eitaa logo
داستان آموزنده 📝
15.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ دست غیبی که نجات‌دهنده‌ست 🔹کارگری که اهالی یکی از روستاهای کشور بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست‌رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن‌وبچه خود برای امرارمعاش از آن پول استفاده نماید. 🔸پس از مدتی کارکردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود شد. 🔹یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می‌شود و تصمیم می‌گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب کند. 🔸کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بدطینت در کمین اوست. 🔹بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن‌وبچه‌اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت‌بام می‌رود و از سوراخی که پشت‌بام گنبدی‌شکل خانه‌های آن ده معمولاً داشته و اتاق آن‌ها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می‌شود. 🔸در این میان می‌بیند که وی پول را زیر گلیم می‌گذارد. 🔹با خود می‌گوید وقتی که آن‌ها خوابیدند، بچه شیرخوار آن‌ها را به حیاط برده و بیدار می‌کنم و به گریه‌اش می‌اندازم. از صدای گریه او، پدرومادرش بیرون می‌آیند. 🔸در همان موقع با شتاب خود را به پول می‌رسانم و حتما به نتیجه می‌رسم. 🔹پدرومادر می‌خوابند. نیمه‌های شب، دزد آرام‌آرام وارد اتاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه می‌اندازد. همان‌جا بچه را می‌گذارد و خودش را پنهان می‌نماید. 🔸از گریه بچه، پدرومادرش بیدار می‌شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت‌زده و ناراحت با شتاب به‌سوی بچه می‌دوند. 🔹در همین وقت، دزد خود را به پول می‌رساند. همین که دستش به پول می‌رسد، زلزله مهیب و سرسام‌آوری رخ می‌دهد. 🔸همان اتاق به روی سر آن دزد خراب می‌شود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را به‌دست گرفته، می‌میرد. 🔹اهل خانه نجات پیدا می‌کنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود می‌گویند دست غیبی ما را نجات داد. 🔸پس از چند روزی که خاک‌ها را به این‌طرف و آن‌طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول‌ها را به دست گرفته می‌افتد و از راز مطلب آگاه می‌شوند. ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🔸 حتماً قضیۀ مرحوم کربلایی کاظم ساروقی خوانده اید. قبر ایشان در قبرستان حاج شیخ، نزدیک حرم مطهر است. مرحوم آیت الله العظمی نجفی جزء ادله ای که برای عدم تحریف کتاب الله می آورد این است که کربلایی کاظم که به طریق غیر عادی قرآن حفظش شده بود، همین قرآن فعلی را می خواند! آنقدر هم همراه این قضیه، قرائن وجود داشت مبنی بر اینکه این مسأله غیر عادی است، که حدی ندارد. آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود! این یعنی یک خبری است دیگر. هر وقت دعوتش می کردند و یک لقمۀ مشتبه ای خورده بود، می گفت که جلویم را پرده گرفت، سیاه شد. بعد می گفت تو که پولت مشتبه بود، چرا کربلایی کاظم را دعوت کردی؟ می رفت جایی و غذا را استفراغ می کرد! کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما. گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد. من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده»، گفت: «من ندارم بدهم». گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان برایم پیش آمد! ببینید؛ یک طلبه ای می رود تبلیغ می کند که معلوم نیست این طلبه، اصلاً حتی تا کتاب لمعه خوانده بود یا نه؟! یک طلبه رفته آن حرف را زده، او هم گیرنده اش قوی بوده و آن را گرفته. یعنی به این علم، عمل کرد. پس انسان وقتی می رود برای تبلیغ. از یک کلمۀ او ممکن است کربلایی کاظم پیدا بشود! همین برایش بس است! هزار تا مسخره هم که بکنند اشکالی ندارد. این زخم زبان ها، این زحمت ها، این ناراحتی ها، اینها را می دانید که خدا میبیند. شما وقتی فهمیدید این کار لازم است، باید انجامش داد. گاهی با یک کلام شما، یک نفر کربلایی کاظم پیدا می شود. ✍آیت‌الله حائری شیرازی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🔴 شفاي يكي از خدام حرم حضرت معصومه سلام الله بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ اين كرامت كه به حد تواتر رسيده از اين قرار است: كه يكي از خدام حضرت معصومه سلام الله علیها بنام ((ميرزا اسد الله)) به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود;جراحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند, قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي نمايند. ميرزا اسد الله گفت: حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهر دختر موسي بن جعفر عليه السلام. او را به حرم بردند; شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح, ناگهان خدام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده, در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت: درعالم خواب ديدم خانمي مجلله آمد به نزد من و گفت چه مي شود ترا؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خداي شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم, آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم ترا. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: مرا نمي شناسي؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني; من فاطمه دختر موسي بن جعفرم. بعد از بيدار شدن, قدري پنبه در آنجا ديده بود آن را برداشته و به هر مريضي ذره اي از آن را مي دادند و به محل درد مي كشيد,شفا پيدا مي كرد. او مي گويد: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتي كه سيلابي آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد.[1] [1] . انوار المشعشعين، محمدعلي قمي، ص 216 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
۴ آبان ۱۴۰۲
🔴 شفاي يكي از خدام حرم حضرت معصومه سلام الله بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ اين كرامت كه به حد تواتر رسيده از اين قرار است: كه يكي از خدام حضرت معصومه سلام الله علیها بنام ((ميرزا اسد الله)) به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود;جراحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند, قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي نمايند. ميرزا اسد الله گفت: حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهر دختر موسي بن جعفر عليه السلام. او را به حرم بردند; شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح, ناگهان خدام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده, در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت: درعالم خواب ديدم خانمي مجلله آمد به نزد من و گفت چه مي شود ترا؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خداي شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم, آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم ترا. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: مرا نمي شناسي؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني; من فاطمه دختر موسي بن جعفرم. بعد از بيدار شدن, قدري پنبه در آنجا ديده بود آن را برداشته و به هر مريضي ذره اي از آن را مي دادند و به محل درد مي كشيد,شفا پيدا مي كرد. او مي گويد: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتي كه سيلابي آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد.[1] [1] . انوار المشعشعين، محمدعلي قمي، ص 216 ➥ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
. به برکت دعای یک نیازمند ... مرجع تقلید شیعه آیت الله میرزا حسین به یک زن علویه هندی که به بیماری سختی مبتلا بود کمک کرد و او را به صورت رایگان معالجه نمود . بعد از آن در عالم رؤیا دید که بیش از ده روز زنده نخواهد ماند . حاجی پس از بیدار شدن مریض شد و روز به روز بیماری اش شدت پیدا کرد تا آنکه روز دهم فرا رسید و خود را دید که از این عالم به عالمی دیگر منتقل شده است . ایشان بعد از توضیح درباره احوالاتی که آنجا برایشان پیش آمد گفت : مردی آمد و گفت او را رها کنید که حسین بن علی (علیه السلام) او را شفاعت کرده است تا به دنیا باز گردد و بعد معلوم می شود آن زن علویه شفای ایشان را گرفته در زمان وقوع این حادثه میرزا حسین ۲۷ سال داشت و نزدیک ۹۰ سال عمر کرد . نقل شده که او همیشه می گفت : وجود من و اولادم همه از برکت دعای آن زن علویه است . 📚 کلمه طیبه ، محدث نوری . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🔴 فضیلت دعای کمیل در شب جمعه 🔹 کمیل گفت: با مولایم علی علیه السلام در مسجد بصره نشسته بودم و گروهی از اصحابش گرد او جمع شده بودند. یکی از آنها عرض کرد معنای فرمایش خدای تعالی که فرموده: فیها یفرّق کلّ امر حکیم چیست؟ آن حضرت فرمود: شب نیمه شعبان است به آن کسی که جانم به دست اوست بنده ای از بندگان خدا نیست مگر اینکه آنچه از نیک و بدبر او جاری می شود در شب نیمه شعبان بر او مقرر شده است و هیچ بنده ای آن شب را احیاء ندارد و دعای خضرع را نمی خواند مگر اینکه دعای او مستجاب گردد! 🔹 هنگامی که حضرت به منزل بازگشت من شبانه به خدمتشان رفتم و درب را کوبیدم فرمود: ای کمیل! تو را چه مطلبی است؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین! مطلبم دعای خضرع است. فرمود: ای کمیل! بنشین و هنگامی که این دعا را حفظ کردی در هر شب جمعه یا در ماهی یک مرتبه یا در سالی یک مرتبه، یا در عمر خودت یک مرتبه آن را بخوان خداوند از تو چاره سازی و یاریت کند روزیت دهد و هرگز مغفرت خود را از تو باز ندارد. 🔹 سپس فرمود بنویس: اللهم انی اسئلک برحمتک الّتی وسعت کل شی ء.... 📚 المراقبات، ص ۱۹۳ به نقل از اقبال الأعمال 🔴 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🔴 لباس پربرکتی که از «کافیِ» پدر به «کافیِ» پسر می‌رسید «اصل و ریشه "کافی"ها، متعلق به یزد است. اجداد پدری ما ابتدا ساکن یزد بودند اما سال‌ها قبل، پدربزرگم، آیت‌الله حاج میرزا "احمد کافی" که از علمای بزرگ یزد بود، در یکی از سفرهای زیارتی‌اش به مشهد، همان‌جا ماند و مجاور حرم امام رضا (ع) شد. از همان موقع، مشهد شد وطن خاندان کافی.» حاج خانم بی‌آنکه بپرسم، به یکی از اولین سئوال‌هایم پاسخ می‌دهد؛ اینکه چرا در بعضی منابع، پسوند «یزدی» در ادامه نام خانوادگی شیخ احمد کافی ذکر شده. خواهر شیخ کافی ضمن اینکه تاکید می‌کند «ضیافتی کافی»، عنوان کامل و صحیحِ نام خانوادگی آن‌هاست، در ادامه می‌گوید: «لباس روحانیت در خانواده ما از پدرها به پسرها می‌رسید. علاوه‌بر پدربزرگم (میرزا احمد کافی)، حاج عمویم هم روحانی بود. پدرم، مرحوم حاج میرزا "محمد کافی" هم معمم بود اما برخلاف پدر و برادرش در زمینه منبر و وعظ فعالیت نمی‌کرد. او سال‌ها به‌عنوان مدیر مدرسه، فعالیت آموزشی و فرهنگی داشت. برادرم، شیخ احمد کافی که اولین فرزند خانواده ۱۰ نفری ما بود هم پا جای پای پدرانمان گذاشت و درس طلبگی خواند. این اتفاق برای یکی دیگر از برادرهایم، آقا «مرتضی» هم تکرار شد. جالب است بدانید از میان پسرهای شیخ احمد هم، ۲ تایشان روحانی هستند.» ❌نقل قول از خواهر شهید کافی ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🌷 🌷 !! 🌷همیشه کارش خفه کردن دوشکای دشمن بود اما شهید نمی‌شد. بعد از این‌که دستش قطع شده بود. یک روز مادرم داشت نماز می‌خواند. من و هاشم به ایشان «ننه» می‌گفتیم. هاشم به ننه‌ام گفت: ما داریم جانمان را قسطی به خدا می‌دهیم، بعد این مجروحیت‌های من هر کدامشان یک شهادت هست. مادرم گفت که هر چی خدا بخواهد همان می‌شود، زیاد فکر نکن. هاشم گفت: مادر تو رو به قبله نشسته‌ای. بگو خدایا من از هاشم راضی هستم، تو هم راضی باش. مادرم هم گفت خدایا من از هاشم راضی هستم، تو هم راضی باش. تا این.... 🌷تا این جمله را مادر گفت؛ هاشم یک پشتک زد و کف پای مادرم را بوسید. گفت این دفعه دیگر تمام است. واقعاً هم همان شد. یعنی تا رضایت مادرم را گرفت ۱۰ روز نشد و شهید شد. هاشم اصلاً عادتت نداشت خداحافظی کند و از زیر قرآن رد شود، اما این‌بار ساکش را گذاشت روی کولش و چند قدم که رفت، برگشت عقب نگاه کرد و دستش را به علامت خداحافظی تکان داد و رفت. همان عملیات هم شهید شد. کارش گیر مادر بود و رضایت مادر را گرفت و شهید شد. حالا اگر آدم می‌خواهد به جایی برسد، دعای مادر پشت سرش باشد خیلی عالی است. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید سردار هاشم کلهر : رزمنده دلاور محمدعلی کلهر برادر گرامی شهید منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
🔴 داستان پند آموز استادی با شاگردش از باغى ميگذشت چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى . ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت. استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحالى ات ببخشى نه بستانی... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۴ آبان ۱۴۰۲
۵ آبان ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ آبان ۱۴۰۲
🔴 حضور در میدان کار محمد بن منکدر یکى از صوفیان مدینه گوید: در یکى از ساعات بسیار گرم به یکى از نواحى مدینه رفتم ، محمد بن على را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده است . نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قریش است که در این هواى گرم در طلب دنیا حرکت مى کند. مى روم و او را نصیحت مى کنم نزدیک رفتم و سلام کردم ، او هم در حالى که غرق کرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد. عرض کردم : بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حرکت مى کند؟ اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى کرد؟ حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالى فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم که مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نیازمندى به تو و دیگران حفظ کنم و این ترسى ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد. عرض کردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردى. منبع: بحارالانوار، ج 46، ص 286. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
۵ آبان ۱۴۰۲