داستان آموزنده 📝
*. * طبق عرف محمد که به خواستگاریام آمد، تصمیم گرفتم به او جواب مثبت بدهم و ازدواج کنم. خانواده محم
#پیامک
*
نقطه سیاه
مراسم خواستگاری تمام شد و خانواده محمد رفتند. داشتم ظرفهای میوه را از روی میز جمع میکردم که برادرم سعید به طرفم آمد و گفت: «نیلوفر! میدانی اینها خیلی مؤمن هستند. چادر سر کردن برای تویی که هیچوقت به آن رضایت ندادی، خیلی سخت است. میتوانی چادر سر کنی؟». من در جوابش گفتم: «به خاطر محمد، بله چادر سر میکنم». این جمله را فقط برای راحتی خیال برادرم گفتم و ته دلم اصلاً چنین قصدی نداشتم؛ زیرا قبلاً هم به محمد گفته بودم که من اهل پوشیدن چادر نیستم.
از سویی مهر محمد به دلم نشسته بود و همه اعضای خانوادهام او را تحسین میکردند و از سوی دیگر نمیدانستم چطور باید با خانوادهاش کنار بیایم. در ذهنم آنها را یک خانواده خشک مذهب و افراطی تصور میکردم. با خودم فکر میکردم این مسأله آنقدر برایشان مهم است که روز خواستگاری از عروسشان درباره نوع حجابش بپرسند؟ کاش این خانواده کمی روشنفکر بودند و این را درک میکردند که هر انسانی باید خودش به این نتیجه برسد که چه کاری برایش خوب است و چه کاری بد و به زور نمیشود که کسی را مجبور به انجام کاری کرد. فکرم که اینگونه درگیر میشد، به خودم میگفتم: «اصلاً بیخیال، اهمیت ندارد. مهم محمد است که او از الان شرط مرا پذیرفته است و ...». تا صبح مدام این افکار لحظهای ذهنم را آزاد نگذاشت و شب پر استرسی را سپری کردم.
با همین دغدغههای ذهنی بالاخره به مردی که به او علاقمند شده بودم، پاسخ مثبت دادم و بعد از چند ماه، جشن عروسیمان را برگزار کردیم. ماههای اول زندگیمان به دور از هر حاشیهای و به خوشی و خرمی سپری شد. من از همان روزهای اول در مقابل خانواده محمد بدون چادر ظاهر شدم. سنگینی نگاهها را حس میکردم، اما حرفی از نارضایتی نبود. کم کم اختلاف من و محمد بر سر حجاب شروع شد. هر بار که در جمع خانوادهاش که همه زنان آن چادری بودند بدون چادر حاضر میشدم، احساس میکردم نقطه سیاهی در یک سفیدی مطلق هستم. خجالتم از این موضوع باعث میشد وقتی کنار آنها بودم، به اجبار چادری بر سر کنم. با شروع ماه محرم، برای دیدن خانواده محمد به شهرستانشان رفتیم. بین راه وقتی محمد ماشین را برای ناهار نگه داشت، متوجه شدم پدر محمد پیامکی برایم فرستاده است. نوشته بود: «نیلوفر دخترم! نمیخواهم تو را مجبور کنم محجبه شوی و چادر سر کنی. چادرت را نه به خاطر من، بلکه حجابت را به خاطر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و حفظ آبروی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) رعایت کن. اگر من ناخواسته تو را مجبور به سر کردن چادر کردم، مرا ببخش و حلالم کن». حرفهای حاج آقا خیلی به دلم نشسته بود، گویی تلنگری بود برایم. عجیب بود که وقتی پیامک حاج آقا را میخواندم، در ذهنم ماجرای آن خواب غریب مرور میشد. از همان لحظه تصمیمم را گرفتم دیگر لجبازی نکنم. با خودم میگفتم میخواهم برای حفظ آبروی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) حجابم را حفظ کنم و تصمیم گرفتم چادر را به عنوان حجاب انتخاب کنم.
از همان روز چادری شدم، اما این بار با دل و جان چادری شده بودم. پیامک پدر محمد را پاک نکردم. میخواستم به همه نشان دهم که به میل خودم چادری شدم و اجباری در کار نیست. وقتی در شهرستان بعضی از اقوام محمد مرا با چادر میدیدند و میگفتند: «به اجبار حاج آقا بالاخره چادری شدی». پیامک را نشانشان میدادم و میگفتم: «حاج آقا مرا در انتخاب حجابم آزاد گذاشته؛ من خودم به میل خودم چادر را انتخاب کردم».
.
ادامه دارد
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🛎تلنگر
❤️رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) :
💥روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند.
عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت.
☘سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند.
عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.
🔻
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که از بادیگارد بودن #مهستی
تا شهادت تغییر مسیر داده...
شهید شاهرخ ضرغام
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
مردهها در هنگام تشییع جنازه حرف میزنند؟
✅هنگامی که به تشییع جنازه مردهای میرویم، بدانیم که روح مرده اطراف ما در حرکت است و قدم به قدم با ما تا قبرستان میآید ولی ما او را نمیبینیم و جملاتی را میگوید که ما نمیشنویم:
🔳 رسول خدا (ص) میفرمایند:
وقتی که مرده را در تابوت حمل میكنند، روحش اطراف تابوت به پرواز در میآيد و پيوسته ندا ميدهد:
⭕️ ای اهل من! ای فرزندان من!
دنيا با شما بازی نكند همان قسمی كه با من بازی كرد؛
مال دنيا را از طريق حلال و غير حلال جمعآوری كردم و سپس همه را برای غير خود گذاردم،
💢 پس عيش و راحتی و گوارائی آن مال برای ديگران است و عواقب حساب و تبعات آن برای من؛
💢 پس بترسيد و حذر كنيد از مثل آنچیزی که بر من وارد شد.
📕بحارالانوار ج 6 ص 161
✅خوشا به حال کسی که از این کلمات عبرت بگیرد و به دنیای خود رنگ آخرت بزند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ
✍انس روايت كرده است
كه پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند :
شبی که مرا به معراج بردند ، در آسمان
چهارم صورت و تمثالی علی بن ابی طالب
علیه السلام را دیدم ،
به جبرئيل گفتم :
آیا این برادرم علی علیه السلام است ؟
به من وحی کرد که این فرشته ای است
که خداوند بصورت علی علیه السلام
آفرید و هر روز هفتاد هزار فرشته
تسبیح کنان و تکبیر گویان به شوق دیدار
علی علیه السلام به زیارت او می آیند
و خداوند ثواب آن را به محبان
على بن ابى طالب عليه السلام
اختصاص داده است .
📓 : بشارة المصطفى لشيعة المرتضى
ص ۴۲۸
#سلام_امام_زمانم💞
هی گنه کردم و هی جار زدم یار بیا
من ندانم چه شود عاقبت کار بیا
خود بگفتی دعا بهر ظهورت بکنیم
خواندمت خسته ام ای یار بیا
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💚