eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🔆بلال حبشی 💥«بلال حبشی» از مسلمانانی بود که ازنظر معنوی ترّقی کرده بود تا جایی که اذان گوی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شد و حضرتش می‌فرمود: «ای بلال! به روح ما (به‌وسیله‌ی اذان) نشاط ببخش.» 💥پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را امین بر بیت‌المال نمود و همچون برادر تنی با او رفتار می‌کرد و به او می‌فرمود: «وقتی وارد بهشت می‌شوم، صدای کفش تو را جلوتر از خود می‌شنوم، آن‌وقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه می‌روی…» 💥بر این اساس مسلمانان نزد بلال می‌آمدند امتیازات و افتخاراتی را که کسب کرده بود، به او تبریک می‌گفتند. 💥بلال هرگز با تعریفات آن‌ها مغرور نمی‌شد و ستایش مردم، او را عوض نمی‌کرد، باکمال تواضع، در پاسخ آن‌ها می‌گفت: «من از اهالی حبشه هستم، دیروز عبد و غلام بودم.» 📚(حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 173 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 238) 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💎 در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود. عروس مخالف مادرشوهـر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن. مادر با چشمانی اشڪ‌بار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هـستے! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهـ‌داماد، تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهـ‌اش، از شر گرگ در امان دار. ڪہ او تنهـاست. ندا آمد: ای موسے(ع)! مهـر مادر را می‌بینے؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم .
🔴 داستانک روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند... "فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"
📚 مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد.. تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.» ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸ملائک دارند قلقلکش می دهند! الله اکبر.سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند.به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش،پچ پچ کردنها شروع می شد. مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!! اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش را جمع نماز باشد!!مثلا یکی می گفت:«واقعا این که می گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را می گرفت که:«من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.»و سومی:«مگر می دهد پسر!!؟؟»و از این قماش حرفا. و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:«ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد،خصوصا آنجا که می گفتند:«مگر ملائکه نامحرم نیستند؟» و خودشان جواب می دادند:«خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»    📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان‌های‌بحارالانوار فریاد رس مظلومان 🔹روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام از بازار خرما فروشان میگذشت، دید کنیزی گریه می‌کند. فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: صاحب من یک درهم به من داد، خرما خریدم. هنگامی که آن را پیش او بردم نپذیرفت و گفت: خرمای خوبی نیست و اکنون آورده‌ام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمی کند. 🔹حضرت به خرما فروش فرمود: «ای بنده خدا! این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد، تو خرما را بگیر و پولش را بده.» خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه امیرالمومنین (علیه السلام) کوبید و او را عقب زد. حاضران گفتند: ای مرد! این امیر مؤمنان است. خرما فروش از شنیدن آن، نفسش بند آمد و رنگ رخسارش پرید و فورا پول را پس داد و خرما را گرفت و گفت: یا امیر مؤمنان! از من راضی باش، اشتباه کردم. حضرت فرمود: «اگر کارت را اصلاح کنی و حق مردم را ادا کنی از تو راضی خواهم شد. 📚بحارالانوار ج ۴۱ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸🔅🌸 🔆نتیجه‌ی خوار شمردن 🍂شخصی در بنی‌اسرائیل فاسد بود به‌طوری‌که بنی‌اسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. 🍂پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید می‌رود که خدا به برکت او به من رحم کند.» 🍂این بگفت و نزد آن عارف رفت و همان‌جا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز! 🍂خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239) ✾
🔴فضيلت ميهمان بر ميزبان محمّد بن قيس حكايت كند: روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند. امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى . اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟! در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم ؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم !! حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت . 📚محجّة البيضاء: ج 3، ص 33. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌺 امام زمانم🌺 📚زیارت امام زمان (عج) به نقل از سید بن طاووس 📖السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ 🌿 سلام بر صاحب شمشير قدرت و شكافنده فرق سلام بر آن دين مأثور و كتاب رقم شده به رسم ادب↘️ ❤️سلام روزتون منوربا ذکرصلــــــــوات برمحمدو آل محمدصلی الله....▫️ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ❣ بر شما، اى خاندان نبوّت !❣ 🌹🍃🌹🍃
✨﷽✨ ✍جوانی به مغازۀ عمده فروشی لباس رفت و با پول کمی که داشت تعدادی پیراهن خرید تا آن‌ها را در کنار خیابان بساط کرده و بفروشد. ⬅️چون کنار خیابان بساط کرد یکی از پیراهن‌ها را در دست مشتری معیوب یافت، آن را کنار گذاشت تا پس بدهد. سر شب همۀ پیراهن‌ها را فروخت و پول در جیب روانۀ منزل شد. 📎در راه سارقی پول‌های او را ربود و فقط پیراهن معیوب از آن تجارت بر او باقی ماند. چون به خانه رسید جوانی را دید که به او یکی از پیراهن‌های سالم نو را فروخته بود. جوان به او گفت: می‌بینم خدا را شکر که همۀ پیراهن‌ها را فروختی. بگو بدانم چه سود کردی؟! 🔍فروشنده گفت: سود من همین یک پیراهن معیوب بود که آن هم از دست تو برگشت. تو از مال من بیشتر از من سود بردی. کاش آن پیراهنی را هم که به تو فروختم، آن را نفروخته بودم‌ و تاکنون آن هم برای من بود. 🚫آری! گاهی انسان غذایی را می‌خرد که منزل بیاورد آن چنان اهل منزل از قسمت‌های خوب آن می‌خورند که او خودش از آن محروم می‌شود. گاهی مالی را که یک فرد جمع می‌کند و فرزندان و عروس و دامادها از آن بهره می‌برند بیش از بهرۀ خود صاحب و زحمتکش آن مال می‌شود. ‌‌‌‌✅ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
پیرمردی هنگام سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. پیرمرد خندید و در جواب گفت: بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید. ‌‌‌‌‌ -------------------------- 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
آیت الله مجتهدی ره: دو چیز است که گناهان را نابود می کند: 1⃣مرض : حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به یکی از اصحابشان که مریض شده بود مؤعظه کردند و فرمودند : خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است. آدم که تب می ‌کند کفاره گناهانش است. ناراحت نشید از این که مریض شدید ، شکوه نکنید ، فایده مرض این است که گناهان را نابود می‌ کند. 2⃣سجده : در روایت داریم که آدم به سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند. حدیث است که سجده گناهان را می‌ ریزد ، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می ‌ریزاند. گناه آدم را سنگین می‌کند ، مثل بعضی ‌ها که دیدید نماز صبح که می‌ خواهند بخوانند ، انگار که کوه روی‌شان است. 🕌 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande