eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ 🌼 💫ز عاشقان شنیده‌ام 🌼جمعه ظهور می کنی 💫ز مرز انتظارها 🌼دگر عبور می کنی 💫شب سیاه می رود 🌼صبح سپید می رسد 💫جهان بى چراغ را 🌼غرق به نور می کنی 🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
▪️کوچ▪️ رفتي و گفتي: بر من بگرييد كه ديگر به ميان شما بر نخواهم گشت. براي وداع به حرم پيامبر خدا (ص) رفتي. بيرون مي‌آمدي و برمی‌گشتي و به صداي بلند می‌گريستی. مدينه‌ی جدّت را وداع كردي و با كاروان اندوه به سوي مرو رهسپار شدي. در حالي كه جواد كوچكت، معصومه‌ی مهربانت و تمام خاندانت را از ديدار دوباره نااميد كرده بودي. مركبت آرام آرام قدم برمی‌داشت و مدينه به پاي هر قدمش قطره اشكي می‌چكاند. كوچ ناخواسته‌ی تو از شهري كه بی‌حضور خورشيد رويت، رنگ و بوي زمستان می‌گرفت، در ميان ضجّه‌هاي دردمندانه‌ی شيعياني كه به بدرقه‌ی مولاي خويش آمده بودند، عجيب بوي غربت گرفته بود! علي بن موسي (ع) پس از پانزده سال حكومت بر دل و جان اهل مدينه، بار سفر بسته بود. می‌رفت و از بازنگشتن مي‌گفت و مدينه در التهاب اين سفر بی‌بازگشت، بر پاهاي كوچك جواد الائمه بوسه می‌زد و اشك‌هاي بدرقه‌ی او را بر جگر می‌نشاند. مأمون در دارالحكومه‌ی خود نشسته بود و به خيال خود، چون عنكبوت دام می‌تنيد براي شكار رئوف اهل بيت (ع). غافل از اینكه دارد دور خودش پيله می‌تند. اين خاندان به هيچ دام و دانه‌اي گرفتارشدني نيستند و آن كه در اين ميان در تنگناي پيله‌ی خود از نفس می‌افتد، مأمون است و خلافت عبّاسيان است و بس. عاقبت آن صيّاد دل‌ها آمد. آمد و هرگز صيد هيچ كس نشد. از مدينه تا مرو دل‌ها دسته دسته به ملكوت ارادتش بار يافتند. نيشابوريان چندين هزار قلم، بر چندين هزار كاغذ نشاندند تا پيام توحيد و ولايت را به نام حديث سلسله‎الذهب بر برگي از تاريخ به يادگار بگذارند كه: «كلمه لا إله إلّا الله حصني، فمن دخل حصني، أمن من عذابي» و اين توحيد شرط دارد: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها». امّا نيرنگستان مأمون را ياراي به بند كشيدن ثامن‎الحجج نبود. نه ولايتعهدي امام براي مأمون ثمري آفريد، نه نماز عيدي كه به عهده‌ی حضرت نهاد، نه مناظره‌هاي علمي و نه هيچ خدعه‌ی ديگر. و مأمون به آخر خط رسيد. بايد نور خدا را خاموش می‌كرد تا حكومت شب پا برجا بماند و خفّاشان آسوده زندگي كنند. ایّام حزن اهل بيت بود و پايان صفر. مأمون امام را فراخوانده بود و اباصلت نگران منتظر بازگشت مولايش ايستاده، غم عالم را به دوش می‌كشيد. امام پيش از رفتن جزء به جزء وقايعي را كه پيش رو بود، برايش برشمرده و آتشي در دل اباصلت افروخته بود. فرزند خاندان مظلوميّت، به خانه آمد، با دردي كه زهر در بدن مباركش نشانده بود. جوادش از مدينه تا مرو به يك آن رسيده و از درهاي بسته گذشته بود. امام در آغوش هجران‌كشيده‌ی محمّد بن علي (ع)، پنج سال دوري را به يك لحظه ديدار سپرد و به ملكوت پيوست. ياغريب الغربا! فرسنگ‌ها از سرزمين و خاندان خود دور شدي و به سرزمين ما قدم نهادي. آمدي تا در اين غربت تلخ، آشناي دل ما شوي و مرهم تنهايي شيعه. حرمت پناه آوارگي‌هاي ماست. صحن و سرايت، نماينده‌ی ملكوت است در سرزمين ما. ما گمشده‌هاي ناسوت، هرگاه دلمان هواي وطن مي‌كند، سرمي‌گذاريم به جاده و بيابان و از دارالشّفاي تو سر درمي‌آوريم. پناهمان بده آقا! ما در اين برهوت وحشت‎زاي دنيا جز سايه‌سار لطف شما پناهي نداريم. •✾
داستانی زیبا🌸 زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد… زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد این داستان زندگی ماست گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید🌷 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده نبود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟» روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!» پی نوشت :در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کرده و آن را از بین ببرید. • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍روزی یکی از دوستانم نقل می‌کرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشین‌ام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسوده‌ای بود که عمر خودش را کرده بود. در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار می‌کرد که بنشینم و به تنهایی می‌تواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد. او را به خانه‌اش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد.» گفت: «من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغ‌اش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود به باغ می‌آیند. لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند. روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌ که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند.» ✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ) ⚡و آن‌چه که انفاق کنید او به شما عوض می‌دهد و او بهترین روزی‌دهندگان است. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🎥⚠️ از لحظه مجروح شدن مدافع امنیت شهید 😨 📛 فقط چجوری میزننش !!!!!وایییی خدا چندنفر به یک نفر فقط نفر ببین چیکار می‌کنه 😶😱 ❌جهت (مشاهده ویدیو) کافیه بزنی رو لینک زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/4247126026Cd39d2ddc2a 🚨 : این فیلم حاوی صحنه های دلخراش میباشد!!👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
. 🔴 فوری 💥 چه‌طور رو عوض کنم؟!🤔 چه‌کنم‌باهام‌خوب‌بشه‌‌وبهم کنه؟🥰 ✖️چیکارکنم‌شوهرم‌بهم بمونه؟!😇 چطورزندگی‌ِ‌ وپُراز‌آرامش‌داشته‌باشم؟ 🔶پاسخ‌همه این‌سوالات در کانال‌زیر:👇🏼😊 https://eitaa.com/joinchat/595656730C2df7182a88
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔺ماجرایِ نوزادی که بدون دست و پا متولد شد . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔹نشر_صدقه _جاریست🔹 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت سلام بر تو ای هم سخن خدا. حضرت موسی (ع) پس از پاسخ سلام پرسید تو كیستی؟ عزرائیل گفت من فرشته مرگ هستم. حضرت موسی (ع) پرسید برای زیارتم آمده‌ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل گفت برای قبض روحت آمده‌ام. حضرت موسی (ع) گفت ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست. حضرت موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود به موسی (ع) مهلت بده. عزرائیل مهلت داد. حضرت موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم. مادر گفت چه سفری؟ حضرت موسی (ع) فرمود سفر آخرت. مادر گریه کرد. حضرت موسی (ع) نزد همسرش آمد. کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد. کودک دست به دامن حضرت موسی (ع) زد و گریه کرد. دل حضرت موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد. خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد ای موسی (ع)، تو به درگاه ما می ‌آیی، این‌گریه و زاری ات چیست؟ حضرت موسی (ع) عرض کرد دلم به حال کودکانم می ‌سوزد. خداوند فرمود ای موسی (ع)، دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری می‌کنم و آنها را در آغوش محبتم می‌پرورانم. دل حضرت موسی (ع) آرام گرفت و به عزرائیل گفت روحم را از كجای بدنم خارج می سازی؟ عزرائیل گفت از دهانت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كرده‎ام؟ عزرائیل گفت از دست هایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از دست‌هایم، با اینكه تورات را با این دست‌هایم گرفته‎ام؟ عزرائیل گفت از پاهایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از پاهایم، با اینكه با همین پاهایم به كوه طور برای مناجات رفته‎ام؟ عزرائیل گفت از چشم هایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از چشم‌هایم، با اینكه همواره چشم‌هایم را به سوی امید پروردگار كشیده‎ام؟ عزرائیل گفت از گوش‌هایت. حضرت موسی (ع) چرا از گوش‌هایم، با اینكه سخن خداوند متعال را با گوش‌هایم شنیده‎ام. خداوند به عزرائیل وحی كرد روح حضرت موسی (ع) را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. (این گفتگو حاکی از عبودیت محض ظاهری و باطنی آن حضرت می‌باشد) عزرائیل از آنجا رفت و حضرت موسی (ع) سال ‌های دیگری زندگی كرد تا اینكه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیت ‌های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی كوه طور رفت. در آنجا مردی را دید که مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت آیا می‎خواهی تو را كمک كنم؟ او گفت آری، حضرت موسی (ع) او را كمك كرد. وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، حضرت موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر درست است یا نه؟ در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت. حضرت موسی (ع) مقام خود در بهشت را دید تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود. حضرت موسی (ع) عرض كرد خدایا، روحم را به سویت ببر. همان‎ دم عزرائیل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد حضرت موسی (ع) قرار داد و آن قبر را پوشانید. آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت درآمده بود. در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: «مات موسی كَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ موسی»، موسی كلیم خدا مرد، چه كسی است كه نمی‎ میرد؟ پس از مرگ حضرت موسی (ع)، فرشتگان به او گفتند ای کسی که در میان پیامبران از همه راحت‌تر جان دادی، مرگ را چگونه یافتی؟ حضرت موسی (ع) گفت مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم. مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف و یا در سرزمین سینا است. منبع. 1. بحارالانوار، 2. علل الشرایع اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گسترده ‌"شما'
این عکس متعلق به هفتاد سال پیش است و یک عکاس... از یک زن و شوهر گرفته است. . کمی فقط دقت کنید تا موهایتان سیخ شود، زمانی که نه فوتوشاپ بود و نه ادیت‌های فیک! راز ترسناکِ عکس چیست !؟ . اگر متوجه نشده‌اید اروم اروم اینجا بیاین...👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/470220841Cf12daa7732
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴جنایت‌های بدتر از داعشی‌ها در تهران +تصاویر دلخراش🔞😔❌👇👇 http://eitaa.com/joinchat/329973791C259ffcd069 http://eitaa.com/joinchat/329973791C259ffcd069 کسانی که بیماری قلبی دارند یا توان دیدن صحنه های هولناک را ندارند وارد نشن❌☝️☝️
🔴 حواسمون به این امتحان های ریز،اما به شدت مهمِ الهی،باشه...! از مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى نقل شده كه فرمود: آيا هيچ شده است كه خود را در صدق بندگى امتحان كنيد تا بدانيد آيا بنده ى خداييد يا نه؟ تصور كنيد با زن و فرزند خود به قصد زيارت كربلا مهيّاى حركت سفر نموده و با زحمت فراوان و هزينه ى زياد تا لب مرز برسيد. ولى در آن جا مى بايست یک عمل حرامى (مانند كشف حجاب يا نظر اجنبى به همسر و دختران همراه) را مرتكب شويد تا مقدّمه ى خروج از گمرك و گرفتن گذرنامه و مجوّز عبور از مرز باشد؛ 🔴 در اين صورت خود را چگونه مى يافتيد؟ آيا با خود مى گفتيد: اين يك حرام عيب ندارد، ما كه اين همه زحمت كشيده و هزينه نموده ايم تا به اين جا رسيده ايم، بگذار عبور كنيم؛ و يا با كمال شجاعت و مردانگى وبا آن همه رنج و دورىِ راه و تحمّل مخارج،با عائله ى خود برمى گشتيد؟ زيرا كسى كه فرموده: زيارت مستحبّ است و همان كسى كه من به قصد زیارت او آمده ام، ارتكاب حرام را جايز نمى داند. هيچ گونه نگرانى و ناراحتى نباید باشد،چرا كه من بنده ام، من مى خواستم زيارت حضرت سيّد الشّهدا (عليه السّلام ) را براى رضاى خدا انجام دهم، نه براى خواهش دل خود. اگر براى خداست که خدا مى فرمايد: كار حرام را انجام نده و با انجام گناه به زيارت نرو، اگر اين طور نكرد و برنگشت، يقينا ناقِصُ الإيمان است... بنده ى با ايمان بايد تسليم فرمان و حكم الهى باشد، نه تابع خواسته هاى خود و مطيع نفس و شيطان... قابل توجه کسانی که در مسیر اربعین رعایت خیلی از واجبات رو نمیکنن با این توجیه که ما کار مهمتری مثل زیارت امام حسین در پیش رو داریم! امتحان های ریز و درشت الهی رو دست کم نگیریم.‌‌.. 📒منبع: مرکز تنظیم و نشر آثار آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️ ♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️ 🌟کانال‌ اختصاصی آیت‌الله‌بهجت(ره)🔗 📒 @ayatolahbahjat