا می‌آمرزد؟ واعظ گفت: آری! اگر توبه کنی خدا تو را می‌آمرزد؛ اگرچه گناهت همانند گناه شعوانه باشد. شعوانه گفت: ای شیخ! من شعوانه هستم و دیگر گناه نخواهم کرد. شده این قدر گناهم که به محشر از خجالت نتوانم ایستادن به صف گناهکاران واعظ بار دیگر او را به توبه تشویق کرد و به کرم و عفو خدا امیدوار ساخت. شعوانه از آن مجلس بیرون رفت، بندگان و کنیزانش را آزاد کرد و سخت مشغول عبادت شد تا آن حد که جسمش لاغر و ضعیف شد و کارش به جایی رسید که زاهدان و عابدان در مجلس وعظ او حاضر می‌شدند. وی در حال موعظه بسیار میگریست و حاضران نیز همراه او می‌گریستند. روزی به او گفتند: می‌ترسیم از شدت و کثرت گریه نابینا شوی. شعوانه گفت: کور شدن در دنیا بهتر است از کوری در روز قیامت. نیامد بدین در کسی عذر خواه که سیل ندامت نشستن گناه [1]: فرقان /11 - 14. ترجمه: بلکه آنان قیامت را تکذیب کرده اند و ما برای کسی که قیامت را تکذیب کند آتشی شعله ور و سوزان فراهم کرده ایم. هنگامی که این آتش آنان را از مکانی دور ببیند صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است می‌شنوند و هنگامی که در جای تنگ و محدودی از آن افکنده شوند در حالی که در غل و زنجیرند فریاد و او بلای آنان بلند می‌شود. به آنان گفته می‌شود: امروز یک بار واویلا نگویید بلکه بسیار واویلا بگویید. 📙داستان‌ها و حکایت‌ها / 112: به نقل از: از معراج السعاده / 614-615 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande