eitaa logo
داستان آموزنده 📝
15.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅گوشه مقنعه 💠آقا سید محمدباقر سلطان‌آبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند. ازآنجا مرا به سلطان‌آباد (اراک) آوردند و آن‌قدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمی‌برد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی می‌گفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصله‌ام تنگ و فوق‌العاده نگران شدم؛ ▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی. 💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا می‌شوی. دوستم به کربلا رفت؛ ▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و به‌طرف کربلا برو. 💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد. 🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی. 💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم! وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمی‌کردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛ برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم. 📔فتوحات عارف واصل مرحوم حاج سید علی اکبر صداقت رحمة الله علیه. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔵 توصیه امام زمان به خواندن صحیفه سجادیه 🌕 محدث عظیم و سالک وارسته، مرحوم مجلسی(پدر علامه مجلسی) می فرماید: «در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی عرض نمودم که فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خودم می گفتم نماز شب، خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. 🔹 یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان را در بازار خربزه فروش های اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف، نزد او رفتم و سئوالاتی کردم که از جمله آن، خواندن نماز شب بود. فرمود: بخوان! عرض کردم: یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد. کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج، کتاب بگیر. گویا در خواب، او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم. مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید «محمد تاج» همان شیخ بهایی است و منظور امام از «تاج» این است که شیخ بهایی، ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. 🔹 نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاءالله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم ما بود. مرا که دید، گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم خانه، یک سری کتاب به تو بدهم. 🔹 مرا به خانه اش برد. در اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار. کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که در خواب دیده بودم؛ صحیفه سجادیه. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار. گفتم: همین بس است. پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموزش صحیفه سجادیه به مردم؛ و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.»(۱) 🔹 مرحوم علامه مجلسی (نویسنده کتاب بحارالانوار) می فرماید: «پدرم چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب، توسط او باعث شد که اکنون هیچ خانه ای بدون صحیفه نباشد. این حکایت بزرگ مرا بر آن داشت که بر صحیفه شرح فارسی بنویسم تا عوام و خواص از آن بهره مند شوند.»(۲) 📚 (۱) . امام شناسی، ج ۱۵، ص ۴۹ 📚 (۲) . بحارالانوار، ج ۱۱۰ ، ص ۵۱ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ✋ سلام صبح زیباتون به خیر وشادی 🤍 امروز ازخدا میخوام بهترین لبخندها 💙 بر صورت ماه تک تکتون نقش ببندد . 🤍 لبخند برای حال خوب 💙 لبخند موفقیت 🤍 لبخند از آرامش 💙 ولبخند خدا به زندگیتون 🤍 روزتون بخیر و دلتون 💙 سرشار از آرامـش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆ده هزار نيرو در مقابل ميلياردها حضرت عبدالعظيم حسنى رحمة اللّه عليه حكايت كند: روزى خدمت حضرت جواد الا ئمّه عليهم السلام عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! اميدوارم كه شما قائم از اهل بيت محمّد صلى الله عليه و آله باشيد. امام جواد عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! هر يك از ما ائمّه ، در زمان و موقعيّت خود، قائم و مجرى احكام الهى و هدايت گر مردم به سوى دين خدا مى باشيم . وليكن آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را از شرك و فساد پاك مى گرداند و عدل و داد را مى گستراند، ولادتش مخفى و پنهان مى باشد و از ديد انسان ها غايب و نامعلوم خواهد بود، بردن نام او در زمان غيبتش حرام است . او هم نام و هم كُنيه با حضرت رسول ، محمّد صلى الله عليه و آله مى باشد؛ طىّ الا رض مى نمايد و زمين برايش مى چرخد، تمام مشكلات برايش آسان مى گردد و سختى ها و ناملايمات در مقابل حضرتش ذليل و متواضع مى باشند. به تعداد اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ بدر يعنى سيصد و سيزده نفر از دورترين سرزمين ها برايش احضار و اجتماع مى نمايند كه خداوند متعال در قرآن ، نيز به آن اشاره نموده : اءيْنَ ما تَكُونُوا يَاْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعا إنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىٍّْءٍ قَديرٌ .(۱) يعنى ؛ هر كجا باشيد، خداوند شما را حاضر مى گرداند، زيرا كه او بر هر كارى قادر و توانا است . و چون اين تعداد نفرات تكميل گردد، با حضرت قائم عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف عهد و پيمان ببندند، ده هزار نيروى كمكى ديگر برايش ‍ مى رسد و با اذن خداوند متعال قيام و خروج مى نمايد؛ و دشمنان و مخالفان خداوند را به قدرى به هلاكت مى رساند تا خدا از او راضى گردد. حضرت عبدالعظيم حسنى گويد: اظهار داشتم : اى مولا و سرورم ! چگونه به رضايت و خوشنودى پروردگار، علم پيدا مى كند؟ فرمود: خداوندِ توانا، در قلب و درونش رحمت و راءفت ايجاد مى گرداند. و چون امام زمان عليه السلام داخل مدينه منوّره شود، دو بُت لات و عُزّى را خارج نمايد و آن ها را در حضور افراد به آتش مى كشد.(۲) 📚۱- سوره بقرة : آيه 148. ۲- احتجاج طبرسى : ج 2، ص 481، ح 324، إعلام الورى : ج 2، ص ‍ 242، إ كمال الدّين : ص 377، ح 2، كفاية الا ثر: ص 281، با مختصر تفاوتى در الفاظ. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷 .... 🌷عمه‌ها آمده بودند و خانه‌مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق‌ها با نگاهم احمدرضا را دنبال می‌کردم، وسایلی را جمع می‌کرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می‌کنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه‌ها می‌روم.» با ناراحتی گفتم: «امشب عمه‌ها هستند نمی‌خواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم. 🌷رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می‌رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله‌ی ارتباطی نبود اما می‌شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین‌هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می‌گرفت و با آن‌ها مصاحبه می‌کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می‌دهد، کت نظامی‌اش را روی صورت کشیده بود. می‌خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می‌کردند و تکرار می‌کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! 🌷....گفتم: «مادر مگر می‌خواهی شهید شوی که می‌گویند شفاعت شفاعت....» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه‌های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه‌ای از وجود خودم می‌دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش، رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره‌ای تابان و شوقی وصف‌ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال ۶۴ 🔰 تنها وصیت‌نامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی👇 «بسم الله الرحمن الرحیم فقط، نگذارید حرف امام به زمین بماند همین والسلام کوچکترین سرباز امام زمان (عج الله) احمدرضا احدی» . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📘 💠شرایط مهمانی 🔹شخصی امیرالمؤمنین علیه السلام را به مهمانی دعوت کرد. حضرت فرمودند: «دعوت تو را می‌پذیرم اما به سه شرط!» 🔹عرض کرد: آن سه شرط چیست؟ فرمودند: «۱. خارج از منزل چیزی برایم نیاوری! ۲. چیزی که در منزل هست از من مضایقه نکنی (هر چه هست از آن پذیرایی کن). ۳. خانواده ات را هم به زحمت میانداز!» میزبان شرایط را قبول کرد و حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند. 📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۴۵۵. 📌در اسلام مهمانی‌های تحمیلی و تجملاتی نهی شده است. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستانهای پیامبر اکرم (ص): حتی برده فروش ماجرای علاقه مندی و عشق سوزان مردی كه كارش فروختن روغن زیتون بود نسبت به رسول اكرم، معروف خاص و عام بود. همه می دانستند كه او صادقانه رسول خدا را دوست می دارد و اگر یك روز آن حضرت را نبیند بیتاب می شود. او به دنبال هر كاری كه بیرون می رفت، اول راه خود را به طرف مسجد (یا خانه ی رسول خدا یا هر نقطه ی دیگری كه پیغمبر در آنجا بود) كج می كرد و به هر بهانه بود خود را به پیغمبر می رساند و از دیدن پیغمبر توشه برمی گرفت و نیرو می یافت، سپس به دنبال كار خود می رفت. گاهی كه مردم دور پیغمبر بودند و او پشت سر جمعیت قرار می گرفت و پیغمبر دیده نمی شد، از پشت سر جمعیت گردن می كشید تا شاید یك بار هم شده چشمش به جمال پیغمبر اكرم بیفتد. یك روز پیغمبر اكرم متوجه او شد كه از پشت سر جمعیت سعی می كند پیغمبر را ببیند. پیغمبر هم متقابلا خود را كشید تا آن مرد بتواند به سهولت او را ببیند. آن مرد در آن روز پس از دیدن پیغمبر دنبال كار خود رفت اما طولی نكشید كه برگشت. همینكه چشم رسول خدا برای دومین بار در آن روز به او افتاد، با اشاره ی دست او را نزدیك طلبید. آمد جلو پیغمبر اكرم و نشست. پیغمبر فرمود:«امروزِ تو با روزهای دیگر فرق داشت. روزهای دیگر یك بار می آمدی و بعددنبال كارت می رفتی، اما امروز پس از آنكه رفتی، دومرتبه برگشتی، چرا؟ »  گفت :«یا رسول اللّه! حقیقت این است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم». پیغمبر اكرم درباره ی او دعای خیر كرد. او آن روز به خانه ی خود رفت اما دیگر دیده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: «مدتی است او را نمی بینیم» رسول خدا عازم شد برود از آن مرد خبری بگیرد و ببیند چه بر سرش آمده. به اتفاق گروهی از اصحاب و یارانش به طرف «سوق الزیت» (یعنی بازاری كه در آنجا روغن زیتون می فروختند) راه افتاد. همینكه به دكان آن مرد رسید دید تعطیل است و كسی نیست. از همسایگان احوال او را پرسید، گفتند: «یا رسول اللّه! چند روز است كه وفات كرده است». همانها گفتند: «یا رسول اللّه! او بسیار مرد امین و راستگویی بود، اما یك خصلت بد در او بود». - چه خصلت بدی؟ . - از بعضی كارهای زشت پرهیز نداشت، مثلا دنبال زنان را می گرفت. - خدا او را بیامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زیاد دوست می داشت كه اگر برده فروش هم می بود خداوند او را می آمرزید [1] 📚[1] . روضه ی كافی ، صفحه ی 77. 📚داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.
✨﷽✨ ✅اثر رضایت پدر در قبر! ✍️آیت الله قرهی نقل می‌کردند: آیت الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان -که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبی دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌الشّأنی در آنجا دفن هستند- جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ایشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین برای تشییع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافیان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند:مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند؟ گفتند: بله، دیدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشیدم و گفتم: قضیه این است. گفت:من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت:چون او در چنین زمانی (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ایشان می‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم از او راضی شو! او گفت: راضی هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید -معلوم است که گفتن، تأثیر عجیبی دارد، پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد- وقتی می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پای خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ایشان می‌فرمایند: این بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شیطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدس علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است. لذا او جوانی خوب، متدّین و اهل نماز بود که در آن زمان فسق و فجور، گناهی نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان کرد که من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! این مسئله اینقدر حسّاس، ظریف و مهم است. ‌‌‌‌ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande