#شوخیهای_حاجی_بخشی_در_فاو
🌷به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان گلوله و موشک میبارید چه کاری میشد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه رسید. با همان پاترول فکسنی و بلندگویی که بر بام آن قرار گرفته بود. حاجبخشی میآید با سربندی بر سر و گلابپاش بزرگی بر دوش و عطر و بسته شکلاتی در دست. هنوز از راه نرسیده....
🌷هنوز از راه نرسیده شعار داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم تشنه بچهها بیرون میآمد و در پاسخ او فریاد میزدند «دشمن!» ـ کی بریده؟ ـ آمریکا ـ کجا میرید؟ با این شعار حاج بخشی، لبخند بر لبان خشکیده بچهها مینشیند و همگی، با یک صدا فریاد میزدند: -کربلا. - منم ببرید. - جا نداریم! و او با شکلک درآوردن مثلاً به بچهها اعتراض میکند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع میشود و نیروها و تانکهای عراقی مجبور به عقبنشینی میشوند!!
🌹خاطره ای به یاد رزمنده دلاور مرحوم حاج ذبیحالله بخشیزاده معروف به حاجی بخشی از اعضای معروف بسیج در دوران هشت سال دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✅حساب حسابه و کاکا برادر!
✍چند نفر با هم قدم می زدند و گفت وگو میکردند. بازار بحث و جدل های سیاسی و اعتقادی، حسابی داغ بود. حلقههایی تشکیل میشد و چند ساعتی همه را مشغول میکرد. او هم برای خودش فکر و اندیشهای داشت. از حرف حق کوتاه نمیآمد؛ اما این خصلت باعث نمیشد مثل خیلی دیگر از دانشجوهای دانشسرا، چشم در چشم دخترهای بی حجاب بنشیند و بحث کند! رجایی، این جمعها را که میدید، راهش را کج میکرد و میرفت. به حفظ حریمها معتقد بود. حضور در این نوع بحثها را حرام میدانست.
شهید محمدعلی رجایی
📚خواندنیها از زندگی یک رئیس جمهور، ص۳۷
حضرت محمد(ص): اى فرزند آدم، از آنچه خدا حرام كرده اجتناب كن و عفّت داشته باش؛ تا از اهل عبادت خدا محسوب گردى.
📚ارشاد القلوب، ترجمه طباطبايى، ص۷۵
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💌 خواستنیهای ما کجا به دست میآیند؟
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✅چرا خیلیها تصور میکنند دین به آدم زور میگوید؟
✍دین، اول میگوید «خودت باش»، بعد میگوید «خوب باش»
خیلیها از دین فراری میشوند و تصور میکنند که دین دارد به آدم زور میگوید! درحالیکه برعکس است؛ دین میگوید: مواظب باش کسی به تو زور نگوید! حتی نگذار دیگران با تمسخر و تحقیر، تو را تحت تأثیر روانی قرار دهند و چیزی را به تو تحمیل کنند.
اینکه تو با اراده و انتخاب خودت نماز بخوانی، برای خدا دوستداشتنی است؛ نه اینکه چون همه دارند نماز میخوانند تو هم بخوانی!
در روایت هست: کسی که به ذکر میپردازد درحالیکه اطرافیانش در غفلت هستند، مثل کسی است که وقتی همه دارند فرار میکنند، تنهایی بایستد و بجنگد.
👤استاد پناهیان
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼داستان توبه علی گندابی
✍️علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی میکرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا میکردند. علی گندابی چهرهای زیبا به همراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد. لات بود اما یک جور مرام و معرفت ته دلش بود، برای مثال یک روز که تو قهوهخانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجا رفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوهخونه بیرون رفت. یک روز آقای شیخ حسنی که از روضهخوانهای همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازههای شهر رو بسته بودند و هنگامی که خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوانهای درنده در امان نخواهم ماند. زمانی که خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربدهکشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده میکشید و قمه دست داشت. گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟
گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، به طوری که سرش را به دروازه میزد با خودش میگفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه. به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد. روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفا حالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاکها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونههای علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمین و اشک میریزه. روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟
رویت رو بکنی به سمت نجف امیرالمومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم: آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمیدید نماز نمیخوند، تا علی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود. میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا؟
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست. هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد. مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید.
گفت: بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش میکشم و این بارِ گناهان حالِ عبادت را از من گرفتهاند. چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بارِ گناهان من نیز نمیگذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
⚜ ذکر صالحین ⚜
⏰نشکن من نمی گویم
✨یکی از علمای ربانی نقل می کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست میداشت، همواره به یاد آن بود که نشکند و گم نشود یاآسیبی به آن نرسد، روزی بیمار شد و در اثر آن بیماری آنچنان حالش بد شد که به حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد،در این میان یکی از علمای قم در آنجا حاضر بود و او را تلقین میداد و میگفت بگو لااله الا الله، او در جواب میگفت "نشکن نمیگویم"
ما تعجب کردیم که چرا او به جای ذکر خدا میگوید نشکن نمیگویم، همچنان این معما برای ما باقی ماند تا آن دوست بیمار اندکی بهبود یافت و من از او پرسیدم: این چه حالتی بود پیدا کرده بودی، ما میگفتیم بگو لااله الا الله و تو در جواب میگفتی نشکن نمیگویم.
وی گفت اول آن ساعت را بیارید تا بشکنم، آن را آوردند و شکست، سپس گفت من دلبستگی خاصی به آن ساعت،هنگام احتضار شما میگفتید بگو لااله الا الله، شخصی(شیطان) را دیدم که آن ساعت را در یک دست گرفته بود و میگفت اگر بگویی لا اله الا الله آن را میشکنم، من بخاطر علاقه ام به آن ساعت میگفتم نشکن "لااله الا الله" نمیگویم.
📚هزار و یک داستان: نویسنده محمد محمدی اشتهاردی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم 💚
دوباره بی تو دارد اين جهان جديد میشود
زمين پر از گل و شکوفهی سپيد میشود
تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی
جهان بدون روی تو، چگونه عيد میشود؟
علی کفشگر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✋ایستــــــــگاهِ تفکــــــــر...
👈رفتارهایي كه شيطان را ضعيف ميكند!!
🔥 روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود.
🍃حضرت رسول(ص) هم مشغول طواف خانه كعبه بودند.
وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است،
🍃🌺 فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى ؟!
🔥گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم ...
🍃🌺پیامبرفرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟
🔑 گفت : يا رسول الله !
چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم.
🍃🌺فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟
🔥 گفت:
💠اول اينكه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند
و سلام يكى از نامهاى خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند
و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند.
💠دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند
و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند.
💠سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها "بسم الله" مى گويند
و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند.
💠چهارم، هر وقت سخن مى گويند:
"ان شاءالله" بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند
و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند.
💠پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم.
باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند
و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد.
💠ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند "صلوات"مى فرستند
و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم
💠هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است...
📚منبع: انوارالمجالس، ص 4
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌿
🍃توقنادیڪارمیکردم،یکباراومدپیشم
وگفت:مجید،جاییسراغندارۍبرم
کــارکنـم
گفتمچرا،همینآقاییڪهتوقنادیش
ڪارمیکنمدنبالشاگردمیگردهمیایی
نپرسیدچقدرحقوقمیده،نپرسید
روزیچقدربایدڪارکنه،نپرسید
بیمهعمرمیکنهیانه
فقطگفت:مـوقـعاذانمیذارهبــرم
نمــازمرو بخـــونم
🌱#شھیدمحسنحججی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande